شناسهٔ خبر: 43978 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

مرگ مؤلف و امر مطلق / کسی حرف می‌زند

رولان بارت، نظریه‌پرداز فرانسوی با مقاله مهم و تأثیرگذار خویش، «مرگ مؤلف» نشان می‌دهد که امروزه و در جهان و مناسبات مدرن، مؤلف به‌عنوان آفریننده‌ای مقتدر که همواره از جایگاه بالاتر برخوردار است و اقتدار و اوتوریته خویش را به متن-‌ خواننده تحمیل می‌کند، مرده است یا به‌تعبیری دیگر وجود ندارد.

 

 

 

 

 

 

فرهنگ امروز/ سروش مظفر مقدم: رولان بارت، نظریه‌پرداز فرانسوی با مقاله مهم و تأثیرگذار خویش، «مرگ مؤلف» نشان می‌دهد که امروزه و در جهان و مناسبات مدرن، مؤلف به‌عنوان آفریننده‌ای مقتدر که همواره از جایگاه بالاتر برخوردار است و اقتدار و اوتوریته خویش را به متن-‌ خواننده تحمیل می‌کند، مرده است یا به‌تعبیری دیگر وجود ندارد. او از خصلت بازنمایاننده زبان سخن می‌گوید. ویژگی‌ای که می‌تواند آفریننده و تکثیرکننده معنا باشد. بنابراین نه بیوگرافی شخصی و تاریخی و نه قصد و نیت مؤلف به‌مثابه آفریننده یا برسازنده متن، تأثیری در فهم یا تفسیر آن ندارد. مؤلف «با تکیه بر وجه آفرینش‌گری و تسلط بر هسته معنایی متن» بدل به نویسنده می‌شود. کسی که می‌نویسد. او ابژه زبان است و در این وضعیت، زبان خود بدل به سوژه می‌شود. سوژه‌ای رسانا. شاید نقش مؤلف، تنها هنگام کنش نوشتن است که قدری اهمیت پیدا می‌کند چرا که در مناسبت دو‌سویه او با زبان، مؤلف گیرنده یا رسانایی است که زبان از او عبور نموده و توسط او تحریر می‌شود. به‌گفته بارت «مؤلف پیش از نوشتن متن و پس از نگارش آن، دیگر وجود ندارد. او ناپدید می‌شود و متن به‌مثابه موجودی مستقل در ساختاری بسیار بزرگ‌تر و قدرتمندتر یعنی زبان به رشد و تکثیر خویش ادامه می‌دهد. پروست باور داشت که ادبیات هماره چند گام پیش‌تر از زندگی حرکت می‌کند. بارت نیز به تقلید زندگی از ادبیات اشاره می‌کند. ادبیات چیست؟ محصول آواها، واژگان و کلماتی که در زبان خلق شده است. زبان اساسا پدیده‌ای میان‌فرهنگی است. سرشار از ارجاعات، خرده‌روایت‌ها، کنایات و تلمیح‌ها و استعارات. قدمت زبان بسیار است، به قدر حضور بشر بر کره خاکی. زبان به‌عنوان کلی فرهنگ‌ساز، همه‌چیز را دربر می‌گیرد، از خویش عبور می‌دهد، تکثیر و بازتولید می‌کند و در‌نهایت به‌صورت حامل، از نسلی به نسلی دیگر منتقل می‌سازد. پس هیچ پدیده فرهنگی را نمی‌یابیم که مستقل از زبان که به‌تعبیر هایدگر «خانه هستی» است، به حیات خویش ادامه دهد. امر مطلق نیز با‌ وجود اینکه در زبان و گفتمان‌های فرهنگی تولید شده است، نافی خصلت تکثیرکننده و چندوجهی زبان است. امر مطلق به چیزی فراسوی ماهیت چندصدایی زبان اشارت دارد: باورمندان امر مطلق، به نیت و نص اشاره می‌کنند و تکثیر معنا را برنمی‌تابند. آنان دچار باوری مخاطره‌آمیز هستند. زبان در نظر این مفسران، ابزاری است برای استفاد معنا نه پدیده‌ای چندوجهی و تکثیرپذیر. آنها در حوزه ادبیات نیز تا حدودی کیش‌پندارند. نیت مؤلف بر تلقی خواننده از متن - هنجارهای زبانی و فرمی- ارجحیت دارد و در پس تظاهر به بی‌طرفی و عدم قضاوت، سعی می‌کنند حضور خویش را در متن و خارج از آن به خواننده تحمیل کنند. این تحمیل گاه ظاهری فریبنده دارد اما با همه این ظاهرسازی، انگاره مؤلف‌مدارانه قابل‌ رؤیت است و از پس روایت و حتی هنجارهای استتیک متن به‌خوبی حس می‌شود. آنها بیشتر در پی تسلط صدای خویش هستند. در درون متن با سوگیری‌های مرئی و نامرئی یا پیروی از هنجارهای کلیشه‌ای، هرگونه تخطی از اصول را مخالف قواعد از پیش‌ تعریف‌شده می‌پندارند و سعی در تثبیت روش‌های جا‌افتاده و مقبول می‌کنند. مثل ترویج یک نگاه ادبی خاص و دفاع تمام‌قد از آن. در بیرون از متن نیز همچون منتقدانی باریک‌بین و نکته‌سنج، با تفسیر و تحلیل متن در قبولاندن آن نوع نگاه به جامعه مخاطبان خویش نهایت اهتمام را مبذول می‌کنند. مقصود در هر دو این عملکردها تقریبا یکی است: اشاره به چیزهایی خارج از متن. نظام ارزش‌های نامرئی و رسوم کهنی که محصول فکر آنان است. نشان‌دادن دقیق موضوع مورد‌بحث، اشاره‌های دقیق و استعاره‌های پذیرفته‌شده، پرگویی و توضیحات جاندار از ویژگی‌های این دسته است.  حضور منتقدانی پرسر‌وصدا و جنجال‌بر‌انگیز که با متن به شکل کلی یکپارچه برخورد می‌کنند نه امری تفسیرپذیر، کنایه‌ای است از تسلط مفهوم امر مطلق در ادبیات. امر مطلق نیز هماره کلی یکپارچه و تشکیک‌ناپذیر است و هرگونه مواجهه با آن، موجب طرد فرد خاطی خواهد شد، چرا که از حقیقتی خدشه‌ناپذیر سخن می‌گوید و مفسران ادبی‌اش نگاهبان شیوه‌هایی از نوشتن هستند که موجب قوام آن می‌شود. مفهوم منتقد در این مدار، مفهومی تقلیل‌یافته و فروکاسته به تفسیرهایی از پیش مبرهن است. منتقد دست به بازگشایی یا واسازی متن نمی‌زند، چرا که چنین حقی برای خویش قائل نیست. او در‌نهایت به تبلیغ یا تفسیر یک‌سونگر متن خواهد پرداخت زیرا چارچوب‌هایش از پیش معین شده و تنها در آن قالب حق اظهار ‌وجود دارد.  بارت ضمن پرداختن به مرگ مؤلف، از مرگ منتقد نیز سخن می‌گوید. فضای تکثرگرای زبان، خواننده را با انبوهی از فرهنگ‌ها و معانی نهفته در متن روبه‌رو می‌سازد. معانی‌ای که مؤلف شاید بدان نیندیشیده باشد. پس برخورد مخاطب-‌ متن، مناسبتی طبیعی و همگرا است و این تنها مناسبتی است که دوام تاریخی خواهد یافت و از تفسیر دیگری نیز بی‌نیاز است. متن در فراروی از افق‌های زمانی خویش، به افق‌های معنایی تازه‌ای دست می‌یابد و با دور‌شدن از زمانه خویش یکسره دگرگون می‌شود. پس حضور منتقد و تفسیرهای او در ساحت زمانی و مکانی معین، چه سودی به حال متن دارد؟ آیا به بسیط‌تر‌شدن حوزه تأویلی متن کمک می‌کند یا موجب ادراکی تازه می‌شود؟ شاید هیچ‌کدام از این دو مورد صادق نباشد. پس لزوم یا وجوب منتقد نیز خود‌به‌خود منتفی می‌شود و ترجمه و تکثیر اثر صرفا توسط خواننده انجام خواهد پذیرفت. خواننده‌ای که بدون وجود او متنی نیز وجود نخواهد داشت و البته بالعکس!
باورمندان به امر مطلق، ویژگی‌هایی چون تکثر و چندصدایی و رسانایی زبان را نفی می‌کنند. در باور آنان زبان صرفا پدیده‌ای قراردادی محسوب می‌شود. قراردادهایی برای انتقال پیام. چرا که معنا را چیزی خارج از ساختار زبان می‌پندارند. رد این نگاه را در ادبیات‌داستانی معاصر می‌توان گرفت: مؤلفانی که در راستای بازگشایی و تفسیر اثر خویش، خصوصا پس از انتشار آن سعی وافری دارند. آنان می‌کوشند که شیوه‌های نوشتن خویش را موجه و تغییرناپذیر جلوه دهند یا با تبلیغ شیوه‌ها و شگردهای موجود، کورکورانه تابع جریان روز باشند. اینان با علم یا بدون علم به این موضوع، دستیار تولیدکنندگان مفاهیمی چون استبداد ادبی و فکری هستند. بکت می‌گوید: «کسی حرف می‌زند». مهم نیست که چه‌کسی حرف می‌زند. مهم آن است که سخنی گفته شده است! بدین‌تعبیر در طول تاریخ گویندگان اهمیتی نداشتند، بلکه این سخن‌ها یا صداها بودند که در حافظه ناخودآگاه زبان ثبت شدند و مفاهیم و سخن‌های هم‌زمان و پس از خویش را کامل کرده‌اند یا به چالش کشیده‌اند. در این زمان سودای نویسندگی، سودای دیده‌شدن و شنیده‌شدن است. سودای مقبولیت‌یافتن و خریدار پیدا‌کردن. ارضای این شهوت، در گرو پیروی از دیگری است. آن دیگری که به هویت کلام باوری ندارد و در جدال میان زبان و امر مطلق، تصویری موهوم را حقیقت می‌پندارد. نویسنده با مؤلف تفاوتی ماهوی دارد: مؤلف خویش را یگانه‌ بانی و مفسر متن می‌پندارد و آبشخور رسالت خویش را در جایی دیگر جست‌وجو می‌کند. نویسنده اما، همواره نامرئی و دست‌نیافتنی است. او را شاید تنها هنگام خوانش متن بتوان یافت. تصویری رنگ‌باخته از آدمی که در حال نوشتن است. و نه چیزی دیگر! نویسنده نامرئی باقی می‌ماند و به متن اجازه متولد‌شدن و رشد‌کردن در میان انبوه مناسبت‌های واقعی و انتزاعی را ‌می‌دهد. نویسنده (مؤلف نسبی) تنها در زمان نوشتن معنا پیدا می‌کند و نسبت خونی‌اش با متن، مانند جدا‌شدن بند ناف جنین از مادر خویش کوتاه و مقطعی است. اما مؤلف که منبعی پایان‌ناپذیر از اقتدار، اتوریته و تشنه دیده‌شدن و سخن‌گفتن است، راه دوم را برمی‌گزیند: توسل به امر قدسی در ادبیات. این امر قدسی ارتباطی با انگاره‌های آیینی و ازلی دینی ندارد. امر قدسی در ادبیات، زاده توهم کسانی است که خویش را نماینده حقیقت ناب و متعالی می‌دانند. در جدال میان این دو طیف، متن در حاشیه قرار می‌گیرد و خوانندگان سر‌درگُم می‌شوند. این جدال پایان‌ناپذیر، امروز نیز به‌شکلی دیگر در حال انجام است: ظهور انبوهی از صاحبان داعیه و کتاب. آنان شبیه هم فکر می‌کنند، شبیه هم می‌نویسند و عملا مروج یک نوع از تفسیر متن و ایده‌های مؤلفانه‌اند. اما هریک با نفی دیگری، سعی در بیشتر دیده‌شدن دارند. در این میانه مفهوم اقلیت مطلق شکل می‌گیرد. نویسندگان حقیقی، سعی در اثبات چیزی ندارند و تنها با نوشتن در جست‌وجوی هویت و معنایی ثانویه‌اند. هویتی بسیار شخصی که شاید قابل‌ بیان نباشد. آنان شمشیرها و سپرها و میدان جنگ را به رقیب شعفناک خویش واگذارده‌اند و از مسیری دیگر به کشف جهان می‌روند. در قاموس نویسندگان و نه مؤلفان، یقین امری کاذب است. و تنها چیزی که بدان یقین دارند‌، فرایند نوشتن است. چرا که نوشتن بر زیستن دلالت دارد. ‌به‌قول میخائیل بولگاکف، دست‌نوشته‌ها هرگز نمی‌سوزند و آنچه در حافظه زبان ثبت گردد، از گزند و مخاطره زمان و کهنگی و رنگ‌باختگی مصون خواهد ماند. نوشتن در فضای هستی‌بخش و شوق‌انگیز زبان، نه غایتی دارد و نه بدایتی.
منابع:
مقاله «مرگ مؤلف» رولان بارت
 «مؤلف چیست؟ » میشل فوکو از کتاب «سرگشتگی نشانه‌ها»، نشر مرکز
 «زندگی در دنیای متن» پل ریکور، بابک احمدی، نشر مرکز

منبع: شرق

نظر شما