شناسهٔ خبر: 41031 - سرویس سینما و رسانه
نسخه قابل چاپ

یادداشتی بر نمایش «خاطرات و کابوس‌های یک جامه‌دار از زندگی و قتل میرزاتقی‌خان فراهانی»؛

امیرکبیر بازمی‌گردد

امیرکبیر اگر بتوان هنری تاریخی خلق کرد که از تحریف و تپق‌های تاریخی در امان باشد، تازه می‌توان بحث‌های جدی‌تری را در رابطه با بازنمایی تاریخ آغاز کرد. در واقع آنچه به عنوان تاریخِ مستند و موثق به دست ما رسیده است، یک گزارش دقیق و لحظه به لحظه نیست که هنرمند فقط بازسازی آن را بر عهده بگیرد. انبوهی از خلأها وجود دارد که هنرمند باید با تخیل خود آن‌ها را پر کند (و آیا مورخ کاری جز این می‌کند؟).

فرهنگ امروز/ علی تدین:

 

اگر هنر و ادبیات را به مثابه‌ی رسانه‌ای (با محدودیت‌ها و قیودات‌اش) در دستان هنرمند بدانیم، ارتباط تاریخ با هنر و ادبیات را می‌توانیم در اصطلاح بازنمایی خلاصه کنیم. رمان تاریخی، درام تاریخی، سینمای تاریخی و بسیاری هنرهایی که نام‌شان متصف به صفت تاریخی می‌شوند، کاری جز بازنمایی تاریخ ندارند (بگذریم از مکاتبی که درجه‌ی تاریخیت در هنر را به حدی بالا می‌برند که هر گونه هنری را پذیرنده‌ی صفت تاریخی می‌دانند).

بازنمایی تاریخ در هنر مسائل و پیچیدگی‌های بسیار دارد. شاید سطحی‌ترینِ این مسائل، پرسش از وفاداری اثر هنری،‌ به بوده‌ها (یا فاکت‌ها)ی مسلم تاریخی است. آیا هنرمند تمام واقعیت‌های مسلم تاریخی را در نظر داشته است؟ آیا آثار تاریخی اصلی و اصیل را مطالعه کرده است؟ آیا از خطاهای ناگاه‌شمارانه (یا آناکرونیسم) بری است؟ همین‌جا، در همین سطح است که آثار هنری «تاریخی» خودمان به ذهن‌مان متبادر می‌شود، و اینکه این صفت تاریخی چه جایگاهی در هنر و ادبیات ایران دارد. بازنمایی جانب‌دارانه‌ی رخداد تاریخی، متأثر از ایدئولوژی زمانه است و گریزی هم از این نیست، اما در ایران این اثرگذاری به سطحی‌ترین شکل ممکن، رخ می‌دهد: در حد تحریف تاریخ! مباحث پیرامون سریال تلویزیونی تاریخی که اخیراً از سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش می‌شود، از این دست است. یعنی اثر تاریخی حتی در حد واقعیات تاریخی هم مخاطب را چنان ارضا نمی‌کند که سطح دیگری از بحث آغاز شود.

اما اگر بتوان هنری تاریخی خلق کرد که از تحریف و تپق‌های تاریخی در امان باشد، تازه می‌توان بحث‌های جدی‌تری را در رابطه با بازنمایی تاریخ آغاز کرد. در واقع آنچه به عنوان تاریخِ مستند و موثق به دست ما رسیده است، یک گزارش دقیق و لحظه به لحظه نیست که هنرمند فقط بازسازی آن را بر عهده بگیرد. انبوهی از خلأها وجود دارد که هنرمند باید با تخیل خود آن‌ها را پر کند (و آیا مورخ کاری جز این می‌کند؟). مثلاً اینکه امیرکبیر در فلان روز به همسرش عزت‌الدوله چه گفت یا اینکه هنگامی که به مقتل می‌رفت در چه اندیشه‌ای بود. قطعاً هنرمند اینها را با تخیل، اما تخیلی مقید و سازگار با واقعیات اصیل تاریخی می‌آفریند. همچنین هنرمند متناسب با نوع هنرش (و در واقع رسانه‌ای که در اختیار دارد)، و نیز با رعایت قواعد ژانری، تلاش می‌کند پیچیدگی‌هایی را که مستلزم تبدیل یک روایت تاریخی به یک اثر هنری است، در نحوه‌ی بیان خود ایجاد کند. نهایتاً آنچه به مخاطب ارائه می‌ّشود، تازه تفسیری از تاریخ است، نه خودِ تاریخ (که چه بسا هرگز قابل حصول نباشد).

این ساده‌ترین و سرراست‌ترین رئوس مطالب برای پیچیدگی‌ها و دشواری‌هایی است که در خلق و نقد آثار هنری تاریخی پیش رو است. همین قدر اشاره کنم که بحث از بازنمایی‌هایی که در نمایشنامه‌های تاریخی شکسپیر صورت گرفته، به حدی گسترده بوده است که خودْ منجر به پایه‌گذاری مکاتبی در نقد ادبی شده است. اما مطالعه‌ی نسبت میان تاریخ و هنر در ایران تا این حد پیشرفته و گسترده نیست.

اکنون می‌پردازم به نمایش «خاطرات و کابوس‌های یک جامه‌دار از زندگی و قتل میرزاتقی‌خان فراهانی» که علی رفیعی، پس از ۳۸ سال مجدداً به روی صحنه آورده است. همان سالِ ۱۳۵۶ همایون علی‌آبادی نقدی به این کار منتشر کرد که بسیاری از سخنان‌اش هنوز هم صادق است و من تکرارشان نخواهم کرد[۱]. فقط اشاره کنم که منابع تاریخی رفیعی برای نوشتن نمایشنامه، از کلیات فراتر نمی‌رود. این امکان وجود داشت که با آثاری که در این نزدیکِ چهل سال، در زمینه‌ی مطالعات قاجار منتشر شده است، نمایشنامه را بازبینی کرد. چقدر بشنویم که امیرکبیر اصلاح‌طلب بودند و شاهان قاجار بی‌اراده و زن‌باره، و نهایتاً خصائل این یکی زحمات آن یکی را بر باد می‌دهد و جان‌اش را می‌گیرد؟ و اینکه ایران دستخوش مطامع روس و انگلیس بوده و میزاآقاخان وابسته به بیگانگان بوده و مهد علیا به دستیاری او امیرکبیر را می‌کشد تا اقتدار از دست‌رفته‌اش را بازیابد؟ آیا نمی‌شود حرف دقیق‌تر و ظریف‌تری زد؟ زنده‌یاد اکبر رادی در یک مصاحبه گفته بود که بیماری قجرخوانی دارد و تمام متون تاریخی و خاطرات و اسنادی که مربوط به دربار قاجار است را با اشتیاق مطالعه می‌کند! به همین سیاق می‌توان گفت نمایشنامه‌ی «خاطرات و ...» مصون از این بیماریِ نیک است! مطالعه‌ی محققانه‌ی این مدارک تاریخی و آثار مکتوب موجود می‌توانست زبان شسته‌رفته‌تری به دیالوگ‌ها بدهد. ضمن اینکه این اسناد مملو از ایده‌های دراماتیک جذاب برای غنی‌تر کردن نمایشنامه است.

در مقابل، کارگردانی و طراحی صحنه بسیار حرفه‌ای و جذاب است. تمام ماجرای نمایش در خیال مردی که جامه‌دار میرزاتقی‌خان و شاهد قتل او است اتفاق می‌افتد. این که تمام وقایع در خیال او ساخته می‌شود، هوشمندانه از طریق طراحی صحنه دائماً به تماشاگر یادآوری می‌شود، چون تقریباً تمام صحنه را حوض وسیع کم‌عمقی پر از آب پوشانده، و صدای آبی که راه رفتن بازیگران در حوض ایجاد می‌کند، به ظرافت به ما یادآوری می‌کند که حالا امیرکبیر مرده است و تمام اینها خاطرات جامه‌دار پیر است که در حمام نشسته. و آیا این جامه‌دار پیر نه حافظه‌ی همین مردمان معمولی است؟ (فقط نمی‌فهمم چرا رفیعی باید این نکته‌ها و نمادها را به عیان‌ترین و «گل‌درشت»ترین شکل ممکن در نمایشنامه تصریح کند!) و کشتن او نه به معنای نابود کردن حافظه‌ی تاریخی مردم، و پاک کردن اندیشه‌ی میهن‌دوستی و اصلاح‌طلبی از ذهن آنان است؟ آیا اثر رفیعی، خودش نقدی بر تحریف تاریخ نیست؟ در دفترچه‌ی معرفی تئاتر آمده است که: "می‌خواهیم تاریخ گذشته را مقابل انسان امروز قرار دهیم، آن را از خود کنیم و برای پاسخ به پرسش‌هایی که در جامعه‌ی امروزمان، مطرح است از آن استفاده کنیم." بگذریم از اینکه چنین کاری پیچیدگی‌های بسیار دارد، اما همین جمله تصدیق می‌کند که رفیعی با اجرای مجدد «خاطرات و کابوس‌ها ...» می‌خواسته تلنگری بزند، که "زمانی اندیشه‌ی خواهان اصلاحی بود، حالا آن روند به کجا رسیده است؟".

از نظر من کار رفیعی، این اجرای مجدد، علی‌رغم نقص‌هایی که در نمایشنامه دارد برای این اوضاع و احوال، بهنگام است. نسل نو، دست‌کم این‌طور که من می‌بینم، پیوندهایش را با این انگیزه‌ی جمعی متداوم در تاریخ برای حرکت در جهت اصلاح و بهبود منافع جمعی گسیخته است. برای اینان آوردن نام میرزاتقی‌خان امیرکبیر، آن هزاران معنایی را ندارد که برای نسل‌های پیش‌تر داشت. شاید اگر دوازده سیزده سال پیش رفیعی این اجرا را به صحنه می‌برد، می‌ّشد انتقاد کرد که «آخر چقدر امیرکبیر؟ بس است، بگذارید از امین‌الدوله و سپهسالار و حتی فروغی و ... بگوییم.» اما حالا می‌بینم که خیلی‌ها همین امیرکبیر را، به همین شکل که رفیعی روی صحنه بازنمایی کرده، که نماد میهن‌دوستی و اندیشه‌ی اصلاح است، اندک اندک از یاد می‌برند. بنابراین باید گفت که رفیعی با دقت و دغدغه‌های ارزشمند اجتماعی، اجرای مجدد این نمایش را ترتیب داده است.

نهایتاً اضافه کنم که بازی خوب مریم سعادت و مصطفی ساسانی در نقش مهد علیا و ناصرالدین‌شاه جوان بسیار خوشایند است و امکانات بیشتر تالار وحدت (نسبت به سالن تئاتر شهر که اجرای سال ۱۳۵۶ در آنجا بوده) قطعاً دقائق کارگردانی و طراحی صحنه را نسبت به اجرای قبلی بیشتر نشان می‌دهد. و امیدوارم که نمایش رفیعی فتح بابی شود برای خلق یک جریان هنر تاریخی، برای تفسیر هنری تاریخ ایران.

 


[۱]  این نقد در مجله‌ی صحنه، شماره‌ی ۶۵-۶۶، آبان و آذر ۱۳۸۶ بازنشر شده است.

نظر شما