فرهنگ امروز/ سیدمحمدتقی موحدابطحی
مبانی الگوی حکمی – اجتهادی علوم انسانی اسلامی
در گفتار نهم (الگوی حکمی – اجتهادی علوم انسانی) از فصل پنجم (نظریههای غرب گزینانه) دکتر خسروپناه به تفصیل به بیان نظریه مختار خود میپردازند. این نظریه مبتنی بر مقدماتی است که در این بخش از مقاله تنها به ارزیابی برخی از این مقدمات و نحوه تقریر آنها خواهیم پرداخت.
- دکتر خسروپناه در صفحه ۵۶۰ بیان میکنند که «این نظریه تنها در راستای تحول علوم رفتاری و اجتماعی کارساز است.» در ادامه ملاحظه خواهد شد که دیدگاه ایشان به لحاظ نظری اختصاصی به بحث تحول علوم رفتاری و اجتماعی ندارد و در حوزه علوم طبیعی نیز قابل طرح است.
- نویسنده در این گفتار به تفصیل درباره منزلت علم در اسلام (ص ۵۶۱-۵۶۴)، معنای لغوی علم (۵۶۴-۵۶۵) معنای اصطلاحی علم (۵۶۵-۵۶۹) مقصود از علوم انسانی (۵۶۹-۵۷۰)، ملاک طبقهبندی علوم (ص۵۷۰-۵۷۱) و ... میپردازد که برخی از این مباحث در تشریح نظریه علم دینی نویسنده تأثیری ندارند و در نتیجه حذف آنها لطمهای به بحث وارد نمیکند. این اشکال از آنجا نشأت گرفته است که کتاب در قالب مقالات جداگانه تقریر شده و در نهایت اقدامی به منظور بازنویسی آنها در قالب کتاب انجام نشده است.
- دکتر خسروپناه در صفحه ۵۶۸ تعریف خود را از علوم تجربی چنین بیان کردهاند: «مجموعه گزارههای مدعی کشف واقع که اولا مدلل، ثانیا منسجم، ثالثا نسبت به اهداف تعیین شده کارآمد باشند، رابعا نزد دانشمندان مقبولیت بین الاذهانی پیدا کنند.» تعریف مختار دکتر خسروپناه از علوم تجربی که در این عبارت بیان شده است با چند مشکل روبروست. برای مثال: ۱. وجه تجربی بودن در این تعریف لحاظ نشده است. ۲. مشخص نشده است که کارآمدی آن دسته از علومی که درصدد کشف واقع هستند به چه معناست؟ ۳. معنای مقبولیت بین الاذهانی هم مشخص نشده است. مشخص شدن معنای این ویژگی، به خصوص در علوم انسانی تجربی که در آنها پارادایم واحد و مسلطی وجود ندارد، از اهمیت بسیاری برخوردار است.
- دکتر خسروپناه به خوبی توجه دارند که اکثر علوم انسانی و اجتماعی به تعبیر دکتر پایا دارای دو شأن علمی (از آن حیث که درصدد شناخت واقعیت انسانی و اجتماعی هستند) و تکنیکی (از آن حیث که درصدد تغییر واقعیت انسانی و اجتماعی و پاسخ به نیازهای انسانها و جوامع هستند) میباشند. بر این اساس ایشان مرتبط در کنار توصیف و تبیین و تفسیر از توصیه و کاربرد هم به عنوان کارکردهای علوم تجربی انسانی و اجتماعی یاد میکنند. اما از آنجا که مخالفان علم دینی تأکید دارند که مخالف امکان دینی شدن آن دسته از علومی هستند که درصدد توصیف و تبیین واقعیتند و از سوی دیگر برخی از مخالفان علم دینی به تصریح تکنولوژی را جهت دار دانسته و آن را متأثر از فرهنگ و ارزش میدانند، شایستهتر آن بود که دکتر خسروپناه نیز بحث خود را تنها ناظر به وجه علمی علوم رفتاری و اجتماعی به پیش میبردند.
- دکتر خسروپناه در این گفتار مکررا اشاره میکنند که روش تولید علوم انسانی اسلامی، روشی ترکیبی است. برای مثال: در صفحه ۵۷۰ اشاره میشود که علوم انسانی اسلامی «با بهرهگیری از روشهای ترکیبی تجربی، عقلی، قرآنی و روایی» ... به تبیین رفتارهای فردی و جمعی انسان تحقق یافته میپردازد. در این عبارت از روش قرآنی و روایی در عرض روش تجربی و عقلی یاد شده که با توجه به بیان دکتر خسروپناه در صفحه ۵۹۹ «علوم انسانی اسلامی علومی است که با بهرهگیری از ... روشهای اسلامی (تجربی، عقلی و نقلی) و رویکرد اجتهادی به توصیف انسان میپردازد.» میتوان گفت مراد ایشان از روش قرآنی و روایی، روش نقلی است. اما دکتر خسروپناه در نقل اخیر دقیقا توضیح نمیدهند که ۱. مراد از روش تجربی، عقلی و نقلی چیست؟ و ۲. وجه اسلامی قلمداد کردن روشهای تجربی و عقلی در چیست؟ ۳. درباره رویکرد اجتهادی و نسبت آن با روشهای تجربی، عقلی و نقلی توضیح دقیقی در این گفتار مشاهده نمیشود.
نکته اساسی دیگر درباره ادعای دکتر خسروپناه در زمینه ترکیبی بودن روش پیشنهادی ایشان برای تولید علوم رفتاری و اجتماعی اسلامی این است که امروزه در مباحث روششناسی پذیرفته شده است که روشهای ترکیبی برای شناخت واقع کارآمدتر هستند، اما در چگونگی ترکیب روشها اختلاف نظر بسیاری وجود دارد. بر این اساس به صرف بیان این مطلب که در علوم انسانی اسلامی از روش ترکیبی استفاده میشود کفایت نمیکند و باید با دقت کیفیت نقشآفرینی روشهای یاد شده در فرایند تولید علم دینی مشخص گردد.
- دکتر خسروپناه در صفحات ۵۷۰-۵۷۱ به استناد روایت منسوب به امام صادق(ع) معیاری برای طبقهبندی علوم عرضه میکند و آن را بهترین ملاک و توجیه برای طبقهبندی علوم برمیشمارد. مطابق با این معیار «علوم عبادی و اعتقادی (فقه عبادی، کلام، تفسیر عبادی و اعتقادی و علوم قرآنی) از رابطه انسان با ذات، صفات و افعال الهی؛ علوم اخلاقی و رفتاری (اخلاق، روانشناسی، علوم تربیتی) از رابطه انسان با خود؛ علوم اجتماعی (سیاست، اقتصاد، حقوق، مدیریت، جامعهشناسی) از رابطه انسان با دیگران؛ علوم طبیعی (فیزیک، شیمی، زیستشناسی، زمینشناسی و کیهان شناسی) از رابطه انسان با طبیعت بهدست میآیند ...» پرسشها و ابهامات چندی در ارتباط با معیار طبقهبندی پیشنهادی دکتر خسروپناه وجود دارد. برای مثال: ۱. آیا اخلاق، روانشناسی و علوم تربیتی تنها ناظر به رابطه انسان با خود است؟ ۲. مطابق با این معیار فقه باید به چهار بخش تقسیم شود، چرا که ما هم فقه عبادی داریم، هم احکام فقهی که ناظر به شخص است، هم احکام فقهی که ناظر به دیگران است، هم احکام فقهی که ناظر به طبیعت است. درباره تفسیر و اخلاق هم با چنین وضعیتی روبرو خواهیم بود.
- دکتر خسروپناه در صفحات ۵۷۱-۵۷۳ به تشریح مفهوم پارادایم که در نظریه علم دینی خود از آن استفاده کردهاند میپردازند و به درستی اشاره میکنند که این واژه در کتاب ساختار انقلابهای علمی کوهن جهت توصیف چگونگی شکلگیری و تحول جریانهای مختلف علمی استفاده شده است. در ادامه به معانی متفاوتی که کوهن در کتاب ساختار از واژه پارادایم اراده کرده است اشاره کرده و در نهایت مینویسند: «مقصود نگارنده از پارادایم در این نگاشته، معنای عام آن، یعنی چارچوب و اصول فکری است که بر بینش آدمی نسبت به رویدادهای جهان و انسان تأثیرگذار است.» دکتر خسروپناه در صفحه ۶۰۴ هم مینویسند: «پارادایمها همانند عینکی هستند که با توجه به نوعش، جهتگیری درباره واقعیت خارجی را نشان میدهد.» اما با توجه به تبعات نظریه علمشناسی پارادایمی کوهن، که دکتر خسروپناه در صفحه ۵۹۴ به یکی از آنها (قیاسناپذیری) اشاره کرده است، مشخص نیست چرا ایشان اصرار دارند برای تشریح نظریه علم دینی خود از مفاهیم نظریه علمشناسی کوهن استفاده کنند؟ و چرا به جای اصطلاح پر حرف و حدیث پارادایم از اصطلاح کمحرف و حدیثتر مبانی فلسفی استفاده نمیکنند؟
نکته دیگر آنکه در نظریه کوهن، پارادایم، که پیوند اساسی با مقبولات جامعه علمی دارد، آخرین مرجعی است که درباره نظریههای علمی داوری میکند. اما در نظریه علمشناسی دکتر خسروپناه بدیهیات اولیه و ثانویه داور دیگر گزارهها هستند. در علمشناسی کوهن، پارادایمها قیاسناپذیرند، اما در الگوی مورد نظر دکتر خسروپناه «پارادایمها قیاسپذیرند، زیرا مجموعه پارادایمهای موجود را میتوان با منطق و معرفتشناسی ارزیابی کرد و درست یا غلط بودن آن را متوجه شد.»(ص ۶۰۴). آیا دکتر خسروپناه میتوانند با استفاده از منطق و معرفتشناسی توضیح دهند به چه دلیل هیئت بطلمیوسی یا فیزیک نیوتنی یا هر یک از نظریههای علمی که امروزه نادرست قلمداد میشوند، نادرست هستند؟
دکتر خسروپناه همچنین در صفحه ۵۹۵ علمشناسی پارادایمی کوهن را بر مبنای برنامهپژوهشی لاکاتوش توضیح میدهند، بدون آنکه نسبت برنامهپژوهش علمی لاکاتوش را با علمشناسی پارادایمی کوهن مشخص کرده باشند و بدون آنکه به تفاوت نگاه ساختاری نظریه کوهن و لاکاتوش با نگاه گزارهای مورد استفاده در الگوی پیشنهادی خود توجه کرده باشند. شایان ذکر است در علمشناسی لاکاتوش هم، هسته سخت بنا به تصمیم روششناختی مدافعان یک برنامه پژوهشی از ابطال مصون نگاه داشته میشود، در حالی که در الگوی پیشنهادی دکتر خسروپناه، هسته سخت بدیهیات اولیه و ثانویه هستند. به نظر میرسد الگوی پیشنهادی دکتر خسروپناه در نهایت یک قرائت جدید از رویکرد مبناگرایانه است و نمیتوان آن را در چارچوب برنامه پژوهش علمی لاکاتوش یا پارادایم علمی کوهن بازخوانی کرد.
- یکی از نقاط قوت نظریه دینشناسی دکتر خسروپناه نسبت به نظریه آیت الله جوادی آملی آن است که دکتر خسروپناه تنها آن دسته از گزارههای عقلی را که «اولا بیانگر ترابط دنیا و آخرت یا پیوند زندگی دنیوی با سعادت و شقاوت اخروی یا به تعبیر دیگر بیانگر رابطه ملک و ملکوت باشد و ثانیا به صورت قطعی یا اطمینانی بیان گردد» را گزاره دینی بهشمار میآورند و معتقدند «اگر گزاره عقلی یکی از این دو ویژگی را نداشته باشد، از اتصاف به دینی بودن محروم میگردد. به همین دلیل ایشان «گزارههای ریاضی یا مباحث امور عامه فلسفه را گرچه گزارههایی قطعی تلقی میشوند، اما چون در مقام بیان برایند اخروی اعمال و عقاید دنیوی نیستند، آنها را مطابق تحلیل زبانشناختی و معناشناختی قرآنی از دین» به طور مستقیم دینی نمیدانند(ص ۵۸۰). این دیدگاه یکی از ابهامات موجود در نظریه دینشناسانه آیتالله جوادی آملی را برطرف میکند، این ابهام که برای مثال گزاره «۲+۲=۴» که گزارهای عقلی و یقینی است یا گزاره «آب از هیدروژن و اکسیژن تشکیل شده است» با فرض یقینی بودن را به چه معنای مستقیمی میتوان دینی قلمداد کرد؟ آری! اگر هر یک از این گزارهها در جایی مقدمهای، برای مثال، برای حفظ جان گردند، عمل بر وفق آنها برای فرد مکلف الزامی است، این یکی از معانی غیرمستقیم دینی بودن این دست از گزارههاست که دکتر خسروپناه هم به آن اشاره کردهاند و نوشتهاند که چنین گزارههای عقلی یا تجربی، اگر حیثیت ثانوی پیدا کنند، میتوانند به دینی بودن متصف شوند(ص ۵۸۱).
- دکتر خسروپناه در صفحه ۵۸۷ مینویسند «علوم تجربی و علوم دینی به لحاظ روشی از هم متمایز هستند. روشی که در علوم انسانی و طبیعی به کار گرفته میشود، عینیت، تکرارپذیری بین الاذهانی و آزمایش تجربی و استقرائی و عقلانی و تا حدودی روش نقلی – مکتبی است؛ در حالی که فهم متون دینی متوقف بر روششناسی نقلی و تفسیری و اجتهادی است.» این اظهار نظر با چند پرسش روبروست: ۱. چرا در این عبارت دین به متون دینی محدود شده است، حال آنکه نویسنده پیش از این، آن دست از گزارههای عقلی که در ارتباط با سعادت انسان و یقینی یا اطمینانی باشند را دینی دانستهاند. بنابراین یکی از روشهای دستیابی به گزارههای دینی، روش عقلی است که این روش در علوم تجربی به عقیده دکتر خسروپناه نیز استفاده میشود. در این صورت نمیتوان از تمایز روشی قاطع میان علم و دین یاد کرد. ۲. به کار بردن عنوان روش برای دو ویژگی عینیت و تکرارپذیری بین الاذهانی در ادبیات فلسفه علم جاافتاده نیست.
- دکتر خسروپناه همچنین معتقدند: «علوم تجربی و دین یا علوم دینی از جهت غایت و غرض نیز از هم متمایز هستند؛ زیرا غایت و غرض دین و علوم دینی، هدایت انسانها به سمت خداوند متعال و سعادت بشری است؛ ولی غرض و غایت علم، کشف طبیعت انسان و تصرف و تغییر آنهاست.» اما ایشان در ادامه بیان میدارند: «علم و دین ... از جهت گزارهای تمایزی ندارند، زیرا بعضی از گزارههای مشترک هم در دین و هم در علم یافت میشوند؛ همانند خلقت انسان و آفرینش جهان ...»ص ۵۸۷). این دیدگاه از چند جهت با مشکل روبرو خواهد شد. برای مثال: ۱. اگر ما تمایز علم و دین را در ناحیه هدف پذیرفتیم، باید دلالت آن را در مقام تمایز گزارهها نیز بپذیریم و قبول کنیم که گزارههای ظاهرا مشابهی که در علم و دین مشاهده میکنیم، با توجه به تمایز هدفی آنها، دو معنای متمایز خواهند داشت و مهم در بحث ترابط گزارههای علم و دین، ترابط معنای گزارههاست نه ترابط ظاهر گزارهها. برای مثال وقتی در آموزههای دینی صحبت از آفرینش انسان از خاک یا گل چسبنده میشود، باید دید چه معنایی از این گزاره در راستای سعادت انسان کاربرد دارد؟ این که انسان واقعا از خاک یا گل چسبنده آفریده شده یا از چیز دیگر چه ارتباطی با سعادت انسان خواهد داشت؟ اما اگر اصرار داشتیم که معنای ظاهری آیه را هم بپذیریم و بگوییم قرآن با بیان واقعیتی سعی داشته هدف هدایت انسان به سعادت را دنبال کند، دیگر نمیتوانیم از تمایز کامل هدف دین و هدف علم دفاع کنیم، بلکه باید بگوییم گزارههای دینی هم علیالاصول واقعیت را بیان میدارند، مگر اینکه قرینهای خلاف آن در کار باشد. ۲. یکی از تبعات این دیدگاه در نظریه علوم انسانی اسلامی دکتر خسروپناه آن بوده که ایشان آموزههای دینی اسلام را تنها در مقام ترسیم انسان بایسته و شایسته کارآمد دانستهاند، این در حالی است که آموزههای اسلامی همچنین میتوانند در ترسیم انسانشناسی عام کمک شایانی به علوم انسانی بکنند.
- به عقیده دکتر خسروپناه این پیشفرض علمی که «هر پدیدهای یک علت مادی دارد ... با پیش فرض دینی که مبتنی بر وجود علتهای مادی و مجرد در تحقق عالم طبیعت است، تعارض دارد.» بعد به استناد چنین تعارضهایی نتیجه میگیرند که «راه برطرف کردن این گونه تعارضها میان علم و دین (تعارض در پیشفرضهای علم و دین) تولید علم دینی با پیشفرضهای الهی است.» (ص ۵۸۹) اما باید توجه داشت که گاه پیشفرضهایی که برای فعالیت علمی مطرح میشود و ادعا میشود که با پیشفرضهای دینی تعارض دارند را میتوان با انجام یک تغییر جزئی اصلاح کرد، بدون این که ساختار علم مورد نظر فرو پاشد. برای مثال پیشفرض مورد بحث (هر پدیدهای یک علت مادی دارد) را میتوان چنین اصلاح کرد که پدیدههای مادی، علت مباشر مادی دارند. علوم تجربی نیز بر مطالعه پدیدههای مادی تمرکز دارند، بر این اساس تنها به دنبال یافتن علل مادی پدیدههای مورد مطالعه هستند. از سوی دیگر گاه میان معنای ظاهری و غیر تفصیلی برخی آموزههای دینی با پیشفرضهای علمی تعارض رخ میدهد. برای مثال دانشمندان پس از مواجهه با مشکلاتی که توسل به خدای رخنه پوش در پیشرفت علم ایجاد کرد، به این نتیجه رسیدند که در تبیین علمی پدیدههای طبیعی به خدای رخنه پوش متوسل نشوند. دکتر خسروپناه چنین اتخاذ موضعی را با اعتقاد به اینکه «خداوند علاوه بر آنکه خالق عالم است، لحظه به لحظه آن را ربوبیت میکند.» در تعارض میبینند. اما اگر بکوشیم به این پرسشها پاسخ دهیم که ۱. آیا ربوبیت لحظه به لحظه خداوند در عالم به این معناست که خداوند در هر لحظه به عنوان علت مباشر در پدیدههای مادی دخالت میکند؟ ۲. آیا ربوبیت لحظه به لحظه خداوند در عالم منافاتی با علت مباشر مادی داشتن پدیدههای مادی دارد؟ و ... به احتمال قوی برخی از تعارضات پیشفرضهای علمی و آموزههای اسلامی از میان خواهند رفت.
نکته دیگر آنکه دکتر خسروپناه بدون این که تعارض پیشفرضهای علم و دین را که خود به چندین نمونه از آن اشاره کردهاند، به نحوی رفع و رجوع کنند، در صفحه ۵۹۵ تصریح میکنند: «در حیطه علوم طبیعی برای ما ثابت نشده که این علوم با دین تعارض پارادایمی یا الگویی داشته باشند.» این در حالی است که پیشفرضهای مورد اشاره ایشان، بخشی از همان «چارچوب و اصول فکری است که بر بینش آدمی نسبت به رویدادهای جهان تأثیرگذار است.» به هر روی هدف از بیان این مباحث آن بود که برای اثبات ضرورت تولید علم دینی مبتنی بر آموزههای کلان دینی، باید اطمینان حاصل کرد که هیچ راه حل ممکن و کمهزینهتری برای رفع تعارض پیشفرضهای علم و دین وجود ندارد.
- دکتر خسروپناه همچنین مینویسند: «تعارض گزارههای علمی و دینی بسیار جدی است.»(ص ۵۹۲) و برای نمونه به چند مورد اشاره میکنند. با توجه به این که دکتر خسروپناه هم در ابتدا و هم در انتهای کتاب تصریح دارند که نظریه علم دینی ایشان در حوزه علوم رفتاری و اجتماعی کاربرد دارد، بنده تنها به استناد مثالهایی که ناظر به گزارههای علوم انسانی است بحث خود را ادامه میدهم. «قسر و جبر در نگاه علم جدید و تأکید بر عوامل بیرونی در امور روانشناختی انسان در نگرش علمی و اختیار انسان و تأکید بر عوامل درونی در آسیبهای انسان در نگرش دینی» (ص ۵۹۳) «در اسلام روابط دختران و پسران در چارچوب شرع اجازه داده میشود و از روابط نامشروع جلوگیری میگردد، ولی برخی نظریههای روانشناسان در تأیید آزادی روابط جنسی است.»(همان). اینها مثالهایی است که دکتر خسروپناه به استناد آنها بحث تعارض گزارهای علم و دین را نتیجه گرفته و از این مسیر بحث ضرورت تولید علم دینی را دنبال میکنند. اما همانطور که دکتر خسروپناه هم به درستی اشاره کردهاند، تنها برخی از نظریههای روانشناسان آزادی روابط جنسی را تأیید میکنند. همین طور باید گفت که تنها در برخی از نظریههای روانشناسان، انسان موجودی مجبور قلمداد شده است. پرسشی که در این خصوص میتوان مطرح کرد آن است که با فرض آنکه تقریر و تعبیر ما از نظریههای روانشناسی مورد بحث در این مثالها دقیق است، آیا با نشان دادن تعارضهای میان برخی از نظریههای موجود در روانشناسی با آموزههای دینی میتوان مدعی ضرورت تولید علم دینی در حوزه روانشناسی شد؟ آیا نمیتوان به جای استفاده از نظریههایی که انسان را مجبور قلمداد میکنند، از نظریههایی در روانشناسی موجود استفاده کرد که انسان را موجودی مختار دانسته و بر نقش عوامل درونی در رفتار انسان تأکید دارند؟ برای اثبات ضرورت تولید علم دینی در هر یک از شاخهای علوم، به منظور رفع تعارض علم و دین، باید اطمینان حاصل کرد که گزارههای هیچ یک از نظریههای موجود در آن شاخه از علم، قابل جمع با آموزههای دینی نیست. از آنجایی که تا کنون چنین تحقیقی انجام نشده است، تولید علم دینی را برای رفع تعارض علوم انسانی و آموزههای دینی نمیتوان ضروری دانست، بلکه تنها میتوان ادعا کرد که تولید علم دینی بر مبنای آموزههای دینی، یک راه ممکن در کنار چند راهکار دیگر، از جمله راهکار تهذیب و تکمیل علوم موجود بر مبنای آموزههای اسلامی است و همانطور که در مقاله «دفاعی از رویکرد تهذیب و تکمیل علوم موجود» آمده است، تقریر قوی از این رویکرد نه تنها از عهده اشکالات استاد ملکیان و دکتر باقری و ... برمیآید، که در دوره گذار (یعنی تا زمانی که رویکردهای تأسیسی موفق به تولید علوم انسانی اسلامی نشدهاند) بهترین رویکرد در زمینه مواجهه دینی با علوم انسانی موجود است و در نهایت قرائت قوی از این رویکرد، بهترین تبیین را برای چگونگی توسعه علومی که وارد تمدن اسلامی شدند و جهت اسلامی پیدا کردند (برای مثال فلسفه اسلامی) ارائه میکند. این ادعا بر خلاف دیدگاه دکتر خسروپناه است که مینویسند: برای حل تعارض واقعی میان علوم انسانی و معرفت دینی تنها راه حل مفید تولید علم دینی است؛ زیرا با تأثیر متافیزیک دینی و روحیه و انگیزه دینی عالمان بر فرایند و تئوریها و اهداف علم، نمیتوان به مضامین ناسازگار با دین دست یافت(ص ۵۹۶). این بحث به تفصیل در بخش مربوط به بررسی ادله اثبات ضرورت تولید علم دینی در کتاب تحلیلی بر اندیشههای علمی دینی در جهان اسلام مطرح شده است.
- دکتر خسروپناه روششناسیهای علوم را به دو قسم روششناسی صورتگرا و روششناسی بسترگرا تقسیم کردهاند و توضیح بسیار مجملی درباره آنها ارائه کردهاند(ص ۶۰۳). از آنجا که دو عنوان صورتگرا و بسترگرا در ادبیات فلسفه علم و روششناسی علوم انسانی کمتر شناخته شده است، با توجه به توضیحات دکتر خسروپناه میتوان گفت منظور ایشان از روششناسی صورتگرا، طبیعتگرایی یا آن دسته از روششناسیهایی است که اولا به وحدت روشی علوم معتقدند و ثانیا بر این باورند که علوم انسانی باید از روش علوم طبیعی استفاده کنند. در مقابل پیروان روششناسی بسترگرا یا به تعبیر دیگر تاریخیگرایان بر این باورند که علوم انسانی و علوم طبیعی به خاطر تاریخمند بودن موضوع علوم انسانی و غیرتاریخی بودن موضوع علوم طبیعی باید از روشهای کاملا متفاوتی استفاده کنند. اگر برداشت نویسنده از طبقهبندی دکترخسروپناه درست باشد، در این صورت برخلاف دیدگاه دکتر خسروپناه پوپر در زمره صورتگرایان قرار نمیگیرد. به توجه به آراء پوپر، به خصوص با توجه به کتاب فقرتاریخیگری که دکتر خسروپناه در همین صفحه به آن اشاره کردهاند، پوپر نه در زمره صورتگرایان قرار میگیرد و نه در زمره بسترگرایان. پوپر با ارائه روششناسی منطق موقعیت، در موضعی میانه این دو دیدگاه قرار میگیرد.
- دکتر خسروپناه پس از معرفی اجمالی دو روششناسی صورتگرا و بسترگرا مینویسند: «نگارنده به بسترگرایی واقعگرایانه در علوم انسانی رفتاری و اجتماعی معتقد است. بسترگرایی بدین معنا که پدیدههای رفتاری و اجتماعی – انسانی، نسبت به جوامع مختلف متفاوت خواهد بود ... واقعگرایی بدین معنا که نظریههای اجتماعی بومی نسبت به جوامع مختلف میتوانند کاشف از واقع باشند.»(ص ۶۰۴). پرسشیکه در این بحث قابل طرح است، آنکه دکتر خسروپناه در اینجا درصدد ارائه روششناسی جدیدی هستند یا قرائتی خاص از روششناسیهای میانه دو روش به اصطلاح صورتگرا و بسترگرا را دنبال میکنند. در هر حالت به صرف بیان این مطلب که روششناسی مختار، بسترگرایی واقعگرایانه است نمیتوان کار را خاتمه یافته قلمداد کرد. بلکه بیان شباهتها و تفاوتهای روششناسی پیشنهادی، با روششناسیهایی از جمله روششناسی منطق موقعیت یا روششناسی واقعگرایی ساختاری یا ... ضرورت دارد. علاوه بر این روششناسی یاد شده باید روشهای گردآوری، تحلیل و داوری اطلاعات و نظریهها را به گونهای بیان کند که جنبههای صورتگرایی و بسترگرایی در آن لحاظ شود.
- دکتر خسروپناه برخلاف برخی فلاسفه و منطقیون قدیم تنها اولیات، فطریات و وجدانیات و حسیات را بدیهی میدانند(ص ۶۰۲). از آنجا که در علوم تجربی که در مقام توصیف و تبیین واقعیت تحقق یافته خارجی هستند، تجربه از طریق محسوسات نقش کلیدی ایفا میکنند، شایسته بود ایشان با عنایت به مباحثی که در فلسفه علم درباره مسبوقیت مشاهده بر نظریه یا به تعبیر دیگر گرانبار بودن مشاهده از نظریه مطرح شده است و همچنین بحث خطاپذیر بودن گزارههای مشاهدتی و ... به صورت خلاصه نظریه بداهت حسیات را مطرح کرده و خوانندگان را به منابعی برای مطالعه بیشتر دعوت میکردند.
روششناسی علوم انسانی اسلامی در الگوی حکمی - اجتهادی
دکتر خسروپناه به استناد مقدماتی که ذکر کردهاند در صفحه ۶۱۶-۶۱۸ روششناسی مختار خود را برای تولید علوم انسانی اسلامی این چنین تقریر میکنند: رئالیسم شبکهای از بدیهیات اولی شروع میشود و به بدیهیات ثانوی منتهی میگردد. بعد به وسیله بدیهیات ثانونی به چندین گزاره معرفتی نظری و صادق میرسیم. مجموعه معرفتهای بدیهی اولی و ثانوی و معرفتهای نظری، منظومه معرفتی منسجمی به ارمغان میآورد. این نظام معرفتی منسجم میتواند معیاری برای سنجش معرفتهای نظری مجهول باشد؛ معرفتهایی که با کمک بدیهیات اولی و ثانوی و معلومات نظری با روش برهانی استنتاج نمیشوند. اگر مجهول معرفتی با نظام معرفتی بهدست آمده هماهنگ باشد، صادق و در غیر اینصورت کاذب است. برای نمونه درباره توجیه عقلانی ارث زن و مرد، میتوان از نظام منسجم حقوق خانواده در اسلام استفاده کرد. علاوه بر به کارگیری نظریه بداهت و در طول آن، استفاده از نظام معرفتی منسجم، باید در طول آنها از نظریه فایدهگرایی بهره برد. از اینرو چنانچه دو معرفت متفاوت با نظام منسجم معرفتی هماهنگ باشد، معرفتی که نسبت به هدف نظام منسجم، کارآئی و فایده بیشتری داشته باشد، ارزشمندتر خواهد بود. برای نمونه نظام حقوقی یا بانکداری که جامعه را به مقاصد حقوقی و اقتصادی شریعت نزدیکتر کند، حجیت شرعی بیشتری دارد تا نظام حقوقی یا اقتصادی که تنها با روش اجتهادی بهدست آمده، ولی از مقاصد شریعت فاصله دارد و فاصله طبقاتی و کنز و انباشت ثروت را بیشتر میکند.
پس، ترتیب منطقی رئالیسم شبکهای چنین است: بدیهیات اولی ß بدیهیات ثانوی ß کشف برخی از معرفتهای نظری ß دستیابی به نظام معرفتی منسجم ß کشف سایر معرفتهای نظری هماهنگ با نظام معرفتی منسجم ß کشف معرفت کارآمد با هدف نظام منسجم
از سوی دیگر هیچ یک از پارادایمهای تبیینی و تفسیری به تنهایی برای شناخت نظریههای علوم انسانی کفایت نمیکنند. پارادایم انتقادی نیز هر چند از روشهای کمی و کیفی بهره میبرد و همیشه وضع موجود را نامطلوب تلقی میکند و درصدد نقد آن است، ولی در توصیه وضع موجود موفق نبوده است، زیرا از مکتب رفتاری و اجتماعی قابل اعتمادی استفاده نمیکند. روش مطلوب نگارنده، روششناسی اجتهادی است. این روششناسی با بهرهگیری از روشهای کمی و کیفی همراه با مکتب رفتاری اجتماعی میتواند به شناخت در علوم انسانی دست یابد.
عقلانیت اسلامی، فرایندی ترکیبی است و متون دینی بر مجموع این چهار روش تجربه، عقل، شهود و نقل دینی تأکید کرده و از همه آنها استفاده میکند.
تفاوت روششناسی حکمی اجتهادی با روش اجتهادی متعارف در این است که روش اجتهادی متعارف تنها برای استخراج مسائل فرعی از نصوص و اصول دینی بهکار میرود؛ ولی روششناسی حکمی اجتهادی علاوه برکارکرد روششناسی اجتهادی متعارف، درصدد است با استفاده از پیشفرضهای گفته شده، به استخراج تفسیری روشمند از پدیدههای انسانی بپردازد.
متن فوق الگوی حکمی اجتهادی دکتر خسروپناه را برای تولید علوم انسانی اسلامی تشریح میکند. این دیدگاه از جهات چندی نیاز به ایضاح بیشتر دارد که در زیر به برخی از آنها اشاره میشود:
- همانطور که پیش از این هم اشاره شد، از آنجا که اختلاف عمده مخالفان و موافقان علم دینی در ارتباط با امکان دینی بودن یا دینی شدن علومی است که درصدد توصیف و تبیین پدیدههای عالم خارج هستند، و با توجه به تفکیک مفهومی دکتر پایا درباره شأن علمی و تکنیکی علوم انسانی، شایسته است ارائه الگویی برای تولید علم دینی به صورت متمایز در زمینه علومی که ناظر به توصیف و تبیین واقع هستند و علومی که در مقام پاسخ به نیازها و رفع مشکلات هستند مطرح شود.
- در این صورت مشاهده خواهیم کرد که الگوی معرفتشناختی و روششناختی پیشنهادی دکتر خسروپناه در زمینه علومی انسانی توصیفی و تبیینی با مشکل روبرو خواهد شد و این بیان که «چنانچه دو معرفت متفاوت با نظام منسجم معرفتی هماهنگ باشد، معرفتی که نسبت به هدف نظام منسجم، کارآئی و فایده بیشتری داشته باشد، ارزشمندتر خواهد بود.» کارآیی خود را در مقام کشف واقع و دستیابی به معرفتی صادق از دست میدهد. از همین روی دکتر خسروپناه ناچار شدهاند این بحث را با مثالی از علوم کاربردی همراه کنند. برای این که ناکارآمدی الگوی پیشنهادی دکتر خسروپناه آشکار شود، شایسته است این مثال را مطرح کنیم. هندسه اقلیدسی نمونه آرمانی یک نظام اصل موضوعی است. این نظام اصل موضوعی چهار اصل بدیهی دارد که بر اساس این چهار اصل ۲۹ قضیه قابل اثبات است. اما اصل پنجم هندسه اقلیدس بدیهی نیست. این اصل بر اساس چهار اصل دیگر هم قابل اثبات نیست. به عبارت دیگر ما در وضعیتی قرار داریم که دکتر خسروپناه به آن اشاره کردهاند. حال این سه گزاره را در نظر بگیریم. ۱. مجموع زوایای مثلث ۱۸۰ درجه است. ۲. مجموع زوایای مثلث بیشتر از ۱۸۰ درجه است. ۳. مجموع زوایای مثلث کمتر از ۱۸۰ درجه است. مطابق الگوی پیشنهادی دکتر خسروپناه برای پاسخ به این پرسش که کدام یک از این سه گزاره درست است؟ باید ببینیم کدام یک از این سه گزاره با ۴ گزاره بدیهی و ۲۹ گزاره نظری سازگار هستند؟ اما این راهکار در این زمینه راهگشا نیست، چرا که هر سه گزاره با مجموعه منسجمی که به آن اشاره شد، هماهنگ هستند. البته ممکن است بر این مثال اشکالاتی وارد شود. پس بهتر است از دکتر خسروپناه درخواست کنیم با ارائه مثالی در حوزه علوم توصیفی و تبیین نشان دهند که چگونه از میان چند گزاره هماهنگ با یک منظومه معرفتی منسجم میتوان گزاره صحیح را از گزارههای نادرست تشخیص داد.
- دکتر خسروپناه در الگوی پیشنهادی خود یک بار از کشف برخی از معرفتهای نظری یاد میکنند. با توجه به توضیحات ایشان مشخص است که روش کشف این معرفتهای نظری، استفاده از بدیهیات و روش برهانی است. اما ایشان در ادامه از کشف سایر معرفتهای هماهنگ با نظام معرفتی منسجم یاد میکنند، بدون آن که روش کشف این دست از گزارهها را بیان کنند. بنا به گفته دکتر خسروپناه این گزارهها با استفاده از بدیهیات و روش برهانی قابل کشف نیستند. از سوی دیگر کار علوم انسانی توصیفی و تبیینی عملا از همین جا آغاز میشود، یعنی جایی که باید قوانین حاکم بر پدیدههای انسانی و اجتماعی ارائه گردد. تشریح روش کشف این دست از گزارهها در الگوی پیشنهادی دکتر خسروپناه از اهمیت مضاعفی برخوردار خواهد بود؛ زیرا ایشان در نقد برخی از دیدگاه عنوان کردهاند که روش تأثیرگذاری ارزشها و بینشهای دینی در نظریههای علمی به خوبی ترسیم نشده است و برای مثال مشخص نشده است که این تأثیرگذاری مدلل است یا معلل و ... بنابراین شایسته است الگوی پیشنهادی دکتر خسروپناه عاری از چنین انتقادی باشد.
- نقدهای دکتر خسروپناه را به پارادایمهای پوزیتیویستی، تفسیری و انتقادی میپذیریم، اما شایسته بود ایشان به تفصیل نشان میدادند که چگونه میخواهند در یک روششناسی منسجم، روشهای کمی و کیفی و انتقادی را با هم جمع کنند و یک جا از آنها استفاده کنند. مراجعهای به بحثهای فلسفی که حول روشهای ترکیبی (روشهایی که درصدد هستند از روشهای کمی و کیفی یکجا استفاده کنند) نشان میدهد که اکثر این روشها بر یک مبنای فلسفی منسجمی استوار نشدهاند و بیشتر با بهرهگیری از رویکرد عملگرایانه از جمع روشهای کیفی و کمی در تحقیقات خود استفاده میکنند. تقریر یک دیدگاه روششناسانه که بتواند از دو روش کمی و کیفی استفاده کند، برای فعالان در عرصه مباحث روش تحقیق و روششناسی در عرصه بین المللی جذابیت فراوان دارد.
- این عبارت که «عقلانیت اسلامی، فرایندی ترکیبی است و متون دینی بر مجموع این چهار روش تجربه، عقل، شهود و نقل دینی تأکید کرده و از همه آنها استفاده میکند.» عبارت بسیار مجملی است. ما تنها یک روش تجربی نداریم که بگوییم متون دینی بر استفاده از روش تجربی تأکید کرده است. همچنین سایر روشها ...
- در پایان همانگونه که دکتر خسروپناه انتظار داشتهاند که دکتر باقری نسبت دیدگاه خود را با دیدگاه دکتر گلشنی که پیش از دکتر باقری در زمینه علم دینی بحث کردهاند، مشخص کنند؛ انتظار میرفت که دکتر خسروپناه نیز همانگونه که تفاوت روششناسی حکمی اجتهادی را با روش اجتهادی متعارف بیان کردهاند به وجوه اختلاف نظریه خود با نظریه پارادایم اجتهادی دانش دینی اشاره میکردند. این در حالی است که در نظریه پارادایم اجتهادی دانش دینی نیز هم از بدیهیات و روش برهانی استفاده میشود، هم از متون دینی معتبر و روش نقلی و ... با توجه به نقدی که دکتر خسروپناه در صفحه ۲۷۷ نسبت به نظریه پارادایم اجتهادی دانش دینی مطرح کردهاند میتوان گفت دکتر خسروپناه وجه تمایز نظریه خود را نسبت به پارادایم اجتهادی دانش دینی (پاد)، بیتوجهی این نظریه به روش تجربی میدانند: «دین اسلام با تبیین ظاهری و عقل با بدیهیات عقل نظری و عملی نمیتوانند انسان تحقق یافته را تبیین و تفسیر کرده، روابط فردی و اجتماعی انسانها در جوامع مختلف را شناسایی کنند. این کار از عهده روش تجربی – عقلی برمیآید.» این در حالی است که دکتر علیپور و دکتر حسنی تصریح دارند که «اگر روش تجربي را مانند انديشمندان گذشته و برخي از عالمان معاصر، روشي مركب بدانيم كه در نهايت به عقل بازميگردد، در اين صورت همانگونه كه قانون ملازمه در جانب شرع بي هيچ شرطي جاري است، يعني «كلما حكم به الشرع، حكم به الطبيعه من حيث يدرک بالتجربه» ، اين قانون از جانب تجربه نيز به نحو مشروط ميتواند جاري باشد، يعني در صورتي كه يافتههاي تجربي از سنخ تجربه قطعي و عام باشد و امكان خطا در آن نباشد، آنگاه قانون «كلما حكم به الطبيعه التجربيه القطعيه العامه (العقل التجربي العام) حكم به الشرع» نيز صادق خواهد بود. طبيعي است كه در چنين صورتي ميتوان يافتة تجربي را از سنخ دانش ديني برشمرد(همان، ص ۸۵-۸۷). بر این اساس دکتر علیپور و دکتر حسنی نیز همچون دکتر خسروپناه روش تجربی را یک روش ترکیبی تجربی – عقلی میدانند و با بیان استدلالی (فارغ از صحت و سقم آن) نشان میدهند که یافتههای روش تجربی در چه شرایطی و چرا میتوانند دینی شمرده شوند. پاد نیز درصدد است انسان تحقق یافته در خارج را بشناسد و اگر این نظریه در تشریح روششناسی توصیف و تبیین انسان تحقق یافته کوتاهی کرده است، الگوی حکمی اجتهادی نیز توصیف دقیقتری در این زمینه ارائه نکرده است. یکی از مزایای پاد نسبت به الگوی حکمی اجتهادی آن است که پاد گزارههای توصیفی و اخباری متون دینی را واقعنما میداند و با توسعه روش اجتهادی متعارف درصدد است فهم اجتهادی از متون دینی در حوزه انسانشناسی عام به دست آورد و از آن برای تولید علوم انسانی اسلامی استفاده کند، اما الگوی حکمی اجتهادی تاکیدی بر گزارههای اخباری متون دینی و واقعنمایی آن نداشته و در نتیجه متون اسلامی و روش اجتهادی را تنها برای استخراج انسان بایسته و انسان شایسته کارآمد میداند که کارکرد آن در علوم انسانی کاربردی است. به هر روی تصور میشود شباهتها دو نظریه پارادایم اجتهادی دانش دینی و الگوی حکمی اجتهادی بیش از تفاوتهای آنهاست و هر دو نظریه با ابهامهایی روبرو هستند که باید در نسخههای بعدی برطرف گردند.
نتیجه گیری
مطالعه حاضر نشان میدهد که با توجه به کثرت دیدگاههایی که در زمینه علم دینی وجود دارد، معرفی و نقد دقیق این دیدگاهها نمیتواند در قالب یک پژوهش دنبال گردد. دو کتاب علم دینی، دیدگاهها و ملاحظات و معنا، امکان و راهکارهای تحقق علم دینی به عنوان گامهای اولیهای که در این زمینه برداشته شد، دربردارنده معرفی و نقد اجمالی برخی از دیدگاهها در زمینه علم دینی هستند. البته معرفی و نقد اجمالی دیدگاههایی که در کتب مورد بحث، بررسی نشدهاند میتواند کماکان در دستور کار علاقمندان مطالعه و پژوهش در زمینه علم دینی قرار داشته باشد. همچنین در سالهای گذشته رسالههایی در مقطع کارشناسی ارشد و دکتری تعریف شده که هر کدام به بررسی عمیق یکی از نظریههای علم دینی پرداخته است که اگر این رسالهها زیر نظر اساتید خبره انجام گیرد، میتواند پس از اصلاح و تکمیل در قالب کتابهای جداگانه منتشر گردد و به تعمیق گفتمان علم دینی در جامعه منتهی گردد. اما بیشک تعمیق مطالعات علم دینی در آینده، نیازمند یک سیاستگذاری و برنامهریزی دقیق است که مراکز متولی تحول علوم انسانی و تولید علم دینی باید به آن اهتمام ورزند و این امر مستلزم در اختیار داشتن اطلاعات به روز درباره پژوهشهایی است که در زمینه علم دینی انجام میگیرد. راهاندازی نشریهای با عنوان مطالعات علم دینی میتواند بستری برای بحث تخصصی در این زمینه باشد. به هر روی باید توجه داشت که دیدگاهها و اقدامات طرفداران علم دینی، به طور جدی توسط مخالفان علم دینی رصد و نقد میشود، بر این اساس برای نشان دادن پیشرو بودن گفتمان علم دینی باید دقت و تلاش مضاعفی توسط طرفداران علم دینی انجام گیرد.
فهرست منابع
- باقري، خسرو (۱۳۸۲)، هويت علم ديني، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي.
- پايا، علي (۱۳۸۶)، ملاحظاتي نقادانه درباره دو مفهومي علم ديني و علم بومي، فصلنامه حکمت و فلسفه، سال سوم، شماره ۱۱. اين مقاله همچنين با مشخصات دشواري هاي سخن گفتن از مفهوم علم ديني، اخبار اديان، ش ۲۴ و ۲۵، اسفند ۱۳۸۶ منتشر شده است
- حسني، سيد حميدرضا و همکاران (۱۳۹۰)، علم ديني، ديدگاه ها و ملاحظات، چ ۵، ويراست ۲، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.
- زيباکلام، سعيد (۱۳۹۰)، تعلقات و تقويم ديني علوم، در مجموعه مقالات علم ديني ديدگاهها و ملاحظات، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.
- سروش، عبدالکريم (۱۳۸۸)، تفرج صنع، گفتارهايي در اخلاق، صنعت و علم انساني، تهران، صراط، چ ۸.
- سروش، عبدالکريم (۱۳۸۹)، راز و ناز علوم انساني، در http://www.drsoroush.com/Persian/By_DrSoroush/P-NWS-۱۳۸۹۰۷۱۲-RazVaNazOloomEnsani.html
- سروش، عبدالکريم (۱۳۹۰)، اسلام و علوم اجتماعي؛ نقدي بر ديني کردن علم، در مجموعه مقالات علم ديني ديدگاهها و ملاحظات.
- سوزنچي، حسين (۱۳۸۹)، معنا، امکان و راهکارهاي تحقق علم ديني، تهران، پژوهشکده مطالعات فرهنگي و اجتماعي.
- عليپور، مهدي و حسني، سيد حميد رضا (۱۳۸۹)، پارادايم اجتهادي دانش ديني، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.
- موحد ابطحي، سيد محمد تقي (۱۳۹۱) دفاعي از رويکرد تهذيب و تکميل علوم موجود در توليد علم ديني، پژوهشهاي علم و دين، ش، ۲
- ميرباقري، سيد محمد مهدي (۱۳۹۱)، رویکردهای مختلف نسبت به تولید علوم انسانی اسلامی، دو ماهنامه جشنواره بين المللي فارابي، شماره ۲۶. www.farabiaward.ir/fa/module/journal/۰-۲۲۰۲
- Batten, A (۲۰۰۵). A Religiously Partisan Science? Responses to Golshni and Stenmark, Theology and Science, ۳, no. ۳.
- Furlow. Christopher (۲۰۰۵) ISLAM, SCIENCE, AND MODERNITY: FROM NORTHERN VIRGINIA TO KUALA LUMPUR,
- Golshani, m. Comment on A Religiously Partisan Science? Islamic and Christian Perspectio, (۲۰۰۵), Theology and Science, ۳, no. ۱.
- Stenberg, Leif (۱۹۹۶), The Islamization of Science. Four Muslim Positions Developing an Islamic Modernity, Stockholm: Almqvist & Wiksell International.
- Stenmark, M. (۲۰۰۵) A Religiously Partisan Science, Theology and Scince, ۳, No.۱.
منبع: فصلنامه تخصصی نقد کتاب «کلام، فلسفه و عرفان» - شماره 1 و 2 - بهار و تابستان 1393
نظر شما