فرهنگ امروز/ زهره نظام محله
با دیدن فیلم هایی مثل «مرد بارانی»، «مری و مکس»، «من خان هستم» و مطالبی که جسته و گریخته درباره اوتیسم و سندرم آسپرگر میان مجلات و روزنامه ها خواندم، با این سوال مواجه شدم که من هم می توانم فردی مبتلا به اتیسم باشم. چون در اغلب فیلم ها و تحلیل ها، برای افرادی که رفتارهای کمی عجیب دارند یا به سرگرمی های نامتعارف توجه نشان می دهند و یا از قواعد اجتماعی تبعیت نمی کنند، از کلمه اوتیسم استفاده شده بود مثلا گفته می شد که نیوتن، فوتبالیست معروف؛ مسی و ... ممکن است به اوتیسم مبتلا باشند. در نتیجه، بیش از پیش بر خود و رفتارهایم حساس شدم. در آخر هم با علائمی مثل تمرکز در حد وسواس بر کارها و فعالیت هایم، عدم درک درست روابط پیچیده انسان های اطرافم و گیج شدن در برابر این روابط، یا پرخاشگری و مقاومت در مقابل تغییراتی مثل وسایل اتاقم و داشتن نوعی رفتار اجباری مثل مرتب کردن اشیاء در یک مسیر مشخص مواجه شدم. در نهایت، برای پاسخ دادن به سوالی که به آن برخوردم می بایست به دنبال شناخت این بیماری و چیستی آن می رفتم؟ باید می فهمیدم که این بیماری چیست؟ و چه تعداد از افراد جامعه درگیر آن هستند؟ آیا می توان گفت که اغلب افراد جامعه ما، مثل من دچار این بیماری هستند یا خیر؟
اوتیسم یا درخودماندگی از واژه Autos به معنی خود در زبان یونانی گرفته شده است و دو مشخصه بارز داشته؛ یکی؛ داشتن مشکلاتی خاص در برقراری ارتباط کلامی و غیرکلامی با دیگران و تعاملات اجتماعی، دیگری، وجود رفتارها، عادات و بازی های محدود و تکراری و به نوعی وسواس گونه(۱). چیزی که مبرهن است این بوده که اگر شما هم فکر می کنید که دچار این بیماری هستید کاملا اشتباه می کنید همان طور که من در اشتباه بودم.
در اغلب موارد گفته می شود که بسیاری از ویژگی های دیرپای اوتیسم در ما وجود دارد. و ما در خیلی از مواقع علائم شبه اوتیستی را داریم اما بیمار اوتیسمی نیستیم. سایمون بارون کوهن که در کالج ترنیتی تدریس می کند این وضعیت را اینچنین توضیح داده است؛ افراد جامعه را می توان در یک طیفی از صفر تا ۵۰ درنظر گرفت. نقطه صفر کسانی هستند که هیچ خصوصیت اوتیستی را به همراه نداشته اما حجم حداقلی جامعه را دربرمی گیرند. افراد قرار گرفته در نقطه ۵۰ اشخاصی هستند که همه این ویژگی ها را دارا بوده اما باز هم در حداقل هستند. در یک تقسیم بندی می توان بیان داشت که اکثر افراد جامعه یعنی میانگین آنها در نقطه مرکزی طیف واقع شده اند و بیشتر کسانی که مبتلا به اوتیسم تشخیص داده شده اند بالاتر از ۳۰ یا ۳۲ بودند. حال سوال این است که چه کسی با قطعیت اوتیسم دارد؟ جواب این بوده که ویژگی های اوتیستی چقدر در عملکرد روزانه فرد اختلال ایجاد می کند. بنابراین تشخیص آن از حیطه علم خارج شده و به تشخیص پزشک مربوط می شود. با چنین پاسخی نتوانستم از جست و جو درباره این بیماری دست بکشم. چون هیچ قطعیتی بر این بیماری نیست.
چیزی که در ابتدای کار با آن مواجه شدم این بود که اغلب بیماران اوتیسمی قابلیت برقراری ارتباط چه کلامی و چه غیرکلامی(تعاملات اجتماعی) را ندارند، رشته ای که در آن درس خوانده بودم یعنی انسان شناسی به من این دانش را داده بود که بدانم برقراری ارتباط نیاز به زبان آموزی دارد چون زبان، نظامی ارتباطی ست که از طریق نشانه ها، هرنوع اطلاعاتی را انتقال می دهد. یعنی نقطه مرکزی و پیشرفته نظام ارتباطی انسان، زبان است(۲). اما چیزی که در مبتلایان به اوتیسم بسیار روشن نشان داده شد این بود که زبان آموزی نمی تواند به آنها در برقراری ارتباط کمک کند. نکته دقیقا همین جاست که زبان طبق طبقه بندی چامسکی دارای دو بخش است؛ یکی، توانش که دانش ما از کل یک زبان است که کنش های ما را شکل می دهد و دو گونه زبانی و ارتباطی ست. دیگری، همان کنش است که استفاده عملی ما از دانش های ذهنی ماست. و همین نکته باعث شد به دنبال این باشم که افراد مبتلا به اوتیسم جهان را چگونه درک می کنند و نسبت به اطرافشان چگونه واکنش نشان می دهند؟
اینکه اوتیسم یک اختلال مغزی ست که تا پایان عمر باقی می ماند کاملا واضح است و همین اختلال باعث شده که آنها به شیوه های مختلفی دنیا را تجربه کنند که بیشتر برمی گردد به چگونگی عملکرد ذهن این افراد. برای بررسی این کار بازی ای با نام «والی کجاست؟» را ترتیب دادند که در آن افراد مبتلا به اوتیسم در یک تصویر درهم و برهم به دنبال تصویر یک شخص می گردند و خیلی ساده آن شخص را پیدا می کنند در حالی که افراد عادی به زمان زیاد و راهنمایی برای انجام این فعالیت احتیاج داشتند. بنابراین می توان فهمید که افراد اوتیستیک جزئیاتی را می بینند که سایر انسان ها در تشخیصش ناتوان هستند. مواردی دیگری از این دست هم وجود دارد؛ افرادی با دانستن تاریخ و روز سالیان زندگی شان. آنها می گویند هیچ تصویر ذهنی از تقویم ندارند و تنها تاریخ را می شنوند و جواب را می دانند( یادم می مونه فلان روز، فلان تاریخ بوده) / (نگاه من با نگاه هم سن و سالهام فرق می کنه). حال سوال این است که چرا مبتلایان به اوتیسم با داشتن ابزاری چنین قدرتمند مثل زبان هم نمی توانند با ما در دنیا اجتماعی شریک شوند، و ارتباطات و تعاملات اجتماعی داشته باشند؟ و بیشتر آنها همیشه با اضطراب در برقراری رابطه با دیگران مواجه شده و یا پرخاشگری می کنند. بدین معنی که ما چه چیزی داریم که آنها ندارند؟ جواب در یک کلمه نهفته است، همان قدر که دانش اجتماعی ام به من اجازه می دهد می توانم بگویم کمبود تصاویر ذهنی.
مرغ مینا هم می تواند برخی از کلمات را به صورت محدود بیاموزد، اما هنوز زبان شناسان مطمئن نیستند که آیا می توان به زبان حیواناتی مانند زنبور، شامپانزه و ... که قدرت به کار بردن نمادها و علامت ها را ندارند، اعتبار دهند یا خیر؟(۳) چون آنها دارای نظام های ارتباطی هستند و تنها چیزی که آنها را از انسان می تواند مجزا کند معنایی ست که ما به صحبت هایمان می دهیم. یک واژه زمانی که در یک بافت فرهنگی و زبانی قرار می گیرد معانی مختلفی پیدا می کند که به آن پیچیدگی خاصی می بخشد و فرد مبتلا به اوتیسم درست است که واژه ها را می آموزد اما معانی آنها که در پس یک فرهنگ و جامعه است را نمی تواند درک کند. چون آنها ساده فکر و ادراک می کنند و قابلیت درک پیچیدگی های روابط حاصل از تاثیرات فرهنگی و اجتماعی را ندارند. مثلا تکان دادن سر به پایین در فرهنگ ما به نشانه تایید بوده اما در فرهنگی دیگر به معنای عدم تایید و نه است. یا مثلا بنابر فرهنگ مناطق کویری ایران، برای شتر اسامی مختلفی وجود دارد. الگوهای زبانی هم از این قاعده مستثنی نیستند برای مثال، زمانی که ما از شوخی ها، کنایات و اشارات استفاده می کنیم باعث می شود که روابط دچار نوعی پیچیدگی شود. شاید بتوان به طور کلی به مشکلی که ایجاد می شود گفت: گسست دیالکتیک رابطه ذهن- جهان. برای توضیح بیشتر این مورد، از زن و مردی که مشکل اوتیسم داشته اند و تصمیم به زندگی مشترک گرفتند سوالاتی پرسیده شد؛
- روزهای اول با عشق مواجه شدید؟ مرد در پاسخ گفت: نمی دونم معنی اینی که گفتی چیه!
- زن از مرد پرسید که ما اصلا چرا با هم هستیم؟ مرد: تماس اجتماعی با تو برای من کافیه.
- زن پرسیده که دلت برای من تنگ می شه؟ مرد: وقتی مجبور می شم با دیگران رابطه داشته باشم، آره. چون رابطه ای که با دیگران دارم هیچ وقت به اندازه رابطه ام با تو راضی ام نمی کنه.
توضیحی که خود زن راجع به مفهوم پیچیده ای مثل دلتنگی داشته در اینجا قابل تامل است. او می گوید؛ «ممکنه ترجیح بدم باهام باشن ولی فکر نکنم همون حسی رو داشته باشم که وقتی دیگران دلشون برای هم تنگ می شه تجربه کنن. به نظرم دلتنگی تفکر مجرد می خواد، آدم باید بتونه به جز واقعیتی که در لحظه حال توش حضور داره، واقعیت دیگری رو تصور کنه. »
در واقع چیزی که این مبحث می خواهد عنوان کند این است که برقراری ارتباط نیاز به درک حالات، احساسات، عواطف، افکار و باورها دارد. و هر انسانی با مغز متفاوت، ذهن متفاوتی خواهد داشت. این باورها و نیت ها علاوه بر اینکه اونتوژنی ( تکوین فردی) هستند، نوعی شکل فیلوژنی(تکوین نوعی) هم دارند. یعنی همان طور که هگل می گوید؛ ذهن، علاوه بر من و شما یا فرد فرد همه ما، مفهومی فراتر داشته و آن مفهوم روح است. وقتی او از ذهن صحبت می کند این واژه به مفهوم جمعی بر ذهنهای فرد فرد ما نیست بلکه فراتر از آن است. اگر این تعبیر فلسفی را در قالب بحث اجتماعی بیاوریم می شود اینکه ما روش مشترکی برای تفسیر اعمال یکدیگر داریم. و از همین طریق است که پیچیدگی های تعاملات اجتماعی را درک می کنیم. این زن به طور آگاهانه دریافته که می تواند با بررسی و تقلید روش های واکنش نشان دادن مردم به یکدیگر در موقعیت های اجتماعی از اضطراب ناشی از بیماری خود بکاهد. در واقع او توانسته بیاموزد که دیگران در موارد مشابه چگونه رفتار می کنند و واکنش نشان می دهند. و این کار را با استفاده از اصل پیش بینی انجام می دهد.
« به این فکر می کنم که در طول روز قراره چه اتفاق هایی بیفته، ممکنه با چه کسانی ملاقات کنم و اگر با کسی ملاقات کنم، ممکنه راجع به چه چیزهایی حرف بزنم، یک مکالمه احتمالی رو بارها و بارها برای خودم تکرار می کنم و مسلما اگر در پیش بینی هام اشتباه کنم حتما دچار اضطراب و .... می شم.»
در مجموع می توان به گفته های اوتا فریتس که «فرضیه ذهن»(theory of mind)را مطرح کردند اشاره کرد. اغلب می گویند که افراد مبتلا به اوتیسم به خاطر این نمی توانند تعامل اجتماعی داشته باشند که احساس، عواطف و باورهای دیگران برایشان قابل درک یا شناسایی نیست و به طور کلی نمی توانند حس همدلی داشته باشند. اما این امر می تواند اشتباه باشد. چون ما فراموش کرده ایم که انسان ها می توانند به شکل های متفاوتی از ما فکر کنند، ارزو یا باوری متفاوت از ما داشته باشند. در واقع خانم اوتا فریتس این گونه بیان می کند که بیماران اوتیسمی می توانند حس همدلی داشته باشند اما به شکلی متفاوت از ما، چون به گونه متفاوت از ما تصور می کنند و بینش اجتماعی متفاوتی از دیگران دارند در نتیجه واکنش های اجتماعی متفاوتی از خود بروز می دهند. آنها از یک حس اجتماعی اضافی به نام ذهنی سازی(mentalize) بی بهره اند. یعنی انسان ها به طور غریزی می دانند که انسان های دیگر، باورها و آرزو ها و نیت های خاص خودشان را دارند و این کلید اصلی درک دیگران است. باورها ، آرزو ها و نیت ها وضعیت های ذهنی هستند که نیاز به ذهنی سازی دارند. به اعتقاد وی، ذهنی سازی یک حس اجتماعی اضافی است که اکثر ما انسان ها با آن به دنیا می آییم. این حس است که باعث می شود نسبت به چیزی که در ذهن دیگران می گذرد اینقدر کنجکاو باشیم. این حس به ما امکان می دهد تا از طریق اقناع ذهنیت دیگران را تغییر دهیم. و گاهی حتی از طریق فریب در ذهنیت دیگران دستکاری کنیم. اما افراد مبتلا به اوتیسم چنین کارهایی انجام نمی دهند و برای همین است که وقتی ما نمی دانیم در ذهن آنها چه می گذرد اغلب ناراحت می شوند. افراد مبتلا به اوتیسم از این ابزار ذهنی کارآمد که بلافاصله تعاملات اجتماعی را شناسایی کرده و تشخیص می دهد بی بهره اند. به همین دلیل است که آنها پیچیدگی های روابط انسانی مثل جوک ها، بازی ها، کنایات و .... را درک نمی کنند چون ساده می اندیشند، تصاویرذهنی کمی دارند و سیستم هدایت و جهت یابی اجتماعی(social navigation) ندارند.
منابع:
- عسکری خانقاه، اصغر. ۱۳۷۱. «زبان در معبر زبان شناسی و مردم شناسی»، مجله فرهنگ، شماره ۱۳، زمستان۱۳۷۱، صص۱۳۵-۱۶۲
- www.wikipedia.org
سایت انسان شناسی و فرهنگ
نظر شما