فرهنگ امروز/ رسول جعفریان:
رسالهای با عنوان «تقسیمات العلوم و احوال مصنفیها» در مجموعه 2936 دانشگاه هست که شامل دو بخش است. بخش نخست، همان دانش تقسیمات علوم است و بخش دوم، در هر علمی، چند نفری را همراه با کتاب شان که در آن علم شاخص هستند، معرفی کرده است. برای مثال، در بخش تاریخ، از طبری، ابن اثیر و ابن خلکان با سال وفاتشان یاد کرده است. در میان نام دهها متکلمان، از شیخ مفید و علامه حلی هم یاد کرده، و در واقع، در هر بخش متعهد بوده تا مشاهیر و موثرین آن دانش را نام ببرد.
رساله باید از اواخر قرن نهم باشد، نویسنده از اهل سنت، و در سنت کلامی و فلسفی این دوره با ریشه های عرفانی آن منتسب به غزالی و ابن عربی، این رساله را نوشته است.
بخش قابل توجهی ازاین رساله کوچک، در مقایسه علم معاملات و مکاشفات است که بانی و باعث آن غزالی است.
رساله مربوطه، علوم را به دو بخش علوم اسلامی و علوم یونانی تقسیم می کند، اما این تقسیم را با این عنوان بیان می کند: علومی که علمای اسلامی پدید آوردند و علمایی که حکمای قبل از اسلام عرضه کردند. طبعا به خاطر احترام، ابتدا علوم علمای اسلام را که عبارت از ادبیات و تفسیر و حدیث و جز آنهاست، بحث می کند و سپس از فلسفه یونانی در قالب حکمت عملی و نظری بحث کرده و از فلسفه اولی، ریاضیات و طبیعیات سخن می یگوید.
چنان که اشاره شد، نامی از مولف در آن نیامده اما به تناسب نقل از تفتازانی (م 792) سید شریف جرجانی (م810) و نیز یاد از درگذشت شاه نعمت الله در سال 838 باید پس از این تاریخ باشد.
اهمیت تقسیم علوم، از جهات مختلفی مهم است، بیش از همه با هدف شناخت، چگونگی تفکر در باره مفهوم علم و چگونگی تطور آن میان مسلمانان. همین طور، ارزشی که برای هر علمی مطرح شده و نیز ترتب یا به عبارتی تقدیم و تاخیر آنها. این تقسیمات، چنان که از این جا هم آشکار است، نوعا یونانی است، البته با تغییراتی که فارابی و خوارزمی و بسیاری دیگر در آن داده اند. با این حال، تمام این تلاشها، بیش از جای دادن شریعت در مجموعه این دانش نبوده، و ابداع و ابتکار مهمی صورت نگرفته است. این به معنای آن نیست که در قضایای داخلی این علوم، کاری توسط مسلمانان صورت نگرفته، به عکس چنان که نشان داده شده، فروعات فراوانی تولید شده است.
رساله در تقسیمات علوم
علوم بر دو قسم است، علومی که علمای اسلام پدید آورده اند، و علومی که حکمای قبل از اسلام آن را پدید آورده اند.
الف: علوم پدید آمده توسط علمای اسلام
نخستین آن شامل علوم عربیت می شود که آن را ادبیات گویند. به گفته محقق شریف در شرح مفتاح، این علم، دانشی است که «سبب جلوگیری از اختلال در کلام عرب در مرحله سخن گفتن و نوشتن است». این دانش، دوازده بخش است: بخشی اصول این علم، و بخشی فروع آن هستند:
اما اصول:
بحث در آن، یک بار در مفردات از حیث جوهر و مواد آن است که همان دانش لغت است،
یا آن که در باره صورت و هیئت آن که به آن علم صرف گفته می شود،
یا در باره نسبت برخی از آنها به برخی دیگر، از زاویه اصالت و فرعیت، که به آن علم اشتقاق گفته می شود.
اما بحث از «ترکیبات» به طور کلی به چند اعتبار است:
به اعتبار هئیت ترکیبی آن و چگونگی رساندن معانی اصلی، به آن علم نحو می گویند.
به اعتبار افاده و رساندن معانی مغایر با معنای اصلی، علم معانی اش می نامند.
به اعتبار چگونگی این رساندن معنا از نظر سطح وضوح و روشنی که به آن علم بیان گفته می شود.
و اما بحث از «مرکبات موزونه» یا از حیث وزن است که به آن علم عروض گویند، و یا از حیث کلمات آخر ابیات است، که به آن علم قافیه می گویند.
اما فروع علم عربیت، یا آن که بحث در باره آن از چگونگی نگارش یا همان «نقوش الکتابه» است که آن را علم الخط می نامند، یا آن که اختصاص به (نوشتن) منظوم دارد که آن را قرض الشعر می نامند، یا اختصاص به نثر دارد که آن را علم انشاء می نامند، شامل رسائل و خطب و غیره، و یا آن که به هیچ کدام اینها اختصاص ندارد که آن را علم محاضرات می نامند، و از آن جمله «التواریخ» (تاریخ گذاری) است. دانش بدیع را هم ذیل دو نوع علم بلاغت جای می دهند.
در اینجا باید چند نکته را یادآوری کرد:
اول این که گاهی علم اللغه را بر تمامی اقسام علوم عربی اطلاق می کنند.
دوم آن که (علم) اشتقاق لغت، گاه به خاطر موافقت (دو کلمه) در حروف اصلی است با حفظ ترتیب حروف که به آن اشتقاق صغیر گفته می شود و اما اگر بدون رعایت ترتیب باشد، اشتقاق کبیر است، مانند کلمه «کنی و ناک»، یا به خاطر مناسبت میان دو کلمه است که باز اشتقاق کبیر است مانند ثبت و ثلم، در مورد اول، موافقت در معنا شرط است، اما در مورد اخیر همان مناسبت کافی است.
سوم این که علامه تفتازانی در شرح مفتاح گفته است که علم اشتقاق، جزئی از علم صرف است، اما محقق شریف در شرح مفتاح آن نظر را نادرست دانسته است.
چهارم علم لُغَز و معما علمی است که از جملات ترکیبی بحث می کند، از آن جهت که این ترکیب، معانی ای مغایر معنای اصلی را افاده می کنند.
از دیگر علوم، علم تفسیر است. محقق شریف در حواشی کشاف گفته است که تفسیر علمی است که از احوال کلام الله مجید از حیث دلات آیات بر معانی بحث می کند. و این بر دو قسمت است، یکی تفسیر آنچه که جز با نقل و شأن نزول فهمیده نمی شود، و دیگری آنچه که با قواعد عربیت فهم می شود.
و از جمله علومی که در دسته اوّل جای می گیرند، یعنی علومی که مسلمانان عرضه کرده اند، علم حدیث است. فاضل کرمانی در شرح صحیح بخاری گفته است که «حدیث علم» به اقوال رسول الله و افعال و احوال است و موضوع آن ذات رسول الله از آن حیث است که او رسول است. علم اسماء الرجال داخل آن است، چنان که فرایض داخل در فقه و مغازی و انساب از تاریخ هستند.
دیگری علم قراءة و شناخت مخارج حروف است.
دیگری علم امثال و شناخت موارد کاربرد آنهاست.
و دیگری علم کلام و فقه و اصول فقه است. شرح مطلب این که مطالب و احکام شرعی، گاه به نفس اعتقاد (بدون عمل خارجی) مربوط می شود، مثل این که خدا عالم است، اینها را احکام اعتقادی می نامند، و عبارت از همان دانش عقاید است که خروجی آن علم کلام است.
دیگری مطالب شرعی که مربوط به عمل است، مانند زکات واجب که به آنها احکام فرعیه و ظاهریه گفته می شود. توسعه احکام فرعی به خاطر مسائلی که پیش می آید نیاز به اصولی دارد که آن را اصول فقه می گویند.
دیگری علم الجدل است، دانشی که می کوشد تا آنچه را که مورد نظر جدل کننده است، حفظ کند و اندیشه مخالف را منهدم سازد. این را علم خلاف هم گویند. این علم روزگار ما و البته بحمد الله، از بین رفته و فراموش شده است.
دیگری علم آداب البحث است که می کوشد مانع از خطا در مناظره، لفظاً و معناً، خطاباً و استدلالاً شود. کسی نباید تصور کند که علم الجدل همان علم المناظره است.
دیگری علم آخرت است که این هم دو قسم است، علم معاملات و علم مکاشفه. علم معامله، علم به احوال قلب، حقایق و اسباب و ثمرات و علامات آن است، چه صفات پسندیده و ستایش شده مانند صبر و شکر باشد یا مذموم و بد مانند حسد و حقد. البته در بخش دوم، در علم مربوطه، باید معالجه هم در نظر باشد.
اما علم مکاشفه، همان تصوف است، علمی که در پی نورانی کردن قلب و تطهیر آن و تزکیه قلب از صفات مذمومه است. آن وقت پس از تطهیر، چیز هایی بر آن آشکار می شود که پیش از آن فقط اسامی آن را می دانستیم یا معانی بدست می آید که قبل از آن به اجمال از آن آگاه بودیم. حتی کلماتی مانند نبوت، ملائکه، چگونگی دشمنی شیطان با انسان، شناخت ملکوت آسمان و زمین، همه این طور هستند.
دیگری علم طریق آخرت است، و این علمی است که از چگونگی صیقل دادن قلب از بدی هایی که حجاب از خدا و شناخت صفات و افعال اوست، بحث می کند. همین طور راه کفّ نفس از شهوات و دیگر امور. اینها مسائلی است که غزالی در بخش علم المعاملات و ربع مهلکات و منجیات (در احیاء) آورده است. علم مکاشفه در فتوحات مکیه هم بحث شده است. (مولف در اینجا شرح مفصلی در این باره داده است).
ب: علومی که حکمای قبل از اسلام آن را ابداع کردند
اما دسته دوم علوم، آنهایی هستند که حکمای قبل از اسلام آنها را پدید آورده اند. اینها شامل منطق و حکمت است. منطق دانشی است که ذهن را از خطای در فکر باز می دارد. وحکمت، علم به احوال اعیان موجودات، چنان که هستند، به قدر طاقت بشری است.
موجودات، بر دو بخش هستند. بخشی متعلَّق قدرت و تحت اختیار ما هستند، مانند سیاسات و تدبیرات امور و مصالح، و بخشی چنین نیستند، مثل آسمان و زمین. به همین دلیل است که حکمت (دانشی که متعلق به آن موجودات است) بر دو بخش است. بخشی که علم به موجوداتی است که تحت قدرت ما هستند، آن را حکمت عملی می نامند، و آن علمی که مربوط به موجوداتی است که تحت سیطره قدرت ما نیستند را حکمت نظری می نامند.
حکمت عملی سه قسم است: یا علم به مصالح اشخاص به صورت فردی است و این نامش تهذیب اخلاق است، یا علم به مصالح جمعی افراد منزل است، مانند پدر و فرزند و مملوک و غیره که نامش تدبیر منزل است، و یا مربوط به مصالح جمعی انسانهای مشترک در شهر است که نامش سیاست مدنیه است. اصول این علوم از لحاظ طبع یکی است، و به خاطر وضع اختلافاتی دارند.
اما این که علم معاملات با تهذیب اخلاق چه فرقی دارد، پاسخ این است که معاملات [بخش فقه] منبعث از مشکات نبوت، است در حالی که تهذیب اخلاق، از عقل گرفته شده است.
اما علوم نظری، سه قسم است. یا آن که علم به احوال آن چیزی است که نیاز به وجود خارجی و تعقل در ماده ندارد، مانند خداوند، این علم اعلا است که آن را علم الهی گویند. همین طور به آن علم کلی و مابعد الطبیعه و ما قبل الطبیعه و فلسفه اولی نیز گفته می شود. نویسنده کتاب المحاکمات الفلسفیه گفته است: فلسفه در زبان یونانی، تشبّه به واجب الوجود در علم و عمل بر حسب طاقت بشری برای رسیدن به سعادت ابدی است. نیز گفته شده است که فلسفه در زبان یونانی، همان فیلاسوفیا و معنایش دوستدار حکمت است، وقتی عربی شده، به صورت فیلسوف درآمده و کلمه فلسفه هم از آن مشتق شده است.
برخی علمِ به آنچیزی را که نیاز به ماده ندارد، دو قسمت کرده اند،
نخست آن که اصلا با ماده هیچ مقارنت و نسبتی ندارد، مانند خدا و عقول،
و دوم آنچه که مقارنت با ماده دارد گرچه نه بر حسب نیاز، مانند مفهوم وحدت و کثرت و دیگر امور عامه. بخش اول را علم الهی و بخش دوم را علم کلی و فلسفه اولی می نامند.
اما قسم دیگر از علوم نظری، علم به آن چیزی است که نیاز به ماده دارد، و نه تعقل، مانند شناخت دایره، این همان علم اوسط یا میانه است که به آن ریاضی و تعلیمی گویند.
اما علم به آنچه که هم نیاز به وجود خارجی دارد و هم تعقل، همان علم ادنی است که علم طبیعی اش می نامند.
بوعلی در تعریف حکمت گفته است: حکمت، کمال نفس همراه تصورات کامله و تصدیقات منطبقه (با واقع) در عملیات و و نظریات است. برخی دیگر در تعریف حکمت گفته اند: خروج نفس انسانی به سوی کمال علم در جانب علم و عمل. در جانب علم، یعنی این که موجودات را چنان تصور کند که هستند (کما هی)، و قضایا را چنان تصدیق کند که هستند، و در جانب عمل، یعنی این که ملکه تامه ای برای او در حوزه عمل ایجاد شود که بین افراد و تفریط باشد، و افعال چنان از وی صادر شود، که سزاست.
در این تعریف منطق هم از اقسام حکمت نظری شمرده شده است؛ ایضا نزد کسی که حوزه فلسفه را از اعیان خارجی جدا می کند، به دلیل این که در فلسفه صرفا از معقولات ثانی بحث می شود که وجود آنها از سیطره و قدرت ما خارج است.
هر کدام از علم الهی، ریاضی و طبیعی، اصول و فروعی دارند.
اصول علم الهی دو چیز است. شناخت خداوند و ملائکه، یعنی عقول، و نفس و معرفت امور عامه،
و فروع آن، شناخت نبوت، امامت و معاد و مسائل مشابه آنهاست.
اصول علم ریاضی چهار چیز است:
اوّل معرفت اندازه ها و مقادیر و احکام و لواحق آنها، که به آن علم هندسه گفته می شود و کتاب اقلیدس در این باره است.
دوم: شناخت اعداد و خواص آنها، که علم عدد است و کتاب ارثماطیقی در این باره است.
سوم: شناخت اختلاف اوضاع اجرام علوی نسبت به خودشان و نسبت به زمین، و نیز شناخت اندازه حرکات آنها، جرم آنها، و ابعادشان، و نیز شکال اشکال اجرام علوی و سفلی و چگونگی شکل گیری آنها، و نیز علل اختلاف اوضاعشان. کتاب مجسطی بطلیموس در این باره است، و به آن علم نجوم گویند.
این علم، چیزی جز احکام نجوم است.
به این علم، یعنی علم نجوم، علم هئیت نیز گویند. در این دانش، وقتی بحث از دوایر و مراکز باشد، به آن هیئت غیر مجسّمه گویند، و اگر بحث از اجسام باشد، هیئت مجسمه گویند. نخستین کسی که این دانش را تدوین کرد، ابوجعفر خازن و ابوعلی بن هیثم بودند.
چهارم علم تألیف و شناخت روابط مؤلفه و احوال آنهاست، و زمانی که در بخش اصول بکار می رود، به اعتبار تناسب میان آنهاست، و به آن علم موسیقی گویند.
فروع علم ریاضی، علم مناظر، و جبر و مقابله و مساحت و جرّ اثقال و علم الحیل (فیزیک) و علم اوزان و موازین و علم نقل آب ها و تقاویم است.
اصول علم طبیعی هشت تا است:
اوّل معرفت مبادی متغیرات، مانند زمان، مکان، نهایت، لانهایت، حرکت، سکون و موارد دیگر که به آن سماع طبیعی و سماع کیان گفته می شود.
دوّم معرفت اجسام بسیطه و مرکبه، و احکام بسایط علوی و سفلی که به آن علم السماء و العالم گفته می شود.
سوم معرفت ارکان اربعه و تبدل صور بر روی ماده مشترکه که به آن علم کون و فساد می گویند.
چهارم معرفت اسباب و علل حدوث مرکبات ناقصه، مانند رعد و زلزله که به آن علم آثار علوی گفته می شود.
پنجم شناخت مرکبات معدنیّه که به آن علم المعادن گفته می شود.
ششم معرفت مرکبات تامه، نفوس آنها و قوای ایشان که به آن علم نبات گفته می شود.
هفتم معرفت اجسام متحرکه با حرکت ارادی و مبادی حرکت آنها و نفوس و قوای آنها که علم الحیوان است.
هشتم معرفت احوال نفس ناطقه انسانیه و چگونگی تدبیر و تصرف آن در بدن که به آن علم النفس گفته می شود.
فروع علم طبیعی عبارت است از:
دانش طب، احکام نجوم، کشاوری، کیمیا، فراست، تعبیر، طلسمات و نیرنجات است. فرق بین دو مورد اخیر این است که اولی مزج کردن قوای آسمانی با قوای زمینی است و دومی مزج کردن قوای زمینی برخی با برخی دیگر.
دایره المعارف بزرگ اسلامی
نظر شما