فرهنگ امروز/ محسن آزموده: بزرگ نادرزاد، مترجم آثار فلسفی و علم سیاست روز پنجشنبه ١٦ شهریور سال جاری پس از یک دوره بیماری در بیمارستان گاندی تهران درگذشت. نادرزاد با وجود تسلط شگفتش به زبان فرانسه آثار کم اما مهمی را به فارسی ترجمه کرد؛ نوشتههایی چون حکمت یونانیان نوشته شارل ورنر، آیین میترا نوشته مارتین ورمازرن، تامل در مبانی دموکراسی نوشته آلن دوبنوا، رساله در باب انسان نوشته ارنست کاسیرر، قدرت سیاسی نوشته لاپیر و مهمتر از همه دفترهایی از جلد دوم دموکراسی در امریکا نوشته کلاسیک الکسی دو توکویل اندیشمند سیاسی و مورخ و حقوقدان فرانسوی قرن نوزدهم. نادرزاد متولد ١٣١٤ محله سرپل امیربهادر تهران بود، تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه فرانسوی ها (رازی) آغاز کرد و تحصیلات عالیه خود را در فرانسه و سوییس ادامه داد. با وجود عشق به زبانشناسی ابتدا به خواست پدرش برای پزشکی به فرانسه رفت، اما خیلی زود آن را رها کرد و عازم سوییس شد و در ژنو مطالعات شرقی خواند. بعد از لیسانس به ایران بازگشت و به استخدام سازمان جلب سیاحان درآمد. بین سالهای ١٣٤٨ تا ١٣٥٥ در سمت رایزن فرهنگی ایران در فرانسه بود و در رشته فلسفه درس میخواند و از دانشگاه پاریس دکترای فلسفه گرفت. عصر چهارشنبه ٢٩ شهریور به مناسبت درگذشت او مجلس یادبودی به همت مجله بخارا در کانون زبان فارسی برگزار شد که در آن دوستان و آشنایان سابق او از جمله داریوش شایگان، ژاله آموزگار و جواد طباطبایی سخنرانی کردند. در ادامه گزارش این نشست از نظر میگذرد:
علی دهباشی: سلوک نجبا
در ابتدای جلسه علی دهباشی، سردبیر و مدیر مجله بخارا به برگزاری این جلسه به درخواست خانواده و برادر زندهیاد بزرگ نادرزاد اشاره کرد و در ادامه اشارهای به مقاله «سلوک نجبا» از او کرد و قطعاتی از نثر او را که نشانه دقت و وسواس و عشق وافرش به زبان فارسی بود، به این ترتیب قرائت کرد: «من شوق زیادی به اشتغال و تفکر در اخلاقیات ندارم، چون از وقتی که نیچه به تامل در رگ و ریشه آن پرداخته، دیگر به نظرم قضیه به حد کافی روشن شده است، از طرف دیگر فکر میکنم به تعداد غور و افهام بشر نظامات اخلاقی وجود دارد که البته این خود رقمی میشود. اما من بر خلاف بیاعتقادی به نظامهای اخلاقی، به اصول اخلاقی سخت پایبندم که میتوان آن را قواعد زندگی هم نامید. به هر تقدیر اصول اخلاقی مورد اعتقاد من به قرار ذیل است و امیدوارم در رعایت و اجرای آن زیاده از حد دچار خبط و خطا نشوم. » دهباشی به نقل از نادرزاد یکی از این اصول اخلاقی را چنین خواند: «زمانی میتوان بر دیگران تسلط پیدا کرد که انسان بر خود تسلط یافته باشد. اجبار کردن خود به انجام امری با وجود میل باطنی خود شرط اول است برای رسیدن به حق اجبار کردن دیگران و همینطور آدم باید بعد از اینکه خود را تحمل کرد، معاصران خود را نیز تحمل کند. انسان نجیب کسی است که از خود توقع داشته باشد و انسان بازاری کسی است که فقط از دیگران توقع داشته باشد (کنفوسیوس) اقتدار آدمیزاد باید بر مفهوم تفوق و برتری تکیه داشته باشد نه اینکه برتری از اقتدار ناشی شود. کسانی که در تمشیت امور مملکت را در دست دارند، حق داشتن مال و منال را دارند. اما کسانی که ثروت و تمکن دارند الزاما نباید حقی در کشورداری برای خود تصور کنند. انسان برتر یعنی انسان نجیب ورای نظامات استبدادی قرار دارد. یعنی انسان نجیب از راههایی که مخصوص خود اوست بر سلطهجویان مستبد تسلط دارد. نیچه میگوید اشرافیت جدیدی به وجود آمده که بالضروره مخالف هر نوع عوام کالانعام و هر گونه خودکامی ست. آدم هر چه در راههای مرتفع گام بزند بیشتر تنها میشود و باید روی خودش حساب کند. کسانی که در ارتفاعات قرار میگیرند، مسوولیت آدمهای پایین را به عهده دارند. آنان باید انتظارات اینان را برآورده کنند. آنان تا جایی که از این امتیازات بهرهمند میشوند که اینان بتوانند حل مشکلات و مسائل خود را به آنان احاله دهند.»
داریوش شایگان: به درد ایران مبتلا بود
در ادامه داریوش شایگان، فیلسوف ایرانی و دوست قدیمی بزرگ نادرزاد با تاثر متنی را در فراغ دوستش خواند. در این متن آمده است: «صحبت درباره دوستی که با غیاب ناگهانیاش گویی پارهای از وجودت را کنده باشد بسیار دشوار است. دوستی که شصت و اندی سال همراهش بودهای و شاهد تمام مراحل جوانی، تحصیلات، تکامل و ترقیاش بودهای. جبران این فقدان نه آسان است و نه حتی ممکن است. جهانگیر (بزرگ نادرزاد نزد خانواده و دوستان چنین خوانده میشد) علاوه بر ترجمههای بینظیرش از فرانسه به فارسی، تسلط بیهمتایی بر این دو زبان داشت. چنان با عمق کلمات عجین بود که هرگاه در معنای کلمهای در میماندی به کمکت میشتافت و رمز آن را میگشود. از سر مزاح به او میگفتم دوست عزیز تو یک لغت نامه متحرکی. از نوجوانی عاشق ادبیات و زبان بود. به ایران باستان عشق خاصی میورزید و میتوانست به سهولت ایرانشناس حاذقی شود. ولی تحصیلاتش در ژنو در حوزه ادبیات و فلسفه او را به مسیر دیگری سوق داد. اما اعتقاد به ایران بالاخص ایران باستان خدشهای در ذهنش ندید و همچنان باقی ماند. نادرزاد به درد ایران مبتلا بود. دغدغه دایمی فکریاش سرنوشت سرزمینش بود و تصور اینکه ایران دیگر برخوردار از آن منزلت والایی نیست که طی قرون و اعصار از آن بهرهمند بوده، به سختی رنجش میداد و همواره در این فکر بود که شکوفایی ایران و عظمت فرهنگ کهنسالش را از نو احیا کرد. آنچه مرا به حیرت وا میداشت، برخی فضایل اخلاقی او بود. از هرگونه خودنمایی بیزار بود. گویی نفس امارهاش را در انقیاد تواضع ذاتیاش کاملا مهار کرده بود. هرگز از خودش یا کارهای ارزشمندش سخن نمیگفت. خویشتنداری و فروتنی شیوه طبیعی منش او بود. نه اهل طامات و گزافهگویی بود و نه اهل لاف زدن و سخنان بیپایه و اساس.
نه نومید شد نه پشیمان
نادرزاد الگوی نادری بود از حجب حضور و غمض عین. کمتر پیش میآمد درباره کسی بد گوید یا دیگران را به باد انتقاد گیرد، مگر با توسل به طنزی بسیار ظریف که هیچگاه برخورنده نبود. از ابتذال بیزار بود و معیارهای اخلاقیاش درباره انسان چنان متعالی بود که گاه با واقعیت روزگار تطابق نداشت. اگر هم به او گوشزد میکردی که این آرمانهای ممتاز در چنین دنیای مبتذلی تحقق نمیتوانند یافت سکوت میکرد و نمیتوانست از این بینش فطری که جزو لاینفک وجودش شده بود قدمی تنزل کند و خود را با اوضاع متعارف روزگار وفق دهد. به هر مقام و عنوانی بیاعتنا بود. فی المثل مدارج عالی تحصیلی و مدرک دکترا مایه فخرش نبود. با آنکه دکترایش را در دانشگاه پاریس به پایان رسانده بود، هرگز به آن اشاره نمیکرد. انگار اصلا چنین مدرکی را دریافت نکرده باشد. به نحوی در شان خود نمیدید که مقام و عنوان را به رخ دیگران کشد. دیدگاه آرمانیاش چنان مافوق تصور بود که هر گاه یادش میافتم، با آنکه میدانم علاقه چندانی به عرفان نداشت، ناگزیر این شعر مولانا به ذهنم خطور میکند: دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر/ کز دیو و دد ملولم انسانم آرزوست/ گفتند یافت مینشود جستهایم ما/ گفت آنکه یافت مینشود آنم آرزوست. نمیدانم دوست نازنینم در عرصه اعتقاداتش به آنچه یافت...» در این جا صدای شایگان لرزید و اختیار خود را از دست داد و اندکی گریست و در پایان متن خود خواند: «همین قدر میدانم که در جستوجوی پیگیر و طاقت فرسای این آرمانها هرگز نه نومید شد و نه پشیمان.» وی در ادامه متنی را که سعیده پاک روان همسر سابق نادرزاد و مادر دو فرزندش فرستاده را خواند: «اغلب مردم فکر میکردند جهانگیر آدمی ست غیرعادی و نامجهز برای گذراندن زندگی روزمره و غافل از حقایق و واقعیات. گویی او ساکن سیاره دیگری است. اگر در حقیقت در سیاره دیگر هم میزیست، مردمان آن سیاره و بالاخص کسانی که به او نزدیک بودند، برای او حایز اهمیت بسیار بودند. از موفقیت آنها خشنود میشد و از رنجشان غصه میخورد. درست است که از اداره روزمره زندگی عاجز بود و به مسائل مبتذل یومیه که برای ما و خیلیهای دیگری مهم است توجه نداشت و از انگیزهای که دیگران را به حرکت در میآورد، عاری بود. ولی نه خودخواهی را میشناخت، نه حسرت و حسادت را، نه تملق، نه جاه طلبی و نه مال اندوزی را. مفهوم پول یعنی پول در آوردن و اندوختن و خرج کردن و به رخ دیگران کشیدن با ذات واقعیاش کاملا بیگانه بود. قطع نظر از دوستی و عشقی که نثار نزدیکانش میکرد، فقط کسب دانش به زندگیاش معنا میبخشید. از زبانشناسی گرفته تا ادیان کهن، از فلسفه تا موسیقی، از تاریخ تا رسالات سیاسی، دایما عطش شنیدن و آموختن بیشتر داشت. از جهتی مانند کودکی ٥ ساله معصوم و بیآلایش بود. اما از منظر فرزانگی و مهربانی و قدرت درک به کهنسالی جهان بود.»
ژاله آموزگار: بزرگی در ذاتش بود
ژاله آموزگار دیگر سخنران این نشست متن کوتاهی را درباره بزرگ نادرزاد به این ترتیب خواند: «بزرگ نادرزاد دوست نزدیک و صمیمی احمد تفضلی بود و من از این طریق با او آشنا شدم و ممنون این دوست درگذشتهام هستم که مرا به جرگه دوستی شخصیتی آرام و دوستداشتنی، بیتکلف و بیادعا و روشنفکری فروتن وارد کرد. من با او زیاد نزدیک نبودم. هر از گاهی میدیدمش. مصاحبت شیرینی داشت و چنان رفتار بیتکلفانه که انسان احساس میکرد سالیان سال است او را میشناسد. لحن خاص او را خطاب به خودم نمیتوانم فراموش کنم. در محافل دوستان مشترک میدیدمش و یک خاطره فراموش نشدنی هم در هر دیدار ما تکرار میشد و حاکی از طلبکاری من و بدهکاری او بود. چون چند سال پیش یک بار من نادرزاد را با گروهی از دوستان به شام دعوت کردم و ایشان با رضایت خاطر پذیرفته بودند. نشانی گرفتند که حتما میآییم. آن شب ما هر قدر منتظر شدیم از ایشان خبری نشد. آن موقع تلفن همراه، همراه همه نبود. سرانجام شام را بدون حضور ایشان صرف کردیم. فردایش من با لحن گلایه آمیز دلیل این خلف وعده را پرسیدم. خیلی راحت گفت اصلا و بالکل فراموش کردم! بزرگ نادرزاد حتی با شناخت کمی که من از ایشان دارم، نماد روشنفکری بودند تحصیلکرده، کتابخوانده، با اطلاعات عمیق و وسیع و بیادعا و به قول دکتر شایگان او هیچوقت عنوان دکتری را به دنبال اسم خود نیاورد در حالی که همه میدانیم لیسانس فلسفه از دانشگاه ژنو داشت و دکترای فلسفهاش را از سوربن گرفته بود. او هرگز اطلاعات عمیقش را در فلسفه و تبحرش را در زبان فرانسه و ترجمه به رخ نکشید. بیادعا زندگی کرد و به نظر من با همین بیادعایی بزرگ ماند. او بزرگ بود، نه برای اینکه نامش بزرگ بود، برای اینکه بزرگی در ذاتش بود و هر قدر هم خود را پایینتر میآورد، بر بزرگیاش افزوده میشد. فهرست ترجمههای او همه از متون مشکل با مفاهیم سخت بود. حکمت یونان، رسالهای درباب انسان، تاملی در مبانی دموکراسی، قدرت سیاسی و سرانجام آیین میترا اثر مارتین ورمازرن.
آنانکه با ترجمه متون تخصصی سر و کار دارند، میدانند که برگردان چنین متونی که مبتنی بر درک درست از متن اصلی باشد، در قالب نثری قابل فهم و وفادار به خواستهای نویسنده، چقدر دشوار است. بدون اغراق گاهی در برخی از ترجمههای تخصصی جدید، وقتی جملاتی به نظرم پیچیده و نامفهوم میآید، سعی میکنم در ذهنم به زبان اصلی برگردانم تا بفهمم که منظور نویسنده چه بوده است. اما شما وقتی کتاب آیین میترا را میخوانید، اصلا دست اندازی احساس نمیکنید. در مقدمه مختصر و مفید همین کتاب نادرزاد توضیح میدهد (چاپ اول، ١٣٤٥، انتشارات دهخدا) که این کتاب سالها نایاب بود و او به اصرار و پافشاریهای احمد تفضلی او به فکر تجدید و چاپ آن میافتد، با تجدید نظرها و به قول خودش زدودن گرد و خاک ایام از رخ آن. این اثر ارزنده در سال ١٣٧٩ به کوشش آقای کیاییان در نشر چشمه منتشر میشود و به چاپهای ١٦ و ١٧ میرسد. این کتاب جزو منابع اصلی مطالعات مهری است و خوانندگان ایرانی این شانس را داشتهاند که چنین کتاب مشکل به دست توانای بزرگ نادرزاد به فارسی برگردان شده است. برای اینکه گفته هایم مستند باشد، امروز مجددا به سراغ این اثر رفتم. بدون هیچ مداهنهای از روانی جملات و زیرنویسهای مفید مترجم لذت بردم. یافتن برگردانهای مناسب برای اصطلاحات خاص آیین میترا کار آسانی نیست و او واقعا در این کار موفق بوده است که یکی از دلایل آن هم به جز تسلط با زبان اصلی، آشنایی عمیق و ریشهدار بزرگ نادرزاد به ادبیات فارسی است. بزرگان همیشه بزرگ میمانند چه نام شان بزرگ باشد یا نباشد».
جواد طباطبایی: از نسل فروغی و مهدوی
جواد طباطبایی واپسین سخنران این نشست بود که در ابتدا به نخستین آشنایی خود با بزرگ نادرزاد در سال ١٣٤٧ از طریق نخستین کتاب او یعنی ترجمه «حکمت یونان» اثر شارل ورنر خواند و گفت: در آن زمان ترجمهها با امروز فرق میکرد و کسانی که ترجمه میکردند، نه زبان خارجی را خوب میدانستند و نه فارسی را. اما وقتی در آن سال کتاب حکمت یونان با ترجمه نادر نادرزاد (در چاپ نخست به جای بزرگ نادرزاد عنوان مترجم را نادر نادرزاد نوشته بودند) را خواندم، گویی فروغی را میخوانم. او ادامه فروغی و از نسل او بود. وقتی کتاب را میخواندم، میدیدم که با وجود مشکل بودن کتاب قابل فهم است، بر خلاف ترجمه فراوانی که میخواندیم و نمیفهمیدیم! کتاب «حکمت یونان» که در سالهای اخیر تجدید چاپ شده، مدتها مغفول بوده است. کتاب نوشته شارل گاستون ورنر، استاد دانشگاه ژنو است که رساله دکترایش راجع به ارسطو و ایدهآلیزم افلاطونی است و این کتاب حاصل تحقیقات طولانی او راجع به فلسفه یونان است. حکمت یونان اثر مهمی است، اگرچه بعدا که برای ادامه تحصیل به فرانسه رفتم، آنجا آن را خیلی مهم نمیانگاشتند، زیرا ژنو نسبت به دانشگاه پاریس شهرستان به حساب میآمد. ورنر یونانی دان نسبتا خوبی است. آنچه در این کتاب مهم است، این است که راجع به متافیزیک فلسفه یونانی و طبیعیات و اخلاق یونانی صحبت میکند. در این کتاب راجع به جمهور افلاطون و سیاست ارسطو هیچ چیز نیست. در این کتاب در بحث از افلاطون از مثل حرف میزند و اشارهای به اینکه عنوان فرعی جمهور، «بحثی درباره عدالت» است، اشارهای نمییابیم. از نظر متافیزیکی تلقیای که در آن زمان در دانشگاه تهران و بعد از فروغی بود، این بود که مسائل سیاسی در فلسفه اروپایی چندان جدی گرفته نمیشد. در حالی که بخش مهمی از فلسفه اروپایی فلسفه اخلاق و خصوصا فلسفه سیاست است. در همان زمان بخشی از کتاب متافیزیک پل فولکیه هم ابتدا به صورت پلی کپی سپس به همت نشر دانشگاه تهران منتشر شد که درسنامه نسبتا مهمی است و دکتر یحیی مهدوی ترجمه کرده است. این درسنامه را اگر از یکسو در کنار اثر فروغی و از سوی دیگر ترجمه نادرزاد قرار دهیم، میبینیم که اولا تلقی کمابیش مشترکی از فلسفه وجود دارد، ثانیا از نظر اصطلاحات این آثار بسیار دقیق هستند و مطلب را فهمیدهاند و ترجمه کردهاند. همه به فارسی بسیار زیبایی نوشتهاند که میتوان گفت فارسی مدرن کنونی ما است. از شارل ورنر اثر دیگری با نام «فلسفه جدید اروپا» به فرانسه هست که در ادامه این کتاب (حکمت یونان) است. این کتاب ترجمه نشده است. اما در پایان این حکمت یونان مقایسهای میان فلسفه یونان و فلسفه جدید صورت میگیرد و مباحث این دو فلسفه از سوی نویسنده مقایسه شده است. ورنر معتقد است به هر حال فلسفیدن در نهایت مدیون یونان است و کسی نمیتواند تعاطی به فلسفه کند و وارد اندیشیدن فلسفی شود، مگر اینکه فلسفه یونان بلد باشد. از این نظر توصیه میکنم جوانان این کتاب را به عنوان یک الگو بخوانند. امروز چنین ترجمههایی بسیار بسیار نادر است.
طباطبایی در ادامه به نخستین دیدار خودش در فرانسه با نادرزاد که رایزن فرهنگی ایران در فرانسه در آن زمان بود، اشاره کرد و گفت: در آن زمان تیمسار پاکروان، سفیر ایران در فرانسه بود و جهانگیر (بزرگ نادرزاد) علاوه بر اینکه دامادش بود، نقطه مشترکشان فلسفه اروپایی بود. من به مناسبت کار اداری به جهانگیر مراجعه کردم و او از من پرسید که چه میکنی و وقتی گفتم درباره هگل رساله مینویسم، فارغ از کار اداری دو ساعت با هم حرف زدیم. اندکی بعد از آن به واسطه دیدار با دکتر امیرحسین جهانبگلو و پسرشان رامین و دکتر احمد تفضلی در پاریس باز با جهانگیر دیدار داشتم. بعدا در ایران که مرکز مطالعه فرهنگها به همت دکتر شایگان و دیگران باز شد و برخی برای آنجا ترجمههایی انجام میدادند. به این مناسبت هم دیدارهایی با جهانگیر داشتم و در مونپارناس با هم کافهنشینی میکردیم و مصاحبت داشتیم. بعد از انقلاب هم او را اینجا و آنجا میدیدم و البته ایشان دعوت ما را هیچوقت فراموش نکرد.
ایران در خطر است
وی در ادامه به ایراندوستی نادرزاد اشاره کرد و گفت: این امر باعث میشد که یک پیوند نامریی ما را به هم ربط دهد. این نگرانی درباره ایران که الان بیشتر شده را از همان گذشته در او نیز احساس میکردم. الان شاید بهتر بتوان گفت که ایران در خطر است، ٢٠ سال گذشته کمتر کسی متوجه این امر بود. او از همان زمان این نکته را حس میکرد. این یکی از پیوندهای میان ما بود و راجع به آن با هم بحث میکردیم. البته این بحثها خیلی جدی نبود، اما همیشه به صورت درددل پیش میآمد. ایراندوستی جهانگیر استثنایی بود. از عمیقترین آدمهایی بود که به مسائل ایران توجه داشت. البته هم او و هم من ممکن است اشتباه کرده باشیم، اما عمق توجه او به مساله ایران و نگرانی دایمیاش نسبت به ایران اعم از اینکه درست باشد یا خیر، بسیار مهم و ارزشمند است.
طباطبایی آشنایی عمیق نادرزاد به زبان فارسی را ناشی از همین عشق او به ایران خواند و گفت: ما امروز چون فکر میکنیم خیلی جهانوطنی شدهایم، فارسی برایمان اهمیت ندارد. اما فارسیدانی کسانی چون فروغی و مهدوی و نادرزاد به حس ملیشان ربط داشت. از تعبیر هویت ملی یاد نمیکنیم، چون تعبیر «هویت» خطرناک است و الان نباید اصلا به کار برد. زبان فارسی بخش مهمی از حس ملی اینها بود. وقتی جهانگیر نخستین کتابش را منتشر کرد، ٣٢ سال داشت. نثر او در ٣٢ سالگی حیرتانگیز است، به خصوص کسی که در ژنو درس خوانده است. مشخص میشود او کسی است که کشورش را در زبان خودش با خود به مهاجرت برده و برگردانده و به تمامی ظرایف آن زبان فکر کرده است. او در ژنو راه رفته و به فارسی فکر کرده است. او درست فارسی یاد گرفته و با حسی از کشور خودش به مهاجرت رفته و آن را پختهتر کرده و برگشته است. همچنین شناخت او از اینکه چه کتابی مهم است، اهمیت دارد. در آن زمان کتابهای فراوانی ترجمه شده است، اما در زمینه یونان بعد از فروغی کار مهمی نداریم، البته چند رساله هست که کسانی چون دکتر (محمود) صناعی ترجمه کردهاند. این ترجمهها مهم است؛ زیرا آن مترجمان فارسی و زبانهای غربی را درست میدانستند.
دموکراسی در امریکا
وی کار مهم دیگر نادرزاد را ترجمه «دموکراسی در امریکا» نوشته الکسی دوتوکویل خواند و گفت: خسران بزرگ این است که نادرزاد فوت کرد و تنها یک سوم کتاب را ترجمه کرد. کتاب توکویل یکی از ١٥- ١٠ اثر بسیار مهم کل تاریخ اندیشه سیاسی است. کتاب اندیشیدن جدید اروپایی است. جلد اول آن قبل از انقلاب (حدود ٤٨-١٣٤٧) توسط رحمتالله مقدممراغهای از رجال سیاسی کشور از انگلیسی به فارسی ترجمه شد. آن زمان این را ندیده بودم. قبل از انقلاب «دموکراسی در امریکا»ی توکویل مساله کسی نبود، به خصوص وقتی «چه باید کرد» لنین هست! مقدممراغهای بعد از رفت و برگشت به غرب، باز این کتاب (جلد اول کتاب توکویل) را چاپ کرد و من بار دوم این ترجمه را دیدم. این جلد بخش شناخته شده کتاب است. مقدممراغهای که کتاب را از انگلیسی ترجمه کرده بود، کارش ور رفتن با زبان و اصطلاحات نبود. به لحاظ ترجمه چندان مهم نیست و دانشجویی که زبان بلد نیست، اشکال ندارد آن را بخواند و اصل مطلب را میفهمد.
طباطبایی در ادامه گفت: کتاب توکویل در غرب به خصوص در رشتههای علوم اجتماعی و علوم انسانی و سیاسی بسیار مهم است و ترجمههای خوبی از آن به انگلیسی هست. در فرانسه تا سالهای اخیر که کسانی چون ریمون آرون و ریمون بودن به آن توجه کردند، کمتر به این کتاب میپرداختند. این متفکران جایگاه این کتاب را نه فقط در تحلیل دموکراسی امریکا بلکه به لحاظ بحث معرفتی در علوم انسانی نشان دادند. جلد دوم کتاب مشکلتری است و بسیاری اشاره کردهاند که متوجه منظور آن نشدهاند و بنابراین نتوانستهاند آن را توضیح دهند. توکویل مثل بسیاری از آدمیان آن زمان عمر کوتاهی داشت. تاکنون دو کتاب مهم او یعنی «انقلاب فرانسه و رژیم سابق» و جلد اول «تحلیل دموکراسی در امریکا» مهم تلقی میشد. اما الان یادداشتهای او گردآوری شده و به عنوان جلد دوم منتشر شده که بسیار اهمیت دارد.
طباطبایی سپس به دلایل اهمیت کتاب دموکراسی در امریکای توکویل پرداخت و گفت: انقلاب فرانسه صورت گرفته و توکویل متعلق به خانوادهای از اشراف ایالت نورماندی فرانسه است. از معدود اشرافی که انقلاب کاملا آنها را از میان نبرد و تنها برخی از امتیازات اشرافی از آنها سلب شد. پدر توکویل مدتی به بلژیک رفت و وقتی دید نمیتواند در مهاجرت زندگی کند، به فرانسه برگشت. ایشان از اشرافی نبودند که مخالف شدید انقلاب باشند و به همین خاطر به دردسر بزرگی برنخوردند. توکویل نوه خاندان کارگزاران بزرگ فرانسه بود و به همین خاطر در ابتدای انقلاب فرانسه به مشکل جدی برنخورند تا زمانی که روبسپیر آمد و چند تن از خاندانش از جمله شاتوبریان را اعدام کرد. ارتجاع ترمیدوری که آمد، این خاندان نجات پیدا کرد و اعدام تعطیل شد. تا اینکه انقلاب فرانسه به اشکالات اساسی برخورد و در جولای ١٨٣٠ م. سلطنت دوباره بازگشت و وضع این خاندان نیز بهتر شد. ضمن اینکه توکویلها اعیانی بودند که به انقلاب نظر خیلی نامساعد نداشتند و نسبت به سلطنت هم نظر چندان مساعدی نداشتند. زیرا توکویل فکر میکرد آن سلطنت دیگر نمیتواند بماند. در این ایام است که توکویل را با دوست قدیمیاش که او هم از خانوادهای از اعیان است، گوستاو دو بومون به امریکا میفرستند تا نظام حقوقی زندانهای امریکا را مطالعه کنند. علت نیز آن است که بر اثر انقلاب فرانسه و تحولات پرفراز و نشیب زندانها مدام پر و خالی میشوند. اما علت اصلی آن است که چرا امریکا ١٢ سال قبل از انقلاب فرانسه در ١٧٧٦ انقلاب کرده و هیچ اتفاقی در آن نیفتاده است و همچون یک جامعه عادی تحول مییابد و کشت و کشتاری نیست و قانون اساسی نیز چندان عوض نمیشود، اما در فرانسه هر چند سال یک بار قانون اساسی عوض میشود و تکمله نوشته میشود و زندانها پر است. بنابراین علت ارسال توکویل به امریکا آن است که دریابد دلیل ثبات امریکا چیست و چرا فرانسه نمیتواند نظام باثباتی ایجاد کند.
طباطبایی گفت: از نامههای توکویل در مییابیم که او به تدریج متوجه شده امریکا جای بسیار مهمی است و علل ثبات جامعه امریکا را مطالعه میکند. در سال ١٨٣٥ جلد نخست دموکراسی در امریکا منتشر میشود. بعد از ٥ سال در فرانسه جلد دوم را مینویسد و دو جلد با هم منتشر میشود. جلد دوم را جهانگیر (بزرگ نادرزاد) ترجمه کرده است. این جلد در ٤ دفتر است که ٢ دفتر آن ترجمه شده است. یعنی یک چهارم کتاب است و ترجمه ٩٠ صفحه متن فرانسه کتاب است، در حالی که اصل آن بیش از ٣٠٠ صفحه است. یعنی ٣ دفتر دیگر از جلد دوم باقی مانده است که امیدوارم ترجمه شود.
ترجمه دقیق و قابل استناد
وی به صحبتهای خود با نادرزاد درباره ترجمه گفت: یک بار که با او صحبت کردم، به او گفتم که او از متنی که زمان توکویل منتشر شده، استفاده کرده است. این متنی است که به انگلیسی هم ترجمه شده و همه میخوانند. اما در ١٩٩٠ اتفاق بسیار مهم در زمینه توکویلشناسی رخ میدهد. دانشگاه ییل بخشی از نسخههای خطی توکویل را که از طریق بیوه توکویل به دوست او بومون سپرده شده بود را خریده بود. یک محقق اسپانیولی که در ییل کار میکرد از طریق استادانش متوجه اهمیت این مجموعه میشود و تحقیق استادانش در ییل را ادامه میدهد و متوجه میشود که توکویل بر دو جلد حاشیههای مهمی داشته است. این حاشیهها نتیجه گفتوگو و مباحثه او با خانوادهاش است. یعنی وقتی توکویل کتاب را مینوشته، متن را به خانوادهاش نشان میداده و آنها به متن او انتقاداتی میکردند. مجموعه این نامهنگاریها در ییل است و این شخص کتاب را با تمامی صورت مذاکرات منتشر کرده است. به نادرزاد گفتم اگر این مجموعه را میدیدی، در ترجمه میتوانستی ابهامات کتاب را دریابی. متاسفانه نادرزاد در تلاش بود که از این دست نوشتهها استفاده کند که متاسفانه فرصت نیافت و از دنیا رفت. طباطبایی در پایان گفت: زبان توکویل بسیار آسان اما سهل و ممتنع است. در واقع زبان او فاخر از نوعی است که روسو و دیگران مینوشتند. اما از روسو بسیار سادهتر و شفافتر و دقیقتر است، زیرا روسو ادیب است. عمده این ظرایف را در ترجمه فارسی نادرزاد میبینیم. بنابراین این ترجمه را میتوان بیهیچ شک و تردیدی خواند. این دفترها بسیار مهم است. از نظر فارسی هم ترجمه بسیار دقیق است. در زمینه نشر خطاهایی هست که امیدوارم در چاپهای بعدی درست شود. در پایان اینکه در ضمن مقایسه دو کتاب جهانگیر یعنی کتاب اول او و کتاب آخر متوجه خستگی نثر او شدم. یعنی آدمی که آن قدر استوار و مثل یک جنگ جو حرف میزد، در کتاب آخر اگرچه خوب ترجمه میکند، اما خسته است. رودکی در مورد شهید بلخی گفت: از شمار دو چشم یک تن کم/ از شمار خرد هزاران بیش. در مورد جهانگیر فکر میکنم یکی از مصادیق کمیاب این بیت رودکی در زمان ما بود.
از نظر متافیزیکی تلقیای که در آن زمان در دانشگاه تهران و بعد از فروغی بود، این بود که مسائل سیاسی در فلسفه اروپایی چندان جدی گرفته نمیشد. در حالی که بخش مهمی از فلسفه اروپایی فلسفه اخلاق و خصوصا فلسفه سیاست است. در همان زمان بخشی از کتاب متافیزیک پل فولکیه هم ابتدا به صورت پلیکپی سپس به همت نشر دانشگاه تهران منتشر شد که درسنامه نسبتا مهمی است و دکتر یحیی مهدوی ترجمه کرده است. این درسنامه را اگر از یکسو در کنار اثر فروغی و از سوی دیگر ترجمه نادرزاد قرار دهیم، میبینیم که اولا تلقی کمابیش مشترکی از فلسفه وجود دارد، ثانیا از نظر اصطلاحات این آثار بسیار دقیق هستند و مطلب را فهمیدهاند و ترجمه کردهاند. همه به فارسی بسیار زیبایی نوشتهاند که میتوان گفت فارسی مدرن کنونی ما است.
الان شاید بهتر بتوان گفت که ایران در خطر است، ٢٠ سال گذشته کمتر کسی متوجه این امر بود. او از همان زمان این نکته را حس میکرد. این یکی از پیوندهای میان ما بود و راجع به آن با هم بحث میکردیم. البته این بحثها خیلی جدی نبود، اما همیشه به صورت درددل پیش میآمد. ایراندوستی جهانگیر استثنایی بود. از عمیقترین آدمهایی بود که به مسائل ایران توجه داشت. البته هم او و هم من ممکن است اشتباه کرده باشیم، اما عمق توجه او به مساله ایران و نگرانی دایمیاش نسبت به ایران اعم از اینکه درست باشد یا خیر، بسیار مهم و ارزشمند است.
روزنامه اعتماد
نظرات مخاطبان 0 4
۱۳۹۶-۰۷-۰۲ ۱۲:۵۵ 1 0
۱۳۹۶-۰۷-۰۳ ۱۴:۳۲حسین 8 33
۱۳۹۶-۰۷-۰۳ ۱۷:۲۵پیمان 4 0
۱۳۹۶-۰۷-۱۶ ۱۳:۵۳ 0 2