فرهنگ امروز/ روزنامه اعتماد؛
«جنگليها ميگويند ايران مال ايراني است. دست اغيار بايد از استيلاي به اين مملكت به كلي قطع شود. جنگليها ميگويند ايرانيان بايد در خانه خود بدون تجاوز و اذيت همسايگان به راحتي مشغول اصلاحات باشند.» (شماره ١٣ نشريه جنگل) پروفسور كريستين بروم برژه، استاد انسانشناسي در پرووانس فرانسه معتقد است «ميرزا (كوچكخان جنگلي) صميمانه از انگليسيها (توطئهگران امپرياليست) و روسها (مشتي «وحشي») تنفر داشت و خواهان آزادي كشور خود بود.»
قيام جنگل با گذر قريب به صد سال از آن همچنان محل اظهارنظرها و ديدگاههاي مختلف و گاه متعارض است و متاسفانه با وجود اهميت و تاثيرگذارياش در تاريخ معاصر، همچنان تاريخنگاري دقيق و عالمانهاي از آن صورت نگرفته است. ١٦ خرداد ١٢٩٩ ميرزا كوچكخان و قواي جنگل با انتشار بيانيهاي، تشكيل كميته انقلاب سرخ ايران و الغاي اصول سلطنتي و تاسيس حكومت جمهوري را در رشت اعلام كردند و يك روز بعد كميته انقلاب، هيات دولت جمهوري (هيات اتحاد اسلامي) را معرفي كرد كه ميرزا كوچكخان در آن سمت سركميسر و كميسر جنگ را به عهده داشت. اين اتحاد اما چندان دوامي نياورد و خيلي زود اختلافات و تعارضها از دل نهضت سر برآورد.
سالهاي اغما و آشوب
براي بررسي نهضت جنگل، زمينهها و علل ظهور آن، چگونگي روند پيشرفت آن و در نهايت بروز اختلافات و شكست آنها از دولت مركزي و به شهادت رسيدن ميرزا كوچكخان بايد سلسله امور را در بستر سياسي، اجتماعي و اقتصادي زمانه مورد بررسي قرار داد. سالهاي پس از مشروطه را عصر اغما و آشوب ميخوانند، دوران ضعف حكومت مركزي، درگير شدن ناخواسته ايران در جنگ جهاني اول و مصيبتهاي آن، بالا گرفتن اختلافات ميان نخبگان، مداخله بيش از اندازه نيروهاي خارجي و بيگانه و در نهايت ورشكستگي اقتصادي ايران و رواج مصيبتهاي همگاني همچون قحطي و خشكسالي. در چنين شرايطي روشن است كه نيروهاي گريز از مركز خسته از تعديهاي داخلي و خارجي سر به قيام برميدارند و پرچم مطالبات بحق و فرومانده اقشار ستمديده و حاشيهاي را بر پا ميدارند.
تا جايي كه به خطه سرسبز شمال ايران در آن سالها بازميگردد، شرايط عيني تاريخي را ميتوان همسو با پروفسور بروم برژه چنين خلاصه كرد: «همسايگي امپراتوري روسي كه در حال غليان است، ضعف دولت مركزي كه در اين استان حاشيهاي بسيار محسوستر است، وجود طبقه دهقاني متوسط كه از طريق اقتصاد بازار به دنياي شهري پيوند خورده و چندان گرفتار سيطره اربابان نيست و در نتيجه از نوعي خودمختاري و «حداقل آزادي رويكردي» برخوردار است.»
در چنين شرايطي رهبري باهوش و باسابقه چون ميرزاكوچكخان كه از ظرفيتهاي منطقه و ناكاميهاي آن آگاه است، وارد عمل ميشود. «ميرزا كه گيلكي حرف ميزد، با مسائل خاص دهقانان گيلاني آشنا بود، به سياق جنگلنشينان لباس ميپوشيد، الگوي آشنايي بود كه مردم فرودست منطقه خود را در آن باز مييافتند. در يك تعاوني جنگلي، لباسهايي از جنس شال، نوعي پارچه زمخت، براي ميرزا و افرادش شلوار، كت و شنلي شبيه جامه چوپانان دوخته ميشد. مضمون جنگل در تخيل جمعي منطقه طنيني خاص دارد، از اين رو همين جنگل در نام جنبش ميدرخشد و ميرزا از آن به مثابه آخرين راه بهره ميجويد و هنگام بروز بحران بدانجا پناه ميگيرد.»
از يونس استادسرايي تا كوچك جنگلي
اما ميرزاكوچكخان كيست؟ يونس مشهور به ميرزاكوچك پسر ميرزا بزرگ متولد ١٢٥٧ خورشيدي در محله استادسراي شهر رشت، از خانوادهاي متوسط و مذهبي برآمده است. يادگيري را در كودكي با تحصيلات مذهبي مدرسه علميه حاج حسن (صالحآباد) و سپس مدرسه جامع رشت آغاز ميكند. سپس به قزوين ميرود و تحصيل دروس حوزوي را در مدرسه صالحيه ادامه ميدهد. مدتي هم در مدرسه محموديه تهران درس ميخواند. ميرزا مردي راستقامت، تنومند، با چشماني زاغ و چهرهاي معصوم و متبسم است و به لحاظ منش اجتماعي مودب، متواضع، مهربان، شجاع و اخلاقمدار است، اهل ورزش است و با سيگار و الكل ميانهاي ندارد، بيشتر عمر را مجرد ميزيد و در سالهاي پاياني عمر كوتاهش ازدواج ميكند.
روح پرتلاطم و آزاديخواه ميرزا موجب ميشود در سال ١٢٩٠ خورشيدي به صف آزاديخواهان گيلان بپيوندد و در گروه مشروطهخواهان عضو شود. «پس از آنكه علاءالدوله به ضرب و شتم تجار تهران پرداخت و آنان براي دادخواهي و درخواست مشروطيت به آستانه حرم حضرت عبدالعظيم پناهنده شدند، ميرزا در رشت به اتفاق چند تن از رفقاي همعقيدهاش، شروع به تبليغ عليه حكومت كرد. او پس از مدتي موفق شد انجمن طلاب را تشكيل دهد و به تدريج عدهاي از روحانيون را با خود همصدا كند و بر مناسبات سياسي و اجتماعي اثرگذار شود.»
با پرتنش شدن اوضاع زمانه ميرزا نيز به اين نتيجه ميرسد كه در چنين وضعيتي تنها با تشكيلات سياسي نميتوان اقدامي موثر كرد. اين اخذ مشروطيت، علاوه بر خطابه و منطق، جانفشاني و جهاد نظامي هم لازم است. اينچنين بود كه آرام آرام اعضاي مجمع روحانيان را به مشق نظامي و پوشيدن لباس متحدالشكل جنگي ترغيب كرد و در عين حال به تدارك اسلحه پرداخت. همان هنگام بود كه محمدعلي شاه، پس از به توپ بستن مجلس و تسلط بر اوضاع تهران، درصدد خاموش كردن صداي آزاديخواهي در رشت برآمد. در نتيجه ميرزا به ناچار رشت را ترك كرد، راهي قفقاز شد و به تفليس رفت. در آنجا بود كه با مبارزان روسيه ارتباط برقرار كرد و بعد از مدتي اقامت وقتي عرصه معيشت بر او تنگ شد ناچار به گيلان بازگشت و مبارزات مخفيانه خود را آغاز كرد.
همراه با مشروطهخواهان
پس از آنكه محمدعلي شاه با حمايت دولت روس عازم اين كشور شد، ميرزا در همكاري با رهبران مشروطه لياقت خود را به خوبي نشان داد و بعد از فتح تهران براي جلوگيري از هجوم ايالات شاهسون، به همراه برخي ديگر از مجاهدين گيلان به كمك مرحوم ستارخان (سردار ملي) براي عزيمت به اردبيل مامور شد اما در ورود به رشت مريض و بستري شد و نتوانست سفر خود را ادامه دهد. ميرزا پس از بهبودي به تهران رفت و در آنجا اقامت كرد تا اينكه محمدعلي شاه از روسيه به صحراي تركمن آمده و ايل تراكمه را كه مجهز به سلاحهاي گوناگون بودند در اختيار گرفت و به قصد تصاحب تاج و تخت به آنها هجوم برد. در اين هنگام باز هم ميرزا و دسته مليون همفكرش عازم جنگ با تراكمه و مامور خلع يد از محمدعلي شاه شدند.
در اين سفر ميرزا با وجود كمي نفرات در جنگ پافشاري كرد و پس از نبردي سخت سرانجام از ناحيه سينه و دست راست به زخم گلوله بهشدت مجروح شد. در اين موقع او را به حالت اغما به قونسولخانه انتقال دادند و پس از آنكه به هوش آمد، فرستادگان شاه مخلوع، نزد وي آمدند و او را به مساعدت با محمدعلي ميرزا در عوض يك زندگي آرام در منطقه گمشتپه دعوت كردند. ميرزا كوچكخان در جواب آنها گفت: «من مرگ را با حفظ عقيده خود ترجيح ميدهم و قدمي برخلاف آمال مليهام نخواهم برداشت زيرا مرگ بر زندگي در اين گمشتپه كه شما به من تكليف ميكنيد، رجحان دارد.»
هفده نفري كه اتحاد اسلام را برساختند
ميرزا پس از مدتي كه بهبود يافت، به طور مخفيانه وارد رشت شد و بعد از چند روز توقف و مطالعه در اوضاع شهر و حالات مردم و دقت در روحيه عمومي و درك اين نكته كه در تمام گيلان از خوف قشون روسها و هوادارانشان، كسي قدرت كوچكترين جنبشي را ندارد، دوستان خيلي نزديك و طرف اطمينان خود را فراخواند و با آنها در مقام مشورت برآمد. نتيجه اين مذاكرات و مشورتها، در سال ۱۲۹۴ شمسي، تاسيس يك گروه مسلح هفده نفري در منطقه تولم در نزديكي فومن بود كه ميرزا كوچكخان رهبري آن را بر عهده گرفت. هفت نفر مسلح كه شامل ميرزا، دكتر حشمت، يك نفر تفنگساز و چهار نفر از فداييان گيلاني بودند با يك قايق از بندر پير بازار به طرف تولم عزيمت كردند. ابتدا به بندر سياه درويشان رفته و از آنجا به محلي كه تقريبا سه كيلومتر با بندر مزبور فاصله داشت وارد شدند.
سازمان جنگل كه خود را مسلح به ايدئولوژي اسلام و نجات تودهها با چماق و چوب و داس و تبر و تعدادي سلاح كهنه و تفنگ اعلام ميكرد، پس از مدت كمي از پشتيباني دهقانان و اهالي مستضعف و تحت ستم منطقه كه در زير چكمههاي آهنين قزاقهاي تزاري و باجگيران دولتي به سختي زندگي ميكردند، برخوردار شد.
رفتهرفته نهضت جنگل شهرت يافت و جنگليها قدرت پيدا كردند و علنا وارد ماسوله شده و آنجا را مركز خويش قرار دادند. احساسات عمومي نسبت به آنان به قدري زياد شده بود كه مردم از هر طرف و از هر صنف و طبقه براي آنكه اسمي در بين جمعيت داشته باشند از ارسال پول و اشيا و لوازم و هر نوع كمكي كه مقدور آنان بود، مضايقه نميكردند. نفرات جنگل روزانه رو به ازدياد ميرفت و بر ابهت و اهميت آنان افزوده ميشد. تا پايان سال ۱۲۹۶ شمسي، جنگليها بخش وسيعي از گيلان و قسمتي از مازندران، طارم، آستارا، طالش، كجور و تنكابن را تحت كنترل خود درآوردند و از اين پس بود كه ديگر ميل نداشتند با دشمنان داخلي سروكار پيدا كنند، بلكه مترصد بودند با قواي روس كه آن وقت سرتاسر گيلان را اشغال كرده بودند به جنگ و ستيز مشغول شوند و بالاخره به مقصود رسيدند.
تشكيلات نظامي جنگل در گوراب زرميخ بود كه ميرزا در راس آن قرار داشت. منطقه كسما هم به خاطر اهميت تجاري آن، مركز تاسيسات مالي و اداري شد و حاجي احمد كسمايي مسووليت نظارت بر آن را عهدهدار شد. تشكيلات قضايي جنگل نيز به شيخ بهاءالدين املشي سپرده شد. در همين دوران بود كه در نتيجه تشويق صنعتگران محلي در مدت كمي چندين كارخانه و كارگاه ريسندگي و بافندگي در فومن تاسيس شد كه در آن لباس، كفش و كلاه مجاهدين جنگل تامين ميشد. احداث و مرمت راهها از ديگر اقداماتي بود كه در اين دوره صورت گرفت. هدف هم مشخص بود، تسريع در حركت واحدها. در اين دوره جنگليها هياتي به نام هيات اتحاد اسلام تشكيل دادند كه اداره امور مناطق تحت كنترل و تصميمگيريهاي كلي توسط اين هيات انجام ميشد. آنها هدف خود را «اخراج نيروهاي بيگانه، رفع بيعدالتي، مبارزه با خودكامگي و استبداد و برقراري دولتي مردمي» اعلام ميكردند. هيات اتحاد اسلام نامي بود كه طرفداران عثماني در كشورهاي مختلف اسلامي براي خود انتخاب ميكردند. جنبش جنگل، حركتي بود كه از تظلمخواهي عامه مردم ريشه ميگرفت و نه تحريك بيگانه (دول محور). دولت مركزي ايران كه خود از نقض بيطرفي ايران از سوي متفقين بهشدت ناراضي بود قلبا حركتهاي مردمي را عليه اشغالگران ميستود. بنابراين در اين دوره دولت ايران سعي ميكرد با جنگليها كجدار و مريز رفتار كند. در طرف مقابل هم جنگليها سعي ميكردند وفاداري و احترام خود را به دولت مركزي ايران نشان دهند، لذا با نماينده دولت مركزي (حشمتالدوله) و حتي خود رييسالوزرا (مستوفيالممالك) مكاتبه و مراوده داشتند.
پايان قيام اول
بعد از انقلاب بلشويكي روسيه نيروهاي روس از ايران خارج شدند و در اين خروج قواي جنگل راه را براي آنها هموار كردند. اما آخرين دسته روسها، يعني قواي ژنرال بيچراخوف كه داراي افكار تزاري بود، وضعيتي متفاوت داشت. او با انگليسيها به فرماندهي ژنرال دنسترويل متحد شده بود كه به قفقاز برود و در آنجا با بلشويكها بجنگد. انگليسيها از ميرزا خواستند كه ضمن اجازه عبور قواي بيچراخوف و قواي انگليس از گيلان، تعدادي از پاسگاهها را نيز در اختيار آنها قرار دهند تا به وسيله آن تداركات پشت جبهه قفقاز ميسر شود. ميرزا قبول نميكند و به ناچار در كنار پل منجيل جنگ سختي درميگيرد. قواي روس به وسيله توپخانه دوربرد بر قواي جنگل كه آرايش نظامي نامناسبي گرفته بودند پيروز ميشود و راهي انزلي ميشود و رشت نيز به دست قواي انگليس ميافتد. البته بعد از آن جنگليها رشت را آزاد ميكنند، ولي اين آزادي ديري نميپايد و انگليسيها دوباره رشت را تصرف ميكنند. سرانجام با وساطت كنسول فرانسه بين جنگليها و انگليسيها صلح برقرار ميشود.
در همين ايام در تهران وثوقالدوله به قدرت ميرسد. او ابتدا به ميرزا پيشنهاد ميكند كه ضمن تامين جاني به عتبات برود و قوايش را در اختيار دولت قرار دهد. وثوقالدوله بعد از مخالفت ميرزا با اين پيشنهاد، تيمورتاش را با بيست هزار قزاق به عنوان والي گيلان فرستاد تا جنگليها را سركوب كند. در اين ايام بود كه حاج احمد كسمايي، كه يكي از سران موثر جنگل بود خود را تسليم كرد. ميرزا كه نميخواست با هموطنانش بجنگد تصميم گرفت با افرادش به سمت شرق گيلان عقبنشيني كند. جنگليها به دستههاي كوچك تقسيم شدند و با پاي پياده به سمت شرق گيلان (لاهيجان) حركت كردند. در اين راهپيمايي طولاني، عدهاي از جنگليها از پاي درآمدند و عدهاي هم اسير شدند. به مرور زمان عدهاي فرار كردند و بخشي هم تسليم شدند كه از جمله آنها دكتر حشمت بود كه نيروهاي قزاق به اماننامهاي كه پشت قرآن براي او امضا كرده بودند، وفا نكردند و سرانجام دكتر حشمت در رشت اعدام شد. ميرزا دوباره به فومنات، يعني همان پايگاه اوليهاش برميگردد و اين پايان دوره اول قيام جنگل است.
قواي دولتي نتوانستند ميرزا را دستگير كنند، لذا جنبش جنگل همچنان به بقاي خود ادامه داد. رفتهرفته جنگليها همديگر را پيدا كردند و دوباره قدرت گرفتند. از طرفي دولت وثوقالدوله بعد از مخالفت سراسري با قرارداد ۱۹۱۹ احساس بيثباتي ميكرد، لذا نمايندهاي نزد ميرزا فرستاد كه تا بازشدن دوره جديد مجلس بين قواي دولتي و قواي جنگل آتشبس برقرار شود.
دور دوم قيام
با از دست دادن بعضي از دوستان سابقش كه اثرات مهمي در قيام او داشتند از جمله دكتر حشمت، حاج احمد كسمايي و ميرزاحسين كسمايي، ميرزا اكنون به بعضي ديگر از دوستانش كه تمايلات چپگرايانه دارند از جمله احساناللهخان و خالو قربان ميدان ميدهد و آنها نيز او را ترغيب به دوستي با اتحاد جماهير شوروي ميكنند. همين اقدامات است كه به برخي منتقدان ميرزا اجازه ميدهد او را متهم به جداييطلبي كنند، ادعايي كه نگاه دقيق به وقايع بعدي پوچ بودن آن را نشان ميدهد.
در تاريخ ۲۸ ارديبهشت ۱۲۹۹ شمسي نيروهاي ارتش سرخ شوروي به بهانه تعقيب روسهاي سفيد وارد انزلي شدند. جنگليها از اين فرصت استفاده ميكنند و رشت را تصرف ميكنند. ميرزا سپس به انزلي ميرود و پس از ملاقات با نماينده شوروي در انزلي، با آنها بر سر ايجاد يك حكومت خودمختار سوسياليستي (با تمايلات چپگرايانه و البته حفظ شعاير ديني) در محدوده گيلان به توافق ميرسد و اين مقدمهاي بر تشكيل كميته انقلاب و برقراري حكومت جمهوري ميشود. قواي شوروي جنگليها را تشويق ميكردند كه تهران را فتح كرده و حكومت جمهوري را در كل ايران توسعه دهند. هرچند تاريخ نشان داد كه روحيات ميرزا با افكار كمونيستي همساز نبود و ميرزا نتوانست با آنها كنار بيايد.
در روز ۱۶ خرداد ۱۲۹۹ ميرزا كوچكخان و قواي جنگل تاسيس حكومت جمهوري شورايي سوسياليستي ايران (جمهوري گيلان) را در رشت اعلام كردند. درست هنگامي كه انقلاب جنگل به اوج قدرت خود رسيده بود و ميرفت تا قواي خود را جهت تصرف پايتخت بسيج كند، كودتايي توسط احسانالله خان و خالو قربان كه داراي افكار كمونيستي بودند عليه ميرزا به وقوع پيوست و به يكباره شيرازه نهضت از هم پاشيد.
آغاز اختلاف نظرها
به دنبال استقرار نيروهاي انقلابي در رشت، اختلاف نظرها ميان رهبران جنبش بر سر چگونگي حكومت بالا گرفت، از مهمترين مسائل مورد بحث، تقسيم زمين ميان رعيتها بود. ميرزا براي پرهيز از درگيري و به نشانه اعتراض نيروهايش را از رشت خارج كرد و به احسانالله خان و حزب عدالت كه توسط چند تن از اعضاي حزب كمونيست عدالت باكو تاسيس شده بود، اجازۀ تشكيل حكومت داد. حكومت احسانالله خان، به مجموعهاي از اصلاحات شامل دادن زمين به رعيتها و تبليغات ضدمذهبي دست زد.
از ديگر زمينههاي اختلاف ميان جناح كمونيست و جناح ميرزا در جمهوري، اين بود كه كمونيستها با هر شكلي از حكومت پارلماني مخالف بودند. اختلاف ميان كمونيستهاي تازه به دوران رسيدهاي كه عليه ميرزا كودتا كرده بودند، روز به روز شدت ميگرفت و تزلزل دولتشان، آنان را بر آن داشت تا بار ديگر دست دوستي به سوي ميرزا كوچكخان دراز كنند و از اراده خود براي حل سوءتفاهمات با ميرزا سخن گويند. طي توافقاتي، بار ديگر دولتي كه سركميسر و رجل اولش ميرزا كوچك بود تشكيل شد. دولت سوم انقلاب به رهبري ميرزا كوچكخان بسيار اميدوار بود تا با حفظ انسجام و با حمايت ارتش سرخ از نهضت، به اشاعه انقلاب و جمهوريخواهي در ايران سلطنتي و جلوگيري از نفوذ انگليس در ايران بپردازد. اين اميدواري ريشه در بيخبري جنگليان از مذاكرات پشت پرده ديپلماتهاي روس با همتايان بريتانيايي و ايراني حاضر در دولت مركزي داشت.
لنين، رهبر روسيه در آخرين روز پاييز ۱۲۹۹ از آمادگي كامل خود براي سازش ميان روسيه و انگليس سخن گفت: «در يك كنفرانس سياسي، منافع انگليس در شرق دقيقا مشخص خواهند شد. ما هم منافع مشخصي در شرق داريم كه اگر لازم باشد آنها را مفصلا تشريح خواهيم كرد. سياست ما در كميته مركزي، اتخاذ روش حداكثر گذشت در برابر انگلستان است.»
خيانت روسها
پيوند بدشگون اما سابقهدار روس و انگليس عليه ايران وقتي به اوج خود رسيد كه راديو لندن در اوايل بهار سال ۱۳۰۰ گزارش داد كه سربازان انگليسي اواخر بهار خاك ايران را ترك خواهند كرد. از سويي در پاييز سال قبل از آن، نماينده جديد مسكو به تهران آمده بود تا به دولت مركزي اطمينان دهد اگر اوضاع بر وفق مراد لنين پيش رود، تاريخ خروج ارتش سرخ از شمال ايران نزديك خواهد بود. به اين ترتيب زدوبندهاي لازم ديپلماتيك ميان چپ و راست انجام شد، با اينحال، ميرزاي جنگلي و يارانش بيخبر از همهجا، ارتش سرخ را حامي انقلاب خود ميدانستند و روياي برقراري جمهوري در ايران را در سر ميپروراندند.
مسكو ديگر خطر حضور نيروهاي انگليس در نزديك آب و خاك خود را نداشت، به عبارتي، همان اصل برقراري توازن قدرت براي روسها محقق شده بود و اهرم نهضت جنگل پس از آن هيچ به شمار ميآمد. شوروي در ۱۹۲۱ در لندن پيماني با انگلستان بست كه مفاد اين پيمان خروج شوروي از شمال ايران بود و با تغيير سياست شوروي در مورد انقلاب جهاني و جهتگيري به سمت تشكيل حكومت شوروي همخواني داشت.
سركوب قيام
در آستانه كودتاي رضاخان، شرايط سياسي ايران شديدا عليه ميرزاكوچكخان جنگلي بود. روسها او را تنها گذاشته بودند و منافع خود را پيگيري ميكردند. آنان به ويژه تلاش ميكردند تا روابط صميمانهاي را با سردار سپه برقرار كنند. آنها مصلحت خود را در آزاد گذاشتن دست رضاخان براي سركوب نهضت جنگل ميدانستند.
علاوه بر اين، رضاخان در آن زمان، در كميتهاي ايراني- انگليسي بهنام كميته زرگنده، به اتفاق سيدضياءالدين طباطبايي در حال تدارك كودتاي سوم اسفند بود. به همين دليل، اقدام رضاخان به نوعي اجراي مصوبه كميته مذكور نيز بود. كميته زرگنده در حقيقت دو كاركرد اساسي داشت؛ يكي سركوب نهضت جنگل و ديگري استقرار ديكتاتوري رضاخان. پروژه سركوب ميرزا كوچكخان جنگلي، محصول اراده مشترك شوروي، كمونيستهاي داخلي، دولت انگلستان و استبداد رضاخاني بود.
در چنين شرايطي، سران نهضت جنگل چند راه بيشتر نداشتند؛ يا بايد تسليم ميشدند و اسلحه را زمين ميگذاشتند، يا به روسيه پناه ميبردند يا اينكه تسليم شدن و پناه بردن به بيگانه را نميپذيرفتند و به مبارزه ادامه ميدادند. احسانالله خان ترجيح داد تا به روسها بپيوندد، خالو قربان نيز با قيد تضمين از طرف سردار سپه، با همه افراد خود تسليم قواي دولتي شد و جان خود را نجات داد. در اين ميان فقط ميرزا كوچكخان بود كه نه حاضر به ترك ايران شد و نه ننگ تسليم به قواي دولتي را پذيرفت. وقتي در يك نبرد سنگين و نابرابر اكثر مجاهدين جنگل يا كشته شدند يا تسليم و متواري، ميرزا براي جلوگيري از برادركشي براي ملاقات با رشيدالممالك خلخالي عازم خلخال شد ولي در راه با برف و بوران سختي در كوههاي گيلان روبهرو شد. در بوران، عدهاي از همراهانش كشته شدند و خودش در حالي كه يكي از يارانش را به دوش داشت و از توش و توان افتاده بود گرفتار يخبندان شد و در روز ۱۱ آذر ۱۳۰۰ شمسي در سن ۴۳ سالگي درگذشت. چند ساعت بعد يكي از اهالي خلخال، بدن بيجان ميرزا را در ميان برفها يافت و وقتي او را شناخت پيكر بيجانش را براي دفن به خانقاهي در همان نزديكي برد اما سربازان وفادار به رضاخان با اطلاع از اين واقعه با زور اسلحه جسد او را برده و سرش را از بدنش جدا ميكنند. بعدها ياران او سر و تنش را به رشت منتقل كردند و در محلهاي به نام سليمان داراب به خاك سپردند.
پايان قيام، آغاز حماسه
هدا صابر، پژوهشگر معاصر در تحليلي از قيام جنگل چنين جمعبندي ميكند: «نهضت جنگل اگرچه از نظر استراتژيك و تاريخي نقش و جايگاهي بيبديل در تاريخ معاصر دارد و از بسياري جهات در روند دموكراسيخواهي زمان خود پيشرو بوده اما اگر ميانه كار به دليل معضلات و اشتباهاتي چون شكاف ايدئولوژيك، دو پارگي تشكيلات و باز كردن حساب ويژه روي عامل خارجي (اتحاد جماهير شوروي) نتوانست روند مثبت خود را ادامه دهد و ناگزير به دليل حبس در منطقه گيلان و عدم پيشروي به مناطق ديگر كشور، از جنبشي رو به رشد به جايي رسيد كه رهبر آن در تنهايي مطلق كشته شد.» اما اين مرگ در انزواي سرد جنگل باعث نشد كه نام يونس استاد سرايي بر تارك تاريخ معاصر ايران ندرخشد و خسرو گلسرخي شاعر معاصر در وصف او چنين نسرايد: در زير پلك خيس جنگل/ در سبزهاي سبز جنگل/ «كوچك»/ چوپانِ تنهايي است/ كه هر غروب در ني/ فرياد جنگليها را/ سر ريز ميكند...
نظر شما