به گزارش فرهنگ امروز به نقل از روزنامه اعتماد؛ چهار سال پيش در همين روزها موزه بريتانيا با همكاري بنياد «معجزه پارسي» در برنامه ويژهاي از «شارل حسين» (حسين زندهرودي) تقدير كرد؛ مراسمي يكروزه كه با حضور اين هنرمند آشنا همراه بود و در كنار سخنرانيهاي ونيا پورتر و ماريا زندهرودي، اثري از عباس كيارستمي با عنوان «نگاهي به تعزيه» هم به نمايش درآمد. اما اتفاق ويژه اين مراسم، نمايش اثري با عنوان «اين حسين كيست كه عالم همه ديوانه اوست؟» از حسين زندهرودي بود. اين اثر كه با تكنيك چاپ لينو كار شده يكي از نخستين آثار زندهرودي است كه در سال ١٣٣٧ كار شده است. علاوه بر اين، اين چاپ به عنوان يكي از نخستين نشانههاي ظهور جريان سقاخانه به شمار ميرود و «كريم امامي» منتقد مبدع عنوان «مكتب سقاخانه» از آن به عنوان نخستين اثر اين مكتب ياد ميكند. موضوع اين چاپ، واقعه عاشوراست و يكي از آثار مجموعهاي است كه زندهرودي در آن سالها با عنوان «فرجام» كار كرده بود. اين روزها نمايشگاه متفاوتي از زندهرودي با همان رويكردهاي مذهبي در چند دهه ابتدايي آثارش در گالري دستان در حال برگزاري است. در اين نمايشگاه مجموعهاي از ٤٢ چاپ سيلكاسكرين كه زندهرودي آنها را در سال ١٣٥٠ براي انتشار ترجمهاي فرانسوي از قرآن كار كرده به نمايش گذاشته شده است. آثار چاپي زندهرودي در اين نمايشگاه (بعد از ١٥ سال كه از شروع كار او به عنوان يكي از نقاشان سقاخانه گذشته) همچنان تمام خصلتهاي نقاشيهاي سقاخانه را در خود نگه داشتهاند. در اين بين توجه به عناصر و مفاهيم مذهبي در روند خلق اين آثار متفاوت ديده ميشوند. سبك و سياقي كه همچنان در همان سالها با صفت «سقاخانه» از آنها ياد ميشد. در بخش عمدهاي از اين آثار با انتخاب قالبهاي هندسي مشترك با رنگهاي مشابهي پوشانده ميشد كه در تمام كارها تكرار ميشد. اما در بين تعداد زيادي از هنرمندان اين مكتب با گذشت چند سالي تنها عده معدودي توانستند با تكيه بر همين رويكرد مذهبي در آثارشان به امكانات جديد بصري برسند. اين امكانات علاوه بر نجات بخش محدودي از اين آثار از «تكرار»هاي باب شده آن ايام، دورنماي مطمئن مسير هنري و تضمينشدهاي را مشخص ميكرد كه براي سالهاي سخت هنر ايران، در سالهاي بعد از نيمه دهه ٥٠ لازم بود.
نخستين انتخاب بهترين انتخاب بود
حسين زندهرودي يكي از معدود نقاشاني است كه در اين مسير موفق عمل كرده است. او كه سالها قبل، از ايران رفته بود و براي هميشه ساكن پاريس شده بود، همچنان در هنرش به مفاهيم مذهبي با تاكيد بيشتري بر عناصر اسلامي توجه ويژهاي داشت. چنين انتخابي از جانب او بهواسطه تجربه زندگي او در جامعه هنري پاريس آن روزها كاملا آگاهانه به نظر ميرسيد. همه اين اتفاقات در همان سالهايي شكل گرفتند كه به طور حتم در ذهن هيچكسي امكاني از وقوع انقلاب يا جنگي هشت ساله وجود نداشت. وقوع انقلاب شكل ديگري از توجه به عناصر و مفاهيم مذهبي را در گروه ديگري به نام «نقاشان انقلاب» ايجاد كرد و دستآخر به گونهاي شعاري از هنري رسيد كه حتي اگر دچار رخوت و هراس در سالهاي طولاني جنگ هم نميشد، بنا به تجربههاي تاريخي، به سرنوشت ديگر هنرهاي انقلابي در چند جاي جهان با گذشت زمان به هنري بدون كاركرد بدل ميشد. ركود هنري حاصل از جنگ تا يك دهه بعدتر هم ادامه داشت. اتفاقات بعدي سرعت و شتاب بيشتري به خود گرفت. بعدتر نسل جوانتري از راه ميرسيد كه قرار بود تمام تجربيات گذشته را نفي كند... زندهرودي اما در اين بين امكانات بصري ديگري را به خدمت گرفت. توجه به خط و نوشته در طول تجربه اين امكانات آثار او را از تابلوهاي نقاشيخط به آبسترههايي ساده تبديل كرد كه با تركيب حروف، تنها ردپاي باقيمانده از نقاشيهاي سقاخانه را هم در آثار اين هنرمند پاك كرد. با اين حساب، حذف صورت هندسي در اين نقاشيها جاي خودش را به نظم هندسي عناصر (حروف) ميداد. كمي بعد نوبت به رعايت قواعد ساده اما چشمنواز خوشنويسي ايراني و جايگزين كردن آن با صورت شخصي و طراحي خط و نوشته با نقاشيهايي ميرسيد كه در فاصله چند دهه تجربهگرايي به نتيجه لازم رسيده بودند؛ آثاري متفاوت كه در عين چشمنوازي و استفاده از عنصر رنگ در ايجاد جذابيتهاي بصري با نزديكي به تجرد موجود هنر شرقي در جامعه هنري اروپا نمونه موفقي از تلفيق هنر اسلامي و شرقي به حساب ميآمد.
تغيير در مرزهاي جغرافيايي و ذهني
برخلاف تصور رايج در ايران كه در تقسيمبنديهاي محدود به مرزهاي تاريخي و جغرافيايي هنر ايراني در اين سالها صورت گرفته، هنر غربي همواره ترجيح داده تا آثار ايراني را هم در گروه كليتري با عنوان «هنر اسلامي» در نظر بگيرد و بعد از آن، تكيه و استفاده از عناصر تزييني و حتي سنتي را در خلق به عنوان بارزترين شاخصه معرفي كند. نقاشي غربي در طول اين سالها همان نگاهي را نسبت به هنر ايراني داشت كه پيشتر معادلهاي موفقتري از آن را در كشورهايي مثل پاكستان، هند و حتي كشورهاي خاورميانه يافته بود. اين نگاه در ادامه با گسترش محدودهاش به كشورهاي بيشتري در شمال آفريقا، در دههاي كه در آن به سر ميبريم، به كشورهاي سوريه، عراق، لبنان و فلسطين هم رسيده است.
موفقيت با تاكيد بر عناصر وامگرفته شده ايراني
بخشي از موفقيت حسين زندهرودي در ادامه شيوه نقاشيهايش با تاكيد بر همين هنر اسلامي رقم ميخورد. با اين ترتيب طبيعي است كه در طول اين سالها از او به عنوان يكي از هنرمندان موفق در ارايه هنر اسلامي- ايراني به شيوهاي امروزي ياد شود؛ به عبارت ديگر ايرانيزه شدن در اين آثار در نقطه مقابل تصوري صورت ميگيرد كه همواره در فضاي هنري داخل ايران نسبت به گونههاي مختلف هنري بوده است. به تصور اين دسته، چنين آثاري وامگرفته شده از جغرافيا و زماني متفاوت (كه الزاما وارداتي هم نيستند) هستند و به همين دليل چنين امكاني از آنها در همان ابتدا از بخش عمده اين مفروضات خام هنري حذف شده است. در اين ميان زندهرودي (شايد بهواسطه نقش عمدهاي كه براي خطاطي و حروف در نقاشيهايش در نظر داشته)، در كنار اين وامگيريها به تلفيق اين عناصر با نقاشيهاي شرقي هم دست زده است. مهمترين شكل چنين تلفيقي را ميتوان در برخورد زندهرودي با فرمِ اصليترين عنصر كارهايش به شكل استفاده از حروف مجزا و حتي محدودي ديد. او از آن به بعد همين فرم را در طول دورههاي بعدي كارهايش همواره رعايت كرد. يكي از كاركردهاي مفروض در چنين تفكيكي، ايجاد مرزي مشخص ميان آثار با تابلوهاي نقاشيخط ايراني است. با اين حساب طبيعي است كه چنين آثاري دستكم در نگاه غربي به محدودهاي در مرز ميان هنر اسلامي و شرقي (با فرض دوباره تمام توضيحاتي كه پيشتر در مورد اين دستهبنديهاي هنري داده شد) نمونه مشابهي نداشته باشد. با اين حساب مساله چنين هنري نه انتخابهاي ويژه بلكه ارايه درست و بجا از پيشپاافتادهترين موضوع ممكن است. اينكه از چنين انتخابي در دو جغرافياي متفاوت تعبير متفاوتي صورت بگيرد ميتواند يكي از بديهيترين فرضهايي باشد كه هيچوقت در ميان دغدغههاي هنري زندهرودي جايي نداشته است؛ آن هم وقتي كه ارايه صورت كماليافتهاي از بازسازي تجربههاي ناموفق يا استفاده نشده در هنر ايران ميتواند يكي از دلايل خوب براي موفقيت و استمرار همين صورت در سالهاي بعدي باشد.
فلسفه، جغرافيا يا تاريخ
از اين منظر و با اشاره به هنرمندان شاخص اين جنبش كه ميتوان به دو دههاي اشاره كرد كه اگر چه از سالهاي مياني دهه ٧٠ و اضافه شدن اما امكانات جديد و اقبال بيشتر به نقاشي كه در بين نسل جوان آغاز شده بود بهواسطه تنوع حاصل از اين شرايط جديد به نتيجهاي مشخص و دستكم متمايزي ختم نشد. در اين ميان حسين زندهرودي سالهاست كه تاكيدش را بر مديوم نقاشي قرار داده و جز تجربههايي در چاپ يا ارايه چند اثر سراميكي و يكي دو پرفورمنس مشخص، به سمت تجربه شكلهاي امروزيتر رايج در هنر نرفته است. انتخابهاي زندهرودي در طول اين چند دهه همچنان كاركردهاي خودشان را دستكم براي تمايز با آثار ديگر هنرمندان ايراني (از قديميها گرفته تا جديدترها) حفظ كردهاند. از حرفهاي او در قالب گفتوگوهايي كه در توضيح كلي دورههاي مختلف آثارش داشته چيزي جز اين را نميتوان برداشت كرد: «در بوزار پاريس هم شيوههاي كلاسيك را دنبال كردم، اما در بيينالهاي خارجي با تومارهايي شركت كردم كه با اعداد و حروف رمز پر شده بود. از رنگهاي طبيعي استفاده ميكردم و با خودنويس كار ميكردم. اين نوعي نوآوري بود... تمام كوشش ساليان من اين بود كه از هنر عاميانه ايراني كه در اروپا كسي آن را نميشناخت استفاده كنم و اثري بهوجود بياورم كه در برابر هنر هنرمندان خارجي عرضاندام كند. به نظرم اطلاق سقاخانه به اين كارهاي من، چندان خوشايند نيست. در كارهاي من به طور مشخص عمق مطرح است. بعد معنوي كار مطرح است. كارهاي من روحيهاي نفيگرا ندارد. از معنويات صحبت ميكند. در واقع سقاخانه بخش كوچكي از كارهاي من است. در سبكهاي ديگر هم كار ميكنم. پشت كارهاي من فلسفهاي نهفته است. فقط زيباييشناسي صرف يا استفاده از عناصر و موتيفهاي تجسمي نيست... در كارهاي اوليهام سنت را گرفتم و تبديل به يك هنر مطلق كردم. سنت بهخودي خود و فقط به عنوان سنت براي من هيچوقت بهتنهايي جالب نبود... قصدم اين نبود كه قسمتي از خط قديمي را بگيرم و رويش كار كنم يا تازهاش كنم... خطوط يا اعداد براي من مثل رنگهايي بودند كه با آنها بازي ميكردم. نميخواستم خوشخطي بكنم. خطاطهاي قديم هنرمنداني عظيم بودند، اما من ميخواستم انقلابي ايجاد كنم. عينا از سنت تقليد نكردم. نقوش سنتي را بزرگتر كردم، به آنها حجم دادم يا برجستهشان كردم.»
نظر شما