شناسهٔ خبر: 44477 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

از فيلسوف منطقی تا شاعر روشنفكر

كتاب دكتر موحد را مي‌توان خلاصه ٢٠ سال تلاش يكي از استادان مهم فلسفه تحليلي (موحد) در ايران دانست. اين كتاب به خوبي به خوانندگان يادآور مي‌شود كه در اين ٢٠ سال چه بر اين «تاريخ منطق» گذشته است. مقالات گذشته نويسنده ناظر بر اين بوده كه امري در كنار سنت قديمي منطق ما وجود دارد و ما بايد بپذيريم كه در كنار سنت فلسفي خودمان، امري دقيق‌تر به نام «سنت جديد منطق» وجود دارد.

 

فرهنگ امروز/ محسن آزموده:

 

ضياء موحد استاد شهير منطق و فلسفه تحليلي است، همزمان شاعري موفق و محقق برجسته ادبيات كلاسيك ايراني و مترجم اشعار شاعراني چون سيلويا پلات. اين روزها دو كتاب از او و با او منتشر شده است. اولي با عنوان تاملاتي در منطق ابن‌سينا و سهروردي كه شامل چندين مقاله فارسي و انگليسي در زمينه منطق جديد و قديم است و ديگري پنهان در آينه كه گفت‌وگويي مفصل با او توسط مهدي مظفري ساوجي است و در آن درباره ابعاد مختلف حيات فكري موحد با او گفت‌وگو شده است، از شعر و ادبيات گرفته تا منطق و فلسفه، از روشنفكران ايراني تا اديبان و شاعران معاصر. به مناسبت انتشار اين دو كتاب چندي پيش در مركز فرهنگي شهر كتاب نشستي با حضور دكتر موحد و دو تن از استادان و پژوهشگران منطق برگزار شد كه در ادامه روايتي از آن از نظر مي‌گذرد:

 

رابطه منطق و شعر؟

علي اصغر محمدخاني

 معاون فرهنگي موسسه شهر كتاب


دكتر موحد متخصص منطق جديد هستند و آثاري در اين زمينه تاليف و ترجمه كرده‌اند، ايشان همچنين از كتاب غراب‌هاي سفيد تاكنون چندين دفتر شعر منتشر كرده‌اند و آثاري نيز در زمينه ادبيات كلاسيك فارسي مثل سعدي نوشته‌اند. بر اين اساس همواره يكي از پرسش‌هاي اهالي مطبوعات از دكتر موحد اين است كه ايشان چگونه منطق را با شعر جمع كرده اند؟ منطق با خرد سر و كار دارد و شعر از عالم خيال سخن مي‌گويد. ايشان درباره رابطه منطق و شعر به نقل از ويليامسون مي‌گويد: منطق مثل شعر است، منطق به شعر خوب مي‌ماند، تخيل دقيق و اصيل، شكل زيبا و قوي، عبارت‌هاي درست در ترتيب درست، تنوع‌هاي ظريف در محتوا، تامل در زبان در زمان و ارتباطش با جهان، عمقي محصول دقتي نافذ.
در كتاب پنهان در آينه نيز گفت‌وگويي درباره فلسفه و شعر صورت مي‌گيرد. در بخش اول از فلسفه و فلسفه تحليلي بحث مي‌شود و در ادامه درباره شاعراني چون فروغ فرخزاد، احمد شاملو، نيما يوشيج، بوف كور هدايت و آثار هوشنگ گلشيري بحث مي‌شود. دكتر موحد در زمينه فلسفه به علاقه‌اش به فرگه و تعلق خاطر او به فلسفه رياضي و نظريه معنا اشاره مي‌كند. ايشان شروع انسان محوري را در فلسفه غرب با دكارت مطرح مي‌كند و به تمايل خودشان به فلسفه تحليلي تاكيد مي‌كند و معتقد است در اين فلسفه، منطق و استدلال و توجيه دست بالا را دارند.

چرخش رئاليستي منطق جديد
ايشان همچنين در بخش اول كتاب راجع به پيدايش جرياني تازه در فلسفه تحليلي در نيمه دوم قرن بيستم با رويكرد كريپكي اشاره مي‌كند و مباحث او را چرخش رئاليستي خوانده‌اند.
دو مساله در فلسفه تحليلي اهميت دارد، نخست منطق جديد كه دكتر موحد كتابي در اين زمينه نوشته و ديگري فلسفه زبان. اتفاقا پايان نامه دكتراي ايشان هم راجع به ساختار منطقي انديشه در فلسفه فرگه است كه اميدواريم به فارسي ترجمه شود. ايشان همچنين در اين كتاب اشاره مي‌كند تغيير در ساختار منطقي زبان باعث ايجاد مسائل تازه در فلسفه شده است.
ايشان به فرگه تاكيد مي‌كند كه از زبان شروع مي‌كند و جهت معرفت‌شناسي را نسبت به فيلسوفان پيشين چون كانت كه از ذهن شروع مي‌كردند، عوض مي‌كند. از نظر فرگه ساختار منطقي جهان را مي‌توان در ساختار منطقي زبان پيدا كرد. او براي نخستين بار منطق را اصل موضوعي كرده و به شكل يك نظام منسجم ارايه كرده است. از نظر فرگه موضوع منطق، صدق است، همچنان كه موضوع اخلاق خير و موضوع زيبايي‌شناسي، زيبايي است. دكتر موحد اشاره كرده‌اند كه بعد از ارسطو
منطق‌دان بزرگي چون فرگه نداريم. منطق جديد مبناي فلسفه تحليلي است.

از سيلويا پلات تا فروغ فرخزاد
در بخش دوم كتاب كه به ادبيات اختصاص دارد، دكتر موحد به شاعران جهاني كه بر ايشان تاثير گذاشته‌اند، مثل سيلويا پلات، اميلي ديكنسون، ازرا پاوند و والس استيونس اشاره مي‌كند. شاعراني كه از لحاظ زبان و ذهن بر ايشان تاثير گذاشتند. ايشان همچنين در بحث از شعر، به مباحثي چون تعهد شاعر، سبك هندي و شاعران شاخصش مثل صائب و كليم و بيدل، شعر و سياست و شعر و مساله زن مي‌پردازد. مثلا در بحث از شعر هندي از نگاه ايشان در شعر سبك هندي مضمون و قافيه شعر را جلو مي‌برد، نه عاطفه. در حالي كه مهم‌ترين ركن شعر عاطفه است. همچنين در بحث از فروغ فرخزاد به برخورد او با روشنفكري ايران اشاره مي‌شود. از نگاه فروغ مشكل روشنفكري در ايران زمانه‌اش اعتياد، بي‌حركتي، تفاخر و خالي بودن از ايده‌آل‌هاي بزرگ است. البته برخي از اين مشكلات هنوز هم وجود دارد. همچنين درباره نيما و اخوان و شاملو بحث مي‌شود و اينكه اخوان از وفادارترين پيروان نيما بود و هيچ شاعري به اندازه او تحت تاثير نيما نبوده است. دقت اخوان در زبان را در نيما نمي‌بينيم، اما در نيما نظريه‌پردازي نو و انقلابي را مي‌بينيم. همچنين در اين گفت‌وگو درباره روشنفكري و بوف كور صادق هدايت بحث مي‌شود و اين نخستين بار است كه از ايشان بحثي درباره بوف كور ديده مي‌شود.


تحصيل من در خارج از كشور در سال ١٣٦١ تمام شد و به ايران آمدم. از من براي تدريس دعوت شد. وقتي مي‌خواستم فلسفه تحليلي را تدريس كنم، ديدم بدون منطق نمي‌شود. كما اينكه اگر كسي بخواهد فلسفه قديم ما را بخواند، بايد اطلاعات منطقي داشته باشد. منظومه سبزواري به عنوان متن درسي فلسفه قديم و ساير كتاب‌هاي فلسفه قديم پر از مطالب منطقي است.
 به همين دليل به تدريس منطق پرداختم، بعد از پنج سال كتاب درآمدي به منطق جديد را نوشتم كه در آن جا براي نخستين بار استنتاج به روش طبيعي را معرفي كردم. حالا آن كتاب درسي شده و بعد از آن كتاب‌هاي ديگري هم تاليف شده است كه قابل استفاده است.  اما اين ميان اولياي امور گفتند كه مي‌خواهيم دوره دكتراي فلسفه تحليلي را راه‌اندازي كنيم. حالا كه بدتر شده است، اما آن زمان هم همين وضع بود. منظور اين بود كه درس‌هايي كه در دوره ليسانس گفته مي‌شود، در دوره فوق ليسانس تكرار مي‌شود و درس‌هاي دوره فوق ليسانس در دوره دكترا تدريس مي‌شود!
 اين ماجرا براي رشته ما هم تكرار مي‌شد. به همين خاطر دانشگاه تربيت مدرس را بر حذر داشتم و گفتم ما فارغ‌التحصيل و استاد فلسفه تحليلي نداريم. اما ايشان اصرار كردند. طبعا براي چنين دوره‌اي درس‌هاي تازه‌اي گذاشتم. يكي از اين درس‌ها منطق موجهات بود. وقتي منطق موجهات را تدريس مي‌كردم، گاهي به متون قديمي خودمان هم رجوع مي‌كردم تا ببينم آنها در اين زمينه چه گفته‌اند. يك مرتبه متوجه شدم كه به خصوص ابن‌سينا در اين زمينه نكات جالبي دارد و برخي مسائل محوري اين بحث را با ابزار خودش متوجه شده و آنها را به زبان طبيعي بيان كرده است. حدود ٢٠ سال قبل اين نكات را پيدا كردم و در كتاب منطق موجهاتي هم كه بعدا نوشتم، تذكر دادم كه اين آثار مال سال‌ها پيش است. اما همه اين كتاب‌ها را به فارسي مي‌نوشتم. زيرا ما كتاب منطق جديد به فارسي نداريم و بايد اين زبان ساخته شود و بهتر است اين كتاب‌ها به زبان فارسي نوشته شود. تا اينكه يك همايش بين‌المللي در تهران برگزار شد كه زبان آن انگليسي بود و من كشفيات ٢٠ سال قبل را به زبان انگليسي عرضه كردم كه بسيار مورد توجه استادان اروپايي قرار گرفت.
 من هم اين آثار را به زبان انگليسي نوشتم كه مورد تعجب استادان غربي شد، تا جايي كه درصدد برآمدند ببينند من اشتباهي نكرده باشم. يك نفر مقاله‌اي ١٨ صفحه‌اي نوشت و نتيجه‌اي كه گرفت اين بود كه اين ادعاي موحد كه اين حرف‌ها را نخستين‌بار ابن‌سينا زده، از كجا معلوم اين حرف‌ها در فرهنگ خود ما غربي‌ها نباشد. خب اگر مي‌توانيد پيدا كنيد! اينجا بود كه متوجه شدم كلاه سر ما مي‌رود. يعني ما در ايران تحقيق مي‌كنيم و به زبان فارسي مي‌نويسيم و متاسفانه اين مطالب منعكس نمي‌شود. يعني حرف‌هاي استادان ما كاملا بكر است ولي ديده نمي‌شود. در نتيجه وقتي دايره‌المعارف‌ها را نگاه مي‌كنيد، مي‌بينيد كه مدخل ابن‌سينا و مدخل سهروردي را يك انگليسي نوشته است، مدخل ملاصدرا را يك سوئدي نوشته است و... يعني محدود شدن در زبان فارسي باعث شده است كه كارهاي ما ناشناخته بماند. كتاب تاملاتي در منطق جديد محصول كنار هم گذاشتن آن مقالات انگليسي است كه خوشبختانه بازتاب‌هاي خوبي داشت. دوستانم اين آثار را ترجمه كردند. در اين كتاب مقاله‌اي است كه در آن نشان دادم يكي از كشفيات مهم كريپكي در قرن بيستم را پيش‌تر در كار ابن سينا مي‌بينيم و من متن عربي را هم آوردم تا كساني كه مي‌خواهند ادعاي من را بسنجند، به متن اصلي دسترسي داشته باشند.

 منطق جهان را مي‌سازد
اين مباحثي كه در اين كتاب آمده، مقدماتي براي منطق است و وقتي دنبال هم بيايد، تازه منطق شروع مي‌شود. هوسرل كتابي با عنوان تحقيقات منطقي دارد كه در تمام آن يك فرمول منطقي نمي‌بينيد، اما يكي از مهم‌ترين كتاب‌هاي فلسفه منطق است. همچنين مهم‌ترين كتاب ويتگنشتاين رساله منطقي- فلسفي است.
 او در اين كتاب به تدريج با منطق وارد بحث مي‌شود و جهان را مي‌سازد. تعداد كتاب‌هايي كه عنوان منطق در آنها آمده و راجع به منطق بحث مي‌كند، يكي، دو تا نيست. اهميت منطق به همين سبب است. به همين دليل است كه من فيلسوفي را كه منطق نداند، خيلي جدي نمي‌گيرم. مساله به اين سادگي نيست. ويتگنشتاين يكي از كساني است كه منطق را خيلي خوب فهميده است. او مي‌گويد تقسيم بندي‌هايي كه در منطق هست، اگر درست باشد به قلب حقيقت مي‌زند. غير از تقسيم‌بندي‌هاي اعتباري است. مثلا مالكيت يك امر اعتباري است، اما تقسيمات منطقي چنين نيستند. اگر زبان را واقعا درست تحليل كنيد، منعكس‌كننده ساختار جهان است. بحث‌هاي عميق منطقي سنگ بناي وارد شدن به منطق هستند.

جهان‌هاي ممكن اساس آزادي هستند
اما در مقاله ششم كتاب مساله اين است كه آيا مي‌شود به جاي اسم خاص، وصف خاص گذاشت يا خير؟ آيا اگر وصف‌هاي كثير را به هم بيفزاييم، مي‌توانيم كاري را بكنيم كه اسم خاص مي‌كند؟ به نظر مي‌آيد چنين نيست. اسم خاص مستقيما به مسما اشاره دارد و آن را نشان مي‌دهد، اما اين وصف‌هاي خاص آن كار را نمي‌كنند. مثال خوب آن در فارسي خيام است. ما همگي مي‌گوييم خيام سراينده رباعيات است. اگر «سراينده رباعيات» واقعا كاركرد اسم خاص «خيام» را داشت، چرا در اين امر شك مي‌كرديم؟ ممكن است روزي ثابت شود كه خيام سراينده رباعيات نبوده است، اما «خيام» خيام است. يعني اسم خاص را نمي‌شود از زبان حذف كرد. من ضمن طرح اين مباحث در مقاله ششم، با كتاب امبرتو اكو با عنوان اعترافات يك نويسنده جوان برخوردم. او در اين كتاب وارد دلالت‌شناسي جهان‌هاي ممكن شده است.
 او مي‌گويد كه اگر جهان‌هاي ديگري ممكن نباشد، اين جهان هم غيرممكن مي‌شود. آرزو اشاره به جهان‌هاي ممكن دارد. بنابراين اين امر نشان‌دهنده آن است كه ما با جهان ممكن سر و كار داريم. اگر هيچ امكاني به روي ما باز نبود، آزادي معنا نداشت و زندگي امر بي‌معنايي مي‌شد. ما به اين دليل زنده‌ايم كه امكانات زيادي به روي ما باز است. اكو كه در ٨٥ سالگي فوت كرد و يكي از بزرگ‌ترين كتابخانه داران و بهترين رمان نويس‌ها و جامع الاطرافان و مقاله نويسان جهان بود، در اين كتاب ضمن بحث از اسم‌هاي خاص و وصف‌هاي خاص كريپكي، بحث را به اسامي افسانه‌اي و داستاني كشانده است.
مثال او آناكارنينا است. آناكارنينا زاييده ذهن تولستوي است، او مي‌گويد كه جمله « آناكارنينا خودكشي كرد» ابطال ناپذير است، اما جمله
«هيتلر خودكشي كرد» ممكن است ابطال شود، از كجا كه هيتلر الان در امريكاي جنوبي با يك سبيل كلفت زندگي كند! او اين بحث را به بحث اسم خاص و وصف‌هاي كريپكي و راسل ارتباط مي‌دهد.


كتاب دكتر موحد را مي‌توان خلاصه ٢٠ سال تلاش يكي از استادان مهم فلسفه تحليلي (موحد) در ايران دانست. اين كتاب به خوبي به خوانندگان يادآور مي‌شود كه در اين ٢٠ سال چه بر اين «تاريخ منطق» گذشته است. مقالات گذشته نويسنده ناظر بر اين بوده كه امري در كنار سنت قديمي منطق ما وجود دارد و ما بايد بپذيريم كه در كنار سنت فلسفي خودمان، امري دقيق‌تر به نام «سنت جديد منطق» وجود دارد.
 متن‌هاي متاخر روايتي را از آنچه الان حاكم است بيان مي‌كند و نشان مي‌دهد كه يك جمع بزرگي از اهل فلسفه پذيرفتند كه دو سنت فلسفي داريم كه هر دو به جاي خود ارزشمند هستند. بايد قبول كنيم كه سنت جديد، سنت دقيق‌تري است، هرچند سنت قديم منطق ما داراي نكات ظريف و بديع است كه قابل عرضه‌اند و مي‌توانيم از دل آنها براي حل مسائل جديد بهره بگيريم. شايد نكته‌اي كه به زبان ابن سينا رسيده، مطلبي داشته باشد و بتواند پاسخ جديدي براي ما ايجاد كند. مساله تعارض بين دو سنت فلسفي يا منطقي نيست، بلكه مساله اين است كه مي‌توانيم از هر دو بهره بگيريم.
 مقالات كتاب حاضر بسيار درخشان است و زبان اصلي آن زبان منطق جديد است، البته مقالات متنوع هستند و اين امكان هست كه با برخي مباحث موافق نباشيم. نكته مهم اين است كه كتاب اولا و بالذات براي مخاطبان انگليسي نوشته شده است. بايد دقت كنيم كه آثاري از اين دست را چگونه بخوانيم. مخاطب اصلي اين كتاب انگليسي زبان است. مخاطب انگليسي زبان وقتي مي‌خواهد منطق بخواند، منطق جديد را مي‌خواند و آنچه به عنوان منطق در اينجا در بدو امر آموزش داده مي‌شود، در آنجا در قالب تاريخ منطق عرضه مي‌شود. در حالي كه منطق جديد براي مخاطب فارسي‌زبان يك واحد فرعي است و درس اصلي او سنت منطق قديم است و فقط چند واحد منطق جديد را مي‌خواند. اگر اين طور باشد، مخاطب ايراني كتاب بايد دقت كند كلماتي كه انتخاب مي‌شود، از آن سنت يعني منطق جديد بحث مي‌شود. گاهي برخي اصطلاحات در اين دو منطق مشترك لفظي هستند. در اين كتاب مبنا منطق جديد است كه درست است.
براي مثال در آموزش برهان افتراض در كتاب‌هاي درسي ما اين برهان در سنت فلسفه اسلامي يا سينوي وجود دارد و در كتاب‌هاي درسي سنت منطق قديم يا شكل و سياق «سهروردي» تدريس مي‌شود. اما اگر نگاه ما به منطق جديد باشد، مي‌توانيم اين موضوع و برهان را نقد كنيم و كاملا هم درست است.

قرار نيست منطق جديد يا قديم حذف شود
وجه ديگر اينكه برخي گمان مي‌كنند هرجا كه بحث سنت قديم و جديد در كنار هم قرار مي‌گيرند، بايد بين آنها داوري صورت بگيرد و يكي حذف شود، در صورتي‌كه در بخش اعظم اين متن اصلا اين‌طور نيست. يك جاهايي منطق جديد و زبان آن تنها ابزاري براي بيان مطلب است و چيزي بيشتر نيست و نيازي به حذف هم نيست. يعني براي بيان مطلبي از سنت قديم، براي اينكه دقت زبان منطق جديد دقيق‌تر است، از آن استفاده مي‌شود. كساني كه با دو سنت منطقي جديد و قديم به خصوص جديد آشنا هستند، به تفكيك ميان دلالت‌شناسي و نحو آگاه هستند. اگر كسي مطلبي را در نحو جديد به كار مي‌برد، به معناي نسبت دادن آن به كل آن دلالت‌شناسي منطق جديد نيست. اين دو منطق دو مبناي كاملا متفاوت دارند. بنابراين مي‌توان از نحو منطق جديد بهره گرفت، بدون اينكه به دلالت‌شناسي آن اشاره‌اي نداشت.  نكته ديگر اين است كه هر جايي از اين كتاب داوري ديديد، آن داوري يك مفسر است.
 اصل هدف دكتر موحد معرفي مطلب است نه داوري درباره آن. بنابراين داوري‌ها در متن نسبتا فرعي هستند. زبان تفسيري نيز زبان منطق جديدي است. البته ممكن است تفسير بهتري نيز باشد. بين اين مقالات اين كتاب، مقاله نهايي يعني مقاله ششم به زبان فارسي بسيار زيبايي نوشته شده است كه حتي كساني كه مخاطب منطق نيستند، مي‌توانند از آن بهره بگيرند. نمونه خوبي است براي كسي كه مي‌خواهد يك مقاله فلسفي بدون ابهام و دقيق و واضح بنويسد، اما جذاب و شيرين باشد، يعني به زباني كه بتوان به راحتي آن را مطالعه كرد. نمونه خوبي است كه نشان مي‌دهد ضرورتي ندارد زبان علمي در مقالات تخصصي دشوار باشد.
 عنوان مقاله دلالت‌شناسي اسامي خاص و داستاني از نظر ابن سينا، كريپكي و اكو است. سوال مقاله اين است كه اسم خاص في الواقع چيست و در منطق چطور صورت‌بندي مي‌شود؟ يك جواب اوليه كه نطفه آن در فرگه است و راسل صريح بيان مي‌كند اين است كه اسم خاص، عملا يك وصف خاص است و مجموعه‌اي از اوصاف است كه كنار هم يك فرد خاص را نشان مي‌دهد. براي مثال فردوسي حاصل كنار هم نشستن چندين وصف مثل سراينده شاهنامه است. اين حرف راسل به‌شدت مورد نقد قرار گرفته است و برخي كوشيدند حرف او را دقيق كنند و ايرادات آن را رفع كنند. يكي از فيلسوفان جدي كه اين بحث را نقد كرده، كريپكي است كه اسم خاص دقيقا مثل انگشت اشاره فرد خاص را نشان مي‌دهد.
 سوال اين است كه ما كه فردوسي را نديده‌ايم، چطور مي‌توانيم به او اشاره كنيم؟ حرف كريپكي يك ايده را بيان مي‌كند و پخته نيست. در قرن ما اين حرف پخته‌تر شد. به اين صورت كه زنجيره‌اي از افراد مثل يك شجره نامه ما را به فردوسي مي‌رساند. انگار افراد مثل حلقه‌هاي زنجيره ما را به فردوسي مي‌رسانند. اين دعوا متاخر است و به قرن بيستم بازمي‌گردد و پيش از آن نبوده است. اما آقاي دكتر به زيبايي نشان داده كه ابن سينا در اين زمينه نظر داده و نظر كريپكي را ترجيح داده است. اما زيباتر بيان ايشان در نشان دادن دعواي راسل و كريپكي است.
دكتر موحد مطالعات مقايسه‌اي منطق جديد و قديم را پايه‌گذاري كرده است.


كتاب تاملاتي در منطق ابن سينا و سهروردي در مورد ديدگاه‌هاي منطقي ابن سينا و سهروردي است. سه مقاله اول در مورد ابن سينا و دو مقاله بعدي در مورد سهروردي است و مقاله ششم نيز به مقايسه‌اي ميان ابن سينا و كريپكي و اكو مي‌پردازد. از ميان اين مباحث به مقالات دوم و سوم مي‌پردازم. در مقاله دوم و سوم دكتر موحد نشان داده‌اند فرمول‌هاي معروف باريكن و بوريدان ريشه در سنت ابن سينايي و خود او دارد.
اين مقاله‌ها آغاز كار بزرگي است كه دكتر موحد پايه‌گذاري كرده‌اند. ابن‌سينا در تاريخ منطق براي نخستين بار ميان دو نوع جهت، يعني جهت سور و جهت حمل تمايز برقرار مي‌كند. مثلا مي‌گوييم هر انسان حيوان است بالضروره. جمله‌اي كه ارسطو آن را گفته بود. اين كلمه بالضروره را مي‌توان انتهاي جمله بگذاريم كه به محمول بخورد يا در ابتداي جمله بگذاريم، تا به كل جمله مربوط شود. جايگاه كلمه بالضروره در آغاز و انجام يك گزاره اثرگذار است. قبل از ابن سينا هيچ منطق‌داني نداريم كه متوجه اين تفاوت شده باشد. ما آثار فارابي و اسكندر افروديسي و ديگر منطقيان را داريم كه اين تمايز ظريف را متوجه نشده‌اند. اگر اين تفاوت پيش‌تر اشاره شده بود، لااقل بايد در آثار فارابي مي‌آمد كه آن را نمي‌بينيم.
اما آيا با تغيير جايگاه اين كلمه معناي جمله تغيير مي‌كند؟ اگر تغيير كرد آيا ملازمه‌اي بين آنها هست و يكي ديگري را نتيجه مي‌دهد يا خير؟ ابن‌سينا صراحتا مي‌گويد معناي اين دو فرق مي‌كند، يعني اگر جهت را روي سور بگذاريم، جهت سور داريم و اگر روي حمل گذاشته شود، جهت حمل خوانده مي‌شود. اين باعث بنا گذاشتن سنتي مي‌شود كه در سنت منطقي بعد از او موجب بحث‌هاي متنوعي مي‌شود. اما سوال اين است كه اين بحث قبل از ابن سينا آيا ريشه‌هايي داشته است يا خير؟ و سوال بعدي اينكه اين بحث بعد از ابن سينا چه جايگاهي داشته است؟ وقتي تتبع اجمالي كردم، متوجه شدم اين بحث به نوعي با تقسيم‌بندي قضيه به حقيقيه و خارجيه در سنت ما ارتباط دارد.
 در منطق گفته مي‌شود در قضيه رابطه عميقي ميان موضوع و محمول است. مثلا انسان حيوان است، يعني انسان نمي‌تواند باشد، مگر حيوان باشد. اين قضيه حقيقيه است. اگر بگوييم همه كساني كه در اين جلسه هستند، تحصيلكرده هستند. در اين حالت رابطه حقيقي و عميق ميان موضوع و محمول وجود ندارد و اين اتفاقي است كه همه كساني كه اينجا هستند، تحصيلكرده هستند. بنابراين تمايزي بايد قايل شد ميان قضيه حقيقيه و خارجيه. مشابه اين تقسيم در قضاياي شرطيه است.
ابن‌سينا قضاياي شرطيه را به لزوميه و اتفاقيه تقسيم مي‌كند. شرطي لزومي آن است كه بين مقدم و تالي ارتباطي حقيقي است، مثل اينكه اگر خورشيد برآيد، روز است. اما گاهي در شرطي ميان مقدم و تالي ارتباط حقيقي نيست، مثل اينكه اگر دروس رياضي سخت است، دروس ادبي آسان است. اينها شرطي اتفاقي است. ميان اين تقسيم‌بندي يعني تقسيم حقيقيه و خارجيه يا تقسيم لزوميه و اتفاقيه و تقسيم جهت سور و جهت حمل ارتباطي هست. در وهله اول به نظر مي‌رسد ميان اين دو ارتباطي نيست، اما با دقت
در مي‌يابيم كه ابن سينا جهت حمل را با قضيه حقيقيه و جهت سور را با قضيه خارجيه ارتباط مي‌دهد. يعني دو تقسيم‌بندي كاملا متفاوت را به هم پيوند مي‌دهد.
جالب است كه در منطق جديد از تقسيم حقيقيه و خارجيه عكس بحث ابن سينا را مي‌بينيم. يعني ما در منطق جديد، قضيه حقيقيه را با جهت سور و قضيه خارجيه را با جهت حمل تحليل مي‌كنيم. اين درست بر خلاف چيزي است كه در آثار ابن‌سينا هست و اين اختلاف كه ميان منطق قديم ابن سينا و منطق موجهات جديد است، سوال مهمي را پديد مي‌آورد. اگر اين سوال را دنبال كنيم، شاهد نزاعي ميان ارسطو و تئوفراستوس شاگردش مي‌شويم. به نظر من مي‌رسد ابن‌سينا در نزاع ميان ارسطو و تئوفراستوس است.
بنابراين به نظر مي‌رسد تمايز جهت حمل و جهت سور ابن‌سينا مي‌تواند به فهم نزاعي كه ميان ارسطو و تئوفراستوس هست، كمك كند و نشان مي‌دهد كه اين نزاعي لفظي بوده و يك نزاع حقيقي و منطقي نبوده است.

روزنامه اعتماد

نظر شما