فرهنگ امروز: خلاصه نظریه فردگرایی چنین چیزی است: اصل اولیه وجود این است که “من هستم”؛ به نحوی که “من” واحد اولیه اخلاق است و جای هر اصل دیگری را در جامعه گرفته است. “من” بیش از هر چیز برای کسب لذت و دوری از رنج تلاش میکند. پس بیراه نیست اگر ادعا شود دستورالعملهای فرهنگی و اخلاقی که ملاحظاتی فراتر از لذت و رنج فردی دارند، مانعی برای آزادی “من” به شمار میآیند.
اما از آنجا که برچسب فردگرایی (مثل هر برچسب و نامگذاری دیگر) در موقعیتهای مختلف معانی متفاوتی میدهد، گاهی مخاطب را به اشتباه میاندازد و لازم است منظورمان را در نوشته پیشرو دقیقتر بیان کنیم. مثلاً در آمریکا (که موضوع متن حاضر است) که اکثر مردم به سیاق فردگرایی لیبرال زندگی میکنند، تمایل دارند خود را “محافظهکار” (conservative) بنامند؛ در واقع منظور آنها از این نامگذاری این است که مایلاند از میراث لیبرالیسم قرن نوزدهمی محافظت کنند؛ همان میراثی که براندازی چارچوب سنتی اخلاق را در سال 1964 با کتاب فضیلت فردگرایی آغاز کرده است. پس منظور از فردگرایی در متن پیشرو، چنین مفهومی است.
سؤال یادداشت حاضر این است: آیا علائمی وجود دارد که نشان دهد فردگرایی لیبرال به مرور جایگزین اخلاقیات گذشته شده و در مرکز همه اصول و نگرشهای اخلاقی قرار گرفته است؟ پاسخ من به این سؤال مثبت است و در ادامه سه شاهد برای ادعایم ذکر میکنم. (گرچه این نکات در اصل برآمده از جامعه آمریکاست؛ اما امیدوارم بتواند شرایط کشورهای دیگر را هم تا حدودی تبیین کند.)
شاهد اول: بسکتبالیست معروف آمریکایی، ویلت چمبرلین، در کتاب خود نگاه از بالا مشاهداتی را جمعآوری کرده که بعضی از آنها بسیار مشهور و معروفاند. مثلاً اذعان کرده که با بیش از بیست هزار زن رابطه جنسی داشته است. حال حتی اگر این عدد را اغراقشده بدانیم، باز هم این سؤال باقی است که چه اتفاقی میافتد که کسی به چنین مسئلهای افتخار میکند؟ چه چیز باعث موجه شدن این کار، یعنی تشویق به چنین رفتاری و افتخار کردن به آن میشود؟ پاسخ، فردگرایی لیبرال است. فردگرایی در اینجا باعث کمرنگ شدن یکی دیگر از اصول اخلاقی شده است: یعنی به رسمیت شناختن دیگری به عنوان یک شخص، و نه وسیلهای برای رسیدن ما به لذت. اگر دیگری را یک شخص ببینیم، آنگاه کیفیت روابط ما مهمتر از کمیت آن خواهد شد، و به جای آنکه تعداد کسانی که با آنها رابطه داریم اهمیت پیدا کند، کیفیت رابطه مان پررنگ خواهد شد. رفتار چمبرلین اهمیت کمیت را که به وسیله فردگرایی لیبرال رواج یافته نشان میدهد. طبق نقلقولی از او در کتاب فوق، “من داشتم کاری طبیعی انجام میدادم؛ یعنی پیدا کردن زنان خوشقیافه، هر کس که میخواهد باشد و هر جا که میخواهد باشد.”
شاهد دوم: “پیروزی همه چیز نیست. بلکه تنها چیز است” شاید این شعار را شنیده باشید که برد و باخت مهم نیست، بلکه چگونه بازی کردن مهم است. اما همه ما در عمل میبینیم که اولویت با پیروزی است. نه پایبندی به قوانین اهمیت دارند، نه رعایت کردن عرف و نه سنت؛ مهم این است که مسیر ما به پیروزی منتهی شود. در اینجا مجدداً همه ارزشها کنار میروند، به جز آزادی که مجوزی است برای اینکه هر کاری بخواهیم انجام دهیم تا به پیروزی دست یابیم. چنین طرز فکری باعث رواج نگاه ابزارگرایانه میشود. با این روش، شاید همچنان تکهپارههایی از اصول اخلاقی گذشته باقی بماند اما کلیت اصول اخلاقی رو به اضمحلال خواهد رفت.
شاهد سوم: حراجهای سالانه مانند جمعه سیاه (black friday). همه ما در گزارشهای تلویزیونیِ حراجهای سالانه، هجوم خریداران را به فروشگاهها دیدهایم. سیل جمعیت که مانند اسبهای رمکرده به مغازهها سرازیر میشوند و افراد دیگر را هل میدهند، پایشان را لگد میکنند و حتی ممکن است کسی از فشار جمعیت دچار خفگی و مرگ شود. در اینجا نقلقولی از عهد جدید را به یاد میآوریم: “نمیتوان هم به خدا خدمت کرد و هم به Mammon (الهه مال و مکنت)” [معادل فارسی: هم خدا خواهی و هم دنیای دون، این محال است و جنون ای ذوالفنون]. این جمله قرنها پیش در کتاب مقدس نوشته شده؛ اما چنانکه میبینیم هنوز هم کاربرد دارد. پرستیدن الهه ثروت نوعی خودخواهی است و این الهه نوعی فهم ساده و خودمحورانه از زندگی خوب را پیش پای ما میگذارد که عبارت است از مالک تعدادی شیئ بودن. ترجیح اخلاقی این روش ساده و روشن است؛ ملاک موفقیت هم در آن ساده است. اگر به این ترکیب، بازاریابی و تبلیغات هم اضافه شود، فاجعه حراجهای سالانه چندان دور از انتظار نخواهد بود.
بازگردیم به کلمه اضمحلال که در عنوان این متن به کار رفته است. این کلمه بار معنایی منفی دارد؛ به این معنا که نشان میدهد نه تنها رفتارها، بلکه چارچوبهای اخلاقی به مرور رو به انحطاطاند. یکی از عناصر کلیدی چنین انحطاطی که در هر سه مثال فوق قابل مشاهده است، فقدان تعادل است. همان طور که ارسطو اشاره میکند، زیادهروی و افراط رویکردی است نابودکننده فضیلتها. نکته اینجاست که ما انسانها طیف وسیعی از تمایلات و امیال داریم. چگونگی به عمل درآمدن این امیال از دو مسیر است. مسیر اول فقط یکی از این امیال (در اینجا کسب لذت و دوری از رنج) را اصل میگیرد و بقیه را کنار میزند. اما مسیر دوم در پی تجمیع کردن تمامی امیال و برقرار کردن بهترین چیدمان و تعادل میان همه آنهاست. در هر سه مثال فوق، افراد در مسیر اول گام برداشتهاند و تمایلات دیگر مانند عشق و اهمیت دادن به دیگری (مثال بسکتبالیست)، احترام و بازی جوانمردانه (مثال اهمیت پیروزی) و عدالت و سپاسگذاری (مثال جمعه سیاه) به حاشیه رانده شدهاند.
در مقابل، چند تذکر فلسفی وجود دارد که باعث موازنه و بهبود وضعیت فوق میشود. اولاً ادعای فردگرایانه و لیبرال “من هستم” تنها بخشی از حقیقت است. از آنجا که گفتن تنها بخشی از حقیقت در واقع نوعی دروغگویی است، بهتر است اضافه کنیم که حقیقت کاملتر این است که “ما هستیم”؛ حال اگر ما به آگاهی زیستمحیطی و بومشناسانه برسیم، این “ما” شامل انسانهای دیگر، به علاوه محیطزیستی خواهد شد که ما در آن، و به وسیله آن بقا یافتهایم. ثانیاً ما انسانها تمایلات بسیاری از خود نشان میدهیم که فراتر از جستن لذت و دوری از رنجاند. توجه به مجموع امیال و خواستههای انسانی و تشخیص اینکه بعضی از آنها از دیگری بهتر و بعضی بدترند، باعث تعادل یافتن خودخواهی با دیگر تمایلات خواهد شد. اما اگر چنین تعادلی برقرار نشود، پیشوند “خود” در صفاتی مانند “خودمحوری”، “خودخواهی” و “خودسری” نه بخشی از مسئله، بلکه تبدیل به تمام ماجرا خواهد شد.
*مترجم: مریم علمایی
-منبع: https://philosophynow.org/issues/146/Liberal_Individualism_and_Cultural_Decay
منبع:دین آنلاین
نظر شما