شناسهٔ خبر: 39666 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

گفتاری از مراد فرهادپور در سمینار «وضعیت ترجمه در ایران» (۳)؛

جايگاه ساختاری ترجمه

مراد فرهادپور در دهه ١٣٨٠ ترجمه به خصوص ترجمه كتاب‌های نظری مازاد تاریخی و تا حد زیادی سیاسی در خودش داشت كه تردیدی نیست كه این مازاد امروز كمرنگ و كمرنگ‌تر شده تا جایی كه تقریبا چیزی از آن باقی نمانده است. اما در آن دوران این مازاد هاله‌ای به ترجمه می‌بخشید و این شاید باعث می‌شد كه خواه‌ناخواه در سطح غیرفلسفی یعنی جایی كه ما با ترجمه به معنای اخصش یعنی ترجمه از متون غیرفارسی به فارسی سر و كار داریم، دچار نوعی توهمات یا اغراق‌ها شویم.

فرهنگ امروز/ معصومه آقاجانپور:  در ادامه برنامه‌های پنجشنبه‌های مؤسسه مطالعات سیاسی اقتصادی پرسش، سمینار وضعیت ترجمه در ایران با حضور سیاوش جمادی، محمد مالجو، عادل مشایخی، مراد فرهاد‌پور، صالح نجفی و تایماز افسری برگزار شد. دو گزارش پیشین این نشست به سخنان عادل مشایخی (ترجمه، زبان، اندیشه) و صالح نجفی (سوژه مترجم) اختصاص داشت. گزارش پیش رو سخنان مراد فرهادپور در این نشست است. فرهادپور در این سخنرانی بیش از هر چیز بر این امر تاکید کرد که مترجم پیش از آغاز ترجمه باید از خود بپرسد چرا من این متن را الان می‌خواهم ترجمه كنم؟

 

ترجمه به عنوان یك مفهوم یا استعاره فلسفی یا حتی به عنوان یك كلمه ساده مبین نوعی فاصله و شكاف و جدایی میان فرهنگ‌ها و زبان‌هاست و كاملا مبین بحث زمان و فاصله زمانی و تاریخ و تاریخ‌مندی است. حتی خود من ایده ترجمه-تفكر را مطرح كردم، به دنبال آن بودم که بسط این ایده متضمن این باشد كه این تاریخ‌مندی و شكاف به نحوی به درون خود ترجمه انتقال یابد. یعنی اگر در آغاز طرح این ایده صرفا تكیه بر این بوده كه ترجمه نوعی واسطه برای یك شكاف است و مستلزم نوعی پل زدن است، اما در ادامه دیدیم كه خود این شكاف خوردن و زمانمند بودن به درون این پل هم انتقال پیدا می‌كند و تصویر ساده آن پل را كنار می‌زند. بهتر است با توجه به تجربه تاریخی كه خود من به دست آورده‌ام و فرسودگی‌ای كه این تاریخ به وجود آورده، از این شیوه هگلی برگرداندن زمانمندی به درون خود زمانمندی بگذرم و بحث ساده‌تری را مطرح كنم. یعنی از تجارب شخصی‌ام به عنوان مترجم بگویم تا شاید ارایه آنها بتواند تا اندازه‌ای سویه‌های آنچه را به عنوان بحران مترجم می‌خوانیم روشن كند.

من اوایل دهه ١٣٧٠ این نكته را مطرح كردم كه برای ما شكل حقیقی تفكر ترجمه است. شاید نكته‌ای كه به آن توجه نكردم این بود كه گفتن این حرف می‌تواند به این معنا باشد كه ترجمه دقیقا به این دلیل كه فكری از تفكر است، می‌تواند شكلی از عدم تفكر یا فكر نكردن هم باشد. در دهه ١٣٨٠ ترجمه به خصوص ترجمه كتاب‌های نظری مازاد تاریخی و تا حد زیادی سیاسی در خودش داشت كه تردیدی نیست كه این مازاد امروز كمرنگ و كمرنگ‌تر شده تا جایی كه تقریبا چیزی از آن باقی نمانده است. اما در آن دوران این مازاد هاله‌ای به ترجمه می‌بخشید و این شاید باعث می‌شد كه خواه‌ناخواه در سطح غیرفلسفی یعنی جایی كه ما با ترجمه به معنای اخصش یعنی ترجمه از متون غیرفارسی به فارسی سر و كار داریم، دچار نوعی توهمات یا اغراق‌ها شویم كه احتمالا خود من هم مثل بقیه در آن مسئول بودم. این تا حد زیادی به مازادی بازمی‌گردد كه در خود كنش ترجمه وجود داشت. ولی الان ندارد و به شكلی می‌توان گفت نگاه كردن به ترجمه در شرایط حاضر از آن دید قبلی می‌تواند یكی از زمینه‌های بحران ترجمه‌ای باشد كه با آن روبه‌رو هستیم. یعنی اغراقی كه قبلا بوده و در آن شرایط تاریخی شاید معنای تاریخی- سیاسی خودش را داشته اما الان ندارد و در نتیجه ما با انبوهی از كتاب‌های به ویژه نظری روبه‌رو می‌شویم كه با ترجمه‌های نارسا و غلط و با تیراژهای پایین به فضایی پرتاب می‌شوند كه كسی هم آنها را نمی‌خواند و اثری هم نمی‌گذارند و تا حد زیادی كنش و سوژه ترجمه و موضوع ترجمه و ابژه ترجمه جنبه روانی و شخصی پیدا می‌كند و برمی‌گردد به علاقه‌مندی افراد برای آنكه اسم‌شان را روی ورق كاغذ ببینند كه از قضا این نكته هم در فضای جدید دیجیتالی كه كاغذ و امثالهم فقط برای آدم‌های قدیمی مثل من معنا دارد، بی‌معنا می‌شود. نمی دانم چه علاقه ای به دیدن اسم بر روی کاغذی است که دوران تاریخی آن هم سپرس شده است. بنابراین مساله اصلی برای ما این است كه جایگاه ساختاری ترجمه کجاست؟ این پرسش مترجم، ناشر، خوانندگان، متن ترجمه شده و... را در بر می‌گیرد و از ابعاد جمعی و فردی می‌پرسد. از این جایگاه است كه می‌توان به خیلی از پرسش‌ها پاسخ داد. مثل اینكه چرا من این كتاب خاص را در این لحظه برای این افراد ترجمه می‌كنم یا نه؟ ما پاسخی برای این سوالات نداریم. منظور من پاسخ‌های پوزیتیویستی - ژورنالیستی نیست. هر كس می‌تواند بگوید همه كتاب‌ها خوبند كه ترجمه شوند و پشت هر كتابی هم از اهمیت آن كتاب نوشته شده است. برعكس منظور من پاسخی استوار بر جایگاهی است كه می‌شود از آن با واژه سنت استفاده كرد. یعنی پشت مترجم و ترجمه باید سنتی باشد تا بتواند این سوالات پاسخ دهد. سنت چیزی است كه از قضا در كشور ما اصلا نداریم، به ویژه سنت فكری. به همین خاطر است كه می‌گویم ترجمه تنها شكل حقیقی تفكر است، زیرا تاریخ ما چنان آكنده و سرشار از قدرت عریان و محض است كه جایی برای چیز دیگری اعم از سنت یا سنت فكری باقی نمی‌ماند. نبود سنت بود كه باعث شد زمانی در بحثی كه با صالح نجفی داشتیم این پیشنهاد را مطرح كنم كه باید با انبوه ترجمه‌های نظری كه وارد بازار می‌شود برخورد كرد. خصوصا ما كه شاید با برخی اغراق‌های دوره قبلی مسئول این باشیم كه تعداد زیادی آدم اكثرا جوان كه به هیچ سنتی متكی نیستند، متونی را كه معلوم نیست چرا انتخاب شده را برمی‌گزینند و ترجمه می‌كنند و شاید وظیفه ما است كه برای جبران مسوولیت قبلی که به این مساله بپردازیم. راهش نیز شاید این بود كه بخش‌هایی از این كتاب‌های ترجمه شده را بخوانیم و نشان دهیم كه غلط ترجمه شده و مترجم نفهمیده و این سوء فهم شامل كل كتاب می‌شود. یعنی چون جایگاه و سنتی نیست، هنوز به بحث دعوای وفاداری یا انتقال معنا نمی‌رسیم. بنابراین در متون نظری یافتن خود این غلط‌ها و سوءتفاهم می‌تواند نشانگر این بحران باشد و مترجم جایگاهی ندارد و از جایگاهی تاریخ‌مند صحبت نمی‌كند و شخصا و فردا به دلایل فردی ترجمه می‌كند. اتفاقا نقدهایی كه صالح نجفی در روزنامه‌ها نوشته تا حدی توانست جلوی این موج «هر كس از مادرش قهر كرده، كتاب ترجمه كند» را بگیرد و نشان دهد كه اگرچه این كتاب‌ها اصلا خوانده نمی‌شوند، اما گاهی آدم‌هایی هستند كه بی‌خودی گیر می‌دهند و از قضا كتاب‌ها را باز می‌كنند و می‌خوانند و می‌فهمند كه مترجم به كل متن را غلط فهمیده است. مساله به سن و نسل نیز باز نمی‌گردد، اما چاره‌ای جز پرداختن به نمونه‌های عینی ندارم. البته طبیعی است كه آدم معمولا مشكوك می‌شود كه یك فرد ٢٥ ساله در این سن هم یك زبان خارجی را به خوبی فراگرفته و هم آنقدر خوانده و تجربه سیاسی داشته كه بتواند بگوید من به سنتی تعلق دارم و به همین خاطر این متن را انتخاب كرده‌ام. حتی اگر یك نابغه هم داشته باشیم که در سن 25 سالگی بر یک سنت مسلط باشد، اما مترجم باید چند بعدی باشد یعنی ابعاد مختلف تاریخی، ژورنالیستی، ادبی و نظری زبان را بداند و صرف حفظ كردن مثلا لاكان كافی نیست. موارد عجیبی از اشتباه به خاطر این بوده كه مترجم رمان نخوانده و با زبان ادبی آشنا نبوده است یا تاریخ یا متن ژورنالیستی را نخوانده است. مثلا مترجمی به اسم متفكری به اسم كارل اشمیت برمی‌خورد كه كتاب‌هایش هم زیر صد صفحه است و نویسنده كم‌گو و رك‌گویی است و خیلی برای ترجمه یك ماهه مناسب است و به راحتی می‌توان كتابش را منتشر كرد. اینجا سوالی پیش می‌آید كه چرا روشنفكری چپگرا سراغ كارل اشمیت دست راستی می‌رود كه اگرچه عضویتش در حزب نازی فرصت‌طلبانه بوده اما دست راستی که بوده است؟ در غرب پاسخ این سوال روشن است. یك سنت بزرگ در چپ امریكایی كه با آدورنو و لوكاچ حول نشریه تلوس شكل می‌گیرند، از طریق بحث فدرالیسم امریكایی و نظام فدرال با اشمیت درگیر می‌شوند و ماجرای آدورنو و بنیامین را كنار می‌گذارند و راه دیگری را پیش می‌گیرند. از سوی دیگر می‌توان نشان داد كه به میانجی فردی چون آگامبن و درگیر شدن با بنیامین لازم است كه چپ به كارل اشمیت بپردازد. به همین ترتیب در مورد كتاب‌های ضخیم و ترجمه‌های تراكتوری می‌توان بحث كرد. در مورد همین بنیامین بعد از چند دهه تدریس و نوشتن صدها تز و بحث در مجلات و بعد از اینكه آرنت و بقیه برخی كتاب‌هایش را به انگلیسی ترجمه می‌كنند، در نهایت به مدد نهاد بزرگی مثل دانشگاه هاروارد كتاب اصلی‌اش یعنی پاساژها در فاصله زمانی طولانی ترجمه می‌شود. اما اینجا می‌بینیم كه كسی شخصا تصمیم گرفته در كنج خانه‌اش پاساژهای بنیامین را ترجمه كند. یعنی یك‌نفره و بدون هیچ پشتوانه‌ای این كار را می‌كند. البته در این مورد چون كتاب خیلی بیش از صد صفحه است، احتمالا نمی‌توان گفت صرفا به خاطر شهرت این كار را كرده است. اما اگر آدمی بگوید من به تنهایی ١٠ سال از عمرم را صرف ترجمه پاساژهای بنیامین می‌كنم، من می‌گویم بله، ممكن است یك نفر بتواند ١٠ سال از عمرش را صرف ترجمه این اثر كند و با انرژی كه صرف می‌كند شاید بتواند جبران همه سنتی كه در غرب به ترجمه پاساژها به انگلیسی می‌رسد را بكند. اما در غیر این صورت مساله كاملا مشكوك است و این بحرانی كه در ترجمه كتاب‌ها داریم و این ناهمزمانی‌ها و اینكه از یك كتاب چند ترجمه می‌شود، تا حدی گویاست. حتی در مقدمه كتاب‌ها شاهدیم كه اشاره‌ای به سابقه بحث و ترجمه‌های پیشین نمی‌شود. كاری به حسادت و رقابت و درگیری‌های روانی فردی ندارم. اما نمی‌توان همه بحث را به درگیری فردی روانی فروكاست. افراد باید بتوانند تا حدی به عنوان سوژه مترجم كه حضور تاریخی دارد و جوهر خودش را با گذر نامتناهی زمان می‌سنجد، این فاصله را با علایق و احساسات روانی فردی‌اش برقرار كند. نمی گویم باید به گذشتگان ادای دین کند. بلكه مترجم جدید باید حداقل اینقدر كنجكاو باشد كه ببیند از این متفكر قبل از این چه كسانی ترجمه كرده‌اند و این ترجمه‌ها چه كیفیتی دارد و از چه جایگاهی این ترجمه‌ها صورت گرفته است و آیا اصلا لازم است كه این ترجمه جدید صورت گیرد یا خیر؟ پاسخ دادن به این پرسش‌ها فراتر از یك مساله فردی و شخصی یا توجیهی كه برای هر كتابی می‌توان آورد، محتاج ایستادن در یك جایگاهی و داشتن سنتی است و این چیزی است كه ما نداریم و در ارتباط با كتاب‌های نظری به خوبی می‌توان این نداشتن سنت و جایگاه و پرت بودن مترجم و در باغ نبودن او را با مقایسه چند هفت یا هشت جای كتاب با متن اصلی فهمید. بنابراین مساله فقط بلد نبودن زبان نیست، بلكه مساله این است كه نمی‌داند با چه متنی طرف است؟ یعنی چون خودش پایگاهی ندارد، با طرف مقابل هم به عنوان یك اسم برخورد می‌كند، یعنی چون یك اسم مشهور شده باید او را ترجمه كرد. غالبا این ترجمه‌ها نیز حالت آناكرونیستی بازی می‌كند، یعنی زمانی كه لازم است ترجمه شود، نمی‌شود و ١٥ یا ٢٠ سال بعد سه یا چهار ترجمه از آن كتاب منتشر می‌شود، در شرایطی كه دیگر آن اهمیت تاریخی - سیاسی اولیه‌اش را ندارد. بنابراین بحران ترجمه از دل تجربه ١٠، ٢٠ ساله چنین خودش را نشان می‌دهد. راه‌حل نیز به نظر من اولا آدم ه باید صبور باشند و ثانیا دریافتن این نكته كه گاهی یك كار را نكردن معنادارتر از ترجمه كردن است. این می‌تواند به اندازه خلق یك شاهكار ادبی معنا داشته باشد، ‌البته ممكن است كسی خبردار نشود ولی خود فرد می‌داند كه چرا در این لحظه این كار را نكرده است. مطمئنا تاریخ نیز در آینده این قضیه را خواهد گفت كه فلان فرد یا جمع می‌توانست این كار را بكند و نكرد و این معنایی دارد. درونی كردن شكاف در درون خود شكاف به تعبیر بنیامین درباره ترجمه شاید كمك كند فاصله بگیریم تا این اندازه عریان و بی‌واسطه با روانشناسی فردی خودمان و بحران‌های عاطفی‌مان یكی نشویم. آزادی به تعبیر آدورنو یعنی امكان فاصله گرفتن از نقش اجتماعی كه دیگران برای ما قایل می‌شوند. فرد می‌تواند با انجام كارهایی كه از او انتظار نمی‌رود نشان دهد كه آزاد است و صرفا یك نقش اجتماعی كه قدرت، دولت و سرمایه تعیین می‌كند نیست و می‌تواند تغییرات جزیی داد. البته این پاسخی به پرسش اساسی سنت نیست. به همین دلیل همچنان معتقدم كه ترجمه برای ما اساسی است، دقیقا برای اینکه یك پاسخ درون ماندگاری از دل این تجربه تاریخی لااقل برای من نیامده است، چه با گریز به ایران باستان باشد یا برای تلفیق مینیاتور با كانسپچوال آرت باشد یا هر نوع بازی عجیب و غریب دیگری باشد. به نظر من به هیچ كدام از اینها نمی‌توان گفت که پشتشان فکر وجود دارد.

ویتگنشتاین به جوانانی كه به كمبریج می‌رفتند، می‌گفت به كمبریج نروید و فایده ندارد اینجا وقت‌تان را هدر دهید، زیرا در اینجا هیچ هوایی برای تنفس نیست و خفه می‌شوید و روح و جان‌تان برای نفس كشیدن هوایی نمی‌یابد و در نهایت به استاد دانشگاه بروكراتی چون راسل بدل می‌شوید! البته راسل شدن خودش به یک معنا یك مبارزه عجیب تاریخی است. وقتی از او می‌پرسیدند چرا خودت در كمبریج مانده‌ای؟ می‌گفت من خودم اكسیژن خودم را تولید می‌كنم! این سخن عجیبی است و ماشین عجیبی است كه فیزیكدان‌ها هزاران سال است دنبالش می‌گردند و ماشینی می‌خواهند كه سوختش را خودشان تولید كند. اما این كاری است كه نابغه- دیوانه عجیبی مثل ویتگنشتاین می‌تواند بكند. من مسلما در مورد خودم چنین تصوری ندارم و یك در میلیون هم بعید می‌دانم آدمی باشد كه بتواند اكسیژن خودش را خودش تولید كند. اما از یك نظر تا حدی به نظر می‌رسد سوژه متفكر در این شكل از تاریخ‌مندی كه ما با آن مواجه هستیم، تا حدی باید این كار را بكند، یعنی خودش برای خودش اكسیژن تولید كند و به دلیل همین ناتوانی است كه حیاتش مثل حیات بنده نوعی حیات آسماتیك است، یعنی مدام در حال نفس نفس زدن و احساس بی‌رمقی است و نمی‌تواند از كوه و سربالایی بالا رود چون احساس كمبود اكسیژن دارد، زیرا نمی‌تواند اكسیژن خودش را برای خودش تولید كند. اما شاید تا زمانی كه بادها از غرب یا هر جای دیگری بوزند و اكسیژنی همراه خودشان بیاورند، یكی از تاكتیك‌هاست که زندگی همراه با تنگی نفس را با خود به همراه داشته باشد. اما این هم به نظر من به حقیقت نزدیك‌تر است تا صرفا پابرهنه وسط گود دویدن و بدون تكیه به هیچ جایگاه و سنتی صرفا به معنای عادی ترجمه كردن به ترجمه بپردازند. بنابراین بهتر است كم‌اكسیژنی را پذیرفت و تلاش کرد تا جایی كه ممكن است به این سوالات پاسخ داد كه چرا من این متن را الان می‌خواهم ترجمه كنم؟ اینجاست كه ترجمه می‌تواند به صورتی از تفكر نزدیك شود.

 

نظر شما