شناسهٔ خبر: 17677 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

سیدجواد طباطبایی؛

دربارۀ ميزان دانش سیدجمال و مسئلۀ پروتستانیسم اسلامی

سیدجمال-سیدجواد او نیز مانند آخوندزاده اطلاع چندانی از جنبش اصلاح دینی در اروپا نداشت و بیشتر از آن که دریافت درستی از پروتستانیسم و احتمال امکان آن در اسلام داشته باشد، با توجه به تصوری که از اهمیت و ضرورت اصلاح دینی در اسلام پیدا کرده و با تکیه بر اطلاع بسیار سطحی که از منابع روزنامه‌ای از نتایج اجتماعی پروتستانیسم به دست آورده بود، گمان می‌برد که پیشرفت‌های اجتماعی اروپا از پیامدهای اصلاح دینی است.

 

فرهنگ امروز: پس از برگزاری نشست چهارم اردیبهشت 93 در نقد و شرح آراء سیدجواد طباطبایی در کتابخانۀ ملی و طرح انتقاداتی از سوی برخی از سخنرانان و منتقدین سیدجواد طباطبایی دایر بر بی‌توجهی سیدجواد طباطبایی بر نقش و اهمیت سیدجمال‌الدین‌ اسدآبادی در شکل‌گیری اندیشۀ اصلاح دینی و «پروتستانیسم اسلامی» در تاریخ معاصر ایران ، سید جواد طباطبایی نه فقط برای پاسخ به این انتقادات، بلکه بیشتر در جهت تنویر افکار درباب عیار دانش و سواد و چرایی کم اهمیتی او در تاریخ اندیشه معاصر، متن ذیل را جهت انتشار در اختیار فرهنگ امروز قرار داد که در ادامه می‌آید:

 

سیدجواد طباطبایی: دربارۀ تحصیلات جمال‌الدین اطلاع دقیقی در دست نیست. برخی گفته‌اند که سید تا سال 1266 ق در زادگاه خود اسدآباد نزد پدر خود به تحصیل مقدمات اشتغال داشته و در همان سال به قزوین رفته و دو سال دیگر نیز در همان جا پیش پدر تحصیل کرده است. آن‌گاه، آن دو از قزوین عازم تهران شدند و در محله سنگلج اقامت گزیدند و گویا در مباحثه‌ای که میان جمال‌الدین و آقا سید صادق مجتهد تهران درگرفت آقا سید صادق با دست خود عمامه‌ای بر سر او گذاشت. (محیط طباطبایی درباره سبب مهاجرت سید صفدر بر آن است که در میان سادات حسینی کوی سیدان اسدآباد، که نام محلی آن سواده یا سعدآباد است، اختلاف‌های دیرینه‌ای وجود داشته است و پدر سید جمال برای دور نگاه داشتن فرزند ارشد خود از این مشاجرات تصمیم به مهاجرت به قزوین گرفته است. ص. 34) گفته‌اند که پس اقامت کوتاهی در تهران، جمال‌الدین همراه پدر خود عازم نجف شده و «فوراً» در حوزه درس شیخ مرتضی انصاری پذیرفته شده و پس از چهار سال تحصیل در نجف، در شرایطی که «هنوز به حد تکلیف و رشد نرسیده» بود، به درجۀ اجتهاد رسیده بوده است. (جمالی، 9) در منابع اصیل‌تر دربارۀ تحصیلات جمال‌الدین اطلاعات چندانی نیامده است. امین گفته است که عمدۀ تحصیلات جمال‌الدین در چهار سال اقامت در نجف بوده که دو سال نخست به آموختن مقدمات و سطوح علوم دینی، و دو سال دوم به تحصیل «علوم عالیه اعم از تفسیر، حدیث، فقه، اصول، کلام، منطق، حکمت الهی، ریاضیات، طبیعیات، و مقدمات طب، تشریح، هیأت، نجوم و جز آن» بوده است. (امین، 4/208؛ قس زیدان، 2/72 که سه بخش حکمت عملی را نیز بر این سیاهۀ مفصل افزوده است.) سید در سال 1270، در شانزده سالگی، از نجف عازم هندوستان شد و از آن پس نیز پیوسته در سفرهای طولانی بوده است. اگر این تاریخ‌ها درست بوده باشند، بعید می‌نماید که جمال‌الدین فرصت تحصیل جدی پیدا کرده باشد. طبع ناآرام و «مغناطیسی» او نیز برای تحصیل، که مستلزم استقرار در محلی ثابت و پایداری در مطالعه بود، مناسب نبود.

اطلاعات نویسندگان افغانی دربارۀ تحصیلات سید نیز به ظاهر از دقت بیشتری برخوردار است. از زمانی که سید محمد صفدر به دستور شاه افغانستان به کابل فراخوانده شد، فرزند خود را «نزد استادان بزرگ» فرستاد و جمال‌الدین به مدت ده سال به آموختن همه شاخه‌های علوم معقول و منقول مشغول شد و آن علوم را «به درجۀ کمال فراگرفت»، آن‌گاه، به هند رفت و یک سال «علم ریاضی را مطابق دستور تعلیمی اروپا تحصیل کرد» و پس از سفری به مکه در سال 1273 ق مورد توجه امیر دوست محمد خان قرار گرفت. ( آریانا، همان‌جا)

برابر این اطلاعات، جمال‌الدین تا حدود سال 1272، که به هندوستان سفر کرد، در کابل زندگی می‌کرده و در همان شهر نیز تحصیل کرده است. اگر این اطلاعات درست بوده باشد، سفر سید به نجف و حضور او در درس شیخ مرتضی انصاری، که قرینه‌ای بر صحت آن در دست نداریم، افسانه‌ای است که نویسندگان ایرانی جعل کرده‌اند. یک نکتۀ دیگر نیز از نوشته‌های ایرانی و افغانی می‌توان دربارۀ تحصیلات سید جمال‌الدین استنباط کرد و آن این که تحصیلات سید در حدود 18 سالگی او به پایان رسیده و اگر از شیخ مرتضی انصاری صرف نظر کنیم، هیچ استاد قابل ذکری در میان استادان او وجود نداشته است. با توجه به اغراق شرح حال نویسان دربارۀ این که جمال‌الدین همۀ شاخه‌های علوم معقول و منقول، و نیز علوم جدید را پیش از رسیدن به 20 سالگی به کمال آموخته بوده، می‌توان تردید کرد که او تحصیلات مرتب و پیشرفته‌ای داشته است. افزون بر این، به رغم اسناد بسیاری، مانند کارت ویزیت‌های افرادی که اهمیتی نیز نداشته‌اند، از او باقی مانده است، ( اسناد ...، ص. 5-72) جای شگفتی است که هیچ اجازه‌ای از علمای زمان، مانند شیخ انصاری به شرط این که سید در حوزه درس او حضور داشته و، به نوشته جمالی، بسیار مورد توجه او بوده، دریافت نکرده باشد. (ایرج افشار با توجه به یادداشت جمال‌الدین بر پشت رسالۀ فرائد شیخ انصاری با این مضمون که «حجیت مظنه مرحوم ... شیخ مرتضی اعلی الله مقامه ...» نوشته است که «این عبارت می‌تواند اماره‌ای باشد بر این که سید از شاگردان شیخ مرتضی انصاری بوده است». ( اسناد...، 20) بدیهی است که آن یادداشت، به عنوان تنها اماره شاگردی سید در نزد شیخ انصاری، فاقد هرگونه اعتباری است.) به نظر می‌رسد جمال‌الدین تعمدی در پنهان نگاه داشتن تحصیلات و تبار خود داشته است و این مخفی‌کاری را – که افسانه‌سازی دربارۀ دانش او را دامن می‌زد – هم چون شگردی برای مهم جلوه دادن شخصیت خود به کار می‌گرفته است. اگر نوشته‌های خود سید جمال‌الدین را ملاک ارزیابی دانش او بدانیم، بی‌تردید می‌توان گفت که او در هیچ یک از حوزه‌های مهم زمان تحصیل قابل توجهی نکرده بوده است. (نیز ر.ک. عبارتی از «شرگذشت من» که سید در آن تحصیل را اتلاف وقتی بیش ندانسته است. او در اشاره‌ای به این که تا نوزده سالگی به تحصیل مشغول بوده و از آن پس راه سفر را در پیش گرفته است، می‌نویسد : «از تحصیل به جز تعطیل اوقات حاصل نگشت و عمر گرانمایه بیهوده و عبث درگذشت (کذا!). نه از مبدأ خبری و نه از جهان معاد اثری.» به نقل از حلبی، زندگانی ...، ص. 106) این بیان امین‌الضرب دوم نیز که پیش سید شاگردی کرده بود، قرینه‌ای بر پائین بودن مایه علمی اوست که در خاطرات خود می‌نویسد : «بنده شخصاً تردستی ایشان را زیادتر از مراتب کمالات ایشان می‌دانم». (امین‌الضرب، ص. 20) 

 

اصلاح دینی 

  بیشتر نویسندگان جمال‌الدین اسدآبادی را در شمار مدعیان اصلاح دینی آورده‌اند. پیشتر، بویژه با میرزا فتح‌علی آخوندزاده، اصلاح دینی از نوع پروتستانی به یکی از مهم‌ترین مباحث روشنفکران ایرانی تبدیل شده بود. افزون بر آخوندزاده، میرزا آقا خان کرمانی نیز در نوشته‌های خود اشاره‌هایی به اهمیت و ضرورت اصلاح دینی آورده است. در میان نویسندگان معاصر، فریدون آدمیت، که تصور می‌کرد نوعی از «جنبش اصلاح دین به صورت پروتستانتیسم» در کشورهای اسلامی امکان‌پذیر است، جمال‌الدین را «تنها کسی می‌داند» که در سده نوزدهم میلادی «به عنوان رفورماتور مذهبی در ایران برخاسته» است. (آدمیت، امیرکبیر، ص. 444-443) نویسندگان بسیار دیگری نیز که بیشتر از آن که اندک نوشته‌های باقی مانده از سید را بررسی کرده باشند، گفته‌های روزنامه‌نگاران و برخی از حامیان اروپایی او را تکرار کرده‌ و او را مبتکر اندیشۀ پروتستانیسم اسلامی دانسته‌اند. (برای نمونه، رحمانیان،  سید جمال ...، ص. 41) با بررسی مجموعه فقراتی که جمال‌الدین در آن ها از پروتستانیسم اسلامی سخن به میان آورده، می‌توان دریافت که او نیز مانند آخوندزاده اطلاع چندانی از جنبش اصلاح دینی در اروپا نداشت و بیشتر از آن که دریافت درستی از پروتستانیسم و احتمال امکان آن در اسلام داشته باشد، با توجه به تصوری که از اهمیت و ضرورت اصلاح دینی در اسلام پیدا کرده و با تکیه بر اطلاع بسیار سطحی که از منابع روزنامه‌ای از نتایج اجتماعی پروتستانیسم به دست آورده بود، گمان می‌برد که پیشرفت‌های اجتماعی اروپا از پیامدهای اصلاح دینی است.

سید جمال‌الدین، در مصاحبه‌ای با سردبیر روزنامۀ پال مال، دربارۀ اصلاح دینی در اسلام، بر این نکته تأکید می‌کند که روح قرآن با آزادی و عدالت‌خواهی به هیچ وجه مخالفتی ندارد و با توجه به این ویژگی اسلام اصلاح دینی در کشورهای اسلامی در مقایسه با مسیحیت با موانع کمتری مواجه خواهد بود. او، که تصور می کرد استبداد مهم‌ترین مانع پیشرفت و ترقی است، در پاسخ به این پرسش روزنامه‌نگار انگلیسی که آیا اصلاح دینی در اسلام بر مبنای دیدگاه‌های اهل سنت و جماعت آسان‌تر خواهد بود یا با دیدگاه‌های تشیع بیشتر سازگاری دارد، از موضع تشیع دفاع می‌کند و می‌گوید که استبداد اصلی‌ترین مانع پیشرفت است و در حالی که حکومت در تسنن بیشتر به فساد میل کرده است، مذهب تشیع، که هر سلطنتی را حکومت جور می‌داند، با استبداد بیشتر ناسازگار است. (آرنولد، «اصلاح دینی در اسلام»، تصویر متن انگلیسی در خسروشاهی،  ترجمۀ گزیده ...، 2-281)

          سید جمال‌الدین اشاره‌های دیگری دربارۀ پروتستانیسم در رسالۀ نیچریه آورده است که آن اشاره‌ها نیز اهمیت چندانی ندارد. جمال‌الدین، به عنوان متفکر دینی، در مخالفت با ملحدان و مادیون که او آنان را تابع مشرب نیچری می‌داند، (برای توضیح این مطلب نک دنبالۀ مقاله) بر آن بود که اعتقاد دینی – حتی اگر «باطل و اخس ادیان بوده باشد» - مایه سعادت دنیا و آخرت انسان و موجب انتظام امور و معاملات در اجتماع و پیشرفت و ترقی است. (جمال‌الدین، نیچریه، ص. 177) جمال‌الدین از این مقدمۀ کوتاه نتیجه می‌گیرد که دیانتی که موجب پیشرفت در اجتماع و سعادت انسان می‌تواند باشد، باید از ویژگی‌هایی برخوردار باشد که دین اسلام همۀ آن ویژگی‌ها را در خود جمع کرده است. به نظر سید این ویژگی‌ها عبارت‌اند از ا. اعتقاد به توحید که موجب شده است اسلام با خرافات و اوهام به مبارزه برخیزد، در حالی که همۀ دین‌های دیگر، «دیانت نصرانیه و دیانت برهما و دیانت زردشت»، از این اوهام و خرافات خالی نیستند؛ ب. هر فردی باید خود را شایستۀ رسیدن به «جمیع پایه‌های افراد انسانیه بداند» و در نیل به مرتبۀ عالی انسانیت از هیچ کوششی فروگذار نکند. در این مورد نیز کمتر دینی وجود داشته است که به اندازۀ دین اسلام «درهای شرافت را به روی نفوس» گشوده باشد. (همو، همان، ص. 178-180) دیگر ادیان هر یک به درجه‌ای شرافت را به گروهی اختصاص داده و دیگر ملت‌ها را «به اسامی حقیره ذکر» کرده‌اند، چنان که به عنوان مثال «دیانت عیسویه بر حسب انجیل شرافت را برای جنس بنی اسرائیل اثبات کرده» است. (کذا فی‌الاصل!)

          اگرچه پیروان دیانت عیسی مسیح از این حکم سر باز زدند و «امتیاز جنسیت را برداشتند»، اما «صنف قسیس‌ها را آن قدر شرافت دادند که نیز موجب خست سایر نفوس گردید». (همو، همان، ص. 181) بدین سان، با ظهور صنف قسیسان، و این که برابر نص انجیل توانایی حل و عقد به آنان داده شده بود، رستگاری مؤمنان و «قبول ایمان» آنان در نزد خداوند منوط به «قبول قسیس» بود. تا زمانی که این «عقیدۀ جنت بخش نفوس در امت نصرانیۀ بلاد فرنگ» برقرار بود، آنان از ترقی بازماندند تا این که مارتین لوتر از میان آنان ظهور کرد، و با اقتدای به مسلمانان، این حکم را که در انجیل قرار داشت، نسخ کرد. (همو، همان، ص. 181-182)

          ج. اساس بیشتر دین‌ها بر تقلید بود، در حالی که اسلام اعتقاد بلادلیل و تبعیت از صرف ظن را مذموم اعلام کرد، چنان که در کتاب آسمانی خود «هر جا خطاب به عقل می‌کند» و نیل به هر سعادتی را از نتایج تبعت به حکم عقل می‌داند. کشیش‌ها بنای دین نصرانی را بر تقلید می‌دانستند و چون با ظهور لوتر قدرت تصرف در کار مؤمنان از آنان سلب شد، «عقول از حالت بلادت و غباوت درآمده در حرکت و جولان آمد و در استحصال اسباب مدنیت کوشیدن گرفت». سید از فرانسوا گیزو، نقل می‌کند که در کتاب تاریخ عمومی تمدن در اروپای دوران جدید درباره نتایج اصلاح دینی لوتر نوشته بود : «اگرچه دیانت ما دیانت عیسویه است، ولی ما را می‌رسد که براهین اصول عقاید خود را جویا شویم». (همو، همان، ص. 182-183) د. در هر دینی باید گروهی وجود داشته باشند که دیگران را با امر به معروف و نهی از منکر تعلیم دهند و راه سعادت و رستگاری را به آنان بنمایند. بدیهی است که امر به معروف و نهی از منکر یکی مهم‌ترین اصول دیانت اسلامی است، در حالی که در دیگر ادیان «آن قدر راهنمایی در این دو امر نشده است». (همو، همان، ص. 184)

          چنان که از این فقرات، و اشتباه‌هایی که در آن ها راه یافته است، می‌توان دریافت، جمال‌الدین دانش بسیار اندکی دربارۀ مسیحیت و بویژه اصلاح دینی لوتر داشت. او اسلام زمان خود را از مسیحیت قیاس می‌گرفت و تصور می‌کرد که هر اصلاحی در دین نوعی پروتستانیسم خواهد بود. وانگهی، او تصور نادرستی از علل و اسباب پیشرفت‌های کشورهای اروپایی داشت و گمان می‌کرد که پروتستانیسم، به گونه‌ای که در اصلاح دینی لوتر صورت گرفت، راه را بر این پیشرفت باز کرده است.

 

فلسفۀ سید جمال‌الدین

  سید جمال‌الدین افزون بر این که منادی اصلاح دینی بود، برخی از مفسران او را اهل فلسفه و حتی فیلسوف نیز خوانده و «رسالت او را در جهان اسلام با رسالت سقراط در یونان قدیم مقایسه» کرده‌اند. (حلبی، تاریخ نهضت‌های ...، ص. 43؛ نیز ر.ک. آدمیت که او را «نقاد حکمت کلاسیک» می‌داند، ایدئولوژی، 33) پیشتر در شرح فعالیت‌های او نیز گفتیم که سید در مصر اشارات و تنبیهات شیخ‌الرئیس و برخی دیگر از کتاب‌های فلسفی را برای شاگردانی از دانشگاه الازهر درس می‌داده است. یکی از نویسندگان شرح حال او گامی فراتر گذاشته و با اشاره‌ای به آشنایی او با فلسفۀ جدید اروپایی نوشته است که «به جرأت می‌توان گفته که سید جمال‌الدین فیلسوفی جدید بود، زیرا وی توانسته است مستقیماً با فلسفه اروپایی آشنا گردد.» (حلبی، زندگانی ...، ص. 59) این تلقی از دانش سید در فلسفه با تکیه بر نوشته‌های اندکی که از او به دست ما رسیده است، موجه به نظر نمی‌رسد و تردیدی نیست که او به هیچ وجه «مستقیماً با فلسفۀ اروپا» آشنا نبوده است. چنان که پائین‌تر با بررسی مضمون رسالۀ نیچریه او خواهیم دید، فقراتی از رسالۀ او که دربارۀ فلسفی نوشته شده از دقت کافی برخوردار نیست و رسالۀ او بیشتر از آن که فلسفی باشد، اثری در تبلیغ اندیشۀ دینی است. (مجتهدی، همان، ص. 20 : «او خطیب است و نوشته‌های خطابی است».)

مهم‌ترین اثری از جمال‌الدین، که بتوان آن را فلسفی خواند، باقی مانده رساله‌ای با عنوان نیچریه است که در پاسخ به نامۀ مورخ بیست و نهم محرم 1298 محمد واصل، از مدرسان ریاضی مدرسۀ حیدرآباد دکن، نوشته است. محمد واصل در نامۀ خود با اظهار نگرانی از پراکنده شدن افکار مادی‌گرایی در بسیاری از کشورهای شرق و غرب، از جمله هندوستان، از سید خواسته بود که نظر خود را دربارۀ «حقیقت نیچری» و نسبت دیانت و مدنیت با دیدگاه‌های نیچری‌مشربان را برای روشن شدن افکار مردم به تفصیل بیان کند. (جمال‌الدین، نیچریه ...، 119) جمال‌الدین رسالۀ نیچریه را در پاسخ به شبهات گروه‌هایی از دهریان و هواداران اصالت ماده به زبان فارسی به رشته تحریر کشید و نخست در 1298ق در هند به چاپ سنگی رساند و بار دیگر نیز در جوزا 1303ق در تهران در مطبعۀ سعادت انتشار داد. خود مؤلف این اثر را در محرم 1298 به عربی ترجمه کرد که گویا به چاپ نرسیده است. (حلبی، زندگانی ...، 103)

جمال‌الدین، در مقدمۀ کوتاه بر اصل رساله، در توضیح حقیقت مذهب نیچری و بیان حال نیچریان، می‌نویسد که نیچر (از واژۀ انگلیسیnature  که گویا نخست در زبان هندی رواج پیدا کرده بود) به معنای طبیعت، و «طریقۀ نیچریه همان طریقۀ دهریه» است که در سده‌های چهارم و سوم پیش از میلاد در میان فیلسوفان یونانی رواج پیدا کرد و هدف این مشرب فلسفی «رفع ادیان و تأسیس اباحت و اشتراک ... در میانۀ همۀ مردم» بوده است. طرفداران مذهب نیچری از گروه‌های متفاوت بسیاری فراهم آمده‌اند و در هر کشوری به «لباس‌های مختلف خود را ظاهر ساخته‌اند»، اما همۀ آن گروه‌ها هدف واحدی را دنبال می‌کنند که عبارت است از فاسد کردن اخلاق و به انحطاط کشاندن آن امت. «اگر کسی در مبادی و مقاصد این گروه غور کند، به خوبی بر او هواید خواهد شد که به غیر از فساد مدنیت و تباهی هیأت اجتماعیه نتیجه دیگری بر آراءِ آن ها مترتب نخواهد گردید». دلیلی که جمال‌الدین بر محتوم بودن این تباهی هیأت اجتماعی و فساد مدنیت می‌آورد، در این عبارت خلاصه شده است که «بلا ریب که دین مطلقاً سلسلۀ انتظام هیأت اجتماعیه است و بدون دین هرگز اساس مدنیت محکم نخواهد شد؛ و اول تعلیم این طایفه برانداختن ادیان است». (جمال‌الدین، همان، 2-121)

          در آغاز رسالۀ نیچریه توضیحی درباره پیدایش مکتب‌های گوناگون مادی از دیدگاه تاریخ فلسفه آمده که اطلاعات آن گویا از نوشته‌های عربی گرفته شده و به لحاظ بحث فنی اهمیتی ندارد. (همو، همان، 123 و بب) در ادامۀ همین مطلب، سید اشاره‌هایی را به نظریۀ منشأ انواع داروین می‌آورد که ربط آن با نظریه‌های فلسفی اصالت ماده چندان معلوم نیست. این اطلاعات دربارۀ نظریه داروین، که گویا از نوشته‌های روزنامه‌ای عربی گرفته شده است، از دقت کافی برخوردار نیستند و ایرادهای سید به نظریۀ داروین نیز فاقد اهمیت است. (همو،همان، 128 و بب) آن چه از توضیحات سید دربارۀ گروه‌های دهگانه‌ای که او آنان را مادیون و طبیعیون می‌نامند، می‌توان دریافت، این است که او همۀ گروه‌هایی را که به نوعی با ادیان الهی به مخالفت برخاسته‌اند، در برابر ادیان الهی قرار داده و رسالۀ او بی آنکه بحثی فلسفی دربارۀ دیدگاه‌های مادیون باشد، به توصیف امتیازها و مناقب ادیان اختصای یافته است. البته، این قید را نیز باید وارد کنیم که اگرچه جمال‌الدین ادعا می‌کند که به طور مساوی از ادیان الهی دفاع می‌کند، اما او مطلب چندانی دربارۀ هیچ یک از این ادیان، به جز اسلام، نگفته است. وانگهی، توضیح او در این باره بیشتر از آنکه فلسفی باشد، ناظر بر پیامدهای نظرات مادیون در «عالم مدنیت» است، چنان که خود او تأکید می‌کند که در این رساله «فقط مفاسدی» را که از مادیون «در عالم مدنیت واقع شده»، مورد بحث قرار داده و «فضیلت و مزایا و منافع ادیان را خصوصاً دیانت اسلامیه را توضیح و تبیین» کرده است. (همو،همان، 134)

          خلاصۀ نظر سید درباره مادیون این است که آنان در هر کشور و دوره‌ای به نام‌های مختلفی ظهور کردند، اما دیدگاه‌های آنان در هر موردی «موجب زوال آن جیل و باعث اضمحلال آن قوم و علت فناءِ آن امت» شد و «هیأت اجتماعیۀ آن امم را اعدام نموده، آحاد آن ها را متفرق» کرد. سبب این امر، در نظر سید، آشکار است، زیرا «انسان ظلوم جهول» اگر به حال خود گذاشته شود، چنان که همۀ گروه‌های مادیون تبلیغ می‌کنند، به موجودی «پرحرص و خونخوار» تبدیل خواهد شد، در حالی که ادیان اعتدالی در اخلاق انسان وارد کردند تا با دنبال کردن هواهای نفسانی خود و «با شر و فسادی» که از آن ناشی می‌شود، موجب تباهی «هیأت اجتماعیه» نشود. ادیان الهی، به خلاف نظرات مادیون، «سه اعتقاد و سه خصلت» را برای پایداری هیأت اجتماعیه در میان ملت‌ها قرار دادند تا به یاری این شش اصل اجتماع انسانی برقرار بماند و انسان در مسیر ترقی و تعالی حرکت کند. «عقاید ثلاثۀ جلیله»، که سید از آن ها نام می‌برد، عبارت‌اند از ا. انسان اشرف مخلوقات و فرشته‌ای زمینی است؛ ب. یقین به این که امت او بهترین امت بر روی زمین است و دیگر امت‌ها «همه بر باطل و بر ضلال‌اند»؛ ج. اعتقاد راسخ به این که انسان برای «استحصال کمالات لائقه» به جهان آمده تا از طریق عمل به این فضیلت‌ها «به عالمی افضل و اعلی و اوسع و اتم از این عالم تنگ و تاریک» منتقل شود. (همو،همان، 134-136)

           خصلت‌های سه‌گانه نیز که ادیان از دیرباز ادیان در میان اقوام رواج داده‌اند، عبارت‌اند از ا. حیا و منظور از آن انفعال نفس از انجام عملی است که «موجب تقبیح و تشنیع بوده باشد». این خصلت برای پایداری هیأت اجتماعیه از اهمیت ویژه‌ای برخودار است، زیرا موجب می‌شود که انسان از ارتکاب به عملی که خلاف شؤون انسانی باشد خودداری کند و از اینرو به گفتۀ سید اهمیت آن در اجتماع از «صدها قانون و هزارها محتسب و هزارها پلیس بیشتر است». (همو، همان، 139-140) ب. دومین خصلت امانت است. بدیهی است که بقای نوع انسان بر معلاملات و «مبادلۀ اعمال» است، اگر روح امانت وجود نداشته باشد، هیچ اجتماعی برقرار نخواهد ماند. وانگهی، انتظام و انسجام امور هیچ اجتماعی بدون وجود حکومتی، اعم از این که «حکومت جمهوریه، مشروطه و مطلقه» بوده باشد، امکان‌پذیر نیست و حکومت تحقق پیدا نمی‌کند مگر با وجود «جماعتی که به صفت حُرّاس متصف شده» و با اطلاعی که از شریعت و قانون‌ها و نظامات اقوام پیدا کرده‌اند، اختلاف‌های میان آنان را حل و فصل کنند، از خزانۀ حکومت صیانت نمایند و آن را «بر سبیل اقتصاد در منافع عمومیه» به مصرف برسانند، مستمری کارکنان دولت را برابر مقررات پرداخت کنند، «به نوعی که فساد بر حکومت راه نیابد». همۀ این اقدامات منوط به رعایت امانت است و اگر این فضیلت وجود نداشته باشد، راحت و امنیت از مردم سلب و حقوق آنان به کلی باطل خواهد شد. (همو، همان، 143-144) ج. سومین خصلت صداقت و راستی است و اهمیت رعایت این فضیلت‌ها در این است که هر فردی نیازهای فراوانی دارد و وسایل ارضای همۀ آن ها وجود ندارد. از سوی دیگر، جلب نفع و دفع ضرر با صرف «اعانت حواس خمسه» ممکن نیست و هر فردی باید بتواند «از مشاعر سایر مشارکین در نوع» یاری بخواهد تا بتواند «به سبب رهبری و دلالت ایشان» از گزندها رها شود و وسایل رفع نیازهای خود را فراهم آورد. تحقق این همیاری در اجتماع بدون فضیلت صداقت و راستی ممکن نیست، زیرا «آن که کاذب است، قریب را بعید وانموده، نافع را به صورت مضرّ و مضر را به صورت نافع جلوه خواهد داد». (همو، همان، ص. 144-145)

          اساس و غایت تعلمیات منکران الوهیت، نیچری‌ها، در هر زمان و در میان قومی که ظهور کرده‌اند، نابودی این عقاید سه‌گانه و خصلت‌های سه‌گانه، یا به تعبیر سید، نابودی «آن قصر مسدس‌الشکل سعادات انسانیه»، بوده است. مبنای امانت و صداقت اعتقاد به روز بازپسین و «ملکۀ حیا»ست که مادیون و نیچری‌ها اعتقادی به آن دو ندارند. (همو، همان، 146-147) وانگهی، اینان «بناءِ مذهب خود را بر اباحت و اشتراک گذاشته‌اند و جمیع مشتهیات را حق مشاع پنداشته‌اند». بدین سان، بر مبنای چنین اعتقادی، هیچ خیانت و دروغی قبیح شمرده نخواهد شد و چنان‌که این اعتقادات در میان قومی ظاهر شود، «لامحاله ... مضمحل و نابود خواهد گردید». (همو، همان، 148)

          به خلاف نیچری‌ها که در یونان ظهور کردند، مردم «فارس» قومی بودند که «اصول سته‌ای» که سید آن ها اساس هر تمدن می‌داند، در میان آنان به درجه‌ اعلی رسیده بود و اینان خود را به درجه‌ای شریف می‌دانستند که تصور می‌کردند سعادتمندترین ملت قومی است که «در حمایت آنان بوده و یا به قرب جوار ممالک ایشان شرفیابی حاصل کرده باشد». مردم فارس در رعایت امانت و صداقت تا حدی کوشا بودند که اگر محتاج می‌شدند، از ترس آن که مبادا مجبور به دروغ گفتن باشند، وام نمی‌گرفتند. از اینرو، به سبب همین عقاید، آنان به درجه‌ای از عزت و رفعت رسیدند که «بیان آن را شهنامه‌ای باید». اگر در سلطنت آنان فترتی پدیدار می‌شد، با رعایت اصول و عقاید درست در اندک زمانی اوضاع به حال نخست بازمی‌گشت تا آن گاه که در عهد قباد «مزدک نیچری» با شعار از میان برداشتن ظلم ظهور کرد و «به یک تعلیم خود جمیع آن اساس‌های نیک بختی قوم فارس را کنده، به باد داد». (همو، همان، 156-157) اگرچه انوشیروان مزدک و پیروان او را قلع و قمع کرد، اما نتوانست تعلمیات آنان را یکسره نابود کند و همین امر موجب شد که «این قوم نتوانستند یک حمله عرب را تحمل نمایند»، در حالی که رومیان که رقیب و همتای فارسیان بودند، قرن‌ها «با عرب‌ها در مجادله و محاربه بودند». (همو، همان، 158)

          اسلام دینی است که اساس عقاید و خصائل ششگانه‌ای را که ذکر آن‌ها گذشت، در آن به بهترین وجهی استوار شده است و از این‌رو اسلام توانست در مدت زمانی کمتر از یک سده بخش بزرگی از جهان را به تصرف خود دربیاورد. اگرچه لشکریان اسلام «شرزمه قلیلی بیش نبودند»، اما «اخلاق فاضلۀ آنان به درجه‌ای رسیده بود» که در اندک مدتی نزدیک به «صد میلیون غیر مسلم را به کیش خویش جذب نمودند». این وضع تا سدۀ چهارم ادامه داشت تا آن‌که نیچری‌ها به اسم باطنیه در مصر ظهور کردند و در همۀ شهرهایی که به اسلام گرویده بودند، بویژه ایران، پراکنده شدند. البته، آگاهی علمای اسلام در حفظ اساس دیانت به مرتبه‌ای رسیده بود که «نشر آراءِ فاسدۀ» آنان جز از طریق «تدلیس و تدریج» امکان‌پذیر نمی‌شد. بنابراین، آنان اساس تعلیم خود را بر این قرار دادند که در عقاید مسلمانان «تشکیک کنند ... و پس از تثبیت شک در قلوب، عهد و پیمان از ایشان بگیرند و سپس عهد و پیمان ایشان را به نظر مرشد خود برسانند». (همو، همان، ص. 158-159)

          باطنیان به مسلمانان القاء می‌کردند که تکالیف ظاهر و باطن قیودی است که شارع برای افراد ناقص مقرر کرده است، زیرا افراد در آغاز به منزلۀ بیماران‌اند، اما اگر کامل شدند، باید «همۀ این قیودات ظاهره و باطنۀ خود را سلب کرده قدم در دایرۀ واسعه اباحت» نهند. «علمای دین و سایر روساءِ مسلمین» چون به وجه فساد نیچری‌های اسلام پی بردند، در صدد پیکار با آنان برآمدند و خون‌ها ریخته شد، اما آنان به «مرور زمان اخلاق امت محمدیه را شرقاً و غرباً فاسد کردند» تا اینکه جنگ‌های صلیبی آغاز شد و نزدیک به دو سده «مسلمانان از دفع» آنان عاجز ماندند. اندکی پس از آن نیز «گروهی از اوباش تاتار و ترک و مغول» همراه چنگیز خان به شهرهای «محمدیان» سرازیر شدند و آن شهر را ویران کردند. (همو، همان، ص. 160-161) «و آن همه ذل و حقارت و خرابی و ویرانی از برای مسلمانان حاصل نشد مگر از خیانت و دروغگویی و جبانت و گران‌جانی و ضعف و سستی که آثار آن تعلمیات فاسده بود». (همو، همان، ص. 162)

          با این همه، به رغم یورش مغولان و قتل و غارت آنان، اسلام دچار زوال نشد و با تشرف مغولان به اسلام، جهان اسلام قدرتی گرفت. بدین سان، به نظر جمال‌الدین آغاز انحطاط جهان اسلام را نمی‌توان یورش مغولان دانست و او با اشاره به نظر کسانی که «ابتداءِ انحطاط سلطۀ مسلمانان را محاربه صلیب می‌گیرند»، این نکته را می‌افزاید که بهتر است آغاز راستین «ضعف مسلمانان و تفرّق کلمه آن‌ها را از شروع آن تعلمیات فاسده و آراءِ باطله بگیرند». بابی‌ها نیز در زمان حاضر که در ایران ظهور کردند و «خون عبادالله بناحق ریختند، کوچک ابدال‌های (کذا!) همان نیچری‌های الموت» هستند. (همو، همان، ص. 161-163)

          در رسالۀ نیچریه اشاره‌هایی نیز به انقلاب فرانسه، که گویا سید آن را نیز از پیامدهای عقاید نیچری‌های فرانسوی می‌داند، پراکنده شدن عقاید فاسده نیچری در عثمانی، پیدا شدن گروه‌های سوسیالیست، کمونیست و نیهیلیست، «هجرت گزین شدن ناتور (منظور همان نیچر یا nature با تلفظ فرانسه است) به اراضی امریکا، که اولاً در ممالک انگلیز بود»، آورده که انباشته از اطلاعات نادرست و بی‌اساس است. (همو، همان، ص. 161 و بب)

          انتشار رساله نیچریه به زبان فارسی، و بویژه ترجمۀ عربی آن به قلم محمد عبده، با اقبال فراوانی مواجه شد و شهرتی برای سید جمال‌الدین به همراه آورد، اما چنانکه برخی از مفسران توضیح داده‌اند، این رساله به لحاظ مفهومی، و حتی مباحث تاریخی که در آن آمده، از دقت کافی برخوردار نیست و طرح مشخصی نیز ندارد. چنانکه گفتیم، از نظر تاریخ فلسفه، اطلاعات نادرست بسیاری در آن راه یافته و در مواردی داده‌های تاریخی آن نیز مستند نیست. وانگهی، این رساله «از لحاظ فلسفی مسأله‌ای را روشن نمی‌کند»، اگرچه «روشنگر دوره‌ای از وضع فرهنگی ملل مسلمان در قرن نوزدهم است». (مجتهدی، 48)

 

شخصیت و نفوذ فکری

   همه نویسندگان شرح حال جمال‌الدین اسدآبادی، و نیز کسانی که او را دیده بودند، از سید به عنوان مردی با «شخصیت مغناطیسی» یاد کرده‌اند که «شاگردانش او را در مصر می‌پرستیدند» و زمانی نیز که در سفر نخست در ایران به سر می‌برد، به گفته عباس میرزا ملک‌آراء، «مردم فوج فوج به دیدن او رفتند. نفس سید به هر کس رسید، آزادی طلب کرد و چنان تقریر خوشی داشت که هر کس او را یک مجلس می‌دید، فریفته او می‌شد» (عباس میرزا، 179؛ قس با نظر آدمیت، که اعتقاد داشت «افکار و کارنامه» سید «انضباط درستی ندارد». همو می‌نویسد که سید «مروج اخذ دانش و علم جدید بود، نقاد حکمت کلاسیک بود، داعی اصلاح دین بود، هاتف پیکار با استعمار غربی بود، و از سازندگان ناسیونالیسم جدید عربی». ( ایدئولوژی ...، ص. 3-32). او پیروان بسیاری در همه کشورهای اسلامی و نیز در میان مسلمانان شبه جزیره هند پیدا کرد، اما جای شگفتی است که اگرچه در ایران در جریان دو اقامت او کسانی بر او گرد می‌آمدند، و به تحریکات او گوش فرامی‌دادند، اما دیدگاه‌های او، نظر به ابهامی که در آن‌ها وجود داشت، مورد توجه چندانی قرار نگرفت. خود او در واپسین نامه از زندان باب عالی نوشته بود که «امیدواری‌ها به ایرانم بود؛ اجر زحماتم را به فراش غضب حواله کردند». ( نامه‌ها، 67؛ نیز ر.ک. عبارتی که صفات‌الله جمالی از او نقل کرده است. سید «می‌فرمود : ایران مرکز اسلام است؛ جنساً شایستگی سیادت را دارد». ( اسناد و مدارک ...، ص. 112) با این همه، جمال‌الدین، که به لحاظ سیاسی در میان وحدت جهان اسلام زیر لوای سلطان عثمانی و اصلاح دولت‌های «ملی» کشورهای اسلامی در نوسان بود، موضع روشنی نداشت. این ابهام موضع او در میان ایرانیان، که به طور تاریخی هرگز اعتقادی به هیچ صورتی از خلافت نشان نداده بودند، موجب شد که افکار سید نتواند نقشی در تحولات ایران ایفاء کند. او در مشروطیت ایران، به خلاف آن‌چه گفته‌اند، (ر.ک. بویژه محیط طباطبایی، که تصور می‌کرد کسانی «در اثر حس حسد یا خودپسندی ... ارزش نفوذ کلمه سید را در تمهید مشروطه مستور داشته‌اند». ص. 94) نقش چندانی نداشت و اصلاح بنیادین مشروطیت ایران برای ایجاد حکومت قانون در ایران نسبتی با تحریکات و کلی‌بافی‌های او نداشت. دربارۀ نامۀ او به میرزای شیرازی نیز بسیاری از نویسندگان شرح حال او اغراق کرده و گفته‌اند که جمال‌الدین بود که توجه میرزای شیرازی را به ناعادلانه بودن قرارداد جلب کرد و یکی از عاملان لغو قرارداد رژی بود. بر عکس، آدمیت بر آن است که «جنبش بر علیه کمپانی پیش از پیام اسدآبادی آغاز» شده بود و «اختلاف در منش و سلیقه آن مرد سیاسی و آن مرجع تقلید به حدی بود که کمتر تصور می‌رود میرزای شیرازی به پیام اسدآبادی چندان اقبال نموده باشد». آدمیت با توجه به این ملاحظات بر آن است که پیام سید «نه در تکوین حرکت ضد رژی تأثیر فعلی داشت، نه عامل برانگیختن میرزای شیرازی در اعتراض بود.» (آدمیت، شورش بر ...، 28)

از میان ارزیابی‌هایی که نویسندگان ایرانی درباره سید جمال‌الدین آورده‌اند، می‌توان به نوشته امین‌الدوله اشاره کرد که «پایه و مایه علمی و عملی» او را «بسی کوتاه می‌دانست» و بر آن بود که «چراغ دانش سید جمال‌الدین، که از خرمن‌های عالم خوشه‌ها برچیده بود»، از این حیث «جلوه خورشید» کرد که در ایران معارف به غایت مخفی و فضائل به آموختن اشعار و امثال دانستن اندکی تاریخ غلط منحصر است. (امین‌الدوله، ص. 122)  به گفته امین‌الدوله، سید «در حکمت عملی و امور سیاسی تبحر نداشت» و «از دیگر فنون و فضایل هم بهره و نصیب کامل نبرده، معلوماتش محدود به قوت حافظه و لافظه آن‌چه را که از افواه رجال و اوراق روزنامه ذخیره خاطر کرده بود، به طرز خوش می‌گفت و موقع و محک نمی‌شناخت.» (ص. 121) مهم‌ترین اثری که از آمد و شدهای سید در ایران به دست آمد، قتل ناصرالدین به دست میرزا رضای کرمانی بود که به گفته امین‌الدوله «از نزد جمال‌الدین به هدم بنیان سلطنت ایران مجاز و به سوءِ قصد منتظر فرصت بود». (ص. 198؛ معاصر، 1/474)

   ‌

منابع

فریدون آدمیت،  امیرکبیر و ایران، تهران، خوارزمی، ؛ همو، شورش بر امتیازنامه رژی، تهران، انتشارات پیام، 1360؛ آریانا، انجمن دایرةالمعارف افغانستان، ج. چهارم، 1962؛ امین‌الدوله، میرزا علی، خاطرات سیاسی، به کوشش حافظ فرمانفرا، تهرا، امیرکبیر، 13 ؛ امین‌الضرب، محمدحسین، «یادگار زندگانی»، یغما، سال 15، شماره یکم، فروردین 1341؛ افشار، ایرج،  سواد و بیاض، تهران، 1344؛ امین، سید محسن، اعیان‌الشعیة، به کوشش حسن امین، بیروت، ؛ حلبی، علی اصغر، زندگانی و سفرهای سید جمال الدین اسدآبادی معروف به افغانی، تهران، زوار 1383؛ حلبی، علی اصغر، تاریخ نهضت‌های دینی-‌ سیاسی معاصر، تهران، ؛سید جمال‌الدین اسدآبادی، مقالات جمالیه، به کوشش لطف الله اسدآبادی، تهران، خاور 1312 ش؛ همو، نیچریه، به کوشش علی اصغر حلبی، ر.ک. حلبی، علی اصغر؛ همو، نامه‌ها و اسناد سیاسی تاریخی، به کوشش سیدهادی خسروشاهی، تهران، شروق، 1379؛ جمالی، صفات‌الله، اسناد و مدارک سید جمال‌الدین اسدآبادی، به کوشش سید هادی خسروشاهی، قم، 1349؛ همو، «نام و نشان فیلسوف اعظم اسلام»، ارمغان، سال دوازدهم، شماره یکم، فرودین ماه 1310؛ رحمانیان، داریوش، سید جمال‌الدین اسدآبادی، تهران،مؤسسه تحقیقات و توسعه علوم انسانی، 1387؛ زیدان، جرجی، تراجم مشاهیر الشرق فی الشرق التاسع عشر، بیروت، ؛ قدسی‌زاده، عبدالله، «سید جمال‌الدین اسدآبادی، اختلاف نظر درباره حسب و نسب و منشأ او»، راهنمای کتاب، سال سیزدهم، فرودین 1349؛ عدالت، سید حسین، «ملاحظات در احوالات سید جمال‌الدین اسدآبادی»،  یغما، سال 21، شماره یکم، فروردین 1349؛ محیط طباطبایی، محمد، سید جمال‌الدین اسدآبادی و بیداری مشرق زمین، به کوشش سید هادی خسروشاهی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی 1370؛ مجتهدی، کریم، سید جمال‌الدین اسدآبادی و تفکر جدید، تهران، نشر تاریخ ایران، 1363؛ مجموعه اسناد و مدارک چاپ نشده درباره سید جمال‌الدین، به کوشش اصغر مهدوی و ایرج افشار، انتشارات دانشگاه تهران، 1342؛ معاصر، حسن، تاریخ استقرار مشروطیت در ایران، تهران، ابن سینا، 13؛ عبدالله مستوفی، شرح زندگانی من، تهران، ؛ موسوعةالسیاسة، مؤسسة العربیة للدراسات و النشر،  ؛ نامه‌های سید جمال‌الدین اسدآبادی، به کوشش ابوالحسن جمالی اسدآبادی، تهران، پرستو، 1354؛

؛ و نیز

EI2 ; Pakdaman, Homa, Djamal-ed-Din Assad Abadi dit Afghani, Paris, Maisonneuve et Larose 1969;

 

نظرات مخاطبان 0 16

  • ۱۳۹۳-۰۳-۳۱ ۲۰:۱۱اسماعيل 9 17

    "جام جهاني و اقاي سيد جواد طباطبايي"
    سوال: ايا امكان دارد يكنفر "سوادش" راجع به فوتبال بي نهايت كامل باشد بطوريكه از جزيي  ترين حوادث تاريخي فوتبال مطلع باشد اما حتي يك بار هم در " زمين بازي" نرفته باشد؟
    جواب روشن است . هم ممكن است و هم موجود است.
    سوال: ايا اقاي سيد جواد طباطبايي  از موضوع سواد كساني مثل سيد جمال و يا ال احمد ويا شريعتي به كجا مي خواهد برسد؟
    فرض كنيم اين افراد روح زمان خود را شكل دادند و در ميان ميدان اينكار را كردند و "كارستان هايي" كه انها به نمايش نهادند كمترين اثرش اين است كه كساني مثل اقاي سيدجواد طباطبايي بعد از دهها و صدها سال بعد از انها هنوز مجبور است تا كار نوشتن تاريخ خود را از انها و با انها اغاز كند.
    اينكه انها فهميدند و يا نادرست فهميدند ربطي به اثركذاري انها ، انهم درست در ميان ميدان عمل ندارد.
    اقاي سيدجوادطباطبايي وقتي فوتباليستي بنام " سورارز" با دو ضربه تيم فوتبال انكليس را به زانو در مي اورد كسي از كم سوادي و يا باسواي او از تاريخ فوتبال  بحث نمي كند.او تاريخ فوتبال را ساخت .
    شما نيز يا بفرماييد وسط "ميدان تاريخ سياسي و اجتمايي ايران" و يا بفرماييد فوتبال جام جهاني  را تماشا كنيد.
                                
  • ۱۳۹۳-۰۴-۰۱ ۱۸:۲۳بهروز رضایی منش 5 12

    آقای جواد طباطبایی
    1-از تو هم نوشتن منابع مورد استفاده چه منظوری دارید؟ 
    2- آیا برای آن که شخصیتی در تاریخ تاثیر گذار باشد و بتواند مورد توجه جواد طباطبایی قرار گیرد باید تحصیلات عالیه و آثار علمی داشته باشد؟ لطفا اهل تامل و متفکران و محققان خوب به مبانی فکری جواد طباطبایی توجه کنند و آن را در تاریخ تحولات اجتماعی واکاوی کنند. وای بر غرور که چه بلاها سر انسان متفرعن نمی آورد. به راستی چند شخصیت می توان دست و پا کرد که تاریخ ساز بوده اند و مدارج علمی بالا نداشته اند؟ جواد طباطبایی معتقدند تا شخصیت تاریخی مانند هگل و مارکس دانشگاهی اروپا رفته نباشد نمی تواند در تاسیس تاریخ فکر شراکت کند. البته آیا کسی که سید جمال الدین طباطبایی را عالم و متفکر نمی داند نادان نیست؟ و یا لااقل خود را به کوری و تجاهل نزده است؟ بد نیست جواد طباطبایی از میان همعصران سید جمال و در میان متفکران مسلمان یکی چون او را معرفی کند. نثر سید جمال نشان می دهد که جامعه ی علمی زمانه ی سید تا چه اندازه در سنت تنفس می کرده است. زمانه ی سید در دوران پیش از انقلاب ادبی و نگارش مدرن و به تبع آن تفکر مدرن بسر می برده است. در آن زمان آیا نوشته ای در قواره ی رساله "نیچر"  نوشته شده است؟ خوب است جواد طباطبایی نگفته است که سید جمال فلسفه را با خواندن سیر حکمت در اروپای محمدعلی فروغی (۱۳۲۱ - ۱۲۵۴ ش) سرشناس به ذُکاءالملک آموخته است. آیا جواد طباطبایی می تواند آثار فلسفی معاصران سید جمال را نام ببرد؟ بد نیست خواننده ی محترم بداند که سید جمال‌الدّین اسدآبادی متولد ۱۲۱۷ خورشیدی در اسدآباد همدان متولد شده و در  ۱۲۷۵ خورشیدی در استامبول ترکیه از دنیا رفته است. و در گورستان شیوخ دفن گردید. علاوه بر دیدگاه شماری از پژوهشگران، برخی از یاران سید هم عقیده دارند که سید توسط اعوان سلطنت قاجاری- در تلافی ضدیت با نظام قاجار و قتل ناصر الدین شاه -مسموم شده و به قتل رسیده‌است. بنا به درخواست دولت افغانستان مبنی بر انتقال کالبد او، این درخواست از سوی دولت عثمانی مورد قبول واقع شد و درسال ۱۲۸۴ پیکر سید جمال‌الدین از استانبول به کابل منتقل شد و در دانشگاه کابل دفن گردید که با دفن تابوت او در این محل، نام دارالفنون به آنجا گذاشته شد و در زمان سلطنت محمدظاهرشاه درسال ۱۳۱۱ سازه بلندی از سنگ آبنوس سیاه بالای آن گردید. 
    دشمنی جواد طباطبایی با روشنفکری دینی علت دارد و نه دلیل. علت اش این است که او را در زمان حاکمیت روشنفکران دینی از دانشگاه تهران اخراج کردند. او خشمگین است و دل خوشی از از روشنفکران دینی ندارد و انگیزه اش  انتقام گیری از آنان است. لذا می خواهد بگوید سید جمال اگر هم سر سلسله ی روشنفکری دینی است فرد بی سوادی است. عمو! بر مصلح اجتماعی بودن سواد نیاز نیست. کریزما نیاز است که او داشته است. 
    شهيد مطهري يكي از پيروان انديشه وحدت اسلامي سيد جمال الدين اسدآبادي بود كه از او به عنوان بنيانگذار نهضت هاي اصلاحي در جهان اسلام ياد می کند و مي نويسد "بدون ترديد سلسله جنبان نهضت هاي اصلاحي اخير سيد جمال الدين اسدآبادي است او بود كه بيدار سازي را در كشور هاي اسلامي آغاز كرد، درد هاي اجتماعي مسلمين را با واقع بيني خاص بازگو نمود، راه اصلاح و چار هجويي را نشان داد". 
    
    علماي ما در اين زمان علم را بر دو قسم کرده اند. يکي را مي گويند علم مسلمانان  و يکي را مي گويند علم فرنگ ـ و از اين جهت منع مي کنند ديگران را از تـعليم بعضي از علوم نافعه. اين را بفهمند که علم آن چيز شريفي است که به هيچ طايفه نسبت داده نمي شود و به چيزي ديگر شناخته نمي شود بلکه هر چه شناخته مي شود به علم شناخته مي شود... انسان ها را بايد به هم نسبت داد نه علم را به انسان ها.( مقالت جماليه٬ ص ٩٥) آیا این مرد  که چنین می گوید بی سواد است؟ تو نابینایی و مغرض که سواد نمی بینی.
     
                                
  • ۱۳۹۳-۰۴-۰۱ ۲۲:۴۱علي ر 6 11

    ان چه كه جمال الدين كم سواد و اخوندزاده كم سواد به ان رسيده بودند چه تفاوت ماهوي با انديشه ماكس وبر داشت كه در كتاب اخلاق پروتستان و روح سرمايه داري معتقد است كه ريشه تحول جامعه غرب به  غلبه تفكر مذهب پروتستان  در جهان غرب و تغيير تفكر اقتصادي جامعه مسيحي بازمي گردد. ايا او هم  درك نادرستي داشت يا به درستي  منابع را مطالعه نكرده بود.
                                
  • ۱۳۹۳-۰۴-۰۲ ۰۹:۰۲ 6 12

    آقای طباطبایی! عقل کل! فقط شمایید که اهل فضلید و عالم. بقیه هم هیچ نمی دانند حتی بزرگان این سرزمین!وای به حال ما که متفکرمان تکفیرگوی بی ادب و مغروری بیش نیست.
                                
  • ۱۳۹۳-۰۴-۰۲ ۱۹:۲۷احسان 4 3

    عمو! بر مصلح اجتماعی بودن سواد نیاز نیست. کاریزما نیاز است !!!!!!!! 
    وا عجبا!!
    من هم ميخواهم بگويم عمو بهروز رضايي منش ! اين گزاره اي را كه آورده اي از كجاي تاريخ تفكر استنتاج نموده اي؟ علم كه سهل است  غريزه هم چنين استدلالي را نمي پذيرد .اين سخن  يا سخنان واپس گرايانه مشابه آن مي تواند به قول دوست عزيزمان آقاي اسماعيل تاريخ ساز باشد اما از  منظر پسرفت يك ملت. همانطور كه سيد جمال اسدآبادي تاريخ ساز بود اما چه تاريخ شكوهمندي  !!!!.
                                
  • ۱۳۹۳-۰۴-۰۳ ۱۱:۱۹اسماعيل 1 0

    احسان جان ، من و تو حتما بنا به دلايلي وقتمان را روي اين موضوعات مي نهيم و حتما بنا به دلايلي همه مان به نتايج دلخواه مورد نظر نمي رسيم كه سهل است حتي بعضي ها جان خود را در اين ميان از دست داده اند. بنابراين هر كسي دارد قيمتي را متقبل مي شود و معلوم نيست كه در مقابل ان 
    چه بدست مي اوريم.مثلا همين اقاي سيد جواد طباطبايي صدها فحش نثارش مي شود و معلوم هم نيست كه اين اخر كار او باشد. بنابراين مهمترين  نكته اين است كه هزينه تسويه حساب هميشه با خطر از دست دادن امكانات و مهمتر از همه با خطر از دست دادن حق حيات  همراه است. البته اين معادله براي حاميان قدرت سياسي  بر عكس است . يعني انها هميشه با شانس بدست اوردن امكانات اجتماعي و مالي بيشتر روبرو هستند .
    بنظر من فعلا كه خوش شانس ها روي دور هستند و  در تصاحب مال و منال راهشان باز باز است، اما من مي خواهم با اينكه جزو بدشانس ها هستم ولي حداقل در حق حيات با ان خوش شانس ها مساوي باشم و براحتي  مثل يك سيب زميني مرا و امثال مرا در انبار اجتماع  روي هم نريزند.
                                
  • ۱۳۹۳-۰۴-۰۳ ۲۳:۲۹احسان 0 3

    آقای اسماعیل من که نفهمیدم این صحبتهای شما چه ربطی به موضوع بحث داشت! سوارز فوتبال بلده وتاریخ ساز میشه و این منطقیه.اما سید جمال عوامه و تاریخ ساز میشه.! نفهمیدن این تفاوت در تاریخ سازی است که بلای جان محافل آکادمیک میشود و  باعث سوء تفاهم برای  به اصطلاح تحصیل کرده ها می شود . این سنت و توهم درباره سید جمال و امثال او که هنوز زیر سایه آن قرار داریم نیازمند نقد اساسی است.و این کاری است که طباطبایی می کند.اینکه چرا عوام ما تاریخ ساز میشوند البته دارای پیامد های ناگواری خواهد بود که در حال حاضر نیز دچار پیامدهای اسفبار همان تاریخ سازانیم. ما چون نمی فهمیم پس به کسی که سخن جدی و مستند می زند می گوییم مغرور.
                                
  • ۱۳۹۳-۰۴-۰۴ ۱۲:۴۴اسماعيل 2 0

    احسان اقاي عزيز ؛ تصور كن يك نفر با با يك ساز بسيار ساده مثلا يك ني مي تواند نواي عاشقانه اي بنوازد بدون اينكه حتي يك صفحه راجع به تاريخ موسيقي خوانده باشد و بر عكس ممكن است يكنفر، همه تاريخ موسيقي را از بر باشد اما نتواند حتي يك نت را هم بنوازد.
    مشكل اينجاست  كه ايا بايد ان عاشق ني نواز عوام را محاكمه كنيم و جرم او را هم بي اطلاعي از تاريخ موسيقي بدانيم  يا نه؟ 
    يا اينكه يكنفر امده و ادعا مي كند كه مثلا همه نت ها و ريتم ها و ... در نواي ان عاشق ني نواز   اشتباه بوده و نت هاي صحيح را هم روي ميز شما مي نهد.
    در مورد اقاي طبا طبايي  شما ايا احساس مي كنيد كه فقط محاكمه است و  مجرم دانستن ان فرد بدليل نواختن ساز خود است و يا نه بلكه يك نواي تازه اي است؟
    و در مورد كسي مثل سيد جمال ممكن است يكنفر احساس او را درك كند و صد در صد هم با او هم صدا بشود و يا بر عكس ، اصلا همه عقايد سيد جمال را بي معنا بداند.
    در زمينه هاي خانوادكي هم مي توان از شخصي بنام دكتر فرهنك هلاكويي نام برد . او دو تجربه طلاق  را در خودش سراغ دارد و دو فرزند خود را بدون وجود مادرشان تربيت كرده است. اما همين ادم الان مرجع تقليد بسياري از ايرانيان شده است.
     اين جمله قديما خيلي معروف بود" العالم لا عمل كالشجرة لا ثمر".طرف خودش دو بار زن خود را طلاق داده اما امروز كارشناس بلامنازع مسايل خونواده است.
    دنيا عوض شده ....
    اميدوارم حرفام از بار قبل خيلي بي معناتر نشده باشد.
                                
  • ۱۳۹۳-۰۴-۰۴ ۱۹:۰۹اسماعيل 2 1

    احسان جان؛ مطابق اين نوشته اقاي سيدجواد طباطبايي كه از ادميت و امين الدله نقل قول اورده است سيد جمال ،تاثيري در حوادث روزكار خويش مثلا " حادثه رژی" نداشته است. 
     يعني اقاي طباطبايي "حادثه رژی" را يك واقعه مهم مي داند اما نقش سيد جمال را بي اهميت مي داند. بنابراين اولا ، طباطبايي اعتقاد دارد كه سيد جمال ،تاثير مثبتي در وقايع مهم دوران خود نداشته و ثانيا در خصوص تاثير منفي سيد جمال هم ساكت مانده است.
    اما برادري هيتلر و سيد جمال را شما اقاي احسان مطرح كرده ايد والبته نوشته طباطبايي  اين نظر شما را توضيح نمي دهد.بلكه بر عكس سيد جمال را از اين اتهام شما مبرا دانسته است  و اعتقاد دارد سيد جمال اساسا كاري نكرده است تا بخواهيد بدنبال تحسين و يا تكفير او باشيد.
    در ضمن توماس جفرسون بيشتر يكصد و نود برده داشت كه اگر من و تو  سياه بوديم و ساكن افريقا بوديم و همزمان با حضرت اقاي توماس جفرسون بوديم احتمالا مي توانستيم افتخار كنيم كه برده جناب اقاي توماس جفرسون هستيم.
    
                                
  • ۱۳۹۳-۰۴-۰۵ ۱۴:۴۸نادر 2 6

    آقای طباطبایی دانشمند بزرگی است و من تقریا تمام نوشته هایش را می خوانم اما متاسفانه در نقد بر صواب نیست و مخالفانش را عین دشمنانش در میدان جنگ می بیند. این سنت فرهنگ لنینی در ایران است که متاسفانه او نیز اگرچه منتقد لنین است لیکن از شیوه های نقد او به غایت بهره می گیرد و گرفته است.
                                
  • ۱۳۹۳-۰۴-۰۷ ۱۴:۰۱حامد 2 5

    شرط لازم و نه کافی برای "تاثیرگذاری" و جهت دهی درست به تحولات اجتماعی تحلیل درست، مبتنی بر دانش عمیق داشته باشد. تاثیرگذاری بدون دانش نیز ممکن است و اتفاق هم افتاده است اما سر به ناکجا آباد خواهد برد. به طور مثال موضوع پروتستانیزم اسلامی که به غلط و بدون توجه به تفاوت اسلام و مسیحیت توسط سید جمال اسدآبادی و آخوندزاده مطرح شده است. این موضوع متاسفانه هنوز که هنوز است لقلقه ی زبان روشنفکران دینی است و اسباب زحمت توسعه را فراهم آورده است. 
                                
  • ۱۳۹۳-۰۴-۰۷ ۱۶:۴۴دانشجوی فعال 3 6

    یکی از کسانی که ولو با انتقاد از دکتر طباطبایی می خواهد بیخودی مشهور شود، رحمانیان است. او در طراحی جلساتی که به نقد موسوم بود، اما برای تخریب دکتر طباطبایی ترتیب داده شده بود، نقش مهمی داشت. با این حال، هم او و هم به قول دکتر طباطبایی، «رفیق آقاجررری» راه به جایی نبردند و بلکه بدنام شدند. همین طور، نوکسیه های بی جنبه ای مثل قادری و فیرحی هم بدنام شدند. حالا جالبی کار دکتر طباطبایی این است که توی این مقاله، باز این رحمانیان بی سواد را چقدر خوب شناخته و تذکر داده ک کار بی سر و ته ای در مورد سیدجمال انجام داده و به ناحق پز می ده. ما دانشجویان که از دست این ....... ذله شدیم. خدایا به فریادمان برسسسس ........ آخه اینجا دانشگاه تهران است!
                                
  • ۱۳۹۳-۰۴-۰۷ ۱۹:۴۳اسماعيل 2 2

    اقاي حامد بيا با هم اين موضوع "غلط فهميدن" را باز كنيم. 
    اولا : فرض كن سيد جمال به غلط فهميد، شريعتي به غلط فهميد، ال احمد به غلط فهميد.....
    و امروز من و تو مي خواهيم"  بفهميم " كه مثلا در زمان  سيد جمال ، اين درست فهميدن  مبايست به چه شكلي مي بوده است؟
    خوب بايد ديدايا رسيدن به اين فهم ، ممكن است؟ و اگر ممكن است، ان فهم درست چه هست؟
    بدون اينكه نيازي به  صرف وقت زياد باشد با يك 
    نگاه به همين كامنتهاي مربوط به سيد جمال خواهيم ديد كه فقط يك شكل مطلق و معتبر از "فهم"
    وجود ندارد، بلكه اين عين مفهوم آزادی انساني است كه هر انساني توانايي دارد تا فهم خود را كه شايد با فهم بقيه هم متفاوت باشد از يك موضوع واحد به شكل دیگری مطرح كند.
    ثانيا: بطور مثال راجع به همين موضوع پروتستانسیم كه مطرح كردي خود اقاي لوتر هم فقط مي خواست انجيل را به زبان الماني  در اورد و اصلا فكر نمي كرد كه نتايج كار به اينجايي كه  الان هستند برسد ،اما رسيد و همچنان در حال تحول است . و اين تحول يعني همان كاركرد ازادانه فهم انساني.
    ثالثا: حافظ هفتصد سال قبل به اين موضوع رسيده بود :
    جنگ هفتاد دو ملت همه را عذر بنه
    چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند
    همه اش افسانه است و حقيقت ديدني و دستيافتني نيست.
    و من اضافه مي كنم اما جنگ هست و واقعيت هم دارد
                                
  • ۱۳۹۳-۰۴-۰۸ ۱۱:۵۲بيژن 4 1

    سلام
    عجيب است كه جناب طباطبايي از آقاي زيبا كلام و بسياري از استادان دانشگاه خرده ميگيرند كه: اين به اصطلاح استادان دانشگاه ما حتي عاجز از نوشتن يك متن بدون غلط هستند.اگر سواد به دانشگاه رفتن و تحصيلات آكادميك است چرا به گفته خودشان اين استادان دانشگاه تا اين حد بي سوادند؟
                                
  • ۱۳۹۳-۰۴-۰۸ ۱۳:۵۴مهرزاد 1 3

    دوستان ظاهرا متوجه نيستند كه بد فهمي چه نتايجي در تاريخ انديشه مي تواند داشته باشد و چه فجايعي را به بار مي آورد. بد فهمي هاي امثال اسد ابادي از تاريخ انديشه نتايجي داشت كه افرادي سطحي مانند شريعتي ها و اي احمد ها ان را دنبال كردند. و البته هن.ز هم ادامه دارد. بررسي طباطبايي از منظر همين بدفهمي ها در انديشه است. ضمنا اين كه يك نفر چيزي را مي پراند مانند اسد ابادي كه گفته بود پروتستانتيسم مهم بوده است با نظريه پردازي تفاوت دارد!!!!!!!!!!!!
    
                                
  • ۱۳۹۳-۰۴-۰۸ ۱۹:۱۹اسماعيل 2 0

    اقاي مهرزاد وقتي شما مي فرماييد " دوستان ظاهرا متوجه نيستند"  يعني دوستان موضوع را بدفهميده اند و مثلا شكل درست و فهم درست از ان موضوع ، فقط هماني است كه شما مي فرماييد.
    اديب المملك فرهاني:
    من راه تو را بسته تو راه مرا بسته
    اميد رهايي نيست وقتي همه ديواريم
                                

نظر شما