به گزارش فرهنگ امروز به نقل از تسنیم؛ متن یادداشت اختصاصی حامد حاجی حیدری با عنوان «ژرفنای اخلاقی در فمینیسمهای دینی» به شرح زیر است:
*قضیه
• پرسش اصولی و مشترک فمینیستها، این بوده است که چه علل و دلایلی به تقلیل زنان به سوژه منفعل لذت مردان منجر شده است؟ این پرسش، در حاق حق موضوع، نحوی سؤال اخلاقی است. در واقع، مستلزم نحوی داوری در مورد جایگاه بایسته زنان است که اکنون ترک شده است.
داوریهای اخلاقی فمینیستها، از مری ولستنکرافت تا کنون، مبناهای متفاوتی برای این داوری داشتهاند، و فمینیسمهای دینی، که شامل طیفی از فمینیسم کاتولیک تا فمینیسم اسلامی و مضامین فمینیسم پسااستعماری میشود، نیز مبانی خود را در مورد جایگاه بایسته زنان دارند.
• بر مبنای داوری اخلاقی مندرج در ادیان ابراهیمی نسبت به جایگاه برازنده زن، بیگمان آن چه امروز جریان دارد، یک هدف تمام عیار برای انتقادات مصلحان اجتماعی است. مغایرت قابل ملاحظهای میان آن چه زن باید باشد (شخصیتی چون مریم عذرا سلام ا... علیها) و آن چه هم اکنون هست ملاحظه میشود، و بخش جدی از این استبعاد، جنبه اجتماعی و تاریخی دارد. یافتن مقصران این فاصله و تعهد به علاج آنها، یک مأموریت اخلاقی و دینی است.
*الهاماتی از افکار سوزان پارسن
• سوزان پارسنز (Susan Parsons)، ویراستار مجموعه کیمبریج در الهیات فمینیستی، یکی از متفکران بزرگ فمینیسم مسیحی است که کوشش کرده تا این سؤال که «چه سیر تاریخی نهایتاً به تقلیل زنان به سوژه منفعل لذت مردان منجر شده است؟» را تدقیق نماید. او ما را دعوت میکند تا از خود و از جامعه و تاریخ بپرسیم که چگونه شخصیت زنان، به یک چهارچوب از پیش تعیین شده تقلیل پیدا کرد که نمیتوان در آن تغییری ایجاد کرد؟ چرا مردان تشویق میشوند که یک زندگی سراسر تلاش را برای گسترش هستی آرمانی خود و جامعه سامان دهند، ولی در متن فرهنگ عامه، زنان به سرنوشتی محتوم و به شکلی کم و بیش یکسان از زندگی هدایت میشوند؟ آیا این، با زندگی فعال و سیاسی چهرههای الگویی چون حضرت مریم سلام ا... علیها قابل انطباق است
• پرسش سوزان پارسنز این است که چرا مفهوم تاریخی زن در اغلب جوامع، به شکل هویتی غیر اخلاقی و غیر انتخابگر که توان کنترل و گزینش زندگی را ندارد تقلیل یافته است؟ و پرسش مهمتر این که چرا در دنیای مدرن، به رغم این زنجیرهای نیرومند تاریخی، زنان به سمت وانمود کردن آزادی از طریق برهنگی هل داده میشوند. پروژه و پروسهای که در نهایت به این وضع و حال منجر شده، چه بوده است؟ به قول سوزان پارسنز، چه چیزی باعث شده است که هستی زنان این چنین به تسهیل رابطه جنسی منحصر شود؟ تمام این پرسشها، برای پارسنز، از مقایسه وجود تأثیرگذاری چون حضرت مریم عذرا و زن امروزی حاصل میشود. زندگی زن مطلوب در منظر ادیان ابراهیمی، توان آن را دارد که تاریخی را مبهوت خویش سازد، ولی آن چه در حال حاضر در جریان است، فاصله عظیمی با این آرمان دارد.
*الهاماتی از افکار لوس ایریگاره
• پاسخ پرسشهای سوزان پارسنز، در ریشه به خود اندیشمندان و اجتماع آنها مربوط است، که اغلب، زنان در آن نقشی نداشتهاند. زنان، عملاً، در دست یابی به دانش ارزشمند ناتوان شمرده شدهاند. اتفاقی نیست که همه اندیشمندان قابل ذکر در کتابهای مرور تاریخ اندیشه، مرد بودهاند. این، توازنی نیست که مد نظر ادیان ابراهیمی بوده باشد. در جریان ترسیم تاریخ، در ادیان ابراهیمی، همیشه متناظر با مردان درخشان، زنان فعال تاریخساز بودهاند. اگر حضرت موسی (ع) مطرح است، خواهر موسی و مادر موسی و همسر فرعون و همسر موسی، همگی مشغول تاریخسازی هستند. همین رویداد، در زندگی حضرت عیسی (ع)، حضرت سلیمان (ع)، و رسول اعظم (ص) نیز مشهود است.
• نتیجه این وضع، این بوده است که از نظر اندیشمندان اغلب ملل، زنان محروم از تفکر عمیق، به مراقبت از روابط دنیوی در یک شکل نسبتاً ثابت که تکاملی در آن نیست گمارده شدهاند. در نظام اندیشگی، زنان به طور سیستماتیک از تمدن دور نگاه داشته شدهاند. به دلیل اشتغال مستمر اندیشمندان به این طرز فکر، عمق زبان را تغییر داده است، زبان تجربه ما از بودن و جنسیت و هستی را از آن چه باید باشد بسیار دور کرده، و کار بهبود وضع زنان را بسیار دشوار ساخته است. این زبان ته نشست شده در میراث تاریخی ما، زنان را به عنوان اشیاء، یا افراد نا متمدن که به مراقبت از روابط دنیوی گمارده شدهاند، ملحوظ میدارد.
• واقعیت این است که فکر در متن زبان به وجود میآید؛ زبان، خانه هستی است؛ و مرد در این خانه سکنی گزیده و به مرور، این خانه را از آن خود کرده است. تفاوتهای ناروای جنسی، در زبان ما کد گذاری شده، و در نتیجه، توان ما برای فکر «مریمی» در مورد جایگاه زن را اکیداً محدود ساخته است.
• لوس ایریگاره (Luce Irigaray, ۱۹۳۰-؛ در فارسی نام او به اشتباه، به ایریگارای مصطلح شده است)، که گرایشهای کلامی مسیحی کاتولیک داشت، معتقد بود که عرفان، به رغم فلسفه و علم، زمینههای الهیاتی ادیان ابراهیمی که در آن پا بر جای و زنده مانده است مینگرد. او به عرفان به عنوان یک موقعیت بالقوه رهایی زنان از نگاه جنسیتی نگاه میکند. عرفان، با به میان کشیدن شهود، و اصرار بر پیرایش تجربهها و توجیه تراشیها و حتی زبانبازیها، در سایه عبادت و وحی، طرحی از قرب به خدا را پیش مینهد که به قدر زیادی غیر جنسیتی است.
• توجه به زبان عرفان و در ردهای بالاتر، زبان دین، در این دیدگاه ایریگارهای، نهایتاً به کشف مجدد یک زبان غنیتر منجر میشود که در چهارچوب آن، عظمت روح، جسم و بدن و جنسیت را به حاشیه براند. در سایه زبان غنی عرفان و دین، حواس از جنسیت منصرف شده و به سمت میل به خداوند و رمز و راز عمیق مندرج در جهان متوجه میشود.
• از این بابت، نجات زنان از یک نگاه استثمارگرانه به نحوی علم العبادات یا عرفان مهذب احتیاج دارد، که زمینه را برای پاکسازی صحنههای مبتذل حیات امروز و حتی سلسله مراتبی که به ناراست الهیات مسیحی کاتولیک را فرا گرفته است، و خصوصاً زمینه را برای پاکسازی زبان فراهم میآورد.
*الهاماتی از افکار فرگوس کر
• در همین راستا، ملهم از فرگوس کر (Fergus Gordon Thomson Kerr, ۱۹۳۱-) میتوان منشأ توجه مفرط مردم مدرن به جسم و جنسیت را در تأکید مفرط دنیای مدرن به حواس و تجربه شناسایی کرد. از دیدگاه فرگوس کر، ساز و برگهای فکری دنیای مدرن، ظرفیتهای ذهنی ما را برای توجه به آسمان و غیب به رکود کشانده و توجهات را به سطوح نازل حیات معطوف ساخته است.
• ابتدا الهیات توماس آکوییناسی به تجربه انسانی اهمیت داد و مآلاً دنیایی را که از دیدگاه ابراهیمی مشغول تسبیح خداوند در ژرفنای غیب عالم بود را بدون چشم نظارهگر انسانی، ذاتاً نامفهوم و بیارزش قلمداد کرد. این بدان معنی است که الهیات مسیحی آکوییناسی، یک معرفتشناسی جایگزینی برای معرفتشناسی دینی معطوف به غیب ارائه میدهد که در آن نحوی واقعگرایی سادهلوح نقش مخرب خود را در زوال دین و مضامین متعالی آن بازی میکند.
• هواداران الهیات مدرسی مسیحی، معرفت و زبان حامل معرفت را حاصل نحوی همکاری مستهجن جسم شناسا با جهان عینی شمردند. بعدها، دکارت این واقعگرایی سر و ساده را به مبنایی برای دانش جدید تبدیل کرد، و منبع ممتاز و متحد آگاهی را در شناخت واضح معطوف به اشیاء و اعیان دانست.
• آکوئیناس و بعدها دکارت، جهانی را ترسیم میکنند که برای ما به عنوان انسان و ذهن شناسا، یک هدف منفعل برای شناخت است، و خود هیچ وجه معنوی ندارد. تأکید آکویناس بر اهمیت این جهان مادی، و تأثیر قاطع وی به شکلگیری دنیای مدرن زمینههای جدی فراهم کرده است که حتی مسیحیت نیز نگاه به دنیا را در لایههای مبتذلش جستجو کند. از آن جا بود که رفته رفته گفت و گو بین ایمان و عقل مغلوبه شد.
*الهاماتی از افکار تینا بیتی
• تینا بیتی (Tina Beattie, ۱۹۵۵-) استدلالات پیشگفته را جمعبندی میکند؛ با توجه به تاریخ تمدن، درخشانترین ارج بر پایگاه زنان را میتوانیم در ادیان ابراهیمی جستجو کنیم، و خوب که دقت میکنیم، در مییابیم که در عمق تحلیل، ادیان ابراهیمی، زبان را از نگاه مادی و جسمی به جهان پیراستهاند، و به آن رنگ الهی بخشیدهاند، و در این درمان ریشهای وجه الهی وجود زن را برجسته ساختهاند.
• در ادیان ابراهیمی، قضاوت درباره همه چیز از طریق ملاحظه آن در ظل «نور جلال خداوند» صورت میگیرد. بنا بر این، ما نمیتوانیم وجود خدا را از جهان اطراف خود منفک سازیم؛ خدا علت همه چیز است؛ و چنین نگاهی به همه جهان احترام میگذارد؛ و هیچ موجودی را دست کم نمیگیرد. از این قرار، متدینان به ادیان ابراهیمی نمیتوانند و نباید وجود زنان را دست کم بگیرند، یا نگاهی مبتذل به آن داشته باشند.
• نحو استدلال تینا بیتی جالب است؛ او استدلال میکند که نه تنها بر مبنای آن چه ما از ادیان ابراهیمی میفهمیم، نمیتوانیم هیچ جنبندهای را نا مقدس و مبتذل تلقی کنیم، بلکه این ادیان ابراهیمی دارای یک سویه معرفتی و عرفانی هستند که به ما میگوید که آن چه از علم و نور جلال الهی به ما داده شده است، تنها اندکی از واقعیت است، و از این قرار، حس و تجربه به مثابه نحوی اغواگری بالقوه تلقی میشود که باید از آن فراتر رفت. تینا بیتی با این استدلال، افق دید ما را بسیار بسیار تعالی میبخشد. بر مبنای استدلال تینا بیتی، اگر چه ما توسط وحی، گوشههایی از نور جلال الهی را در مییابیم، اما نمیتوانیم بگوییم جهان را به مثابه یک پیکره متحد شناختهایم، و با این خشوع، چشم انداز مؤمن از نگاه پدرسالارانه مبری خواهد بود.
*الهاماتی از افکار الیزابت جانسن
• در نهایت و اوج این خط استدلالی، الیزابت جانسن (Elizabeth A. Johnson, ۱۹۴۱-)، تأکید میکند که حتی در سایه دانش حاصل از نور وحی، بالاترین دانش بشر در مورد خدا این است که «میدانیم که نمیدانیم». خدا که کاملاً از همه موجودات متمایز و برتر است، با نفی تمام نمادهای ملموس، فقط، عمیقاً در عشق و پرستش است که شناخته شده است؛ ما خدا را از طریق عشق و پرستش و به عنوان مغز و جوهر عشق و پرستش میشناسیم.
• فمینیسم جانسن، ایده عشق و پرستش را در مقابل ظلم و ستمهای ناشی از تبعیض جنسیتی، و برای تأیید ارزش زنان و توانمندسازی آنان برپا میکند. از نظر جانسن، فلسفه عشق و پرستش، همه توجهات را به سمت واقعیت ژرف جهان معطوف میکند، و در این حال، زنان همانند مردان، نوع بشری با ظرفیت اقدام اخلاقی تلقی میشوند.
• جانسن به مفهوم جالب «طاغوت» (idolatrous) برای کشف امکانات جدید زبان دینی برای فمینیسم اشاره میکند. مضمون «طاغوت»، اشاره به سرکوبگری و استکبار در نتیجه فراموشی خدا دارد؛ همان موقعیتهایی که طی آن پرستش و عشق فراموش میشود. برای تحقق بیواسطه زبان دین و درمان ریشههای کژیهای روابط انسانی در دنیای مدرن، باید با «طاغوت» مبارزه کرد.
• برای یک زن، جستجوی عرفان پرستش حق، به معنی رفتن به فراتر از خویشتن است؛ یعنی خود نبودن. در این زبان جدید، زنان نیازی ندارند تا به تفاوتهای خود توجه دهند، بلکه خود را متحد با خدا به عنوان امر ناشناخته (مانند لوس ایریگاره ملهم از ژاک لکان)، و در مقابل طاغوت قرار میدهد. از این قرار، فمینیسم خود را فراتر از یک تقلید «مسخرهآمیز» از میل مردان مکانیابی میکند.
• تلقی دینی جانسن، پختگی ژرفی به فمینیسم او میبخشد، که حتی از محدودیتهای زبانی هم فراتر میرود. پیچیدگی گسترده روانی و معنوی این تلقی مجموعهای از کلیدواژهها را دور هم جمع میکند که ابزار تحلیلی مناسبی برای شناخت وضع و حال اسفبار امروز زنان جهان است: زبان، تجربه، گناه، قدرت و کنترل، ازخودبیگانگی، امید، عشق، پرستش، رمز و راز، فضل، ایمان، و بالاخره، «خود-خدا-خلق» (self-God-creation) (برداشتهای آزاد از تینا بیتی، سوزان پارسنز، لوس ایریگاره، فرگوس کر، و الیزابت جانسن).
■ هوالعلیم
نظر شما