به گزارش فرهنگ امروز به نقل از سایت انسان شناسی و فرهنگ؛ لادن رهبری در یادداشتی نوشت:
یکی از رایج ترین انتقاداتی که همواره به فمینیسم وارد شده است این است که این جریان در مقابل علم قرار دارد. پیش فرض موجود در این انتقاد این است که جنسیت مبنایی علمی دارد و به پرسش کشیدن آن در واقع قرار گرفتن در مقابل علم است. سایت ها و منابع علمی پر از گزارش ها و مطالعاتی هستند که گویا نشان دهنده ی وجود تفاوت هایی در روند تکاملی زنان و مردان هستند. بسیاری از مجلات که برخی از آنان عناوین علمی و آکادمیک را به دنبال می کشند در مورد این که مردان در ریاضی موفق ترند، زنان احساساتی تر هستند، تفاوت های مغزی و کارکرد مغز در زنان و مردان وجود دارد و ... مطلب می نویسند.
بدیهی است برای یک خواننده که خارج از یکی از دو حوزه ی علوم اجتماعی و علوم زیستی باشد، چنین مباحثی عموما به شکل موجهی علمی و قانع کننده جلوه می کند. اما جالب این جاست که هر اندازه بیشتر در علوم زیستی وارد شوید و در ارتباط با عصب شناسی شناختی و تفاوت های جنسی در آن مطالعه کنید، بیشتر به نبود تفاوت های جنسیتی باور پیدا خواهید کرد.
برخی از این یافته هایی که نشان می دهند علم بیش از آن که طرفدار ذات گرایی باشد، تقویت کننده ی پیش فرض های برابری گرایانه است عبارت اند از:
۱. تنها دو جنس زیستی در گونه انسان وجود ندارد؛ هم جنس و هم جنسیت را نمی توان به لحاظ زیستی (یا به اصطلاح علمی در یک چهارچوب دوتایی قرار داد). در حالی که بیشتر نظریه های به اصطلاح علمی ادعا می کنند که تعیین کننده ترین عامل در تشخیص جنس کروموزوم هاست (اگر دو ایکس داشته باشید زن و اگر یک ایکس و یک ایگرگ داشته باشید مرد محسوب می شوید)، میان جنسی ها به شکل قاطعانه ای نفی کننده ی وجود یک دوتایی در جنس هستند. تصور پیوستاری از جنس نشان می دهد که نه تنها کروموزوم، بلکه اندام های جنسی هورمون ها و سایر مشخصه های فیزیکی می توانند در کنار هم تعیین کننده ی جایگاه افراد در این پیوستار باشند.
آن چه به عنوان اساس مردانگی و زنانگی و تفاوت های این دو در نظر گرفته می شود، در واقع تصوری غلط از جنس است. فاوستو استرلینگ (استاد دانشگاه براون) در مقاله ای تحت عنوان «پنج جنس» به این مساله اشاره می کند که جنس به شکل پیوستاری وجود دارد و پدیده ی میان جنسی در واقع در ۴ درصد تولدها مشاهده می شود. یعنی یک نفر از بیست و پنج نفر به شکل مشخصی دارای مشخصه های جنسی زنانه یا مردانه نیستند. این عدد به شکل غافلگیر کننده ای بالاست. علت این امر آن است که میان جنسی ها عموما از طریق مداخلات جسمانی یا روانی از دید ما خارج می شوند.
۲. محیط بیش از آن که تصور می شود، و در تمام مراحل زندگی در تمام سطوح از جمله سطح سلولی بر انسان تاثیرگذار است. این که فردی کروموزم های ایکس یا ایکس-ایگرگ داشته باشد تعیین کننده ی رفتارهای اجتماعی نیست. در واقع میزان تعیین کنندگی ژن ها به اندازه ای که پیش از این تصور می شد نیست. راه رسیدن از ژن به رفتار راهی بسیار طولانی است و این ادعا که ژن تعیین کننده رفتار است بسیار ساده انگارانه است. در واقع ژن تنها یک سنگ از بنایی است که قرار است با هزاران سنگ ساخته شود.
ژن ها بیش از ان که نقش تعیین کننده داشته باشند نقش هدایت کننده دارند و محیط در تمام این فرایند حضور دارد. به دلیل وجود همین پیچیدگی هاست که بسیاری از اندیشمندان به جای نظریه زیستی از نظریه نظام دینامیک استفاده می کنند که در واقع به پویایی فرایند شکل گیری اشاره کرده و پویایی های موجود در نظام های محیطی که در شکل گیری شخصیت تاثیر دارند را در نظر می گیرد. برای نمونه معمولا این ادعا مطرح می شود که پسران به شکل فعال تری نسبت به دختران فعالیت می کنند این در حالی است تحقیقات نشان می دهد که مساله بیش از این که اگلوهای فعالیت فرزندان باشد ای است که بسیاری از پدران و مادران به شکل فعال تری با پسران خود بازی می کنند ضمن این که وسیله های استفاده شده در بازی های پسران نیز از بازی های دختران متفاوت است.
برخی ممکن است در پاسخ به این مساله بگویند که در بسیاری از مطالعاتی که در میان انواع پستانداران دیگر انجام شده است جواب های گرفته شده نشان می دهد که مردان فعال تر از زنان هستند. واقعیت این است که در این حوزه نیز یافته های موجود قطعیت و اجماع ندارد و نشان از این دارد که می توان الگوهای فعالیت را در پستانداران غیر انسان نیز در طول دوران زندگی تغییر داد.
۳. برخلاف تغییرات زیستی، یادگیری اجتماعی فرایندی است که محسوس نیست. تحقیقات نشان داده است که هماهنگ شدن با الگوهای یادگیری اجتماعی به اندازه خیلی زیادی الزام آور است. اگرچه تحقیقات زیستی – شناختی تاکنون نتوانسته است شواهد کافی برای وجود تفاوت در زنان و مردان در یادگیری ریاضی و رشته های علمی دیگر که به اصطلاح مردانه شناخته شده اند پیدا کند، تحقیقات اجتماعی توانسته است شواهد زیادی را برای تبیین این مساله که چرا زنان در این رشته ها حضور کمتری داشته اند پیدا کند.
در بسیاری از جوامع هنوز ساختارهای تثبیت شده ای وجود دارد که حضور زنان در برخی رشته های خاص را کاهش می دهد. هر اندازه تبعیض های اجتماعی بین زنان و مردان کاهش یابد میزان مشارکت زنان در رشته های علمی یاد شده نیز کاهش می یابد. مطالعات روان-عصبی نشان می دهد که در شرایطی که جنسیت افراد به زنان یادآوری می شود، آن ها فشار مضاعفی را متحمل می شوند و این مساله در کارکردشان تاثیر می گذارد.
۴. واقعیت این است که مطالعاتی وجود دارد که تفاوت های جنسیتی در رفتار را نشان می دهد و تایید می کند اما این تحقیقات عموما به شکلی نیست که قابلیت تعمیم دهی و نتیجه گیری قطعی داشته باشد. این تفاوت ها عموما به این شکل است که برخی رفتارها از نظر آماری بین زنان و مردان به شکل معناداری متفاوت است؛ اما با این وجود، می توان مثال های نقض زیادی برای آن پیدا کرد. این مساله میزان تعمیم پذیری این مشخصه ها را زیر سوال می برد.
۵. یک منبع بسیار خوب که غیرقابل انکار است، یافته هایی است که انسان شناسان از فرهنگ های مختلف گزارش کرده اند. اگرچه تعداد این جوامع که الگوهای جنسیتی متفاوتی دارند به شکل فاحشی در دوره ی معاصر کاهش یافته است، شواهد در طول قرن ها فعالیت انسان شناسان به قدری زیاد است که برای اثبات ذاتی نبودن تفاوت های جنسیتی کفایت می کند. در واقع این مساله که دی ان ای همه این افراد یکسان است اما تفاوت های فرهنگی فاحشی در بین جوامع وجود دارد، نشان دهنده ی این است که فرهنگ عامل تعیین کننده تری نسبت به زیست شناسی است وقابلیت هدایت کردن آن را دارد.
مطالعات در این زمینه به قدری بسیار و شناخته شده است که انسان شناسان عموما در مراحل اولیه تحصیل خود در این رشته با ان آشنا شده و پیش فرض های مبتنی بر تفاوت جنسی را به شکل جدی به پرسش می کشند.
شناخت شواهد علمی که تایید کننده ی پیش فرض های فمینیستی هستند، برای محققان حوزه فمینیسم بسیار اهمیت دارد. زیرا فمینیسم همواره با این نقد رو به رو بوده است که به مباحث هنجاری و غیرعلمی می پردازد. برخی از این شواهد در این جا مطرح شد و شواهد دیگر در نوشته های دیگر معرفی می شود.
نظر شما