شناسهٔ خبر: 60168 - سرویس علم دینی
نسخه قابل چاپ

نگاهی به شخصیت قدیسه ترزا و عرفان کاتولیکی او؛

شعف به شیوۀ تِــرزا  آویلای

ترزا آویلا عرفانِ کاتولیکی( با دو نقطۀ عطف: در قرنِ دوازدهم با عرفانِ راین، سپس در پی شورای تِرنت و اصلاح‌ستیزی آن، با به‌ویژه تِـرزا دو آویلای اسپانیایی و دوستش جان صلیب) در حالتی امتناعی در درونِ کاتولیسم، جا خوش می‌کند: حاشیه‌ای که در تکاپوی مکاشفه قلب است. نوشتنِ تِـرزا از همین وضعیت متناقض‌نما سر بر می‌آورد، و البته کارش نیز به‌مثابۀ مؤسسِ فرقه کارمِل‌های پابرهنه استوار بر همین جایگاه متناقض نماست.

فرهنگ امروز/ ژولیا کِریستوآ/ برگردان: سید جلال محمودی[1]

«تحقیقات روانکاوانۀ ژولیا کریستوآ درباره عشق او را به سوی مورد فوق‌العادۀ تِـرزا آویلایی [2] و برقراری پیوند «ناشدنی و غیر عملی» میانِ «آرزو» و «نیازِ به ایمان»، کشاند؛ کریستوآ همچنان به روانکاوی مؤمن و به ایمان بی‌باور مانده است و در همان حین یک چنین «زندگی تخیلی» دلکش و جذابی از قدیسه تِـرزا ارائه می‌دهد. این مسأله بزرگترین اقتضای عالم است که به نظر می‌رسد می‌خواهد احساس نیاز به ایمان را، با اشکال پرخاشگرانه، زنده کند.»[۳]

Peter Brooks, Princeton University

شخصیت قدیسه تِرزا نمونه اعلای زنان، در عرفانِ کاتولیکی به شمار می‌آید، شخصیتی که پیوسته از سوی کلیسا دست‌کم گرفته شده و با دیدگانی شکاکانه در او نگریسته‌اند. ریشه‌های خانوادگی نامعلوم، تجاربَش به‌عنوان مؤسس گروه راهبان پابرهنه کرملی و نیز روابطِ مبهمَش با دادگاه‌های تفتیش عقاید و متولیان دین در قرن شانزدهم، در طول تاریخ، متفکران و دانشمندان را مجذوب و مفتون خود کرده است: هدایت‌شده به‌واسطۀ یک عشقِ مثالیِ چون محبتِ اله به پدر و در برخی مواقع تا سرحدِ یک فنا با رنگ و بوی خشونت. تِرزا دو آویلا، یک زن باهوش و حساس، بیرون از زمانۀ خود و پیوسته معترض بود. این تصویری است که آثار او برای ما ترسیم می‌کند، نوشتن برای او راهی بود برای نشان دادنِ چگونگی تحلیل، شناخت خود و پیوندش با خدا.

تِرزا دو آویلا(۱۵۱۵-۱۵۸۲م)آنچه را عرفان می‌نامندش رهبری کرد و در بابِ آن، در زمانه‌ای که در اسپانیا قدرت و عظمت فاتحان و عصر طلایی آنان رو به زوال بود، به وجه مبالغه‌آمیزی قلم زد؛ بماند که آراسموس و لـوتر هم، باورهای دینی را به لرزه انداخته بودند. کاتولیک‌های جدید همچون آلومبرادوها در پیِ جذبِ یهودیان و زنان بودند؛ انگیزاسیون فهرست کتاب‌ها را به زبان کاستیلی می‌خواست و سودای بر پایی محاکمی برای اثبات پاکسازی درهم آمیختگی خونی در سر داشت. تِـرزا، تنها دختر کریستیان وِییْژا[۴] و کونوِرْسو[۵]، در همان آغاز کودکی شاهدِ محکمه‌ای ویژه بود که برای خانوادۀ پدری‌اش برپا شده بود و در پیِ اثبات مسیحی بودنشان بود و نه یهودیت‌شان. وضعیت وی از راهبی نمازخوان، یعنی نیایشِ ذهنی برای ذوب و فنای فی‌الله او را به سمت‌وسوی وَجد و شغف کشاند و همان هم او را به‌سوی محاکم تفتیش پیش از آنکه اصلاح‌ستیزی در تجربه او سبک‌وسیاق غیر عادی و پیچیده‌ای به خود بگیرد و پیش از آنکه تأثیر بگذارد بر کلیسای که تلاش می‌کرد برای ازدواجِ زاهدانه(چیزی که پروتستان‌ها خواهانش بودند) به همراه تشدد فراطبیعی(سودمند به حال ایمان مردمی)، سوق داد. تِـرزا سیپیدا ای آومادا در ۱۶۱۴ آمرزیده شد (یعنی ۳۲ سال پس از مرگش)، در ۱۶۲۲(۴۰ سال بعد از فوتش) در عِدادِ مقدسان جای گرفت و در ۱۹۷۰ در زمرۀ تأییدشدگان شورای دوم واتیکان، قرار داده شد، او به همراه کاترین سیینا نخستین زن طبیب کلیسا بود.

عرفانِ کاتولیکی( با دو نقطۀ عطف: در قرنِ دوازدهم با عرفانِ راین، سپس در پی شورای تِرنت و اصلاح‌ستیزی آن، با به‌ویژه تِـرزا دو آویلای اسپانیایی و دوستش جان صلیب) در حالتی امتناعی در درونِ کاتولیسم، جا خوش می‌کند: حاشیه‌ای که در تکاپوی مکاشفه قلب است. نوشتنِ تِـرزا از همین وضعیت متناقض‌نما سر بر می‌آورد، و البته کارش نیز به‌مثابۀ مؤسسِ فرقه کارمِل‌های پابرهنه استوار بر همین جایگاه متناقض نماست. من سه جنبه از اندیشه را یادآور می‌گردم و نشان خواهم داد که این زن به شغف و روشنگری‌ای که فرا می‌خواند هرگز نرسید. ایمان مسیحی بر یک حقیقت زایل نشدنی در کیانِ پدر آرمانی، و البته محبت تمام‌وکمال نسبت به این پدر،  بنا می‌شود، چیزی که به سادگی تمام موضوع گفتگو قرار می‌گیرد و به تَبع، آن، چیزی جز گفتار دربارۀ محبت نیست. پدرِ معنوی یا عاطفی، کسیکه اِروس[۶] نیست، اگر چه این دو نسخه از عشق با هم قابل جمعند چه اینکه در سراسرِ تاریخ مسیحیت با هم مخالفتی نداشته‌اند. «دوست دارم چرا که من دوست داشتنی‌ام، پس من هستم»، این می‌تواند طریقِ مؤمن باشد، شیوه‌ای که تِـرزا در نگاه و حالت وَجدگونه خود سامان داده بود. این قیاس منطقی ما را به «عشقِ به پدر از پیش از تاریخ بشر» رهنمون می‌شود، چیزی‌که ما نزدِ فروید شاهدش هستیم. روشن است، نخستین منبع تِـرزا، مانند سایر عارفان، سرودِ استعلایی آوازِ آوازها است: هم‌بافته‌ای از تحریک امیال جنسی و استعلاء، حضور و عزیمت، جسم و کلام.

با این همه، ایده‌آلیسم افراطی صرفاً با یک دستور منع اندرونی از جانب کلیسا بر همان وجه نابِ خود، باقی نمی‌ماند. بر عکس، تصوف در محرومیت‌های درونی خود، در صددِ بازاندیشی آرمانگرایی عاطفیِ خود، به‌رغمِ آنکه این آیده‌الیسمِ عاطفی از اهمیت کمتری برخوردار نمی‌باشد، نیست. فروید، این منطقِ چرخشی را در پیشبرد اقتصادی (در کارِ خود، تکانه‌ها و غایت تکانه‌ها) برجسته کرده است: زمانیکه عملکردها و هیجان‌ها از مرزهای کمّیِ متعیَنی در می‌گذرند، شهوانی می‌شوند.

عُرفا، و علی‌الخصوص تِـرزا، نه‌تنها در این چرخش مشارکت داشتند بلکه برخی از آنان و تِـرزا بیش از دیگران، در تسمیه آن نقش داشته است. از آن پس، آرمانگرایی چرخشی ـ غیر جنسی کردن ـ بازشهوانی‌کردن و  بالعکس، عشقِ به پدر مثالی را به یک خشونتِ تمام‌وکمال متحول می‌نماید؛ یعنی از یک شور و شغف پدرانه به نسخه‌ای از یک پدرِ آزارگر ـ آزارخواه(سادو ـ مازوخیسم)، در رفتارهای مانند روزۀ طاقت‌فرسا، توبه، شلاق زدن ـ گزنه بر زخم گذاردن ـ تشنج، و حتی خلسۀ صرع‌گونه‌ای که در آن از شکنندگی سلول‌های عصبی یا هورمونی سود می‌برند، متحول می‌گردد. من تنها از برخی رفتارهای مبالغه‌آمیزی که به کمک آنها بتوان این «خودتبعیدی‌ها» را در او نشان داد، اسم برده‌ام (بیانِ آنها به جهتِ ارائه تصویری از تِـرزا است)، وجه دیگر نقل آن (برای کابرد زبان خودم بوده است). آیا این تجربیات ریشه در پندارۀ «کودک‌آزاری» دارد، همانی که فروید در ناخودآگاه بیمارانش کشف کرد؟ نه دقیقاً. بلکه چیزی بیش از «کودک‌آزاری» است، او پسرـ‌پدر شکنجه‌شده‌ای است یا (برای آنکه در چارچوب ادبیات فرویدیسم بمانیم)،«پدر شکنجه‌شده‌ای» است که مسیحیت در عاطفه مسیحانه خود، ارج می‌نهد، کسیکه مؤمن بدو ایمان خواهد آورد و در نیایش‌اش، او را می‌ستاید. فراهم ساختنِ راهی برای حمایت از رنج‌های بشری، و نیز زنانگیِ ایجابی برای هر دو جنس، تا خشونت تداوم نیابد. ملاحظه داستایفسکی: «این بسیار آرمانی و در همان حین، بسیار ظالمانه است» (آزردگان و تحقیرشدگان)؛ می‌توان آنرا به مثابۀ نسخه خلاصه‌ای از پدر عارفانه، به حساب آورد، و این از خود تِـرزا است.

 به هر جهت، این تشویق به رنج در رضایت شفاهی فروکش خواهد کرد: عشای ربانی، مؤمن را با پسرـ پدر برای تعذیب تا سرحد مرگ، آشتی می‌دهد؛ و حتی بیش از این، تِـرزا به جسمِ این انسان معذّب این را می‌افزاید که «من» خود از طریقِ امتزاجِ دیگری، خود شده‌ام، خصیصۀ یک مادر صالح پرورش دهنده. بسیاری از مالیخولیاها و بی‌اشتهای‌ها در قرون وسطی در کلیساها به خاطر تناولِ یک نوع غذا بوده است: قطعه‌ای از بدنِ خون‌آلود مردِ بدکردارِ خدا. و این حالت به آنها این اجازه را می‌داد برای سالیان متمادی در این  شوریدگی، با وجود گرسنگی و صرفاً از خلالِ رضایت شفاهی‌ای که او را منقاد و مطیعِ اتحاد سمبولیک می‌کند،  بزیند. مسیحیت، برای آنکه به صورت شفاهی بازشهوانی کردنِ آرمانی داشته باشد، خودِ کلام را غایتِ میل و رغبت قرار می‌دهد: «چیزی بیرون از انسان وجود ندارد و آنچه بر او وارد می‌گردد نمی‌تواند او را تباه نماید، آنچه از انسان برون می‌تراود، او را خوار می‌سازد.» ( ماتیو ۱۵:۱۱ و مارک ۷:۱۵). در نتیجه آن، و حداقل در خیال، شور و نشاط جسمی ملغی می‌شود به سبب آنکه جایگزین آن احساس خوشبختی‌ای است که از طریق دهان(به صورت شفاهی) ایجاد می‌شود؛ دهنی که برای تحقق پاکیِ مطلق از آن مراقبت می‌گردد؛ چیزی که نمودِ امساکِ مقدسانه است (کارِ رودلف ام. بِل). به این ترتیب، تولدی جدید در مسأله‌ای متضاعف از طریقِ هویت‌بخشی به خوردن گوشت انسان به همراه مضروب کردن پسر ـ پدر تا سرحد مرگ و بازفراچنگ آوردنِ زمان در پرتوِ ازلی کردنِ کلام، مورد تأکید قرار خواهد گرفت: این آخری به لطفِ یک روایتِ باز در جهت تلاشِ بی‌پایان به‌دنبالِ معنی، که ضرورتاً ذاتی هم هست، تبدیل به غایت اصلی شور و اشتیاق می‌شود. برای تِـرزا، دستاوردهای این تجارب متمایز عبارتند از نوشتن (به‌مثابۀ تجربه‌نگاری) و پی‌افکنی (فعلِ سیاسی‌ای که مجالِ نهادی و ماهیّت کارمِلی را تجدید می‌نماید).

تِـرزا، کار اصلاحی خود را با تبدیل کارملِ پاپوشان به کارملِ پابرهنگان، آغاز می‌کند؛ کاری که مدتی بود به‌سبب مشغولیت‌اش به نوشتنِ زندگینامۀ خود نوشتش، معطل مانده بود؛ و البته از نگارشِ آن در اثنای تأسیس هفده دیر طی بیست سال، هم دست بر نداشت. او در انجام این کار، خود را به‌مثابۀ «مردانه‌ترین راهبان» می‌نمایاند: در این باره او می‌نویسد: «من یک زن نیستم، من قلبی سخت دارم»، و به مثابۀ مدافعی سرسخت در دفاعِ از ویژگی‌های زنانگی ـ ‌به‌عنوان مثال اینکه زن در پرداختنِ به تجربه نیایش معنوی از مرد قوی‌تر عمل می‌کند ـ در مقابله با سلسله مراتب هرمی کلیسا یا از طریق استمداد جستن از پادشاهان برای توسعه رهبانیتِ زنانه، تلاش می‌کرد. او دختری بود با هفت برادر(پیش از تولد دو «کوچولوی» آخری یک دختر و یک پسر)، تِـرزا خود را بسیار به مادر و پدرش، برادرش رودریگو، عموی پدرش پدرو، پسر عمویش فرزند عموی دیگر پدرش، فرانسیسکو، وابسته و نزدیک می‌دانست؛ خانواده‌ای با رنگ‌وبویی متنوع و البته هماهنگ، خانوده‌ای غنی منتهی رو به فقر. تِـرزا در سیزده سالگی مادرش را از دست داد. همان زمان تصمیم گرفت کارملی شود و بالطبع به‌هنگام افتتاح مراسم تجسد در ۲ نوامبر ۱۵۳۶ که سن‌اش ۲۱ سال بود، از نظر بدنی آماده و میدان دیده شده بود: در میان رَغَبَاتِ کِشندۀ او به‌سوی احساس گناه که صرفاً در زندگی‌اش مطرح بود، بدون چشم‌پوشی از سوی اعتراف کنندگان به آن، که او را از ماندن و توسع در آن باز می‌داشتند، تحسین آرمانگرایانه او خود را در نیایش شدید مریم (مادر عذرا) و یوسف (پدر عذرا) می‌نمایاند. به روشنی تمام،  وی با اطمینان در بیوگرافی‌اش، نشان می‌دهد چگونه ریاضت‌های دردمندانه‌اش او را دچار تشنج و از دست رفتنِ خودآگاهی می‌کرده است؛ حالتی که گاه او را به سمت اغمایی چهارروزه می‌کشاند: دانشمند فرانسوی پییر ویرسیلیتو، پس از دانشمند اسپانیایی خوزه گارسیا آلبیا از آن به «صرع زمانی» تعبیر کرده است. به هرجهت، این بحران‌ها همراه با «بینش‌هایی» غیر عادیی است که راهبه از آنها به «هاله» تعبیر می‌کند: نه بینش‌هایی که از طریقِ «چشمان بدن» حاصل می‌شود، بلکه آن چیزی که من با کمال میل از آن به  «اوهام تصوری» تعبیر می‌کنم؛ چیزی‌که همه ادراکات بر آمده از احساسات مشوش، مانند حضور ناپیدا، یقین، همسر دوستی و مانند آنرا در بر می‌گیرد. پدر آرمانی، و البته سنگدل، کسیکه کمر به آزار و رنج او حتی استخوان‌هایش هم بسته است، اینک تبدیل به پدر دوست‌داشتنی می‌گردد: در اینجا تِـرزا پیروز می‌شود، همان جائیکه رئیس شِرِیبر آنجا شکست خورد(به یاد داریم که فروید در ۱۹۱۱ شهادت این وکیل را که به‌خاطرِ شراستِ پدرانگی الهی اعدام شد، تفسیر کرده است): پروردگار دیگر او را محاکمه نمی‌کند، یا در سطح پایین‌تری این کار را انجام می‌دهد، چرا که او را دوست دارد.

او در زندگینامه خودنوشتَش توضیح می دهید که چگونه تشنجات و فقدانِ خودآگاهی وی منجر به رنجِ و عذاب می‌گردید.

تسلسلِ برخی از «بینش‌ها» که تِرزا در زندگی‌اش از سر می‌گذراند، انعکاس منطقِ این کیمیای نجات‌بخش است. نخست، «بینش» ـ تصویری که از طریقِ چشمان بدن قابل حصول نیست ـ او را مقابل یک«وجهۀ حاد» قرار می دهد، وجهه‌ای که «زائران» غیر رسمی را با راهبۀ کوچک، شدیداً در تعارض قرار می‌دهد. سپس این «بینش» تبدیل به «وزغی» می‌شود که دائماً در حال رشد و بزرگ شدن است: هوسِ جنس زائر؟ سرانجام، خود او تبدیل به انسانی رنج کشیده می‌گردد، همان انسانی که [فرقۀ]کارملیت آنرا در قالب مجسمه مسیح به‌صورت عریان در میادین به نمایش می‌گذارند: انسانی که همراه رنج‌هایی که برای تحدید هویتَش جهت سبک‌شدنِ دردهایش متحمل شد، شهید گردید. رضایت و بَهجت در کلمه است: تِـرزا ، درپایان، با «مسیح به‌مثابۀ انسان»، یکی می‌شود؛ او خود را شایسته این می‌داند که:«یقیناً پروردگار در درونِ من وجود دارد». «من به هیچ وجه نمی‌توانم در این شکّ داشته باشم که او در درون من بود، یا من در او رسوخ کرده بودم». به هنگام فَوَرَانِ شور و شعف، همه حواس، ناگهان، تماماً ملغی می‌شوند: روح، هر گونه نیروی «کارکردن» را از دست می‌دهد، چیزی جز «خلأ» وجود ندارد، یک بَهجت و شورِ مطیعانۀ سعادتمندانه: «فقدانِ احساس»، «گونه‌ای از هذیان»، «چیزی حس نمی‌کنیم، فقط می‌شنویم بدون آنکه بدانیم چه چیزی را داریم می‌شنویم». چه سلبی و چه ایجابی، برخورداری از رنجِ شدید، خواه با هم و خواه به تناوب. اوجِ این درهم‌آمیختگی و نبودِ حس، جسم را تباه می‌کند، و آنرا به مرحله‌ای می‌رساند که نفس، خود، خودش را پیش از آنی که روح بتواند این تسلسل «زیانبار» را روایت کند، نابود می‌نماید. روایتِ  بعدی، که برای نخستین بار به‌وسیلۀ تِـرزا ارائه شده است تصویر اعتراف‌گیری اوست از دومینیکن‌ها و یسوعیان؛ کسانی که با شدّت‌وحدّت و یا با حیله، پیش از آنی که به آنها اجازه داده شود و سپس تشویقِ به نوشتن شوند، از آنها اعتراف گرفته می‌شد. اوج این «بینش» را که در آن شَهَواتِ حسّی در توصیفِ خیره‌کننده این بهم‌آمیختگی، نمایان است در کنده‌کاری برنینی(۱۶۴۶) روی سنگِ مرمر می‌توان دید؛ همانی که جزو دلخوشی‌های لاکان در سمینارش تحتِ عنوانِ«دوباره» (۱۹۷۲-۱۹۷۳) هم بود.

به هنگام فَوَرَانِ شور و شعف، همه حواس، ناگهان، تماماً ملغی می‌شوند: روح، هر گونه نیروی «کارکردن» را از دست می‌دهد

به نظر من، ابهام در زندگی تِـرزا، کمتر از شواهدی که او مسلسل‌وار بدانها استناد می‌جوید، وجود دارد: آیا ما می‌توانیم چنین شور و شغفی را در جاهای دیگری، غیر از این داستان‌ها، ملاحظه کنیم؟ صرع باشد یا نه، این وضعیت، پالودنِ شوکِ اولیه است برای تخلیه غریزه از خلالِ شبکه نشانگانی[مذهب]کاتولیک در درونِ زبان کاستیلی تِـرزا، چیزی که همزمان، در باغِ تِـرزیایی با یسوع، هم بقای بیولوژیکی را تضمین می‌نماید و هم تداومِ تجارب را. از درون بجوشد یا از بیرون، فعال یا ایجابی، نه این باشد و نه آن دیگری و بدونِ اینکه موضوع با کار باغبان خلط شود، آب برروی زمینی که من در آن هستم جاری خواهد شد و چیز دیگری به‌وجود خواهد آورد: یک باغ. من، زمین، از خلال یک محیط سرزنده‌ای چون آب، باغ نمی‌شویم. من آب نیستم، چونکه من، خاکم؛ لکن آب خدا هم نیست، چراکه فقط او خالق است. از نگاه ما، آب خیال است، تمثیلی حسی؛ تِـرزا، فضا و زمان را بدن به بدن، توصیف می‌کند، یک حضور و درهم‌آمیختگی مشترک که شما را تبدیل به موجودی زنده می‌کند. چراکه تمثیل آب، من را بدون محدودیت به خدا ربط می‌دهد، او در حالیکه مرا از اله لبریز می‌نماید، همزمان کشمکش میان ما را هم حفظ می‌کند و من را از جنون به‌هم‌آمیختگی بین من و او، دور می‌نماید. آب حافظِ زندگی من است، عنصر حیاتی من است. ارتباط دوطرفه میان خدا و مخلوق، آب، پروردگار را از جایگاه مسلط بر می‌کَنَد و او را به پایین می‌کشد البته اگر به مرتبۀ باغبان فرو نکاهدَش،  به یک عنصر کمینۀ کَوَنی که می‌چشمَش و مرا تغذیه می‌نماید، لمسَم می‌کند و لَمسَش می‌کنم.

هوسرل نوشت که «خیال» عنصر زندۀ پدیدارشناسی است، همانطور که این ویژگی، مشترکِ میان همه علوم انتزاعی است. اجازه دهید این گونه بفهمیم که خیال، از طریق کاربردِ بیانات حسّی، گرانبها و دقیق،  تجریدات را «بارور» می‌نماید و آنها را به جادویی روشن، متحوّل می‌سازد. چه بسا، این ارزش خیال مانند «عنصر حیاتی» برای «شناخت حقایقِ اَزلی»، به‌مانند عملکردی که تِـرزا در خلال نوشته‌هایش در حالت‌هایی که بدانها می‌رسد از آب نشان می‌دهد، نباشد. یک مثال «کلامی» از این بحث تکرار گفتار است به امید آمیختگی با دیگری در تجربۀ سیر قهقرایی یک عشق متعالی...

تِـرزا، خواهرانش را در دیرها به بازی شطرنج توصیه می‌کند، علی‌رغمِ عدم اجازه آن به‌صورت رسمی، برای «مغلوب کردن و خسته کردن پروردگار»!

اعتراف‌کنندگان و نویسندگان این ادعای اغراق‌گونه را فرو می‌کاهند، در حالیکه دادگاههای تفتیش عقاید به‌واسطۀ همان‌ها او را متهم می‌نماید، البته این مربوط می‌شود به دوره پیش از پسا ـ ترنتی[۷] که سلطه کلیسا به قُدسیت[قدیسه بودنِ] نویسنده اعتراف کرد. با این همه، این بدون عواقب نبود. نخست، طعنۀ تِـرزایی تسخیرناشدنی خواهد بود، چیزی که موجب وحشت یک بازیکن خوب شطرنج نخواهد بود و به نظر می‌رسد که او این گونه بود؟ در ورقه ای نامشخص از راه کمال، تِـرزا، خواهرانش را به انجام بازی شطرنج نصیحت می‌کند، هر چند این کار موافق مقررات رسمی نباشد، این کار را برای «مغلوب‌کردن و خسته‌کردن خدا بکنید!». گستاخی‌ای که پژواک آن در جمله معروف آقای اکهارت خود را به گونه‌ای دیگر نمایاند: «از خدا می‌خواهم که مرا از دست خدا آزاد کند».  صورت دوم آن از سوی لایبنیز عرضه شده است. او در نامه‌ای به اندریه موریل در ۱۰ دسامبر ۱۶۹۶ نوشت: «اما در خصوص قدیسه تِـرزا، تو در تخمین کارهای او، محق بودی؛ من این فکر زیبا را که روح باید اشیاء را آن گونه که هستند تصور نماید و لو تنها همراه آن خدا در دنیا وجود داشته باشد، یافتم. این اندیشه، بازتاب قابل توجهی در فلسفه دارد به گونه‌ای که من از آن در یکی از فرضیاتم استفاده کردم». تِـرزا معنویت ماهیت الهی لایبنیتزی را بسیار زیاد کرد؟ تِـرزا پیشگامِ تکاملِ نامتناهی بود؟

رویه این شور و شوق متعالی، تزکیه شده است در مخاطرات، استعلایی است در شکوه و وضوح، و البته بالطبع، توأم با رنج‌هایی است که تحمیل شده‌اند و مفروض‌اند؛ مدرنیته این واژه بزرگ را «سادو ـ مازوخیسم» نامگذاری کرده است. مدرنی که ما ادعا می‌کنیم بیرون است. آیا ما مطمئنیم که اینگونه است؟ و به چه قیمتی؟

ارجاعات:


[۱] . شهری در اسپانیا؛ تِـرزا اهل آویلا بود.

[۲] . دانش‌آموخته تاریخ از دانشگاه تهران.

[۳] . http://www.kristeva.fr/teresa-my-love.html

[۴] . cristiana vieja

[۵] converso.

[۶] . اروس (به یونانی: Ἔρως) به معنی عشق جنسی، در اسطوره‌های یونان خدای عشق بود. رومی‌ها او را آمور (عشق) یا کوپیدو (شوق) می‌خواندند. واژهٔ اروس (Eros) نخستین بار از افلاطون شنیده شد؛ به معنی شوق و دلتنگی عاشقانهٔ روح برای برگشتن به اصل خود. (ویکی پدیا)

[۷] . شورای ترنت یکی از مهم‌ترین شوراهای سراسری کلیسای کاتولیک بود که بین سال‌های ۱۵۴۵ و ۱۵۶۳ میلادی در ترنتو و بولونیا در شمال ایتالیا برگزار شد. این شورا که ناشی از اصلاحات پروتستانی بود، به عنوان تجسم اصلاح کاتولیک توصیف می‌شد. چهارصد سال بعد، هنگامی که ژان بیست‌وسوم مقدمات شورای دوم واتیکان را فراهم می‌کرد، احکام صادر شده توسط آن شورا را تأیید کرد: «آنچه که بود، هنوز هست.» (ویکی پدیا)

نظر شما