فرهنگ امروز/ معصومه آقاجانپور: نشست تأملی درباره ایران با عنوان «ایران همین جا است که ایستادهایم» به مناسبت انتشار جشننامه سیدجواد طباطبایی با نام «فیلسوف سیاست» با حضور سیدجواد طباطبایی، رضا داوری اردکانی رئیس فرهنگستان علوم، حکمتالله ملا صالحی استاد باستانَناسی دانشگاه تهران، حجتالاسلام داود فیرحی دانشیار علوم سیاسی دانشگاه تهران، موسی غنینژاد اقتصاددان، عباس آخوندی وزیر راه و شهرسازی، چهارشنبه ۱۵ دی در سالن فردوسی خانه اندیشمندان علوم انسانی برگزار شد. در بخش نخست متن کامل سخنان دکتر طباطبایی ارائه شد. گزارش پیش رو سخنان کامل دکتر ملاصالحی و دکتر فیرحی است.
ملاصالحی: زلزلههای تاریخ خیلی سنگینتر از زلزلههای طبیعی هستند
ما امروز اینجا گرد آمدهایم تا زحمات معلمی بنام و فیلسوف سیاستی ژرفتاب از ایرانشهر میهنمان را پاس بداریم. پاس بداریم معلم بزرگی را که سرمایۀ عمر و اندیشهشان را برای عزت و اقتدار و اعتبار و وحدت ملی ایرانشهر عزیزمان پیگیری کردند. موضوع سخن من قلندر دو اقلیم است: استاد طباطبایی. توضیح خواهم داد که چرا این موضوع را انتخاب کردم. در کتاب صدراعظمهای قاجار پرویز افشاری آمده است روزی از روزها از صدراعظم دولت ایران محمدشاه قاجار خواستند بخشهایی از دریای خزر یا کاسپین را به روسها واگذار کنند، حاجی میرزا آغاسی صدراعظم وقت در جواب روسها این جمله را گفتند: ما کام شیرین دوست را با مشتی آب شور تلخ نمیکنیم. وقتی نمیدانیم در کجای تاریخ ایستادهایم، وقتی اراده و بیداری لازم در تو نیست که بدانی متعلق به چه تاریخ و فرهنگی هستی، ریشههای تو در کجاست، به قبله و کعبۀ ارزشها و سنت و میراث رجوع داری. وقتی نمیدانی در چه عصری زندگی میکنی، با چه عالمی معاصری، هر جا میخواهی باش، خوابآلودهای و خوابگرد، هم برای خود هم برای ملت خود؛ چون نمیدانی در کجای تاریخ ایستادهای و نمیدانی در عصر تو چه اتفاقاتی افتاده و هیچچیز برای تو معنا ندارد.
در تاریخ بارها و بارها تجربه کردهایم که بادههای اندیشۀ نو جانهای قطبهای اندیشۀ کهن را شکستهاند و در هیچ دورهای این شکستن و خرد شدن اندیشههای کهنه را در برابر بادههای اندیشه نو شاهد نبودهایم؛ پرسشهای تازه همیشه پاسخهای کهنه را شکستهاند. اگر میخواهید بدانید یک جامعه، یک تمدن چقدر پویا و زنده است، ببینید چقدر پرسشهایش تازه است و بالعکس اگر میخواهید ببینید چقدر کهنه است، ببینید چقدر پاسخهایش کهنه و فرسودهاند. تیغ تیز پرسشهای سقراطی و حلقۀ سقراطیان از بنیادیترین مسائل بشری ما بساط پاسخهای کهنۀ سوفسطاییان را برچید و جامۀ پاسخهای کهنۀ حلقۀ سوفسطاییان را درید و برید و به دور افکند. ما در یکی از زلزلهخیزترین تاریخ اعصار بشر زندگی میکنیم، در یکی از آتشناک و آتشفشانیترین ادوار تاریخ بشر. سه یا چهار سده به مقیاس عمر کوتاه بشری ما زمان بلندی است، ولی سه یا چهار سده به تاریخ عمر بشری ما زمان کوتاهی است. در این سه یا چهار دهۀ اخیر چنان چهرۀ جهانی تغییر کرده که گاهی احساس میکنیم انسانهایی از سیارۀ دیگر آمدند و در غبار کیهانی ما سکنی گزیدند. خلقوخوی ما و چهرۀ تاریخ ما از بنیاد دگرگون شد. ما هنوز انرژیهایی را که در درون تاریخ متراکم هست، نمیتوانیم رصد کنیم.
زلزلههای تاریخ خیلی سنگینتر از زلزلههای طبیعی هستند. تاریخ ما روی لایۀ نازک ارزشها و باورهای ما شکل گرفته و وقتی گدازهها فوران میکنند روی این لایههای نازک مینشینند. تا پیش از دورۀ جدید همۀ تمدنها در درون جغرافیای تاریخی خودشان زندگی میکردند، در مسیر تقدیر تاریخی خودشان، فلسفۀ خودشان، معماری خودشان، نظام ارزشی خودشان سیر میکردند و در خانۀ تاریخ فرهنگی خود سکنی داشتند. زیستن در یک خانه خیلی دشوار نیست چهبسا خیلی هم هنرمندانه نیست. وقتی این زلزلهها به پا شد، مرزها شکسته شد، ما با تداولهای عجیبی مواجه شدیم و شرایطی پیش آمد که در یک آن در دو عالم و اقلیم زندگی کنیم. البته بسیاری از جوامع در این سیل و زلزله دچار استحاله شدند و آن اندکهایی که ماندند مسیرهایی را تغییر میدهند که خیلی مهم هستند. اصلاً تاریخ را اندکها تغییر میدهند، تماشاگران کثیرند و بسیار. فرزندان ما هم از این سرزمین وارد این توفان بهپاخاسته از غرب شدند. تصور کنید کسی را که ریشههایش در اقلیم دیگری است، در دامن آن جغرافیا و ارزشها و فرهنگ پرورش یافته، حال زیر آسمان دیگری زندگی میکند، فرهنگی کاملاً متجدد (معماری و هنر و نحوۀ زندگی به طرز بیسابقه متجدد)؛ و به کانون این زلزلهها رفته و در آنجا زندگی کند، با بسیاری از فیلسوفانی که ما در اینجا از آنها سخن میگوییم با آنها زندگی کند؛ اما باز هم بماند و بایستد و نشکند، ستون فقرات و هویتش نشکند، بزرگی اصالت خودش را به دنیای مدرن نفروشد، بزرگ باشد و قلندر و بداند در کجای تاریخ ایستاده است، مخاطرات را ببیند به مجلسیون و روحانیون و ... هشدار بدهد که خطر در پیش روست؛ پس بزرگ است و قلندر. استاد بزرگ فلسفۀ ما [جواد طباطبایی] چنین انسانی است.
بعضیها در مقابل غرب میشکنند مثل صادق هدایت، بعضیها دچار استحاله میشوند، نه هویتی نه شخصیتی؛ ولی او ماند و وقتی از ایرانشهر سخن میگوید در درونش حضور دارد. اینجا مسئله ناسیونالیزم نیست، بلکه مسئله گفتن خطرهاست. فیلسوف قلندر ما اینها را خوب درک میکند، در زیر آسمان دو اقلیم زیسته است. خیلی هنرمندانه است که در دو اقلیم و دو سنت متفاوت زندگی کند، یکی را بهخوبی بفهمد و به دیگری عمیقاً وفادار باشد. تو بزرگی و بنام، یاد و خاطرۀ تو را ملت ایران پاس خواهند داشت.
فیرحی: تولد یک اندیشه بزرگ
بحث من بیشتر از جنس خاطرۀ علمی است. بعضی اوقات آدمی شانس میآورد که در محضر استاد بزرگی قرار بگیرد و چند سالی از خرمن دانشش بیاموزد. من عنوان بحثم را خاطرۀ یک حضور گذاشتم و کوشش کردم آنچه که در حافظهام بود دربارۀ حضور محدود استاد طباطبایی در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران به قلم بیاورم. آنطور که ذهنم یاری میکند، آقای دکتر در سالهای ۶۹ تا اواخر ۷۳ در دانشکده حضور داشتند، موقع ارزشمندی بود، ما دانشجوی لیسانس بودیم و آوازۀ دکتر طباطبایی بهتدریج در دانشکدهها و حتی حوزه میپیچید، به خصوص که کتاب مهم تألیفی درآمدی فلسفی بر تاریخ اندیشه سیاسی در ایران منتشر شد. این کتاب نشان از تولد یک اندیشۀ بزرگ داشت و معلوم بود که دنبالهدار است و بهتدریج به تکامل خود ادامه خواهد داد. این کتاب بعد از کتابهای بعدی یعنی سهگانۀ اول استاد طباطبایی به بازار پژوهش عرضه شد، بهتدریج کتابهای دیگر آمدند. آنچه استاد در کلاسهای درس خود میگفتند، بعدها سهگانۀ دوم را نوید میداد. بحثها دربارۀ رابطۀ سنت و تجدد، ماهیت تجدد ایرانی مطرح شد. حضور ایشان در دانشگاه باعث شد من که یک طلبه بودم به تحصیل در این رشته ادامه بدهم.
حضور ایشان در دانشکده نعمت بزرگی بود. گاه یاد این شعر میافتم که آقای درودیان آن را دربارۀ ماه رمضان میگفتند: « صد شکر که عید رمضان آمد و صد حیف که ماه رمضان رفت». بودن ایشان در دانشکده یک نعمت بود، اما خود ایشان آرزوی نوشتن هم داشتند و این هم یک نعمت دیگری بود؛ در واقع در هر دو حالت برای جامعۀ پژوهشی ما ارزشمند بود. وقتی ایشان به دانشگاه تهران آمدند در گروه علوم سیاسی یک گرایش تاریخی بود که تحت تأثیر مرحوم شیخالاسلامی بودند و یک گرایش جامعهشناسی بود که در دو شاخه مسلط بود، یکی شاخۀ مارکسیستی بود که در ادبیات استاد ارجمند ما -که دعا میکنیم همیشه سلامت باشند و سالم به وطن برگردند- جناب آقای دکتر حسین بشیریه دیده میشد و در مقابل آن گرایش دیگری بود که دکتر نقیبزاده قرار داشتند و گرایشهای غیرمارکسیستی از جامعهشناسی را دنبال میکردند. در این دوره شاخۀ اندیشه یک شاخۀ یتیم بود و شاید بشود گفت علاوه بر یتیمی گیجوواج هم بود، جهت خاصی نداشت؛ به همین دلیل گرایش اندیشۀ سیاسی چندان مورد استقبال قرار نمیگرفت.
اما با آمدن آقای دکتر به دانشکده بهتدریج این حوزه به یک دانش قوی تبدیل شد و جالب این است که هنوز سایۀ دکتر بر سر این گرایش وجود دارد. بودن ایشان از چند جهت مهم بود، یکی اینکه اولین بار بود که بحثی بسیار مهم در درون یک مثلث مطرح میشد و آن عبارت بود از ایران، اسلام و تجدد. دکتر طباطبایی توانستند مسائل امروز را به پرسشهای فلسفی تبدیل کنند، در واقع ذهن دانشجو را متوجه کنند که به این بحث بپردازند، اصلاً مسئله از حالت ایدئولوژیک خارج شده بود، یعنی ایرانپرستی فانتزی به ایرانشناسی فلسفی تبدیل شده بود و این گامی بسیار ارزشمند بود. در آن زمان ایدئولوژیهای چپ و راست حاکم بود یا سنتی بودند، ولی ایشان این بحث را به یک مسئلۀ فلسفی مهم تبدیل کردند؛ یعنی ایران و مسائل ایران و در امتداد آن مفهوم وطن و حکومت ملی و دولت مدرن و موانع آن و بسیار مهمتر از اینها ایماژ و تصویر دولت مدرن و زمینۀ گذار یا راههای گذار از سنت به تجدد بحثهایی بودند که در قالب پرسشهای فلسفی خود را طرح کرد و خود استاد چون ادبیات شفافی داشت، نتایج جالبی هم به دست داد. یکی از مهمترین نتایج این بود که کسانی که ادبیات استاد را میشنیدند به دو گروه تقسیم شدند؛ یعنی هیجان مطالعه در تاریخ فکر در جامعۀ ما چه در درون یا بیرون حکومت چه در درون یا بیرون دانشگاه پیدا شد، حتی در درون حوزه هم موضوع گفتوگو شده بود.
اما این دو گروه: عدهای بودند که طرفدار تفسیرها و برداشتهای دکتر بودند، این ادبیات را بیشتر مستند کردند و در قالب پایاننامه تلاش کردند آن را بسط دهند؛ و عدهای که بهتدریج در مخالفت با دیدگاه دکتر قرار گرفتند، موجی از تولیدات را داشتند؛ درست است که بخشی از این تولیدات به آن حد از پایۀ علمی نرسیده باشد، اما بالاخره اندیشهپژوهی جریانی شد که وجود داشت و این از نعمت وجود استاد بود. دومین چیزی که در ادبیات ایشان جالب بود ادبیات تندوتیز و بدون تعارف ایشان بود. این شاید به ذهن تعارفآمیز جامعه ما بعید بیاید، اما باید توجه داشت که بحث یک مسئلۀ علمی بود. شما چه واژهای میخواهید به کار ببرید که بیان کند فلانی دیدگاهش خطاست؟ این ادبیات خیلی شفاف بود و جنبوجوشی را در خود دانشگاه ایجاد کرد. تا زمانی که ایشان در دانشگاه بودند تحرک زیادی هم در دانشگاه به وجود آمد. ایشان مدتی هم در فرانسه بودند و نوشتههایشان به طور موقت کم شد، جالب این بود که این بحثها هم در دانشگاه کم شد.
این نعمت بزرگی است که یک اندیشمند جریانهای مخالف و موافق را برانگیزاند و درعینحال خود به دیدگاههایی که اساساً برای جامعۀ ما ضرورت دارد، بپردازد، به خصوص تأمل فلسفی در مورد مسئلۀ ایران؛ ایران دیروز تا ایران امروز و به خصوص ایران آینده بحث جدی بود. به نظر میآید که اندیشههای بزرگ درعینحال که انرژی را در جامعه ایجاد میکنند با مشکلاتی هم مواجه میشوند، یکی از آن اندیشهها این است که تفکر یک متفکر را گروهی این قسمت را بگیرند و گروهی آن قسمت را؛ در واقع به تعبیر حوزوی نؤمن ببعض نکفر ببعض باشد. جالب این است که این اتفاق در همۀ اندیشههای بزرگ رخ داده است، مثلاً هگل؛ هگلیها به جوان و پیر و چپ و راست تقسیم میشدند. حرف من این است که این اتفاق دارد در مورد ادبیات دکتر هم رخ میدهد؛ یعنی بخشی از علاقهمندان جوان دکتر ایرانیگری غلیظ را میگیرند و برخی قسمتهای دیگر. اما باید توجه داشت که این اندیشه یک پکیج است؛ یعنی این کتابها حلقههای بههمپیوسته هستند، تلفیق اینها نه تنها به ادبیات دکتر کمک نخواهد کرد، بلکه آن را با چالشهای احساسی هم مواجه خواهد کرد. از همین جا از آقای دکتر تقاضا میکنم بعضی مواقع به این پیوستگیها بیشتر تأکید کنند، شاید برای شاگردان جوانی مثل ما راهنماییهای خوبی باشد.
من یک طلبه هستم و آخر سخنرانیها همیشه دعا میکنم: خدا را دعاگوییم و سپاسگزاریم که در این مرحله از تاریخ ما این اندیشمند بزرگ و نقاد و زمانشناس را به ما عطا کردند، آرزو میکنیم که همیشه سالم باشند و اندیشههایشان همچنان روان و جاری باشد.
نظرات مخاطبان 0 1
۱۳۹۵-۱۱-۰۴ ۲۳:۳۳ 0 2