شناسهٔ خبر: 17146 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

یادداشت میهمان/گذشتِ ناتمام از مدرنیته و راه دشوار فیلسوفِ ما؛

چرا استاد داوری از تصرّف در مدرنیته اِبا دارد؟

رضا داوری اردکانی استاد داوری در طول سالیان متمادی فلسفیدن و نقادی مدرنیته؛ علاوه بر پیچیدگی‌های زبانی و بعضا تحفّظ بیانی (نمی‌گوییم لزوما محافظه کاری) گویا بخصوص طی دهه اخیر امّا در نزاعی درونی مابین عقل و دل خویش متحیر مانده و در برزخ عهد مدرن و عهد دینی سُکنی گزیده است. نه وارد در عهد جدید و دینی می‌شود و نه قادر شده از گفتمان هژمونیک مدرن گذشت نماید.

فرهنگ امروز: نشریه مدرسه اسلامی علوم سیاسی در شماره اخیر خود در پاسخ به یادداشت انتقادی دکتر رضا داوری اردکانی که با عنوان سیاست های افراطی در همه جای جهان کنونی زمینه ها و طرفدارانی دارد ( شماره 75- 74 ماهنامه سوره اندیشه ) در سرمقاله ماهنامه سوره اندیشه پیرامون وضعیت دو نیروی اجتماعی در کشور انتشار یافته بود ؛ مقاله ای انتقادی را به قلم دکتر مجتبی زارعی مدیر مسئول و استادیار علوم سیاسی دانشگاه تربیت مدرس با عنوان گذشتِ ناتمام از مدرنیته و راه دشوار فیلسوفِ ما ؛ چرا استاد داوری از تصرّف در مدرنیته اِبا دارد؟ منتشر کرده است که فرهنگ امروز بنا به خواست نگارندۀ مقاله و رعایت اسلوب آزاداندیشی این مطلب را بر روی خروجی خود قرار می‌دهد:

 

                               *************

مجتبی زارعی: نوشتن و پرسیدن پیرامون فیلسوف بزرگی چون استاد دکتر رضا داوری اردکانی کار آسانی نیست و اگر نگارنده در این سطور به آن مبادرت کرده از آن روی نیست که بر وجوه شخصیتی این استاد روشن ضمیر وقوف و یا احاطه یافته بلکه ناشی از یک اضطرار و ضرورتی تاریخی است، گواینکه او نقّاد بزرگ مدرنیته در این سامان و بخشی از جهان معاصر است، شاید کسی از دوستداران فلسفه و تفکر ایرانی نباشد جز اینکه با وی و آثار و اندیشه اش آشنا است، بخصوص جریان اجتهادی و غیر مقلّد و برآمده از سنت‌های اسلامی ـ ایرانی و پژوهشگران فلسفه سیاسی که جملگی به نحوی از اندیشه و منظومه فکری او سود جسته‌اند، در برخی مواقع با وی هم سخنی کرده و در پاره ای از ساحات تفکر یک سخن بوده‌اند...

دهه اخیر امّا این فیلسوف نقاد و پرسش گر ماهیت مدرنیته، خود به دشواره ای از ساحت فکر و اندیشه ایرانی بدل شده است، البته بیش از دیگران، استاد، خود بیشتر سبب ساز این وضع بوده است گو اینکه تازه‌ترین یادداشت وی درباره شرح دو گانۀ دو نیروی اجتماعی و سیاسی در کشورهای به اصطلاح توسعه نیافته از جمله ایران یعنی؛ «دموکراسی خواهان خیالی» و "سیاست‌اندیشان گویندۀ مرگ بر امریکا" در ماهنامۀ سوره اندیشه که حرف و حدیث‌های رایج مبنی بر پیچیدگی شخصیت و تفکر وی را در افکار نخبگانی کشور و بخصوص جبهۀ فرهنگی انقلاب اسلامی تشدید کرده از همین سنخ بوده که به این منظور در ادامه درباره آن سخن خواهیم گفت.

امّا اجمالا قبل از ورود به نقدِ نقد دوگانۀ استاد ذکر چند نکته ضروری است؛ مدرسه اسلامی علوم سیاسی نه تنها مخالفتی با دانش گرانسنگ فلسفه نداشته و ندارد بلکه زندگی بی فلسفه را ناممکن و بلکه محال می داند چه، کسانی هم که این روزها به جنگ با فلسفه و غوغا علیه حکمت روی آوردند و مدعی ضرورت گذار ایرانی از فلسفه به جامعه شناسی و علم الاجتماع هستند، و یا از نقاب فقه و شریعت به فلسفه می تازند خود حاوی فلسفه‌اند، دوم اینکه فلسفه را از ارکان مکوّن انقلاب اسلامی میدانیم تا آنجا که برآنیم بی فکر فلسفی – حِکمی دیگر ساحات انقلاب یعنی فقه، عرفان و سیاست قادر به مهندسی اتِمّ نهضت نبوده‌اند، وانگهی شناخت امام خمینی (ره) بی توجه به مبادی، مبانی و مؤلفه‌های حکمت متعالیه نیز شناسایی و شناختی نامتوازن و یا کم اثر خواهد بود، چه، او قبل از تمسّک به ظواهر و مناسک شریعت و ایضاً آیین‌ها و مناسک سیاست، نگاهی حکیمانه به عالم و آدم دارد، زیرا اگر چه او فقیه بود امّا فقیهی حکیم بود و نیک می‌دانیم که باطن شریعت همانا حکمت است.

دیگر آنکه به رغم دوستداری فیلسوف نقاد؛ دکتر داوری، ما امّا انقلاب خویش را بیشتر عزیز شمرده و آموزگار قرن مان، امام خمینی (ره) را آن روی که با حقیقتِ عالَم متحّد گشته عزیزتر از اساتید فلسفه بحثی و متفکرین خود می‌دانیم؛ و گمان نداریم که این گزاره، بیانی از سر غوغاها و تعصبات ایدئولوژیک باشد بلکه می توان ادّعا کرد که انقلاب اسلامی چنانچه پیش‌تر خود استاد داوری نیز بر آن تأکید داشت نه انقلابی صرفا ضد استبدادی و یا سیاسی که پاسخی به "ندای وجود" برای "تجدید عهد" انسان، متضمن شکستن عهدی بود که در غربزدگی به آستانش سر سائیده بودیم.

از سویی دیگر به رغم هم سخنی نِسبی استاد با فیلسوفان پست مدرن در تفسیر عالم و عهد مدرن امّا در این حوزه نیز ما او را محترم دانسته و بی توجه به اهالی صنعت ژورنالیسم آنها را یک سخن نمی پنداریم و غوغاگرانه او را مرید هایدگر نمی شماریم، گو اینکه او را و تفکرش را به رغم کاستی‌ها و عبور ناتمام از مدرنیته مددکار ورود به عهد دینی می شماریم.

استاد داوری در طول سالیان متمادی فلسفیدن و نقادی مدرنیته؛ علاوه بر پیچیدگی‌های زبانی و بعضا تحفّظ بیانی (نمی‌گوییم لزوما محافظه کاری) گویا بخصوص طی دهه اخیر امّا در نزاعی درونی مابین عقل و دل خویش متحیر مانده و در برزخ عهد مدرن و عهد دینی سُکنی گزیده است. نه وارد در عهد جدید و دینی می‌شود و نه قادر شده از گفتمان هژمونیک مدرن گذشت نماید. از یک سو امکان‌ها و استعدادهای مدرنیته را تمام شده اعلام می نماید و انقلاب اسلامی را "وظیفه مند" تجدید عهدی دیگر می شناسد که "باید" چنین کند از سویی دیگر امّا سیاست‌گذاری‌های نظام را در علم و فرهنگ و سیاست، نحوی برنامه‌ریزی‌های ساده‌لوحانه مقابل استیلای مدرنیسم ارزیابی می‌کند، از وجهی خود خدا انگاری انسان غربی و تبیین‌های دکارتی‌اش را بر فراز تفسیر افلاطونی آغاز گرفتاری بشر جدید می شناسد و گذشت از این کلاف سردرگم را به گذشت از ابژکتیویته و سوبژکتیویته مشروط می شمارد امّا در وجهی دیگر غرب را کّلِ یکپارچه و واحدی می داند که ماهیت و عوارض آن قابل تقسیم به خوب و بد و مفید و مضّر نبوده و قابل گزینش و تصرّف نمی‌باشد، چه اینکه غرب را حاضر و ناظر و مهم‌تر از همه، قاهر بر همه چیز می داند که حتّی در راه رفتن، غذا خوردن و لباس پوشیدن ما حضور دارد، در عین حال که می‌گوید ما باید "تکلیف" خود را با این عالم مشخض کنیم امّا درباره ماهیت این تکلیف و سعۀ وجودی این تکلیف و یا از وجوه سیاست‌گذارانۀ این تکلیف آدرسی و شناسه‌ای به انسان‌جویای گذشت از عهد مدرن به دست نمی‌دهد.

از یک سو می‌گوید غربی در آشوب سه زمان و افق گرفتار آمده و از تاریخ رسمی تجدّد و تمدّن و تاریخ سرگیجه آور تکنولوژی دیجیتالی به بی وطنی و بی خانمانی نقل مکان کرده تا از این رهگذر برای ایرانی دل سوزانده، او را از بی تاریخی و یا تحیر تاریخی مابین سه گانۀ تاریخ هجری، تاریخ ایرانی و تاریخ تجدّد مآبی و مدرنیزاسیون به سکینه و طمأنینه رهنمون شود امّا هیچگاه نام این سرزمین موعود را به زبان جاری نمی‌سازد و نمی‌گوید که باید در کدام خاک یا در پهنۀ کدام افلاک مأوا گزید؟

او ضمن اینکه انقلاب اسلامی را انقلابی «بورژوادموکراتیک» نمی شناسد و به رغم نقد نظریات اصحاب قرارداد اجتماعی، بروز و ظهور انسان آزاد را به جریان یافتگی "ولایت ", متضمن انقلابی دینی مشروط می نماید و این را جزوی از ویژگی‌های «فیلسوف منتظر» می‌دانست و احتمالاً اکنون نیز می داند امّا معلوم نمی‌کند وظیفه یی مابین منتظِر و منتظَر وجود دارد یا نه ؟ استاد در اینجا وظیفه ای جزء تفکر برای تحقق مدینه ولایی به دست نمی‌دهد، او با گذار از دلمشغولی و دغدغه مندی دهه‌های پیشین، اینک امّا برای حصول به چنین عهدی، نقشه ای مابین ساحات تفکر و نظام‌سازی و تمدن‌سازی نشان نمی‌دهد، گو اینکه می‌گوید کار فیلسوف تفکر است نه بدست دادن نقشه راه. و مگر نه این است که وی بر آن است که مدرنیسم متأخر از فلسفه و هنری است که نگاه انسان را به عالم و آدم سامان داده پس اگر چنین است چرا عهد دینی هم سنخ با تفکر و هنر و فلسفه دینی به صورتی عینی و اجتماعی مورد کم توجهی یا بعضاً بی مهری اش قرار می‌گیرد، مگر نه این است که گفته‌اند و درست گفته‌اند که "المعلول یجب ان یکون مسانخاً لعلّه"؟ حال باید پرسید آیا فیلسوفان منتظر ما در عصر هژمونیک شدن و ایدئولوژیک بودن مدرنیته و تبیین‌های مدرنیستی، برای نظام‌سازی هم سنخ با عهد دینی و عهد جدید وظیفه ای ندارند؟ و مگر فیلسوفان مدرن بجز تفکر ایفاگر نقش‌های دیگر در حوزۀ تمدنی خویش نبوده‌اند؟ اگر چه استاد داوری دوران پست مدرنیته را عهد جدیدی در مقابل مدرنیته نمی شناسد و آن را تداوم عهد مدرن می شمرد امّا ثمره بزرگ آن را پرسش نقادانه از مطلقیت عالم مدرن و عوامل تکوین آن ارزیابی میکند و آن را به سود ما و طالبین عهد جدید معرفی می نماید، این در حالی است که به نظر می‌رسد جناب استاد نیز آن را عبوری ناتمام از مدرنیته می داند؛ امّا چرا با اینکه او به امکانها و استعدادها و معارف اسلامی مستظهر است ره آموز گذار از معارف معقول به معارف محسوس نمی‌شود؟ گو اینکه او در این موقف سعی می‌کند فراتر از هایدگر سخنی بمیان نیاورد، در حالی که آموزگار قرن ما از هایدگر و این سنخ تفکرِ ناتمام، عبور کرده و طرحی جدید را در عینیت اجتماعی مستقر نموده است. ما نمی‌گوییم طرح آموزگار عهد جدید دینی در ساحت سیاست و اجتماعی بی‌عیب و نقص است که این سیاست‌اندیشی‌ای بیش نخواهد بود اما شک نمی‌توان کرد طرح او با اینکه جدید است ربطی به تجدد سکولار ندارد. اینجاست که به رغم گواهی دل و قلبِ فیلسوف بزرگ ما به تمام شدگی مدرنیته و افول آن امّا شاید عقل کارافزای و مصلحت بین استاد که شاید طی این سالها در خانۀ وجود اشراقی او راه یافته، وی را از توانایی‌های استیلاجویانۀ مدرنیسم پروا می‌دهد و در زمره باورمندان ایدئولوژی محافظه کاری جای می‌دهد، و البته کسیت که پروای دیکتاتری و اِنانیت مدرنیسم ندارد امّا آیا پروای احتیاط‌آمیز متفکر، بهمان اندازه موجب بسط و تعمیق هژمونی مدرنیته نمی‌شود؟ آیا انکشاف در ساحت وجودی انسان منبعث از انقلاب اسلامی نباید گشایش لسانی و انفتاح درونی نخبگان را برای تدارک عهد جدید در آغوش کشد؟ چه شده که فیلسوف منتظر ما هیچگاه از ساحت نقد و سلب به عهد اثبات نمی‌رسد؟ نگارنده بر آن نیست که اسلامی‌سازی معرفت و دانش و یا بومی‌سازی الگوی پیشرفت و سیاست علم کشور با تحکّم و بخشنامه و همایش دست یافتنی است امّا راه کدام است و رونده کیست؟ و تراز آرمان‌خواهی واقع‌گرایانۀ ما در کجاست ؟ آیا منتظران عهد ما بعد مدرن رسالتی واقعی، اجتماعی و غیر انتزاعی ندارند؟ آیا یأس می تواند تفکر و نقد را برای تجدید عهد انسان راهبری کند؟ با این توضیح به مهمترین گزاره‌های مقاله اخیر استاد با عنوان "سیاست‌های افراطی در همه جای جهان کنونی زمینه‌ها و طرفدارانی دارد" درماهنامۀ وزین سورۀ اندیشه توجه می‌کنیم نکته‌های تحریر شده در آغاز این گفتار از آن روی بوده که مقالۀ اخیر الذکر استاد نیز فاقد نقاط عزیمت روشی است، مکان و موقف فلسفی استاد در نقد برائت کنندگان از طاغوت و بت بزرگ زمانه؛ امریکا در مقاله معلوم نیست و نیز این بدان معنا نیست که نگارنده و جمع کثیری از دوستداران فلسفه و علامندان به استاد تصور کنند که او میل به گذشت از استیلای مدرن را ندارد بلکه ما بر آنیم که او دانا و توانای در این کار است، امّا ایشان خود باید برای اهل حقیقت شرح ماوقع کنند که مرادشان از این تحفظ بیانی چیست:

* در وضع کنونی جهان و به خصوص در جهان توسعه نیافته!، سیاست که جایگاه تجلی و ظهور افراط‌ها و تفریط‌های پنهان در مدرنیته است معمولاً دو صورت پیدا می‌کند؛ یکی از این دو صورت ظاهر و باطنش شعار زنده باد دموکراسی است و مدام در سودای لیبرالیسم لفظی و خیالی به سر می برد و متأسفانه به آن نمی‌رسد و دیگری اصل سیاستش مرگ بر امریکاست. در این دو صورت حکومت، اگر گاهی ذکری از مسائل عدالت اجتماعی و اصلاح نظام‌های اداری و آموزشی و اهتمام به پاکیزه نگاه داشتن محیط زیست و سر وسامان دادن به مؤسسات بهداشتی و درمانی و تدوین و اجرای برنامه‌های توسعه فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی می‌شود، سخنی به اقتضای ضرورت برای حفظ ظاهر گفته شده است.

* سیاست توسعه‌نیافته! پیروی از صورت خشکیده و افسرده ایدئولوژی‌‌‌‌‌های تقلیدی است که با تدبیر سروکاری ندارد. ایدئولوژی‌های افسرده وقتی جان‌ها را تسخیر می‌کنند راه‌های فهم و درک را می‌بندند تا امکان چون‌وچرا کردن در قواعد ایدئولوژی پدید نیاید و عزم پیروان در اطاعت مطلق از آن سست نشود. طرفه اینست که ایدئولوژی‌‌‌‌های رقیب و مقابل برای بستن راه فهم، روش‌های یکسان دارند و کوشش‌های مشابه می‌کنند. یکی می‌پندارد امریکا که گرفتار گرسنگی و فساد شده است به‌زودی از پا در می‌‌‌‌آید و بر اثر این حادثه‌ میمون، جهان از شر قهر و سلطه و جنگ و آشوب، ر‌‌‌‌هایی می‌یابد و دیگری مدعی می‌‌‌‌شود که اگر موانع راه دموکراسی برداشته شود هیچ مشکلی باقی نمی‌ماند؛ مشکل افغانستان و عراق را هم باید با دموکراسی رفع کرد. هیچ‌یک از این دو گروه در استدلال در نمی‌‌‌‌مانند؛ اولی شواهد کافی برای اثبات مداخله‌ امریکا در امور کشورها دارد و لشکرکشی به مناطق مختلف و ترتیب کودتاها و بردن و آوردن حکومت‌ها در آسیا و آفریقا و امریکای لاتین را حجت قطعی رأی خود می‌داند، دومی هم به آسانی می‌تواند نشان دهد که در شرایط خودرأیی و استبداد کارها سامان نمی‌پذیرد و پیش نمی‌‌‌‌رود و در عوض فساد به‌سرعت گسترش می‌‌‌‌یابد. اولی مردم را در نسبت با ایدئولوژی و به‌عنوان پیروان آن می‌بیند، یعنی مردم در نظر او همان فریادزنندگان مرگ بر امریکا و مرگ بر... هستند، دومی هم با اینکه نظرش اندکی بازتر است، آن‌هایی را که برای شعار زنده‌باد دموکراسی دست می‌زنند لایق نام و عنوان مردم می‌شناسد.

* وجه مشابهت اصلی دو گروه بیرون افتادگی‌شان از زمان و تاریخ است. در بی‌تاریخی پیوستگی امور و وجه وحدت و نظام زندگی جمعی پوشیده می‌شود و جزئی‌بینی و سطحی‌نگری و غفلت از مسائل اصلی و اهمیت دادن به جزئیات انتزاعی غلبه می‌کند و زندگی، تکرار شب و روز بی‌آینده‌ بریده از گذشته می‌شود. بیرون افتادگان از تاریخ، مسائل و مشکلات را چنانکه باید در نمی‌‌‌‌یابند و کار سیاست و حکومت را سهل می‌انگارند. آنها نمی‌دانند که هر فکری و هر کاری وقتی و جایی دارد. آن‌ها علاقه‌ای به این قبیل مسائل ندارند زیرا با یک درک شبه‌غریزی حس می‌کنند که تفکر مانع پذیرفتن سخنان وهمی و پیروی از آن‌ها می‌شود.

* راستی مسائل سیاسی جهان در حال توسعه چیست؟ آنچه همه می‌دانند اینست که کشورهای در حال توسعه در روابط خارجی و در اقتصاد و مدیریت و آموزش مشکل‌‌‌‌ها دارند. در این کشورها اندیشه فائق آمدن بر فقر و درمان بیماری و رفع معضلاتی مثل اعتیاد و فساد اداری و بیکاری و به‌طور کلی ابتلا به مشکلات هرروزی به هیچ دولتی حتی اگر اسیر اوهام ایدئولوژیک هم نباشد کم‌تر فرصت و مجال می‌دهد که به آینده بیندیشد. اگر دولت‌ها در جهان توسعه‌نیافته در زمان حال بدون آینده به سر می‌‌‌‌برند و همواره به مشکلاتی که هرروز پیش می‌‌‌‌آید مشغولند، وجه ظاهرش همانست که گفته شد، اما باطنش شاید چیز دیگری باشد. تا آنجا که ممکن است بگویند چون جهان توسعه‌نیافته در بی‌زمانی به سر می‌برد و تاریخ ندارد، برای آینده نمی‌تواند فکر کند. بر حسب این رأی، جهان توسعه‌نیافته حرف می‌زند اما فکر نمی‌کند. این رأی به صورتی که بیان شد قدری به بدبینی و غلو آمیخته است.

* بد نیست به رسانه‌ها نظری بیندازید. رسانه‌ها همه پر از سیاست است و متأسفانه در سیاست گویی آن‌ها کم‌تر نشانی از مشکل‌های مردم مثل هوای آلوده، اداره‌ ناکارآمد و احیاناً فاسد، بهداشت و درمان علیل، آموزش‌وپرورش خسته و عبوس، فقر غذایی و (با شرم‌ساری بگوییم) بی‌اعتمادی به سلامت غذاهای موجود در بازار و محصولات کشاورزی بارآمده با کودهای ازته و... می‌توان یافت. رسانه‌ها به مسائل شهری و رسوم مدیریت و طرز کار سازمان‌ها و ادارات و به مدرسه و آموزش و اخلاق و وضع تظلّم و قضا و امنیت عمومی کاری ندارند و اگر در این امور وارد شوند به گزارش‌‌‌‌های صوری و رسمی و نقل اقوال اکتفا می‌کنند.

* می‌بینیم در کم‌تر رسانه‌ای {کشورهای توسعه نیافته}پرسش از وضع آموزش و پژوهش و فقر و بیکاری و بیماری و شیوع فساد در همه‌ شئون کشور و بی‌اعتنایی به اصول و قواعد اخلاق مطرح می‌شود و حتی اگر ضرورت اقتضا نکند از آلودگی هوای شهرها و... نیز ذکری نمی‌‌‌‌شود. نه اینکه اصحاب رسانه از این ابتلائات و مصائب بی‌خبر باشند یا آن‌ها را بی‌اهمیت بدانند، مصیبت اینست که این مصیبت‌ها و ابتلائات را در کشورهای دیگر می‌‌‌‌بینند و در صورت اقتضا درباره‌ آنها داد سخن می‌‌‌‌دهند. رسانه‌هایی هستند که مدام از فقر و گرسنگی در ایالات متحده امریکا می‌گویند و می‌نویسند و در غم بحران اقتصادی اروپا و بیکاری در اسپانیا و ایتالیا و... نوحه‌سرایی می‌کنند و از اینکه مردم آتن و دیگر شهرهای یونان که به جای بنزین و گازوئیل، ناگزیر چوب می‌سوزانند و هوای شهرشان پردود و آلوده می‌شود تأسف می‌خورند، این‌ها چه معنی دارد؟

* در این شرایط اندیشیدن به اینکه نظم اداری و آموزشی چه باید باشد و راه بهره‌برداری از امکانات کشور برای فراهم آوردن شرایط مادی و اخلاقی زندگی سالم کدامست، امری فرعی و ثانوی است. سیاست به صرف ستایش از دموکراسی یا اعتقاد شبه‌دینی به چیزهایی از سیاست و علم و تکنولوژی در کشور به کجا می‌تواند برسد و آیا نباید نگران بود که مبادا این سیاست در معرض خطر سرگردانی در ابرهای اوهام قرار گیرد و ناگزیر از زمین و سختی‌های زندگی مردم و از امکان‌ها و نیازهای زمان چشم بر‌‌‌‌دارد؟

* جهان توسعه‌نیافته اگر بیندیشد و سعی سیاستش نه در حرف و داعیه بلکه در عمل مصروف تأمین نان و هوا و آب پاکیزه و آسایش مردم و اصلاح سازمان‌‌‌‌ها و ادارات و به‌سازی محیط‌زیست و فراهم آوردن شرایط آموزش و پژوهش و بهداشت و درمان و حمایت از هنر و فرهنگ شود، می‌تواند به مقصد توسعه نزدیک شود. نکته‌ای که معمولاً از آن غفلت می‌شود پیوستگی امور به یکدیگر است. امور جهان همه به هم بسته‌اند، یعنی به جای اینکه فهرست مسائل به‌صورت عمودی نوشته شود بهتر است که آن را به‌صورت افقی بنویسند و مسائل را در عرض یکدیگر قرار دهند. در این سیاست، ترتیبی که باید مراعات شود اینست که طرح و حل هر مسئله‌ای منوط به درک امکان‌ها و شرایط کلی کشور است ... اکنون واقع اینست که بعضی از مراکز قدرت و گروه‌های ذی‌نفوذ نه فقط به هم‌عرضی مسائل اعتقاد ندارند، بلکه رفعت شأن سیاست در نظر آن‌ها چندان است که اصلاً به مسائل واقعی و به تأمین مصالح عمومی و هم‌بستگی اجتماعی و حصول رضایت مردم کاری ندارد. در اینصورت نگران وضع نوجوانان و جوانان بودن و به اصلاح آموزش و پرورش و مدیریت و ورزش اندیشیدن و برای بنیان‌گذاری اقتصاد و نظام کار و تولید و... کوشیدن دیگر وجهی ندارد.

* قواعد و رسوم غالب زندگی کنونی همه‌ مردم جهان، قواعد و رسوم تجدد است و به‌آسانی نمی‌توان نظم دیگری را جانشین آن کرد. ساده‌ترین دلیل آن اینست که اگر از مردمان و حکومت‌ها بپرسند که برای خود و کشور و ایندگان چه می‌خواهند، هر پاسخی که بدهند پاسخشان ناظر به وضعی است که جهان متجدد به آن رسیده است. مردم دستاوردهای تجدد را می‌‌‌‌خواهند و کمال را در تجدد می‌‌‌‌بینند و البته گاهی اینهمه را با تعلق به دین و آیین توأم می‌خواهند یا به دین و آیین و سنت منسوب می‌کنند. اخیراً هم گفته‌‌‌‌اند که راه رسیدن به دستاوردهای تجدد و مخصوصاً علوم اجتماعی را باید از مبادی اعتقادی خود آغاز کرد. در این قول تصدیق شده است که تجدد و همه‌ شئون آن بر مبانی خاص استوار است، اما می‌گویند باید آن‌ها را بر مبنایی متفاوت با مبانی تجدد قرار داد. صاحبان این طرح و رأی آن باید فکر کنند که آیا می‌توان آثار و شئون یک تاریخ را بر مبنای دیگر و بر مبانی تاریخ‌های گذشته قرار داد؟

* در تاریخ شصت‌ساله‌ برنامه‌ریزی ما هم ظاهراً هیچ برنامه‌‌‌‌ای با درک زمان و امکانات آن تدوین نشده و به این جهت در موعد مقرر اجرا نشده است. معمولاً این بیگانگی با زمان مکانیکی و وقت‌نشناسی را به ناتوانی در مدیریت نسبت می‌دهند. ولی وقتی در کاری همه‌ متصدیان آن ناتوان بوده‌اند، باید تأمل کرد که شاید این ناتوانی از جای دیگر باشد و به مدیریت ربطی نداشته باشد. شاید این نقص ظاهراً ساده و کوچک از آنجا باشد که جهان توسعه‌نیافته با وقت کار و عمل و سازندگی جهان تجدد انس پیدا نکرده است. این جهان با زمان تجدد بیگانه است. با این بیگانگی نه تجدد را می‌‌‌‌توان شناخت و نه امکان‌های تاریخی کشور و طریق سیاست و اداره‌ امور را می‌توان دریافت. نگاهی که جهان توسعه‌نیافته به امور و اشیا دارد نگاه متعلق به گذشته است، اما این امور و اشیا به جهان جدید و متجدد تعلق دارند، این نگاه ظاهربین، امور و اشیای موجود را می‌خواهد و می‌طلبد، بی‌آنکه بداند و بیندیشد که چه تناسب و مناسبتی میان آن‌ها هست و چگونه باید به آن‌ها برسد و گاهی نیز به‌درستی نمی‌تواند آن‌ها را به کار ببرد. آدم توسعه‌نیافته حتی اگر به‌شدت با تجدد و غرب متجدد مخالف باشد به دستاوردهای جهان متجدد و توسعه‌یافته سخت وابسته است. درک اینکه این وابستگی چگونه ممکن است آسان نیست، ولی مخالفتی که به آن اشاره شد مخالفت با اشیا و داشته‌های جهان متجدد نیست، بلکه با دارنده‌ این داشته‌‌‌‌هاست که از داشته جدا انگاشته شده است. در نظر مقلد، داشته‌ها مطلقند و به قوم و تاریخی تعلق ندارند و برای رسیدن به آن‌ها هم به فکر و نظر نیاز نیست. اشیای تکنیک را همه می‌‌‌‌توانند به دست آورند، امور جاری اداری و آموزش و اقتصاد و معاش‌‌‌‌ هم اهمیت آن را ندارند که در عرض ترویج رسوم لیبرال دموکراسی یا ایدئولوژی‌های دیگر و مثلاً در عرض مرگ بر امریکا قرار گیرند.

* یکی از اوصاف جهان توسعه‌نیافته تسلیم بی‌مضایقه‌ آن به ایدئولوژی‌هاست. در این جهان وقتی از صاحبان سیاست مقصدشان را بپرسند معمولاً به جای اینکه بگویند به کجا می‌خواهند بروند، از آرای جزمی خود و کاری که می‌‌‌‌کنند می‌گویند. گویی همین گفتار و رفتار و عملشان غایت است و مردمان باید به همین اکتفا کنند و خرسند و راضی باشند که بدانند و اعلام کنند که با چه کسانی دشمنند و چه کسان و حرف‌ها و چیزها را می‌پسندند و دوست می‌دارند. اگر از آنان از آثار و نتایج این دوستی و دشمنی بپرسی پرسش بیهوده کرده‌‌‌‌ای و پاسخی نمی‌‌‌‌شنوی زیرا در این سیاست‌ها بستگی به چیزی و دشمنی با کسی یا کسانی غایت است نه اینکه برای مقصد و مقصودی باشد. گویی سیاست دیگر کاری به صلاح و اصلاح زندگی مردم ندارد بلکه مجموعه‌ منظم و مرتبی از آداب و مراسم و مناسک است. وقتی هم آشوب و کشتار و خشونت و فقر و بیماری و درماندگی و نومیدی را به حکومت نشان می‌دهند، چه‌بسا که آن‌ها را به‌صراحت و با شدت تقبیح می‌‌‌‌کند، اما هرگز خود را مسئول عیب‌‌‌‌ها و زشتی‌ها و نارسایی‌ها نمی‌داند و آن‌ها را به جاهای دیگر نسبت می‌‌‌‌دهد (و البته همیشه این نسبت دادن نادرست و ناروا نیست). هریک از این حکومت‌ها حکومت‌های کشورهای دیگر را از بابت علاج نکردن فقر و بیکاری و آلودگی هوا و دیگر عیب‌ها به‌شدت ملامت می‌کنند، اما نقص‌‌‌‌های کشور خود را طبیعی یا نتیجه‌ قصور و تقصیر مخالفان و رقیبان و کارشکنی دشمنان می‌‌‌‌دانند. هیچ حکومتی نمی‌‌‌‌تواند به وضع زندگی مردم و تأمین کار و نان و بهداشت و هوای پاک بی‌اعتنا باشد، منتهی اگر در کشور یا کشورهایی همه‌ همّ حاکمان و اهل سیاست مصروف شعائر و مناسک سیاسی و رعایت رسوم و آداب باشد، به مسائل اساسی کشور کم‌تر توجه می‌شود و مجال و رغبتی برای مقابله با فساد و آشفتگی و کوشش برای اصلاح و فراهم آوردن شرایط آسایش مردم نمی‌‌‌‌ماند. ولی به هر حال باید فکر کرد که آیا مردمی که در هوای شعار مرگ بر امریکا نفس می‌‌‌‌کشند در برابر دی‌‌‌‌اکسیدکربن و ریزگردها و هوای مسموم و بیماری و فقر و فساد و... مصونیت دارند و آسیب نمی‌‌‌‌بینند؟! پس دیگر نگوییم که چرا هوا آلوده است و در دادگستری اینهمه پرونده هست و فقر و بیماری و فساد چه می‌کند. این‌ها مهم نیست، مهم ذکر خیر دموکراسی یا نفرین برای نابودی امریکاست که این‌ها هم خوشبختانه حاصل است و فقط باید قدرشان را دانست و به امید دموکراسی و مرگ امریکا نشست تا بعد از آنکه دموکراسی محقق شد یا امریکا از میان رفت، تمام مشکل‌ها رفع شود. گویی همه‌ شرور و زشتی‌ها از فراموش کردن یاد دموکراسی و بود امریکا است و اصل و قاعده‌ مهم سیاست در زنده باد دموکراسی و مرگ بر امریکا خلاصه می‌‌‌‌شود.

* سیاست صلاح و اصلاح امور کشور اگر در جایی تدوین و اجرا شود شاید اشتغال به حل مسائل مردم و کشور، مجالی برای عبودیت در معبد لیبرال دموکراسی و ادای دائم شعار مرگ بر امریکا باقی نگذارد. اما این اشتغال و آثار و نتایجش هزاربار بیش از وقوف در رؤیای تحقق دموکراسی و سودای نابودی امریکا کشور را به صلاح نزدیک می‌کند و موجب پریشانی و نگرانی امریکا می‌‌‌‌شود. افسوس که پیمودن این راه در شرایط کنونی بسیار دشوار و بعید می‌نماید. در تجربه‌ پنجاه سال اخیر تاریخ آسیا و آفریقا و امریکای لاتین این دو شعار شاید منشأ هیچ توفیقی در عمل اخلاقی و سیاسی نبوده و نشده است.

ضمن احترام به استاد محترم اکنون از خوانندگان فرهیخته پرسشی نمادین داریم و آن اینکه اگر چنانچه پیش تر به متن استاد دسترسی نمی داشتند و از انتشار و تعلّق آن به استاد قبلاً وقوف نمی یافتند آیا هیچ احتمال می دادند که صاحب این سخن همان فیلسوف بزرگی باشد که عمری را در نقد مدرنیته و نقد مبانی، غایات و آثار آن سپری کرده و مجاهدانه در درگاه وآستانۀ عهد جدید به انتظار نشسته باشد ؟! گزاف نیست اگر گفته شود که ممکن بود مخاطب و شنونده در تعلق سخنان ذکر شده نه مابین چند فیلسوف نقاد و فرامدرن که صرفاً به رؤسای بانک جهانی و صندوق بین المللی پول و اقلاً به فلان استاد دانشگاه که عمری را بر کرسی تکرار و ترجمۀ توسعه و مدرنیزاسیون تکیه نموده مردّد باشد، چه اینکه دوگانه ارتجاعی توسعه یافتگی و توسعه نیافتگی جزوی از مشهورات زدگی یی است که سالها از سوی مؤسسات خاص و تئوریسن‌های وابسته، ذیل پارادایم جهانی نوسازی تبلیغ شده و می‌شود، یعنی همان چیزی که سال‌هاست مبانی و آثارش در دستگاه فلسفی استاد داوری نیز به نقدو چالش عمیق کشیده شده و با تجارب و آموزه‌های نوپدید برخی زیست بوم‌ها نیز در حال افول و یا انحلال است.

از سویی دیگر چه بسا بارها از فیلسوف نقاد و ارجمند ما پرسش شد که مدل اثباتی شما در پسِ نقد مدرنیته و تبیین‌های مدرنیستی برای ساحات ایجابی نظام‌سازی و جامعه‌سازی چیست و پاسخ شنیده شد که کار فیلسوف نه ارائه مدل که نقادی و گشایش تفکر و انتظار برای ورود به عهد جدید است، اکنون امّا بر اساس کدام ضرورت و رسالت تاریخی از امور کلّی و انتزاعی و نقادی سلبی (چنانچه استاد بر آن تکیه می نمودند) به ریزترین و جزیی ترین امور اجتماعی کشور نقل مکان شده و مستتراً نسخه‌هایی به ایشان تجویز گردیده است؟ به راستی آیا مردمانی که بنا به ادعای استاد از ریزگردها و گازهای دی اکسید کربن در عذابند نباید از رنج و محنت و خوی وحشیگری امریکا و غرب سیاسی و تمدنی اعلام برائت کنند و یا چنانچه اگر بدین کار مبادرت کردند لاجرم جزو پیاده نظام رژیمی به شمار می ایند که با سلاح ایدئولوژی و هیمنه پروپاگاندا مسخ شده‌اند تا مطالباتی اولی تر همانند بهداشت و آموزش و اقتصادِ بسامان در افکارشان خطور ننماید؟! به راستی آیا مطالبات انقلابی هم افق و هم‌سنخ با عهدی جدید که ذاتش بی اعتنایی به امریکاست را می توان به ایدئولوژی گرایی‌های مرسوم در جهان مدرن تقلیل داد؟ وانگهی چه کسی و چه رژیم‌هایی و با کدامین مدلی از توسعه علت العلل تخریب‌ها و ضایعات زیست‌محیطی‌اند که جناب استاد بدان اشاره می‌نمایند؟! عامل اصلی انتشار گازهای گلخانه ای کیانند؟ چه کسانی و کدامین رژیم‌ها در تخریب لایه اوزون مسوولیت مستقیم دارند؟ و راستی کدامین شرکت‌های چند ملّیتی امریکایی و غربی در نهاد و سرشت دام‌ها و طیور و بذرها با صورت‌هایی ناموجّه، تغییراتی ژنتیکی داده‌اند و هزاران هزار و بلکه میلیون‌ها تن سموم دفع آفات نباتی را در اراضی و زراعت کشورهای به اصطلاح توسعه نیافته!! گسترانیدند امّا خود به راههای کنترل بیولوژیکی روی آوردند؛ همان کاری که در حوزه انرژی‌های فسیلی انجام داده و با اینکه سال‌هاست از این بخش به حوزه انرژی‌های پاک از جمله انرژی هسته‌ای نقل مکان کرده‌اند؛ در عین حال کشورهای به اصطلاح توسعه نیافته را با هزاران توجیه عقل خود بنیاد و خود خدا انگار و تحریم‌های ظالمانه از ورود به آن برحذر می دارند؛ چیزی که مع الاسف فیلسوف نقّاد و انقلابی ما را نیز واداشته تا عکس العمل طبیعی و عقلانی ملّتی مظلوم را در اظهار برائت از ظلم آنها به توده ای بی خرد و یا رژیمی کلاهبردار و متوسل به ایدئولوژی به مثابۀ صنعت سیاسی تقلیل معنا داده یا ناخواسته بدان سو دلالت نماید.

استاد عالی‌قدر و نقّاد ما نیک می‌دانند که مجاهدت و مبارزۀ طولانی او علیه فلسفۀ استیلا جوی غرب در پنجاه سال اخیر بر کسی پوشیده نیست امّا آیا سزاوار است، جریان جاری جهانی مرگ بر امریکا و برائت از ظلمِ ظالم و انزجار و تنفر از بزرگترین آدم کش جهان در کنار همقطاران تقی زاده و ملکم خان و کسروی و آخوندزاده و دیگر دموکراسی خواهان سکولار و شبه مدرن قرار گیرد؟!

آری! ما را با جریان افراطی دموکراسی خواهی سکولار و شبه مدرن کاری نیست! ملّت نیز در صد سال اخیر خود ظهور و سقوط این قبیله را به رأی العین شاهد بوده امّا آیا جریان و حکومتی که با حقیقتِ نظام سلطه نسبتی ندارد و اخلاقاً، شرعاً و قانوناً (بی‌اعتنایی به طاغوت و ظالمین و کمک به مظلوم در نصّ قانون اساسی مستظهر به خون بهای صدها هزار شهید تاریخ به دفعات تصریح شده است) باید مقابل او بایستد واجد صفت افراطی گری است و دور از اخلاق مدنی است؟! ممکن است استاد محترم متذکر شوند که مراد او مرگ بر امریکا گویان افراطی‌اند؛ در این صورت ضرورت داشت مرگ بر امریکا گویان معتدل! غیرآیینی! و مدنی و فرامناسکی نیز معرفی شوند تا همگان مختصات آن را دریابند و در تطبیق آن با ملّت و نظام مظلوم به بیراهه نرفته و سوءتفاهمی بزرگ در حافظۀ تاریخ پدید نیاید.

کیست که نداند طی پنجاه، شصت سال اخیر هر توطئه و تجاوز دهشت باری که در کشور ما، منطقه و جهان رخ داد امریکایی‌ها در آن پای ثابتی داشته‌اند، در این صورت آیا مقایسه، تطبیق و این همانی شیفتگان لیبرال دموکراسی شبه مدرن با خواستاران مرگ طاغوت و شکست بُت بزرگ از یک سنخند و چه بسا بنا به قول شگفت انگیز استاد، مردمان و حاکمان اخیر الذکر از آن یکی متوهم تر و فانتزی ترند؟! آیا ارائۀ فهرست بلند بالای جنایات و پرده‌دری‌های امریکا در نیم قرن اخیر جزوی از حجت‌های قاطع است یا کاری سفسطه‌آمیز و شگردی برای اسکات خصم ناکارآمدی‌ها و ضعف‌ها و ...؟! بی آنکه قصد تخفیفِ حرمت استاد عالیقدر در میان باشد باید پرسید مگر نه این است که در مقابل انکشاف و انفتاح جهانی وضع عالم پس از انقلاب اسلامی، گروهک نهضت آزادی نیز خیلی از ممیزات ذاتی و ماهیتی انقلاب را همان فانتزی انقلابیون ارزیابی نموده و آن را تحقیر می نمودند؟! و مگر نه این است که استاد پیش تر، خود در کتاب انقلاب اسلامی و وضع کنونی عالم به برخی از این نیش‌ها و کنایه‌ها و ا تهامات ایدئولوژی گرایی پاسخ گفته‌اند؟ پس اگر چنین است آیا گذر زمان ساحات وجودی انقلاب اسلامی را در تحلیل ایشان دگرگونه نمود؟

ضمن پوزش از استاد باید گفت تاکنون در دو موقعیت از موضع فلسفه و تفکر با دو دولت آقایان خاتمی و روحانی همسخنی نموده که اتفاقاً در هر دو وضع، نتایج نامطلوبی برای فیلسوف شهیر و نقادی چون شما به دنبال داشته است. گفت‌وگوی تمدن‌ها که جناب استاد درباره آن نوشتند و در بسط آن کوشیدند، از انجا که از بن و بنیان طرحی سیاستمدارانه و ناحساب بود آخرالامر امّا به جای گذاری ملّت و دولت ایران در هسته مرکزی و محوری شرارت جهانی منجر شد، البته استاد داوری خود نیز گفت‌وگوی تمدن‌ها را امری سیاسی ارزیابی کرده بودند امّا به هر حال فیلسوف نقّاد ما در حاشیه فکر کارگزار سیاسی گفت و نوشت، در حالیکه فیلسوف گشایندۀ عهد و افق و کارگزار، رونده آن راه می‌باشد. اکنون نیز امّا وقتی سخن یا نمایشی از خرد و تدبیر را دیگر جناح و یا دیگر رجل سیاسی در مقابل "غیر" دیگری بنام افراط آن هم برای به کنترل درآوردن ماشین‌های رأی در افواه به خدمت خویش درآورد، در مذمت افراطی گری و بخصوص ادّعا و شاید اتهام تحت الشعاع قرار گرفتن کار و بار و بهداشت و اقتصاد مردم ذیل شعار آرمانی و قرآنی مرگ بر طاغوت و مرگ بر امریکا به تولید مقاله و نظریۀ انتقادی مبادرت شد، و حتی ادبیات موجود در مقالۀ اخیر حضرت استاد همان ادبیات پارادایمیک نوسازی و توسعه و نه پیشرفتِ معطوف به تحولِ استکمالی تفقّه اسلامی – حکمی که بسط نظریه‌پردازی‌های توسعه محورانۀ محصول مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام و متضمن آن بوده است؛ بی آنکه بدانیم یا بخواهیم بدانیم که رسالت تاریخی فیلسوف نقّاد مدرنیته آن است که در مذمت تحریم‌های ظالمانه و ایجاد نهضت ردّیه نویسی بین المللی بر مشروعیت تحریم یک ملّت و دولت از آب و غذا و دارو و قطعات هواپیمای مسافربری برآشوبد و بنگارد! به راستی چرا فلسفه و فیلسوف در اینجا امّا در خدمت زندگی مردم ایفای نقش نکرده است؟! گفتند و درست گفته‌اند که از ویژگی نخبگان و فیلسوفان و متفکرین آن است که مسیر تاریخ را و اساساً جریان عمومی هستی را به درستی تشخیص می دهند و جلوتر از مردمان عادی فهم می نمایند، از این منظر از فیلسوفی عالی قدر پرسشی بنیادین به میان می‌آید که اساساً اینک محلّ نزاع و پیچ تحولات تاریخ در کجاست و مسیر تاریخ از کدامین جهت در حال پیمایش است؟ آری! ما نیز موافقیم که اکنون جهان درگیر افراطی گری است؟ امّا افراطی گری کنونی نه شعار معقول مرگ بر امریکا که خود صهیونیزم مسیحی و سلفیت بی پروا از کتاب الله و سنت پیامبر صلوات الله علیه و ائمه طاهرین علیهم صلوات الله است، که این خود پروژه ای تحت ولایت پنتاگون می‌باشد، اکنون امّا کیست که نداند اعتدالی ترین و عُقلایی ترین مشی در آسیا، اروپا، افریقا و خود امریکا، مبارزه با آدمکشی و تکّبر و افراط امریکایی است، با این وصف از چه روی این جریان زندۀ تاریخ در دستگاه فلسفی فیلسوف ما قابل رصد نبوده است؟! ما نمی‌گوییم فقدان وجدان کاری در بسیاری از مراکز دولتی و غیر دولتی و یا نبودِ انظباط اجتماعی و کم‌حوصله‌گی ما به دشمن خارجی و مشخصاً امریکا بازگشت دارد امّا نیک می‌دانیم محلّ نزاع و مورد نزاع نه مرگ خواهی طاغوت و برائت از ایشان که جایی دیگر و در چیزی دیگر است، ما برآنیم که اکنون گیراترین و جذاب ترین شعار مرگ بر امریکا، همانا کار، تلاش و تولید و گسترش کارگاههاست حال چه کارگاهی در دهکده‌ای کوچک یا در منزل فیلسوفی بزرگ؛ یکی با عرق جبین و آن دیگری با تولید تفکر ضد هژمونِ طاغوت که مجموعاً باید در مسیر تاریخ فردا باشد و کیست که نداند تاریخ فردا گذشت از امریکایزاسیون و ورود به عهد جدیدی بجز عهد مدرن است.

با این وصف ترجیح آن بود که متفکر ما چنانچه میل داشت به رغم مشی پیشین خود به بهداشت و درمان توجه نماید دست به قلم می برد و چون شمشیری گفتارش را بر فرق فیلسوفان مدرن و پست مدرن زمانه و مدعیان حقوق بشر فرود می آورود که کجاست غیرتِ تفکر و کجاست غیرتِ تمدن و کجایند اهالی فلسفه و طالبان کرامت انسان تا جنایتکاران جنگی وسیاستمداران جنگ طلب امریکا را مورد پرسش و بازجویی قرار دهند که آیا از دریغ نمودن داروی بیماران سرطانی به همنوع ایرانی خود پروا ندارید و شرم نمی‌کنید؟! آیا از درز نام دانشمندان و کاشفان جوان ایرانی جویای انرژی‌های پاک از خلال گزارش‌های محرمانه ایران به آژانس بین المللی انرژی اتمی که به حذف و ترور ایشان انجامید پروا نمی‌کنید؟! آیا از بسط جنگ‌های فرقه ای و مذهبی در آسیا و سازماندهی آدمکش‌های حرفه ای از طریق شرکت سهامی بلک واتر و دهها مؤسسه انتفاعی – جنگی دیگر از پیشگاه اخلاق شرم نمی‌کنید؟

ما البته خواستار عمری طولانی برای استاد خویش از خدای بزرگ هستیم، امّا از گذشته ای دور نیک می دانستیم که فقط در مرتبۀ نقد مدرنیته با او همسخنی و چه بسا یک سخنی داریم، ولی از آموزگار بزرگ قرن؛ امام خمینی (ره) آموختیم که برای فردایی بهتر نه فقط باید متفکرانه به انتظار می‌نشست بلکه می باید به اقتضای زمان و مکان و مصلحت عمومی، آرمانخواهانه امّا واقع گرایانه به طراحی و سیاست‌گذاری نیز مبادرت نمود سیاست‌گذاری! همانی که استاد در پسِ عالَمی شدن مدرنیته، وجود آن را کم اثر و شاید بی اثر می‌خوانند البته سیاست‌گذاری‌های فارغ از مردم ره به جایی نخواهد برد، گو اینکه در عهد دینی نیز، محور نظام‌سازی و جامعه‌سازی و تمدن سازی همانا انسان است امّا انسانی که بر تصرفی استخلافی ابتناء دارد.

امّا گفتم که اضطراراً و ضرورتاً و فوراً باید با دانشجویان و طلاب جویای چیستی و چگونگی گذشت از مدرنیته باید گفت که خستگی و دل آزردگی استاد نباید چنین تفسیر شود که انتظار فیلسوفانه، همانا نه سُکنی گزیدن در برزخ عهد مدرن و عهد جدید که پای نهادن به جهان ما بعد مدرن (در معنای عهد جدید) است گواینکه بقول شهید آوینی رضوان ا لله علیه (که خود شاگرد فیلسوف عالیقدر ما بود) تا تحقق آن نیز باید در دامنه آتشفشان مأوا گزید! گو اینکه آوینی علیه الرحمه در تبارشناسی هنر و سینما و تلویزیون با استاد داوری همسخن بود امّا با دلالت راهگشا و انفتاح تاریخی مکتب امام خمینی (ره)، در ذات و ماهیت دوربین، سینما و تلویزیون، تصرّف و مهندسی کرد و از موضع نقد به موقف ایجاب رسید چه در غیر این صورت هرگز او قادر به تحقیق، تدوین و کارگردانی روایت فتح نمی شد، روایت فتحی که گویا برخی غربیان برای کشف سرشت و ماهیت آن در حال بررسی‌های راهبردی‌اند و راستی آیا راز برقراری نسبت برخی مردمان متفاوت زمانه با "مردان آنجلس"، "یوسف نبی" و "مسیح پیامبر" از قاب پدیدۀ مدرنی مثل سینما غیر از مجاورت این مضامین انسانی – ملکوتی با حقیقتِ عالَم و تصرفی حق گرایانه در آن است؟ و مگر نه این است که تکاپوی چمران، تهرانی مقدم، شهریاری و حسن باقری‌ها و هزاران مجاهد دیگر را نیز باید متصّف و واجد تفکر آمادگر عهد جدید دانست، اکنون امّا به نظر می‌رسد همانطور که پیش تر گفته شد از موضع فلسفه، آنهم فلسفۀ صرفاً نقّاد به تنهایی نمی‌توان به جامعه‌سازی و تمدن سازی در مدینۀ دینی و ایرانی نقل مکان کرد. امام خمینی(ره) در موقف فقه و شریعت نمی‌تواند در خلاء بماند و برای خویش و مردم و تحولات شگرف رو به جلوی زمانه تکلیفی سراغ نکند او این ساحت را بنا به قول حکیم حکمت متعالیه، آیت الله العظمی جوادی آملی از رابطه سمعی مقلِّد و مقلَّد به رابطه پویای امام و امت تبدیل می نماید همانطور که به مدد عرفان هیچ قدرتی و هیچ ولایتی را جز ولایت الله به رسمیت نمی شناسد، کما اینکه سیاست را نیز با دیانت و حقیقت عالم پیوند می زند، به راستی اگر آموزگار امام، هایدگر و فیلسوفان پست مدرن بودند آیا امام قادر می شد طرحی نو دراندازد، و آیا طرح نوی آن فقیهِ حکیم نقطه عزیمتی سیاستمدارانه و واجد ایدئولوژی به مثابۀ صنعت سیاسی بودیا در اسرار الصلوه، تفسیر سورۀ حمد و کتاب شریف جنود عقل و جهل هویدا بود؟ استاد داوری اگر از معبر عرفان، به فلسفۀ نقاد خویش حرارت و نیرو می بخشید و از موضع فقه اجتهادی و اصولی شیعه در نظم هژمونیک امریکا و غربِ سیاسی اخلال، دستکاری و تصرّف می نمود و بصورتی شفاف به نقّادی مدل‌سازی‌های موجود ادعا شده و آزمون شدۀ مردم‌سالاری دینی و متد فقاهتِ حکیمانه، توجهی شایان می کرد و در آن متمرکز می شد و بی پروای این و آن و بی اعتنا به اتهامات انتسابی به خویش از انتظار منفعلانه بیرون می آمد و به تفقّه سیاسی حکیمانه، مدد می رسانید چه بسا اکنون ساحت تفکر در سیاست متعالیه با دستاوردهایی شگرف مواجه می شد.

خوب بود فیلسوف ما که سابقه خشونت غرب سیاسی را از اعماق وجود دریافته و با نوع دموکراسی خواهان وطنی اش که فیلسوف ما را "آموزگار و فیلسوف خشونت" می خواندنش نیز آشنایی دارد (ولو در سال‌های اخیر آن را به فراموشی سپرده باشند) بجای طرح بندی دوگانۀ دموکراسی خواهان رمانتیک و مرگ بر امریکا گویان و همسان سازی این دو طیف مع الفارق و بی ارتباط و مذمت و تمسخر بیشتر گروه اخیر، با رجوع به ندای باطنی خویش اقلاً نامۀ برخی روشنفکران امریکایی علیه پروژۀ جنگ طلبی و تحریم دولت بوش در ضدیت با ایرانیان را مورد خوانش قرار می دادند. آنها در20 ژوئن 2008 به اوباما نوشته بودند:

«ما امضاءکنندگان این نامه شاید دیدگاههای متفاوتی نسبت به سیاست خارجی امریکا درباره ایران داشته باشیم، اما به هر حال، همه ما عمیقاً نگران مطالبی هستیم که در هفته‌های گذشته در مطبوعات منتشر شده است؛ مطالبی که گویای حملۀ احتمالی دولت بوش به ایران است. همۀ اینها می تواند در حکم چراغ سبزی به اسرائیل برای حمله به ایران باشد، یا آنکه در شکلهای دیگری به جنگ منجر شود، مثل تحریم ایران. مسلماً مطمئن نیستیم که دولت امریکا واقعاً در فکر حمله به ایران است یا برای شکلهای دیگری از جنگ، مثل تحریم این کشور، طرحی جدی ریخته باشد. با این حال، از شما تقاضا داریم که بیانیه ای عمومی را به منظور هشدار دربارۀ خطرات بزرگی که هریک از این عملکردها به دنبال خواهد داشت، صادر و در آن خاطر نشان کنید که چنین عملکردی از طرف دولت بوش یا تشویق اسرائیل به انجام چنین چیزی، آن هم در ماه‌های آخر ریاست جمهوری بوش، چه حرکت نامناسب و غیردموکراتیکی خواهد بود. شما با این حرف، ما را دلگرم کرده اید که دولت اوباما بر این باور است که لازمۀ امنیت واقعی، تمایل به گفت‌وگو بدون پیش شرط است (چیزی که ایران بارها پیشنهاد داده و بی نتیجه مانده است) و تهدیدها و عملیات نظامی، نتیجه ای معکوس و زیان بار در پی دارد. امیداوریم که نه تنها روزی بتوانید در دفتر ریاست جمهوری این تعهدات را پی بگیرید، بلکه هم اکنون نیز بر علیه هر گونه جنگ طلبی از سوی دولت بوش افشاگری کنید»

اگر چه اوباما به وعده‌های خویش عمل ننمود و در حصر اقتصادی و بهداشتی یک ملّت اقدام نمود امّا تأمّل در برخی اسامی امضاء کنندگان نامه جالب توجه است:

نوآم چامسکی، پرفسور، زبان شناس و عضو بازنشسته هیئت علمی MIT، نیکی آر، کدی، استاد بازنشسته UCLA، تاریخدان و ایرانشناس، رزالیند پتچسکی، پروفسور عالیرتبۀ علوم سیاسی دانشکدۀ هانتر و بخش فارغ التحصیلان CUNY؛ استفن آر، شالوم، پروفسور علوم سیاسی دانشگاه ویلیام پاترسون؛ استفن زیونس، پروفسور سیاست، دانشگاه سانفرانسیسکو؛ جان دابیلو. آمیدون از مؤسسه فعالان باسابقه صلح امریکا؛ استنلی آرونویتز، پروفسور جامعه شناسی بخش فارغ التحصیلان CUNY؛ رزالین باکساندال، پروفسور عالیرتبه SUNY OldWestbury؛ فیلیس بنیس از مؤسسه مطالعات سیاسی؛ استفن اریک بران، پروفسور علوم سیاسی دانشگاه Rutgers؛ روندا کوپلون، پروفسور حقوق دانشکدۀ حقوق CUNY؛ لارنس دیویدسون، پروفسور تاریخ خاور میانۀ دانشگاه وست چستر».

به راستی آیا نمی شد و نمی‌شود نقّادی مدرنیته در این سامان را به جای طرح در چند سخنرانی صد البته عالمانه و درج در چند کتاب ناشر محلّی به مناظراتی حِکمی با دیکتاتوری فلسفۀ مدرن از موضع حکمت اسلامی – ایرانی به سطوحی جهانی ارتقاء بخشید؟ آیا حکمت اسلامی سعۀ وجودی اش کمتر از خالقان آثاری چون مردان آنجلس و یوسف نبی و مسیح پیامبر است؟ آیا نمی‌توان حقانیت حِکمی را به مراتب فرامحلّی و گفتار زمان تبدیل کرد؟آیا حِکمت متعالیه و سیاست متعالیه موجد چنین قدرتی نیست؟

ممکن است استاد محترم چنانچه خود پیش تر گفته بود از آرمانخواهی و توقف در موضع فیلسوف منتظر برای ورود به عهد مابعد مدرن خسته شده باشد آنگونه که خود پیش تر گفتند: «خوشحالم که به پایان عمر نزدیک شده ام و امیدوارم با توجه به اینکه توانم رو به اتمام است فعالان عرصۀ فرهنگ هم این سالخوردۀ ناتوان را معاف فرمایند گاهی هم این فکر در نظرم می‌آید که اگر چند ماه دیگر که دورۀ مسوولیت اداری ام به سر می‌آید زنده باشم از تهران بگریزم، امّا مگر جایی برای گریختن هست، کاش می توانستم از خود بگریزم، متأسفانه هوای تجدد چندان و چنانکه باید به مزاج من نمی‌سازد و آزارم می‌دهد امّا گردوغبار ضدّیت کاذب با تجدّد بیشتر آزارم می‌دهد».

در پایان از موضع یک دانشجو و دوستدار حکمتِ سیاست مُدُن از استاد می خواهیم، که بجای طرح عزلت گزینی، ابراز خستگی و یا دل سپردن به زمزمۀ عقل مصلحت‌اندیش، کماکان ره آموز تفکر فرامدرن و انقلابی (در معنای عهد جدید) باشند، چه اینکه ایران و ایرانی و جوانان انقلابی بین الملل اسلامی و نیز بین‌الملل حقیقت‌گرا اکنون به امید و سازندگی نیاز دارند زیرا هزاران هزار جوان انقلابی میل آن دارند تا استاد بیرون از موقف، متن و گفتمان استیلاجوی مدرن درباره الزامات، هندسه و معماری عهد جدید با ایشان گفت‌وگو کند و راه هر چند دشوار "تجدّد متعالیه" را که با دلالت زعیم و فقیهِ حکیم دیگری به فضل خدا با آهنگی متین توأم با نشاط در حال گشوده شدن است در حلقه‌های علم و معرفت و نظریه پردازی مددکار باشند. ما می‌گوییم با هایدگر و مرحوم فردید و دیگر فیلسوفان پست مدرن یا در کور سوی گشایش وضعیت پسامدرن نمی‌توان برای فردایی بهتر، طرحی جهانشمول و نظام وار ارائه کرد، با ذکر هیمنۀ مدرنیته ولو از موضع نقد و ذکر پای بندهای احتیاط‌آمیز در قبال آن که سیاستمداران خیلی زود آن را قاپیده و به راهنمای عمل محافظه کارانۀ خویش تبدیل می‌کنند نیز نمی‌توان برای دوران پس از مدرن و زندگی خوب مابعد امریکا طراحی یا سیاست‌گذاری نمود و حتی چه بسا فکر کرد.

کار را آن پیرِخرد همراه با امتش کرد که با تکیه بر امکان‌ها و استعدادهای درون تاریخی و تراث اسلامی، هویت ملّی را برای حرکت رو به جلو مهندسی و معماری کرد، بیرون از متن مدرن ایستادن و به غرب و شرقِ سیاسی نه گفتن و طرحی نو در انداختن را هرگز حرکتی سیاستمدارانه و ایدئولوژی سازی به مثابۀ صنعت سیاسی نباید تلقی کرد چه اینکه تحول در مقیاس نهضت امام خمینی(ره) با ادا و اطوار سیاستمداران قابل حصول نیست، چه بسا سیاستمداران تاریخ جهان و ایران که در اندک زمان، نام و نشانی از آنها در حافظۀ تاریخ برجای نمانده است، نیک می دانید که بجای هایدگر و التفات به گشایش‌های سیاسی آقای کارتر و دلدادگی به انکشاف‌های ضد مدرنی عالم مدرن، به خدای قادر متعال، قرآن، پیامبر و ائمه هدی طاهرین ارجاع داد و پس از آن، تکاپوی عرفانی – حِکمی ابن عربی، ابن سینا، خواجه نصیر، ملاصدرا و ... را ره آموز و سرآغاز حصول به عهد فرامدرن (در معنای عهد جدید) معرفی کرد.

صدالبته او در این راه هرگز خود شیفتگی و یأسی به خود راه نداد، خود بسندگی ایدئولوژیک البته داشت اما از التقاط، تحجر و جمود هم دور بود، هرگز خسته نشد و با اینکه هزاران خطر و توطئه و تبعید و ترور و کودتا و جنگ و موشک باران و محاصرۀ اقتصادی جلوی روی شخص او و ملّتش صف بسته بودند امّا او بیرون از ایدئولوژی بازی‌های مسلط سوسیالیسم و کاپیتالیسم ایستاد و مبارزه ای طولانی را با مفصل‌های گفتمانی نو پدید خود آنهم با نحوی ایجابی سامان داد، او در این راه امّا بر داّل مرکزی خود که همانا اسلام بود تکیه داشت. چنانچه در سطور پیش ذکر شد اکنون جای آن است که برای دمیدن نشاط در فیلسوف شهیر و حاوی امکان‌های بزرگ در حکمت فرامدرن و صیرورت امّا خسته از افراط و تفریط این و آن، یادآور حرف‌های آن راحل عظیم الشأن شویم که اتفاقآً از حیث جسمی از قدرت فیزیکی بسیار کمتری از استاد برخوردار بود، حقیقتاً از هر نوع افراط و تفریطی گریزان بود و اسلام را هم نه برای علمِ مبارزه و جنگ و طلب مرگ این و آن بلکه راهنمای عمل به سعادت و فضیلت می خواست و در این راه همواره از ظالمان برائت می‌جست؛ او اما در این طریق نه چه گوارا بود و نه فیدل کاسترو و نه هوگوچاوز و نه هیچ ایدئولوژی باز و یا پوپولیستی دیگر! با انقلاب دوّم نامیدن فتح لانۀ جاسوسی بُت بزرگ در ایران نیز قصد اغواگری و سیاست‌اندیشی نداشت بلکه در عهد و عالم او انقلاب اوّل و انقلاب دوم، ذاتی هم بودند اگر چه خود برخی فاتحان لانه به حکم سیاست‌اندیشی و بن بست روحی و روانی در ژست‌های پارتیزانی سال‌های نخستین امّا متعاقباً با گروگان‌های خود ذاتی هم شدند. گواینکه استاد عالیقدر نیک می‌دانند فریاد برائت او از امریکا در ماههای آخر عمر شریفشان گویای انقلابی جوانی است که گویا ساعاتی است واردعهدی انقلابی شده و تماماً علم است و شور و حرارت و کیست که نداند امام خمینی (ره) تقویم اعتباری زمان را در تعریف رایج پیری و که نسالی و سالخوردگی در عهد خویش دگرگون کرده است. او همانند فیلسوفی نیست که عمری تفلسف نموده و بنشسته در گوشه‌ای و با خروج از وضع متفکرانه و یا ورود در وضعیت سالخوردگی، پیری و که نسالی فرزندان انقلابی و یارانش را وانهد و عافیت پیشه کند و فرزندان مبارزه با امریکا را افراطی بخواند و یا سعی نماید کنج عزلت گزیند و به فکر بیتوته در خانقاه‌های دور از غوغای تجدّد و سیطرۀ تکنیک و مظاهر تکنولوژیکی آن باشد، آری! او هم سال‌های آخر عمر خویش را به رأی العین می دید و شروع کرد به وصیت کردن! گفت و گفت تا آنجا که رسید به شماره افتادن نفس، بانک برآورد که دل و قلبش مطمئن و ضمیرش شاد و مطمئن به آینده که خدمتگزارانی والا و بالاتر در راهند! پس اگر چنین است در فرض مذکور که استاد فلسفۀ ما خسته و سالخورده شده باشد و حتی قصد عبور از استیلای مدرن در وجودش به ناامیدی گراییده باشد در این صورت آیا می‌شود به انسداد باب تفکر و تصرف برای عهد جدید و یا پذیرش مصلحت جویانۀ مدرنیته حکم کرد؟! چه اینکه در عهد فرامدرنِ آن پیرخرد، این دورۀ جوانی است که سالکش در اسماءالله و مراتب سه گانۀ اسفار اربعه مستغرق است امّا همین که از سفر سوم برگردد دیگر بار غیب نمی‌شود و از مردمان شهر و کار و بارشان دور نمی افتد و برای "عالم شهادت" طرح و نقشه و برنامه دارد. شاید اینطور باید گفت که در عهد فرامدرنِ او، وقتی آدمی در جوانی سالک الی الله شد و علیه بتان ذهنی و ما سِوی الله و بُت بزرگ درون قیام کرد می تواند در سیاست مُدُن نیز به امریکا نه بگوید آنجا که می‌گوید:

"مگر تحقق دیانت جز اعلام محبت و وفاداری نسبت به حق و اظهار خشم و برائت نسبت به باطل است؟ حاشا که خلوص عشق موحدین جز به ظهور کامل نفرت از مشرکین و منافقین میسر شود... سنت پیامبر و اعلان برائت، که نه شدنی نیست و نه تنها اعلان برائت به ایام و مراسم حج منحصر نمی‌شود که باید مسلمانان، فضای سراسر عالم را از محبت و عشق نسبت به ذات حق و نفرت و بغض عملی نسبت به دشمنان خدا لبریز کنند و به وسوسه خناسان و شبهات تردید آفرینان و متحجرین و منحرفین گوش فرا ندهند و لحظه ای از این آهنگ مقدس توحیدی و جهان شمولی اسلام غفلت نکنند که مسلماً جهان خواران و دشمنان ملتها بعد از این آرا و قرار نخواهند داشت و به حیله‌ها و تزویرها و چهره‌های گوناگون متمسک می‌شوند و روحانی نماها و آخوندهای درباری و اجیرشدگان سلاطین و ملی گراها و منافقین به فلسفه‌ها و تفسیرها و برداشتهای غلط و منحرف روی می آورند و برای خلع سلاح مسلمانان و ضربه زدن به صلابت و ابهت و اقتدار امت محمد (ص) به هر کاری دست می‌زنند....

اعلان برائت "مرحله اول" مبارزه و ادامه آن "مراحل دیگر" وظیفه ماست و در هر عصر و زمانی جلوه‌ها و شیوه‌ها و برنامه‌های مناسب خود را می طلبد و باید دید که در عصری همانند امروز که سران کفر و شرک همه موجودیت توحید را به خطر انداخته‌اند و تمامی مظاهر ملی، فرهنگی، دینی و سیاسی ملتها را بازیچه هوسها و شهوتها نموده‌اند چه باید کرد؟

آیا باید در خانه‌ها نشست و با تحلیلهای غلط و اهانت به مقام و منزلت انسانها و القاء روحیه ناتوانی و عجز در مسلمانان عملاً شیطان و شیطان زادگان را تحمل کرد و جامعه را از وصول به خلوص که غایت کمال و نهایت آمال است منع کرد؟ و تصور نمود که مبارزه انبیاء با بت و بت‌پرستی‌ها منحصر به سنگ و چوبهای بی جان بوده است و نعوذبالله پیامبرانی همچون ابراهیم در شکستن بتها پیشقدم و اما در مصاف با ستمگران صحنه مبارزه را ترک کرده‌اند؟ و حال آنکه تمام بت‌شکنی‌ها و مبارزات و جنگهای حضرت ابراهیم با نمرودیان و ماه و خورشید و ستاره پرستان مقدمه یک هجرت بزرگ و همه آن هجرتها و تحمل سختیها و سکونت در وادی غیرذی ذرع و ساختن بیت و فدیه اسمعیل، مقدمه بعثت و رسالتی است که در آن، ختم پیام آوران سخن اولین و آخرین بانیان و مؤسسان کعبه را تکرار می‌کندو رسالت ابدی خود را با کلام ابدی «اِننی بریئی مِمّا تشرکون» ابلاغ می نماید که اگر غیر از این تحلیل و تفسیری ارائه دهیم اصلاً در زمان معاصر، بت و بت پرستی وجود ندارد و راستی کدام انسان عاقلی است که بت پرستی جدید و مدرن را در شکلها و افسونها و ترفندهای ویژه خود نشناخته باشد و از سلطه ای که بتخانه‌هایی چون کاخ سیاه بر ممالک اسلامی و خون و ناموس مسلمین و جهان سوم پیدا کرده‌اند خبر نداشته باشد؟

امروز فریاد برائت ما از مشرکان و کافران فریاد از ستم ستمگران و فریاد امتی است که جانشان از تجاوزات شرق و غرب و در رأس آنان امریکا و اذناب آن به لب رسیده است و خانه و وطن و سرمایه اش به غارت رفته است.

فریاد برائت ما، فریاد برائت همه مردمانی است که دیگر تحمل تفرغن امریکا و حضور سلطه طلبانه آن را از دست داده‌اند و نمی خواهند صدای خشم و نفرتشان برای ابد در گلوهایشان خاموش و افسرده بماند و اراده کرده‌اند که آزاد زندگی کنند و آزاد بمیرند و فریادگر نسلها باشند.

فریاد برائت ما، فریاد دفاع از مکتب و حیثیات و نوامیس، فریاد دفاع از منابع و ثروتها و سرمایه‌ها، فریاد دردمندانۀ ملتهائی است که خنجر کفر و نفاق قلب آنان را دریده است.

من خون و جان ناقابل خویش را برای ادای واجب حق و فریضۀ دفاع از مسلمانان آماده نموده ام و در انتظار فوز عظیم شهادتم. قدرتها و ابرقدرتها و نوکران آنان مطمئن باشند که اگر خمینی یکه و تنها هم بماند براه خود که راه مبارزه با کفر و ظلم و شرک و بت پرستی است ادامه می‌دهد و بیاری خدا در کنار بسیجیان جهان اسلام، این پابرهنه‌های مغضوب دیکتاتورها، خواب راحت را از دیدگان جهان خواران و سرسپردگانی که به ستم و ظلم خویشتن اصرار می نمایند سلب خواهد کرد.

نتیجه اینکه معلوم می‌شود که اقتضای عهد جدید به رسمیت نشناختن هژمون عهد قدیم (مدرن) است. امّا مگر می‌شود فقط با نپذیرفتن، مبشر عهدی جدید بود، باید متفکرانه و مصلحانه، آرمانخواهانه و صد البته واقع بینانه برای آینده مجاهدت کرد و مگر نه این است که بنا به قول امیر بیان و زعیم مؤمنان علی (ع) خداوند از عالمان، عهدی ستانده تا سکوت نکرده و قیام کنند! پس در این راه چه بسا باید مشقات زیادی را تحمل کرد، تفکر نمود، تفکری مجاهدانه و دردمندانه و پرسشگرانه و مگر نه این است که فلسفه باید با درد و درمان بشر همراه باشد پس نمی‌توان از آینده سخن نگفت، فردا و آینده البته زمانی صرفاً تقویمی نیست امّا نمی‌توان فردا که از پی امروز می‌آید و این خود نوعی قیام است فردائیان خود نشسته باشند. سخن از امریکا به میان آمد و اینگونه دربارۀ امریکا و مرگ خواهان این بت بزرگ سخن به پایان می‌بریم.

شهید عالی مقام مهدی رجب بیگی یکی از فاتحان لانۀ جاسوسی و خرابکاری بت بزرگ در ایران با اینکه فلسفه نخوانده بود امّا گویا پیشتر از فتح لانه، فلسفۀ زمان و مکان را فتح کرده بود، من او را شهید فیلسوف می خوانم، او که دردمندانه دربارۀ فردا و عهدی دیگر سخن می‌گوید: " از یک سو باید بمانیم تا شهید آینده شویم، از دیگر سو باید شهید شویم تا آینده بماند، هم باید امروز شهید شویم فردا بماند، هم باید بمانیم که فردا شهید نشود! عجب دردی کاش راهی بود تا امروز شهید شویم و فردا باز زنده گردیم تا دوباره شهید شویم " امروز و فردای این مرگ خواهِ شیطان بزرگ، امروز و فردای تابستان و زمستان نیست! گویا مقصود او از فردا و آینده همان عهدی باشد که خدا از عالمان دردمند و شاید حکماء و فیلسوفان ستانده است، و درست گفته‌اند که شهید نظر می‌کند به وجه الله، چون شهید به رغم غلبۀ گفتمانی طاغوت و بت بزرگ فقط به وجه الله یعنی خدای عهد خویش نظر می‌کند. مبادا شهیدان تاریخ تجدید عهدمان را از یادببریم، شهدای فیلسوف و حکیمی که دوستدار حقیقت بودند اما فلسفه نخوانده بودند، چرا فقط سقراط را شهید حقیقت بنامیم! سقراط شهید عهد یونان است در مقابل دموکراسی خشن آتنی و هواداران افراطی یی که در جدل و سفسطه چیره دست بودند و رجب‌بیگی‌های عهد جدید که شهدای ماشین خشن لیبرال دموکراسی امریکایی‌اند. فقط باید از تیررس ابژکتیویتۀ غرب خارج شد و بربلندای افق به جهان نگریست. شنیدم جایی استاد عالیقدر گفتند و درست گفتند که هفتاد سال کتاب خوانده‌اند و صد البته استاد تواضع به خرج داده و ما نیک می‌دانیم که هفتاد سال تکاپوی تفکر داشتند، آموزگار عهدمان امام خمینی(ره) امّا به برخی عالمان و مقدسین جمله ای پرحکمت دارند که "هفتاد سال عبادت کردید خدا قبول کند! یک روز هم یکی از این وصیت‌نامه‌ها را بگیرید و مطالعه کنید و تفکر کنید".

نظرات مخاطبان 0 19

  • ۱۳۹۳-۰۳-۱۹ ۱۶:۴۲ 6 12

    نويسنده محترم شعار را با فلسفه اشتباه گرفته! دلم به حال داوري ميسوزه!
                                
  • ۱۳۹۳-۰۳-۲۰ ۰۴:۱۸kamali 10 12

    آیا کسی که یک عمر فقط حرفهای هیدگر وفردید را تکرار کرده ویک بند انگشت از او فراتر نرفته  میتواند فیاسوف خوانده شود؟ ازو چه انتظاری دارید؟ 
                                
  • ۱۳۹۳-۰۳-۲۰ ۱۱:۱۵سعیدی 12 2

    ولی به نظرمن نقد منصفانه ای بود
                                
  • ۱۳۹۳-۰۳-۲۰ ۱۲:۳۵شهاب الدین 7 4

    امام خمینی فراتر از هایدگر و اصلا فراتر از پست مدرنیسم اندیشید و خوانش اصول فکر تجدد ملی او از طریق دکتر داوری ممکن نیست
                                
  • ۱۳۹۳-۰۳-۲۰ ۱۴:۰۹مریم / دانشجوی فلسفه 7 2

    به حق درست نوشتند که استاد بین عقل  و دل اشراقی خویش متحیر ماندند و این کار فیلسوفانه ای نیست با این حال ایشان را دوست می داریم و نویسنده را هم دوستدار ایشان دیدم از سایت شما هم سپاسگزارم.
                                
  • ۱۳۹۳-۰۳-۲۰ ۱۵:۵۲منتقد 3 11

    نظرات هر کس رو باید در کانتکستی که آن نظرات طرح میشود باید فهم کرد. این که با عینکی سیاسی و ایدئولوژیک این چنان به داوری اردکانی هجموم ببریم کار صوابی نیست
                                
  • ۱۳۹۳-۰۳-۲۰ ۱۵:۵۸صادق 6 8

    نظرات داوری در چارچوب فلسفه بسیار انقلابی تر از این حرفها بوده و هست. نگارنده محترم وقتی دکتر داوری کتاب انقلاب اسلامی در دهه شصت نوشتند و یک تنه به مصاف امثا سروش و روشنفکران دینی در کمین انقلاب رفتند ، کجا تشریف داشتند؟
                                
  • ۱۳۹۳-۰۳-۲۰ ۱۸:۱۹محمد 1 6

    من نمی دانم مگر خود ایت الله جوادی املی حفظه الله به این خواسته های جناب اقای دکتر  زارعی پاسخ داده اند که ایشان چنین انتظاری را از دکتر داوری دارند ؟؟؟
                                
  • ۱۳۹۳-۰۳-۲۰ ۲۲:۳۴مریم رجبی / دانشجوی فلسفه 5 2

    درجواب  منقد و صادق / تحلیل دکتر زارعی هجوم که نبود هیچ بلکه محافظه کارانه بود شاید از بعضی مرید های  استاد که در علاقه زیاده روی می کنند ترسید که این صفت خوبی در نقد نیست و تعجب کردم از اقای صادق که چطور نمی دانند حضرت استاد در مصاحبه با مهرنامه در باره کتاب انقلاب اسلامی خود به نوعی تجدید نظر کردند من دانشجوی این فیلسوف استاد داوری بودم استاد نقاد بزرگی می باشند ولی راهی نمی گشایند / موفق باشید
                                
  • ۱۳۹۳-۰۳-۲۱ ۰۹:۲۹رضاکریمی 2 5

    این نقد از جانب یک شاگرد انقلابی استاد بود و کاملا سخنانش قابل درک است با این مقاله مرزبندی بین دکتر داوری وشاگردان انقلابی اش وارد مرحله تازه ای می شود.
    اما بایدبدانیم استاد همیشه در مرز سیاست و فلسفه بوده... چنین کسی  شعار زنده باد دموکراسی و مرگ بر آمریکا را از منظر متفکرانه و به دلیل بیرون افتادگی‌شان از زمان و تاریخ، افراطی و بدون توفیق می داند.
                                
  • ۱۳۹۳-۰۳-۲۱ ۰۹:۵۶فیاضی 4 2

    بسمه تعالی ایت الله جوادی املی و امام خمینی و حکمای صدرایی تکلیف خود را معلوم کردند ولی پست مدرن ها تکلیف خودرا معلوم نکردند نقد امام به سوسیالیسم را ببینید نقد درونی است چیزی از سرمایه داری قرض نکردند اما استاد داوری  چه ؟ نویسنده درست گفت که یک پا در سنت دارد یک پا در پست مدرن که خود مدرن است بله علامه جوادی سال هاست که دغدغه تمدن سازی دارند ودر باره ااش فکر می کنند من یک طلبه ساده دینی ام و تا مدارجی از دانشگاه را هم دیدم دوبار است که کار دکتر مجتبی زارعی را دیدم  اتکای فلسفی  شان رابه علامه دیدم خواهش می کنم در کارهای خود تحت تاثیر حرف های دوست مکرم بالایی  آقا محمدقرار نگیرند و کماکان به علامه استناد بدند برای طول عمر دکتر داوری هم از درگاه ایزد منان استدعا دارم
                                
  • ۱۳۹۳-۰۳-۲۱ ۱۱:۳۳اسماعيل 7 5

    وجدان و شهامت اقاي داوري تازه دارد بيدار مي شود. خودفريبي تا كي؟ 
                                
  • ۱۳۹۳-۰۳-۲۱ ۱۱:۴۰خواننده 3 1

    فرهیخته گرامی رضا کریمی! بیرون افتادگی از کدام زمان و تاریخ ؟ تاریخ تجدد تاریخ مدرنیزاسیون؟ تاریخ امریکا؟ تاریخ غرب؟ یا خود تاریخ زنده است و روح داردشما کدام تاریخ را می گویید؟ تاریخ هژمونیک را احتمالا خبر دادید ایا ایستادن در یک متفکر کاری است فلسفی؟ تخم اختلاف نپاشید بگویید انقلاب زنده است بهتر است به نظر شما روح تاریخ سلطه پذیر است ؟ به نظر شما روح تاریخ لیبرال دمکراسی است ؟ شما باید میگفتید روح فلسفه با حق چه نسبتی دارد؟
                                
  • ۱۳۹۳-۰۳-۲۱ ۱۵:۴۹سعید 3 8

    جناب زارعی نمیشود با قلم سیاسی به مصاف یک ذهن فلسفی رفت حتی اگر سعی کنیم از مفاهیم و عبارات فلسفی استفاده کنیم. ذات کلام شما سیاسی است.
                                   
                                
  • ۱۳۹۳-۰۳-۲۱ ۱۵:۵۱فرزاد 7 5

    قدر امثال داوری را باید دانست. روا نیست اینگونه عتاب آمیز با یک پیر فلسفه سخن گفت
                                
  • ۱۳۹۳-۰۳-۲۱ ۱۸:۳۸محسن 1 1

    بعضی از دوستان مستحضرباشند که استاد بزرگوار ما در چند جا از جمله شورای عالی انقلاب فرهنگی و فرهنگستان علوم مسولیت دارند درحالی که وضعیت علمی کشور را بارها نقد کردند فیلسوف هستند اما درباره خاتمی و روحانی و برنامه های انها نظر صریح دادند حال اگر یک نفر گفتارهای فلسفی استاد را بازبان احترام و زبان علم وفلسفه نقد کردند این سیاسی و عتاب امیز است من از لحن مودبانه دکتر زارعی در برابر یک بزرگ و پیشکسوت به نوبه خود تشکر می کنم البته ای کاش نقد چند وقت پیش ایشان با استاد ملکیان هم مثل زبان نقد استاد داوری بود ای همکاران علمی و پژوهشی بیایید بعضی را مطلق نکنیم وراه نقدرا نبندیم فلسفه یعنی تفکر نه حاملان فلسفه / با احترام به همه 
                                
  • ۱۳۹۳-۰۳-۲۲ ۰۰:۴۶ 3 1

    انقلاب اسلامی را نمی توانیم با هایدگر و فردید و استاد محترم به جلو ببریم ممنون از ناقد که محترمانه کمبودهای نظری ایشان را نشان داد. 
                                
  • ۱۳۹۳-۰۳-۲۲ ۱۳:۴۱محمد 0 5

    جناب اقای فیاضی ، ادعا کار اسانی است اما خواهشا بفرمایید ایت الله جوادی املی حفظه الله برای اینده انقلاب اسلامی چه فرمایشاتی در حوزه فکر ونظر دارند ؟ و برنامه نظری ایشان برای اینده ی انقلاب اسلامی چیست ؟ و چگونه با ابتناء بر اراء ایشان می شود انقلاب اسلامی را پیش برد ؟ سوال دیگری نیز دارم چرا ایت الله جوادی املی دیگر به نماز جمعه نمی ایند و از امامت نماز جمعه انصراف دادند ؟؟البته این سوال را باید از اقای دکتر زارعی هم داشت .
                                
  • ۱۳۹۳-۰۵-۰۷ ۰۳:۰۹م ر ی م 0 1

    1- در نقد را به هر زحمتی که ببندید آخر الامر باز می شود -اگر اصلا و مطلقا بتوان آن را بست.
    2- در مقابل تبیین دکتر داوری از اوضاع زمانه و مسائل روز، مطلب دکتر زارعی شوخی بچه گانه ای است که زهی تأسف این روزها اهل اندیشه به پاسخگویی به امثال آن مبتلا شده اند. زبان از بیخ سیاسی و شعار به جای شعور، یکی گرفتن ایدئولوژی آن هم از نوع سیاسی با فلسفه و اندیشه، .... آن چه البته به جایی نرسد فریاد است. چه صدای آشنا و البته سترونی است صدای جناب زارعی در این وانفسایی که گویا ایشان هنوز به درک عمق و بعدش نایل نشده اند....
                                

نظر شما