شناسهٔ خبر: 48725 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

تلاش فلسفه برای جدا کردن قلمرو وجودی علوم انسانی با علوم طبیعی

معین زاده، عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی گفت: فلسفه برای جدا کردن قلمرو وجودی علوم انسانی با علوم طبیعی تلاش بسیاری کرد.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ نشست «فلسفه و علوم انسانی» عصر روز گذشته در تالار شهید مطهری دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران با حضور حجت الاسلام حمید پارسانیا، عضو هیات علمی دانشگاه تهران و مهدی معین زاده، عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد.

پارسانیا در این نشست درباره «نقش فلسفه در علوم انسانی» و معین زاده درباره «فلسفه و تقویم ناحیه وجودی علوم انسانی» سخنرانی کرد.

معین زاده در ابتدای این نشست گفت: در سخنرانی امروز من هر جا که حرف از علوم انسانی است ناظر به مناقشه علوم انسانی می باشد چرا که علوم انسانی یک چیز دم دستی و حاضر و آماده نیست. ما حتی برای عنوان علوم انسانی هم به توافق نرسیده ایم. عده ای آن را علوم اخلاقی یا علوم تاریخی، علم اعتبار، علم معنا و گاهی هم علوم اجتماعی نامیده اند. به همین دلیل وقتی از علوم انسانی یاد می کنیم منظورمان مناقشه علوم انسانی است.

وی افزود: بنده  می خواهم توضیح دهم که فلسفه چطور در طول تاریخ، حوزه موضوعی علوم انسانی را به لحاظ وجودی قوام داده است. هر تأملی در اندیشه مغرب زمین باید در ارتباط با علوم طبیعی سنجیده شود. بنابراین علوم انسانی تا به امروز شکنجه زیادی را تحمل کرده تا بتواند خودش را از علوم طبیعی جدا و اعلام استقلال کند. علاوه بر این فلسفه و فیلسوفان هم جا را برای علوم انسانی و اوبژه آن یعنی انسان باز کردند. در دوره مدرن اولین جوانه زدن علوم انسانی و جدا کردن آن از بدنه معرفت را می توان به هیوم نسبت داد. در نظریه دیلتای هم طرحی می بینیم که گویی انسان در قواره تاریخ مند، خودش را نشان می دهد. بنابراین معلوم می شود که علوم طبیعی به مسائلی می پردازند که تاریخ مند نیستند ولی علوم انسانی به مسائلی می پردازند که ذاتا تاریخ مند هستند. انسان هم یک موجود تاریخ مند و موجود تاریخی یعنی موجودی در حال شدن است و با توجه به چیزی که می شود می توان راجع به آن احکامی صادر کرد.

 عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی ادامه داد: تاریخ و تاریخ مندی یکی از قلمروهایی بود که به همت فیلسوفانی مثل دیلتای کشف شد و گویی تمایزی در حوزه وجود ایجاد شد. در زبان آلمانی بیلدونگ یعنی شدن و ریشه آن در کلمه ای با عنوان BILD است؛ یعنی وقتی شما می خواهید چیزی بشوید باید حتماً تصویر و نسخه ای در ذهن خودتان داشته باشید. تصویر اولیه هم چیزی بود که در آن زمان فیلسوفان رمانتیک به آن پی بردند. هر علمی به موضوعی قائم است که این موضوع خود یک قلمرو وجودی می خواهد. معمولا هم این قلمرو از پیش آماده نیست. قلمروی علوم انسانی توسط فلسفه پیش کشیده شد و به عبارتی فلسفه برای جدا کردن قلمرو وجودی علوم انسانی با علوم طبیعی تلاش بسیاری کرد.

پس از معین زاده، حجت الاسلام پارسا نیا سخنرانی خود را با این سوال که فیلسوف چه تفسیری از خودش و نسبت با علوم انسانی ارائه می دهد، آغاز کرد و گفت: تعبیر علم انسانی را فارابی به کار برده است. او در عرصه علوم انسانی تعابیر صریحی دارد و مطرح می کند که موضوعات، موجوداتی هستند که با اراده انسانی ایجاد می شوند. فارابی علوم انسانی را در مقابل علوم نظری قرار داد. علوم نظری هم به سه دسته تقسیم می شود؛ یک موجودی به اسم طبیعی که امتداد و حرکت دارد. دو عرصه ای از وجود که فارغ از امتداد است و مطلق می باشد. سه، عرصه ای از علم به وجود که متافیزیک نامیده می شود. علوم طبیعی قید حرکت و اندازه دارند اما متافیزیک احکام مربوط به اصل وجود را بیان می کند. متافیزیک آن سوی فیزیک و موجود است. از متافیزیک، ریاضی و فیزیک برنمی آید ولی علوم انسانی فارغ از قواعد متافیزیک نیست به عبارتی می توان گفت که متافیزیک یک علم اعلی و کلی است که سایر علوم در ذیل آن هستند.

وی افزود: اصولی که به عنوان مبانی است متافیزیک را فراهم می کند. یعنی متافیزیک موضوع سایر علوم را تفسیر می کند و در صدر می نشیند. متافیزیک با افق گشودن روی سایر علوم امکان به وجود آمدن علوم مختلف را تایید یا نفی می کند. به بیانی افق سایر علوم به متافیزیک برمی گردد. در یک مقطعی از قرن نوزدهم با عرصه ای مواجه می شویم که نسبت فلسفه با سایر علوم متحول می شود و نوعی واژگونی رخ می دهد. بر اساس دیدگاه پیشین، فلسفه نه تنها یک علم بلکه علم اعلا است. کنت فلسفه را مقابل علم تعریف کرد و علم را که تفسیر می کرد می گفت علم یک دانش تجربی است، اما کانت می گوید فلسفه، معرفتی نیست که وجودی را به ما نشان بدهد. به عقیده او فلسفه تاکنون عالم را نشان می داده اما از امروز فقط مفاهیم ذهنی را به ما نشان می دهد و از آغاز هم فلسفه همین گونه بوده است. به عقیده او متافیزیک چیزی جز معرفت شناسی نبوده و نیست. همچنین کانت عقیده دارد متافیزیک جنبه استعلایی به معنای انسانی دارد. در این میان هم کنت و هم کانت فلسفه را یک پدیده علم اجتماعی می دانند اما کنت ارتباط علم با فلسفه را به طور کلی باطل می داند.

عضو هیات علمی دانشگاه تهران ادامه داد: در همین دوران ما نوعی رجوع به فلسفه داریم، البته فلسفه به معنای حوزه معرفتی ذهنی سوبژکتیو که می تواند ابژه علم باشد، منظورمان است. جلوتر که می آییم می دانیم که حوزه معنایی فلسفه که جنبه تاریخی داشت و سرکوب شده بود دوباره توسط افرادی مثل ویتگنشتاین تایید می شود.

پارسانیا در ادامه با اشاره به اینکه بر اساس تعریف کنتی و پوزیتیویستی از علم، فعالیت های دانشکده هنر، دانشکده حقوق و ... هیچ کدام علم نیستند، گفت: به عقیده کنت علم تعدادی گزاره و آگاهی و دانش آزمون پذیر است. چیزهایی که ما مثلا در دانشکده هنر یاد می گیریم نوعی گزاره های مهارتی، فرهنگ و انسانیت هستند که مبنای آنها جعل و وضع انسان است. البته توجه کنید اینکه می گوییم اینها علم نیستند قصدمان بی ارزش کردن شان نیست. بر اساس همین تعریف جای فلسفه در دانشکده ادبیات است. فلسفه بخشی از مخلوق مصنوع انسانی است که می خواهد  علم را معنی کند و دقیقا در همین جاست که نوعی واژگونی رخ می دهد.

این نشست با پرسش و پاسخ میان حاضرین و سخنرانان به پایان رسید.

نظر شما