به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ کتاب «ژوزف جوگاشویلی،استالین حاکمِ نصفِ جهان» تالیف النا پرودنیکووا ترجمه بابل دهقان به بیان سرگذشت جانشین لنین میپردازد و تلاش میکند روایتی نه سیاه و نه سپید از زندگی استالین را بیان کند.
کتاب در سه فصل با این عناوین تنظیم شده است: «آزاد به دنیا آمد»، «هرچه بیشتر و بیشتر» و «حاکم نصف جهان».
استالین آدم معمولیِ حقیر و فوقجنایتکار
پرودنیکووا معتقد است که تاریخ روایت چندان منصفانهای از استالین ارائه نکرده و در ترسیم چهره وی نوشته است: «بعید است در تاریخِ بسیار ستمدیده ما به تصویر کسی اینقدر زیاد رنگ سیاه اختصاص داده باشند که به تصویر استالین دادهاند. در مجموع به هیچکدام از شایستگیهای او اقرار نمیکردند. او همزمان، آدم معمولیِ حقیر و فوقجنایتکار و همچنین وحشتزده ترسو و جلاد خونآشام بود. سپس به تدریج شروع به پذیرش حداقل چیزهای آشکار کردند. اکنون دیگر هیچکس بحث نمیکند که این آدم، به عبارت ملایم، برجسته است؛ آن ایام، ایامی که به طرق مختلف این گفته ترتسکی که استالین «برجستهترین آدم معمولی است» تکرار میشدند، سپری شدهاند. دندان قروچهکنان، حتی مورخان دموکرات میپذیرند که هدایت او، حداقل، برای روسیه چیزهای خوب فراوان به دنبال داشته است، و حداکثر، کشور ما را از محوشدن در نقشه جهان نجات داده است.» (ص 10)
«آزاد به دنیا آمد» فصل نخست کتاب است که به خانواده، دوران کودکی، تحصیل استالین اشاره میکند. در این سطور به علاقه ژوزف به مطالعه پرداخته و آورده است: «اما سوسو به زودی قید بازی با بچهها را زد ـ سرگرمی جدیدی پیدا شد که تمام وجودش را فراگرفت و در طول سالهای باقیمانده عمرش ادامه عمرش ادامه یافت. این سرگرمی کتاب بود. حالا او در زنگهای تفریح در بازیها شرکت نمیکرد، بلکه در گوشهای با کتاب مینشست و از کسانی که به او مراجعه میکردند با ملاحظات کوتاه خلاص میشد. به زودی او تمام چیزهایی را که میتوانست در شهر کوچک ولایتی گیر بیاورد خواند. اجازهی ورود به تمام مجموعههای شخصی کتاب را بدست آورد.» (ص 24)
در ادامه به نوع نوشتن لنین از منظر ژوزف پرداخته و مینویسد: «ژوزف تمام آثار لنین را میخواند. برایش شگفتآور بود که چطور او میتواند افکار خود را بیان کند. استالین بعدها مینویسد: «فقط لنین میتوانست درباره پیچیدهترین چیزها چنین ساده و روشن، فشرده و شجاعانه بنویسد ـ زمانی که هر عبارت حرف نمیزند، بلکه شلیک میکند». در آن ایام ایلیچ را چنان پرستش میکرد که او را به تمسخر «پای چپ لنین» میخواندند.» (ص 52)
خیالبافیهای نویسندگان بیاهمیت و خاطرات خوشچف
عنوان فصل دوم کتاب «هرچه بیشتر و بیشتر» است که در این مجال به برخی خصوصیات همسر استالین اشاره کرده است. در این رابطه میخوانیم: «نادژدا از چه چیز ناراضی بود، او درباره چه چیزی نزد دوست بزرگش گلهگزاری میکرد، چنین برمیآید که استالین میخواست او خانه را اداره کند، از مهمانها پذیرایی و پسر را تربیت کند. اما از جایی که وقت زن برای همه این کارها کفایت نمیکرد، پس استالین به او پیشنهاد کرد از کار دست بکشد.» (ص 125)
مولف معتقد است که برخی درباره نوع رابطه استالین و نادژدا خیالپردازی کردند. در این میان به خاطرات خروشچف تاخته و آورده است: «ژوزف از پس اخلاقش برمیآمد، گرچه گاهی به مشکل میخورد. اما آنها همدیگر را خیلی دوست داشتند... و خیلی هم به همدیگر رشک میبردند. خب، ژوزف آدمی شرقی بود، این واضح است... اما نادژدا دیگر نابخردانه به او رشک میبرد، سرهرچیز کوچکی و به هرکس که باشد. «کولیمزاج» بود، ـ یک وقتی مولوتف راجع به او گفت. اما تا آنجا که معلوم است، ژوزف یکبار هم برای متهم شدن به عصبانیت بهانه به دست نداد. خیالبافیهای نویسندگان بیاهمیت و خاطرات خوشچف به حساب نمیآیند، تخیلات خروشچف گزافه است، یک قطره حقیقت در یک سطل خیالبافی.» (ص 149)
«حاکم نصف جهان» در فصل سوم جای گرفته است که نویسنده در سطوری از آن درباره وضعیت استالین در سالهای پایانی نوشته است: «این ممکن است عجیب به نظر آید، اما در مورد آخرین سالهای زندگی استالین چیز خیلی کمی آشکار است. حتی در مورد جوانی او ما خیلی بیشتر میدانیم، گرچه احدی مقید نبود وقایع زندگی او را، زندگی یکی از فعالان یک حزب کمشهرت را، ثبت کند. اطلاعات در مورد آخرین سالهای زندگی «رهبر خلقها» انگار بسیار است، اما آنها دوباره با قانونمندی درونی اخلاق نمیخوانند. چه میدانیم؟ میدانیم بیمار بود، به پزشکان اعتماد نداشت، شک فزاینده و سودای تعقیب داشت، مهیا بود تمام اعضای پولیتبورو را به نوبت بکشد و از این دست... اما اگر در واقع تحقیق به عمل آید که این اطلاعات از کجا میآیند، آنوقت میبینیم تمام آنها از سه منبع سرچشمه میگیرند: خاطرات خورشچف، میکویان و سوتلانا علی لویرا ـ بزرگترین و مفصلترین داستانها، در ضمن با همان ترتیب احساساتی! موضوع درست در همین است که خیلی احساساتی و در خاطر ماندنیاند، اما از لحاظ موثق بودن چطور؟» (ص 227)
خواندن خواسته آخر رهبر خلق از چشمان محتضرش
در ادامه مرگ استالین با شایعاتی همراه بود و این شایعات را واسیلی، پسرش دامن زد. اما پرودنیکووا به روایت سوتلانا، دختر ژوزف نیز پرداخته و آورده است: «فرزندان استالین آمدند. سوتلانا رفتار آرامی داشت، اما واسیلی از دم در فریاد زد: «بدذاتها، پدرم را کشتید!» سپس او با محافظان و خدمههای ویلا خیلی حرف زد، در چه مورد، معلوم نیست. سوتلانا به یاد میآورد: «پدر بیهوش بود، همانطور که پزشکان تصدیق میکردند. خونریزی مغزی خیلی شدید بود. تکلم از دست رفته بود. طرف راست بدن فلج شده بود. او چند بار چشمانش را باز کرد، نگاهش متمرکز نبود که میداند، کسی را هم میشناخت یا نه. آنقوت همگی به طرفش هجوم بردند، در حالی که سعی میکردند کلمهای از او بشنوند یا لااقل خواستهای را در چشمانش بخوانند. من کنارش نشسته بودم، دستش را گرفته بودم، او به من نگاه میکرد، گمان نمیرود که او میدید. من او را بوسیدم و دستش را بوسیدم، چارهای جز این برایم نمانده بود.» (ص 248)
کتاب «ژوزف جوگاشویلی،استالین حاکمِ نصفِ جهان» در 250 صفحه، شمارگان یکهزار نسخه و به بهای 16 هزار تومان از سوی نشر شورآفرین روانه بازار کتاب شده است.
نظر شما