به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ نشست «فلسفه تطبیقی چگونه ممکن است؟» با سخنرانی حسین واله، استادیار گروه فلسفه دانشگاه شهید بهشتی عصر روز گذشته در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران برگزار شد.
واله در ابتدای این نشست با اشاره به اینکه موضوع سخنرانی او فقط در حد طرح موضوع و ارائه یک طرح پژوهشی است گفت: مدتهاست درباره موضوع امکان فلسفه تطبیقی مشغول پژوهش هستم و در این جلسه فقط قصد ارائه تحقیقاتم را دارم که ممکن است اشتباه یا درست باشد بنابراین اینکه چرا چنین موضوعی را برای بحث و تحقیق انتخاب کردم دلایل پراگماتیک دارد.
وی در توضیح فلسفه تطبیقی افزود: فرضی که من در این تحقیق در نظر گرفتم این است که فلسفه تطبیقی امکان دارد.مرادم از فلسفه تطبیقی هم این است که آیا دستگاه های فلسفی مختلف را می توان با هم مقایسه کرد یا نه؟ اگر می توان با چه کیفیتی این کار ممکن و سودمند است.
واله ادامه داد: اگر با امکان فلسفه تطبیقی موافق باشیم آن زمان سه اشکال مو سوال مهم مطرح می شود؛ اول اینکه ممکن است برخی بگویند فهم یک نظریه خاص فقط در کلیت فلسفه خاص ممکن است یعنی یک نظریه را می توان فقط درچارچوب نظریه ای که به وجود آمده فهمید و ارزیابی کرد با این حساب ما دیگر نمی توانیم بیرون چارچوب بایستیم و حرف بزنیم، چون فهمی تولید نمی شود مثال این اشکال مسئله تجرد نفس در فلسفه اسلامی است که متفکران معتقدند اگر این نظریه را در پارادایم ذهن معاصر ببریم کار درستی نیست چون قابل فهم نمی شود، مبناي این تفکر برپایه نسبی گرایی در فهم و تفسیر است.
استادیار گروه فلسفه دانشگاه شهید بهشتی اضافه کرد: اشکال دوم که به امکان فلسفه تطبیقی وارد می شود این است که به عقیده برخی متفکران ترم های فلسفی در کانتکس فلسفه ای خاص معنا دارند. به بیان دیگر این عده معتقدند ترم های فلسفی معنایشان را از زادگاه و چارچوب خود می گیرند به عنوان مثال به نظر آنها تبدیل کمیت به کیفیت فقط در چارچوب نظریه های مارکسیستی ممکن است نه در فلسفه مشاء.
این مدرس دانشگاه گفت: اشکال سوم و آخر هم اینکه سوالات نو را نمی توان به فیلسوفان قدیم عرضه کرد و نباید از آنها هم انتظار جواب داشت. مثلا آگاهی و نوروسایکولوژی را نمی توان به افلاطون عرضه کرد یا جاودانگی نفس را نمی توان ارنست سوسا پرسید. بنابر این سه اشکال، امکان فلسفه تطبیقی ناممکن می شود.
واله در ادامه سخنرانی ش در پاسخ به سه اشکال وارد شده توضیح داد: بنده برای این سه اشکال توضیحاتی دارم؛ به عقیده من در اشکال و ایراد اول کمی مبالغه وجود دارد چون اگر ساختار کلی یک دستگاه فلسفی به ما کمک می کند آن را بفهمیم به خاطر رابطه میان اجزای آن است. ضمن اینکه اگر به این ایراد و شرط پایبند باشیم چگونه می توانیم درباره چارچوب ها و نظریاتشان قضاوت کنیم به بیان دیگر اینگونه فهم را نسبی کردن، ما را مجبور به سکوت می کند بنابراین باید فهمیدن را از قید وفاداری به کانتکس رها کنیم.
سفیر اسبق ایران در الجزایر تصریح کرد: در پاسخ به شرط دوم می توان گفت باید فرایند شکل گیری ترم های فلسفی را از کارکردهای آن تفکیک کنیم چون ترم ها قالب بصیرت های فلسفی اند لذا به شبکه ای از مفاهیم متصل اند اما معنای آن ها مطلق است. به بیان دیگر این صحیح نیست که اگر ما مبانی نظریات مارکسیست را قبول نداریم، ترم های آن هم برایمان بی معنا شود.
واله در پاسخ به ایراد سوم بر امکان فلسفه تطبیقی اظهار داشت: من این را قبول دارم که یکسری سوالات در یک دوره ای مطرح می شود و در دوره دیگری کمتر مورد توجه قرار می گیرد اما باید ببینیم آیا همه سوال های فلسفی اینگونه هستند؟ قطعا پاسخ خیر است چون سوالات فلسفی اغلب جاویدان هستند و فیلسوفان با توجه به دستگاه مفهومی خود آنها را پاسخ می دهند. مثلا خیلی از سوالات از زمان افلاطون وپیشا افلاطون وجود داشته و همچنان هم وجود دارد ممکن است در طول زمان کمرنگ شوند ولی باز هم اصل سوال از بین نمی رود اگرچه ممکن است کشفیات جدید رونق سوالات قدیمی را از بین ببرد.
مترجم «درآمدی بر فلسفه معاصر غرب» ادامه داد: با در نظر گرفتن امکان فلسفه تطبیقی معتقدم فلسفه تطبیقی برای ما فایده خواهد داشت که این فایده ها عبارتند از؛ رصد سیر تفکر فلسفی، کشف شهودهای فلسقی مشترک و ناب که این اتفاق در در ادبیات و عرفان هم رخ داده است و نفوذ به لایه های زیرین یا زیرساخت های اندیشه فلسفی در واقع ما با فلسفه تطبیقی می توانیم یک پله از لایه های فلسفی پائین تر برویم و وارد منازعات بشویم در حالی که بدون مقایسه چنین امری امکانپذیر نیست.
واله در پایان با طرح این سوال که فلسفه تطبیقی در چه شرایطی برای ما امکانپذیر و یا سودمند می شود گفت: ما باید پیش از هرچیزی بستر تاریخی ظهور برای این امکان را فراهم کنیم ما اگر ندانیم افلاطون چه ایده هایی را مطرح کرده و چه منابعی را در اختیار داشته مفهوم خیلی از مسائل را متوجه نمی شویم،علاوه براین ما باید کارکرد نظریه در کل ساختار یک مکتب را بدانیم همچنین باید بکوشیم یکسری پیش فرض های نامصرح که به آنها آگاه نیستیم را مصرح کنیم ضمن اینکه لازم است جایگاه دقیق یک نظریه در مکاتب و رشته ها را پیدا کنیم یعنی مثلا بدانیم وجود ذهنی به فلسفه ذهن مربوط است یا معناشناسی و در پایان اینکه تحقق فلسفه تطبیقی بیش از هرچیزی منوط به خوب شنیدن است؛ بیشتر اوقات ما فقط ابتدای کلام یک نفر را گوش می دهیم و فکر می کنیم که چیزی که فرد می خواهد بگوید را می دانیم برهمان اساس هم داوری و قضاوت می کنیم که این موضوع برای فلسفه تطبیقی خیلی خطرناک است. علاوه بر خوب شنیدن ما ابدی فن نقادی را هم یاد بگیریم به این معنا که وقتی می خواهیم یک موضوعی را نقد کنیم فقط بدی های آن را نگوئیم بلکه خوب و بد را باهم ببینیم و خودمان را در فضای گوینده قرار دهیم.
نظر شما