موضوع این گفتار* در زمینهی مسائل جوانان است و من هم خود را به ارائهی نظریاتی دربارهی وضع فعلی جوانان بهخصوص در مغربزمین که گاه آن را آشفتگی یا شورش جوانان مینامند مصروف خواهم داشت. بدین منظور به جنبهای از این بحران که به نظرم اهمیت بیشتری دارد تکیه میکنم و آن نوعی از مخالفتجویی در کشورهای صنعتی است که شالودهی تمدن غربی را مورد شک و تردید قرار داده و حتی به طرد ارزشهای مستقر در آن جوامع پرداخته است. اعتراض جوانان در کشورهای غیرصنعتی خود تلاشی در تعمیم دموکراسی و دستیافتن به حقوق انتخاباتی است. آنان همچنین خواهان زندگی بهتر و آزادیهای شخصی بیشتری هستند و تمایل به گسترش عدالت اجتماعی و مشارکت بیشتر در امور دارند.
امروزه ما شاهد تضاد نسلها چون شیوههای مرسوم نیستیم. در حال حاضر «پسر جویای جانشینی پدر نیست» و کاوشهای اخیر محققان اجتماعی مؤید این مطلب است؛ همچون ژرار مندل،1 روانپزشک و جامعهشناس فرانسوی که در کتاب «بحران نسلها» 2 این امر را بس ژرف مورد مطالعه قرار داده است. به نظر او در گذشته، پدیدهی گذشتن از عقدهی ادیپ3 با همانند شدن4 پسر به پدر ممکن بوده؛ زیرا سلسلهای از ارزشها در پدر (پدر اجتماعی) مجد بوده است؛ اما امروزه این پدر در پیچوخم دستگاه غولپیکر جامعه چنان مستهلک شده که بازشناختن امکانناپذیر است و ازاینروست که در این عصر پدران نمیتوانند نمونهای برای فرزندان باشند.
در گذشته کودک پس از سلسلهای از تجارب، خود را از دنیای مادری به دنیای پدری میرساند؛ اما اینک وابستگی به مادر و رسیدن به دوران بلوغ و همانندی با پدر مشکل شده و بدین جهت است که کودک بدون داشتن «نمونه»، خود در صدد پدر شدن است یا به جای پذیرش ارزشهای متجددشده، خود ارزشساز گشته و بدین منظور در جستوجوی راههای نوینی همچون وابستگی به گروههای همسن و همسنخ خود گردیده و بدین سبب است که گروههای جوانان مفهوم و واقعیت نوی یافته است.
هم او میگوید: مقام «پدر اجتماعی» در حالت بیاعتباری است و نظام اجتماعی مبتنی بر اصل سلطهی پدری با نظام کهنه و غیرقابل انطباقش دیگر قادر نیست کودک را به آگاهی و رشد برساند و به فرض محال چنانچه شخصیت پدری بخواهد مظهر قدرت اجتماعی گردد، سازمانها و نهادهای اجتماعی قهراً حالت مستبدانه و ارتجاعی به خود میگیرند، پس آنچه از لحاظ آموزش و پرورش در کتاب مندل حائز اهمیت است، این است که دیگر نمیتوان مشی مبتنی بر تقلید گذشته را به کار بست؛ زیرا کودک و نوجوان تمایل به نمونهی برتر ندارد و فقط از طریق شرکت دادن وی در امر آموزش و پرورش است که رشد سالم وی تحقق مییابد و تجربهی خلاق جانشین حافظهی صرف میگردد. بدیهی است قلمرو آموزش و پرورش صرفاً در اختیار کودک نیست؛ زیرا او به تنهایی از عهدهی آن برنمیآید و اشاره نمودیم که آموزش و پرورش مبتنی بر سلطه هم به نتیجه نخواهد رسید. ازاینروست که تشریکمساعی معلم و شاگرد تنها راه ممکن برای رشد فکری و تکامل شخصیت کودک است.
یادآور میشویم که در گذشته مبنای آموزش و پرورش بزرگسال بوده که بهعنوان «نمونه» برای نسل جوان به کار میرفت؛ اما امروزه چنین نمونههایی چه در حیطهی دانشها و چه در چگونگی رفتار، اعتبار دیرین خود را از دست داده و ازاینروست که آموزش و پرورش جدید باید هم خود را در رشد استعداد و قابلیت کودک در عصری که دائماً در حال تغییر است به کار گیرد و کودک را آمادهی آن سازد تا بتواند با شرایط غیرقابل پیشبینی زمان مواجه شود؛ اما چون امروزه روشهای ساخته و پرداختهای در اختیار نیست، نوجوان نمیتواند تنها به حافظه و تجربیات گذشته متکی باشد. باید روشی پدید آورد تا کودک به ذات خلاق خود اتکا نماید و بدین ترتیب است که جوان آماده میشود تا مسئولیت سرنوشت خود را به عهده گیرد و در تعیین قلمرو شناخت خود شرکت نماید و از آن پس که وظیفهی فعال و سازندهای برای او قائل شدیم، روابط شاگرد و معلم در حیطهی آموزشگاه بهطور اساسی تغییر میکند. آموزنده باید به جای اطاعت مطلق یاد بگیرد که آزادانه بیندیشد، استدلال کند و اتخاذ تصمیم بنماید، نه تنها افاضات استاد را بپذیرد و آن را تکرار کند؛ بلکه از این پس وظیفهی او این خواهد بود که در یک کوشش جمعی نظر و درک شخصی خود را در امور جهان و جامعه کار اندازد و در راه ارتقا و توسعهی علوم صادقانه سهیم گردد.
جیمز هاسمال استاد فلسفه دانشگاه کانبرای استرالیا مسائل جوانان را از نظر دیگری مورد مطالعه قرار میدهد. وی در کتاب اخیر خود تحت عنوان «کمالپذیری بشر»6 طغیان جوانان را به دو نوع تقسیم میکند:
1. طغیان عارفانه
2. طغیان پرخاشجویانه
هر دو نوع طغیان دال بر طرد شرایط فعلی است؛ اما طغیانگران پرخاشجو درحالیکه شرایط فعلی را طرد میکنند، طالب تغییر آن هم هستند. هاسمال اضافه میکند که طغیان عارفانه به عرفان بودایی نزدیک است و این عرفان را از عرفان کنفوسیوس که در قرن هیجدهم اساس پیشرفت جامعهی صنعتی بوده، متمایز میداند. عرفان کنفوسیوس طالب تبلور ارزشهای اخلاقی در جامعه است، درحالیکه عرفان بودایی مبتنی بر «عشق» است.
طغیان عارفانه جوانان بدون آمیختگی با فعالیتهای سیاسی و اجتماعی در حالتی رؤیایی به دنبال یک زندگی اجتماعی مطلوب میباشد. آنان با فردیت مخالفند و به آزادیهای فردی به علت شکست آن در دنیای امروز علاقهای نشان نمیدهند. بهطورکلی جوانان مغربزمین با متلاشی شدن روح و شخصیت انسانی در جوامع صنعتی امروز مخالفند و ادعا میکنند که در اینگونه جوامع ارتباط واقعی و معنوی میان افراد وجود ندارد، گرچه در شهرهای بزرگ بهطور متراکم زندگی میکنند؛ اما در حقیقت از هم دورند. این مطلبی است که ما در دانشگاههای بزرگ ناظر آن هستیم. استادان در اثر اشتغالات متعدد شخصی تماس کافی با دانشجویان ندارند و بدین سبب دانشجویان احساس وابستگی به دانشگاه نمیکنند؛ اما مفهوم زندگی جمعی زمانی آشکار میشود که دانشجویان به تحصن و اعتصاب دست میزنند.
کمونهایی که جوانان در کشورهای صنعتی ایجاد کردهاند از احساس همبستگی و علاقه به زندگی جمعی آنان حکایت میکند. آنها به دنبال بازگشت به طبیعت و به بیابانی دیگر در پی رؤیای «روسو» هستند؛ یعنی یک نوع زندگی خاصی که آنها را از قیود مختلف نجات داده و به طبیعت که زندگی ماشینی بشر را از آن جدا کرده است نزدیک کند. آنان جویای روابط انسانی قوی در زندگی خانوادگی و اجتماعی هستند. روابطی عمیق و انسانی که قدرت مقاومت در برابر فشارهای زندگی ماشینی را دارا باشد و بدون شک هر پژوهش و تجربهای نو مخاطراتی در پی دارد؛ مثلاً استفادهی انتفاعی و سودجویانهای که عدهای از تلاش صادقانهی آنان به عمل میآورند. اگر بهطور دقیق به این پژوهشها و تلاشها توجه کنیم، درمییابیم که در آن سوی چهرههای به ظاهر طغیانگر که حتی گاه حالت توحش به خود میگیرد نوعی آگاهی و حس مسئولیت نسبت به زندگی در نهاد آنان نهفته که در نسلهای پیشین تا این حد وجود نداشته است.
تئودور روستاک7 جامعهشناس آمریکایی در کتاب اخیر خود تحت عنوان «فرهنگی دیگر» نظرش معطوف به ابداعات فرهنگی ناشی از طغیان جوانان میباشد و میگوید: آنچه در طغیان جوانان قابل توجه است وجود عامل فرهنگی و معنوی است نه یک عامل سیاسی، برای اینکه از مرحلهی عقاید و افکار پا فراتر نهاده به مرحلهی آگاهی و افکار زندگی درونی رسیده است و در صدد است که ادراک ژرف ما را نسبت به خود و دیگران و محیط طبیعی تغییر دهد. او گفته است: «من معتقدم این انفصال فرهنگی که طغیان نسل جوان را به وجود آورده، نتیجهاش این خواهد بود که مابین این نسل و تکنوکراسی برشی به وجود آید. نتیجه و عوارض این برش با برشی که در گذشته میان ناسیونالیسم یونانی و رومی از یک طرف و عرفان مسیحیت از طرف دیگر به وجود آمده بود قابل مقایسه است؛ اما هنوز وقت آن نرسیده است که بتوان دربارهی نتایج و اثرات چنین روحیهای در حیات اجتماعی و تحولات آیندهی آن گفتوگو کنیم؛ ولی از هماکنون میتوان دربارهی تأثیر آن در زندگی فرهنگی و روابط فردی به استنتاجاتی دست زد.
بهخوبی مشهود است که در نزد جوانان حالتی به وجود آمده که از گمگشتگی آنان و دگرگون شدن مفهوم زدگی در عصر حاضر حکایت میکند. آنان به دنبال مفهومی از خوشبختی که برای آنان ارتباطی با اوضاع و احوال مادی افراد ندارد، هستند؛ یعنی پا از دنیای مادی فراتر نهاده و به دنبال ارزشهای فرهنگی و معنوی هستند، معنویتی که موضع فلسفی انسان را بیان کند و آدمی را به یک سلسله ارزشهای پیوسته با درون انسانها پیوند دهد، معنویتی که به زندگی «فرد» مفهوم میدهد و در قبال «دیگران» و وقایع و حوادث وضع او را مشخص میسازد. از این جهت است که جوانان در گردشها و جهانگردیهای خود به آثار تاریخی چندان اعتنایی ندارند؛ زیرا برای آنان آثار تمدن گذشته تنها در حالت انسانی خود مفهوم پیدا میکند و فرهنگ فقط گنجینهای برای حفاظت نیست، بلکه دستاوردی است حقیقی و زنده.
هنگام تشکیل کنگرهی جهانی جوانان در نیویورک (1970) به مناسبت بیستوپنجمین سال تأسیس سازمان ملل متحد جوانان کشورهای درحالتوسعه به مسائل فرهنگی توجه خاصی نشان دادند و گفتند: «باید سعی کنیم هماهنگی میان توسعهی اقتصادی و رشد فرهنگی به وجود آوریم و مانع از آن نشویم که حیات فرهنگی تابع رشد اقتصادی شود.»
نتیجهی چنین طرز تفکری در امور فرهنگی موجب میشود که جوانان در امور مربوط به علوم و تکنولوژی هم دارای طرز برخورد جدیدی شوند. در سالهای اخیر جوانان نسبت به مسئلهی آلودگی محیط و طرز استفاده از تکنولوژی برای مقاصد سودجویانهی فردی به اعتراض برخاستهاند.
ادگارمون8 مردمشناس و جامعهشناس فرانسوی در کتاب Journal de Californie که اخیراً منتشر شده، نتیجهی مطالعات خود را در مورد جوانان آمریکا بیان داشته است. وی اهمیت این تحول را از لحاظ فرهنگی نه تنها در دانشگاههای آمریکا بلکه در جامعه و زندگی سیاسی و اجتماعی آن کشور نشان داده است. نویسنده دربارهی جنبش جوانان بر ضد آلودگی محیط طبیعی اشاراتی کرده و اهمیت اثرات اینگونه مبارزات را به تفصیل بیان داشته است.
ادگارمون میگوید که جوانان به نتیجهی نهایی این مسئله توجه کرده و زندگی روی کرهی زمین را از نو مورد بررسی قرار دادهاند. جوانان فقط طالب یک رشد اقتصادی و استفاده از تکنولوژی که هماهنگ با شگفتی انسان باشد، نیستند، بلکه میگویند باید نظامی برقرار کرد که زمین و منابع طبیعی (که مهمترین و گرانبهاترین ذخیرهای است که برای نسلهای آینده باقی میماند) دستخوش استفادهی آنی اقلیت نگردد.
در اینجا بهخوبی دیده میشود که زندگی، طبیعت و کرهی زمین دارای مفهوم جدیدی میگردد و مفهوم رابطهی انسان با طبیعت در عصر حاضر دگرگون میشود؛ زیرا یکی از هدفهای تمدن بشری غلبهی انسان بر طبیعت بوده است؛ ولی بهزعم آنان دیگر انسان نباید خود را مالک تام طبیعت بداند، بلکه باید در درون خود متوجهی بعد تازهای شود که آن طبیعت است. جوانان اعتقاد دارند که در اثر نبودن برنامه و نقشهی هماهنگ میان انسان و طبیعت با وجود اینکه علم به اوج ترقی خود رسیده؛ ولی بهنحو تعرضآمیزی موجب اختلال طبیعت و آشفتگی آن نیز شده است.
در تمدن غرب از رنسانس به بعد، علم بهعنوان یک فضیلت مطلق شناخته شده بود که خودبهخود به وجودآورندهی رفاه و آسایش و سعادت انسانی به شمار میآمد و کسی در این مورد شکی نداشت و تصور آن را نمیکرد که توسعهی علوم بهصورت تکنولوژی مدرن مسبب روابط اجتماعی تازهای گردد که در نتیجهی آن انسان آزادی و استقلال خود را از دست بدهد و بهصورت موجود «زیر سلطه»، در خدمت تکنولوژی درآید.
دربارهی فساد و تباهی محیط طبیعی، جوانان آمریکا میگویند که به علت مداخلهی بیرویه و سودجویانهی انسان طبیعت و محیط زیستی خودِ انسان مورد یورش قرار گرفته است.
این امر حتی بدون در نظر گرفتن مخاطرات اتمی و مسابقهی مداوم تسلیحاتی ما را نسبت به اعتقاد متداول و بدون قیدوشرطی که دربارهی علوم در گذشته وجود داشت، به شک وامیدارد؛ زیرا اگر به نتایج کاربردهای علمی اعتنا نشود فایدهی علوم برای انسان قابل تردید خواهد بود.
این بود نتایجی که بهطور مختصر میتوانستیم راجع به بحران جوانان بیان نماییم و بگوییم که تا چه اندازه میبایست نسبت به این مسئله هوشیار باشیم. در اینجا میخواهم با نقل چند جمله از گزارش رنه ماهو9 مدیرکل یونسکو در پانزدهمین اجلاسیهی کنفرانس این سازمان به سخنان خود خاتمه دهم:
«من نمیگویم جوانان همیشه در طغیانهای خود محق هستند، هیچ سنتی، هیچ نژادی، هیچ ملتی نمیتواند حقیقت را منحصر به خود بداند و جوانان هم چنین ادعایی ندارند و غالباً درحالیکه به اظهارات بزرگسالان شک میکنند صادقانه اضطراب خود را نیز بیان مینمایند. آنان از سادگی و معصومیت کودکی که به آن نزدیکترند یک غریزه و نیروی پنهانی و ناشناختنی با خود دارند که میتوانند اوضاع و احوال و مسائل آینده را به روشنی احساس نمایند، آنچنانکه ما بزرگسالان از احساس و ادراک آن عاجزیم. آنان چون پرندگان بلندپروازی هستند که از جزیرهها و سرزمینهای آن سوی افق بشارتهایی دارند که از دیدگاه ما کشتی نشستگان پوشیده است. ما که در دل دریا به کشتی نشستهایم و نمیدانیم کی و کجا به ساحل خواهیم رسید، باید به این نشانهها بهعنوان پیامی که از سواحل ناشناس بشارتها دارد بنگریم ... »
پینوشتها:
1. Gerard Mendel
2. La crise des generations
3. Complexe d'Oedipe
4. Identification
5. James Hasmall
6. Perfectibility of Man
7. Theodore Rostak
8. Edgar Morin
9. Rene Mahen
* متن سخنرانی در کنگرهی فدراسیون احترام به بشر و بشریت، 3 دسامبر 1970.
نظر شما