فرهنگ امروز/ محسن آزموده- عاطفه شمس: مولانا جلالالدین محمد بلخی (٦٧٢-٦٠٤ ه. ق.) متفکر، شاعر، عارف و حکیم ایرانی در کنار حافظ و سعدی و فردوسی یکی از ارکان چهارگانه فرهنگ ایرانی اسلامی است که تاثیری شگفت و اعجابانگیزی نه فقط در فرهنگ و تمدن اسلامی که بر اندیشه جهانی گذاشته است و آثارش در سراسر جهان بسیار طرفدار دارد. بیدلیل نیست که شب مولاناپژوهان اینچنین با اقبال مخاطبان گسترده مواجه شده است. این مراسم عصر شنبه اول مهرماه در سالن همایشهای رایزن مرکز دایرهالمعارف بزرگ اسلامی با همکاری نشریه بخارا برگزار شد. در این جلسه شماری از مولاناپژوهان ایران و جهان حضور داشتند. در ابتدای جلسه کاظم موسوی بجنوردی رییس بنیاد دایرهالمعارف بزرگ اسلامی استقبال از جلسه را به دلیل نام مولانا خواند و ضمن تشکر از بانو اسین چلبی، نواده مولانا در جلسه گفت: «مولوی بهترین پل ارتباطی فرهنگی میان ملت ما و ترکیه است. این پیوند معنوی به گستردگی مولوی است. زبان و جهانبینی و پیام انسانی مولوی ما دو ملت را به یکدیگر پیوند میدهد.» در ادامه جلسه محمد علی موحد، محمد استعلامی، توفیق سبحانی و محمد بردبار جستارهایی در زمینه مولانا پژوهی ارایه کردند. در این جلسه شمار زیادی از چهرههای فرهنگی همچون عبدالله انوار، مصطفی ملکیان، اسماعیل کهرم، سیروس ابراهیمزاده، علی آل داود و سالار عقیلی حضور داشتند. در انتهای جلسه نیز سالار عقیلی، خواننده موسیقی سنتی قطعاتی از مولانا را با همراهی نی اجرا کرد.
در آمدی بر ساختار ناآشنای مثنوی مولوی/ محمد علی موحد- مولاناپژوه و مورخ
محمدعلی موحد حقوقدان و مولاناپژوه نخستین سخنران این همایش بود که بحث خود را با اشاره به تصحیحش از مثنوی معنوی مولانا که به زودی قرار است منتشر شود، آغاز کرد و گفت: همه میدانیم راجع به مثنوی مولانا بحث زیاد شده است. درباره آن شرقشناسان و بزرگان ما بسیار صحبت کردهاند، اما فکر میکنم هنوز میتوانیم و باید درباره آن بحث کنیم. شخصا فکر نمیکنم که بتوان گفت مثنوی فاقد ساختار است، به نظر من مثنوی ساختار خاص خودش را دارد، ولی ساختاری ناشناس و باید بکوشیم خودمان را با این ساختار آشنا کنیم.
موحد در ادامه گفت: قرن هفتم هجری برای دنیای مسلمان و بلکه برای سرتاسر دنیای متمدن آن روز قرن بسیار پرحادثهای بود. در آن قرن بود که ایلغار تاتار از شرق آسیا تا مرکز اروپا را درنوردید و بساط خلافت اسلامی را فروپیچید. توفان مهیبی که در مسیر خود تمام مراکز فرهنگ و تمدن را نابود میساخت و شهرها را از سکنه خالی میکرد. اما در همین قرن بود که از میان خاک و خون و گرسنگی و درماندگی، جلوههای نبوغ بشری سر میکشد. در همین قرن سعدی را داریم، رصدخانه مراغه را داریم. در همین قرن بود که شهسواری از اقصای مغرب اسلامی و شهسواری دیگر از اقصای مشرق اسلامی سر برآوردند و دو مجموعه بینظیر و شگفتانگیز در ساحت عرفان بیافریدند. اشارهام به فتوحات ابن عربی و مثنوی مولانا است. ابنعربی از اسپانیا راه افتاد و به مکه آمد. مولانا از بلخ راه افتاد و به مکه رفت و آنگاه به شام و سپس به قونیه آمد.
ابن عربی و مولانا
ابن عربی نوشتن فتوحات را در پایان قرن ششم در مکه شروع کرد (٥٩٨ ه. ق.) و بازبینی و تشریح و بازنویسی آن تا آخرین روزهای عمر وی یعنی ٦٣٧ ه. ق. ادامه داشته است. شواهدی داریم از فتوحات که نشان میدهد ابنعربی در سال ٦٢٧ و ٦٣٥ هنوز مشغول کار روی این کتاب بوده است. ما الان نسخهای از فتوحات مورخ ٦٣٦ به خط مولف داریم که آن را به فرزندخوانده و ارشد شاگردان خودش شیخ صدرالدین قونوی داده است. بعد از وفات شیخ صدرالدین این نسخه در کتابخانه تربت او حفظ شده و الان به دست ما رسیده است. تقریبا بیست سالی بعد از آنکه ابنعربی قلم از دست گذاشت، مولانا سرودن مثنوی را شروع کرد. تهذیب و تکمیل مثنوی تا آخرین روزهای عمر مولانا در ٦٧٢ ه. ق. ادامه داشت. موحد گفت: فتوحات در شش فصل به نثر عربی تنظیم شده است و قطعههای نثر که حدود ٥٦٠ باب است، به وسیله قطعات شعر به هم وصل شده است. مثنوی در شش دفتر منظوم تنظیم شده است و تکههای این نظم توسط عناوین منثور از هم جدا شده است؛ به عبارتی دیگر میتوان گفت این قطعههای منثور به منزله گرههایی است که تکههای منظوم را به هم متصل میسازد. اینکه گفتهاند این تکههای منثور عناوین است، اسم آن است. تعداد آنها به ٩٥٠ تا میرسد و گاهی برخی از این قطعات به صورت یک مقاله کوتاه (essay) هستند و مثل «عنوان» کوتاه نیستند. عناوین مثنوی به خصوص در اواسط و اواخر آنها بسط پیدا میکنند و گاهی به صورت یک مقاله مستقل کوتاه میشوند.
قصههای مثنوی
وی گفت: محتوای شش دفتر مثنوی به دو بخش عمده قابل تقسیم است: حکایات و تاملات. این نامگذاری از بنده است. مولانا چنین اسمی نگذاشته است. بخش حکایت خود مشتمل بر سه قسم است: کلان قصهها، خرده قصهها و تمثیلات. اصطلاح کلان قصه را درباره حکایاتی به کار میبرم که گزارش آنها بیش از ٢٠٠ بیت از کتاب را به خود اختصاص داده است. خرده قصهها کوتاهترند که گاهی در شکم کلانقصهها و گاهی مستقلا آمدهاند. از باب مثال حکایت شیر و خرگوش در دفتر اول مثنوی مشتمل بر ٤٧٥ بیت است و همچنین حکایت خلیفه و اعرابی در همان دفتر مشتمل بر ٦٩٠ بیت است. اینها را جزو کلان قصهها به شمار میآورم. اما حکایت هدهد و سلیمان که در شکم حکایت شیر و خرگوش آمده یا حکایت بقال و طوطی که مستقلا و خارج از قصههای دیگر آمده خردهقصه مینامیم. در دفتر اول هفت کلان قصه داریم: قصه کنیز و پادشاه در ٢١٠ بیت، قصه پادشاه جهود که نصرانیان را میکشت در ٤١٧ بیت، قصه شیر و خرگوش در ٤٧٥ بیت، قصه بازرگان و طوطی در ٣٦٥ بیت، قصه پیر چنگی و عمر در ٣١٠ بیت، قصه خلیفه و اعرابی در ٦٩٠ بیت، قصه خدو انداختن خصم روی امیرالمومنین علی (ع) در ٢٦٩ بیت.
تمثیلات مثنوی
موحد در ادامه به تمثیلات مثنوی پرداخت و گفت: تمثیلات مثنوی از دلکشترین و پرمایهترین نمونههای مهارت مولانا در سخنپردازی به شمار میآیند. غرض از تمثیلات قصههای بسیار کوتاهیاند که گاهی در یکی- دو بیت گفته شدهاند مثل آن یکی خر داشت و پالانش نبود/ یافت پالان گرگ خر را در ربود /کوزه بودش آب مینامد به دست /آب را چون یافت خود کوزه شکست. بعضی از این تمثیلات را مولانا خود قصه خوانده است، این البته بحث مفصلی است و بنده معتقدم این عناوین از خود مولانا است و کس دیگری دخالت نکرده است. هم عناوین و دیباچهها متعلق به خود او است. برخی از این تمثیلات را مولانا قصه خوانده است، مثل قصه لیلی و خلیفه: گفت لیلی را خلیفه کان توی/ کز تو مجنون شد پریشان و غوی / از دگر خوبان تو افزون نیستی/ گفت خامش چون تو مجنون نیستی. من اینها را تمثیلات میخوانم. برخی دیگر را مولانا مثل خوانده است. اما بسیاری دیگر را به نامی یا عنوانی برایش قایل شده باشد، در ضمن سخن آورده است.
تاملات مولانا
موحد گفت: هر چه بیرون از این اقسام سهگانه حکایات داریم، تاملات مولانا است که آن هم در سه نوع مشخص و متمایز قابل بررسی است: تحلیلها، عاشقانهها و حکمیات. تحلیل شامل رمزگشایی از قصهها و تاویلات عرفانی آیات و احادیث است. مولانا خود نخستین قصه را که در اول دفتر اول مثنوی شروع میکند چنین آغاز میکند: بشنویدای دوستان این داستان/ در حقیقت نقد حال ماست آن. او تاکید کرده که قصههای او نقد حال خود و انسانهاست. آنچه او از حکایت میطلبد، نه صورت ماجرا بلکه معنی آن است. عاشقانهها قسمی دیگر از تاملات مولانا بوده است. آن هجده بیت یا سه- چهار بیتی که مثنوی با آن شروع میشود، خود قصیده باشکوهی است درباره عشق. از این گونه تغزلات پرفخامت و سرشار از موسیقی در وصف عشق در سراسر مثنوی بسیار است. وقتی عاشقانه میگوییم همه انواع تغزلات، زبان حالها و... مولانا را که در سراسر مثنوی پراکنده است، منظور داریم. حکمیات شامل مباحث و نکات ناظر بر جهانبینی، هستیشناسی، الهیات، اخلاق، باریکاندیشیها در مسائل مرتبط با شناخت انسان و زندگی او است. مسائلی چون قضا، جبر و اختیار، اضداد و... از این قسم هستند. اندیشههای مولانا رابطه تنگاتنگ دارد با آنچه تحت عنوان تاویل و گذر از صورت به معنا و از قشر به مغز یاد میکنیم. گاهی جزیی از حکایت است که الهامبخش مولانا در طرح این اندیشهها میشود و گاهی این اندیشهها هستند که حکایت تازهای را به یاد مولانا میآورد. استدلالهای مولانا در بیان اندیشهها مستند بر شهود و دید است. موحد گفت: لحن مولانا در مقابل با خصم خطابی و جدلی است و باید گفت در این فن استاد است و حضور ذهن بیمانندی او در پیچاپیچ روایات و تمثیلات و اخلاقیات و جدلیات شگفتانگیز است. خواننده مثنوی ممکن است گاهی رشته کلام را گم کند، اما خود او هرگز. هر قدر هم که دور رفته باشد، برمیگردد و از همان جا که رها کرده بود سخن را پی میگیرد. ظاهر مثنوی به نظر میرسد که حکایات مهمتر از همه بخشهای دیگر است. اما چنین نیست. مفصلترین قصه در دفتر اول حکایت خلیفه و اعرابی است که اصل آن را شاعر در ٢٠-١٠ بیت گفته است، آنچه در ٦٩٠ بیت بیان شده عمدتا تاملات مولانا است که پارهای تحلیل و پارهای دیگر را عاشقانه و پارهای دیگر را حکمیات نامیدیم. در واقع قصه به مثابه چوب نازکی میماند که نبات را دور آن میپیچند. این تمثیل را خود مولانا در بیان ناسازیها و بیاندامیها در ساحت آفرینش یاد میکند و میگوید: بد و خوب و عیب و هنر و کفر و ایمان از نظر ما مفهوم دارد، در واقع چنین نیست. آنچه در نظر ما عیب مینماید، در مقایسه با کل نظام آفرینش، مثال چوب در شاخ نبات است: عیب شد نسبت به مخلوق جهول/ نی به نسبت با خداوند قبول/ کفر هم نسبت به خالق حکمتست/ چون به ما نسبت کنی کفر آفتست/ ور یکی عیبی بود با صد حیات/ بر مثال چوب باشد در نبات /در ترازو هر دو را یکسان کشند / زانک آن هر دو چو جسم و جان خوشند. موحد در پایان این ابیات را تمثیل خوبی برای توضیح ساختار مثنوی که پیشنهاد کرده است، خواند و گفت: مثنوی چوب لاغری از قصه است که لایه ضخیمی از ابیات دور آن پیچیده است. مثل اسکلت انسان که لایههای پوست و گوشت و رگ و... دورش تنیده شده است. من پیشنهاد میکنم این طرح کوچکی باشد که روی این خط مثنوی فهمیده باشد. من فکر میکنم از این طریق میتوان ساختار نامآشنای مولوی را فهمید.
در قرن هفتم، مولوی وجود نداشته است/ محمد استعلامی- مولویپژوه و حافظشناس
در بخشی از این نشست، محمد استعلامی ضمن ابراز احترام به دکتر موحد، گفت: در ارتباط با مولانا و مثنوی، زندگی ذوقی و عاطفی جامعه مشرق زمین با مولانا که البته اکنون در سطح دنیا مطرح است، در یک طرف و تحقیق و وظیفه معلمی ما در طرف دیگر قرار میگیرد که گاه نیز با هم اصطکاک دارد. آن جنبه ذوقی و عاطفی مثل موسیقی، ذوق و سما را نباید دست زد، اینها زندگی دلهای مردم در مشرق زمین است که امروز در مغرب زمین نیز به خوبی در حال گسترش است. اما اگر قرار است که واقعیاتی را نیز بدانیم که میتوان سند تاریخی روی آن گذاشت، ما معلمان وظیفه داریم آنها را بگوییم. من سالهاست که فکر میکنم در قرن هفتم هجری، هیچکس به نام مولوی وجود نداشته است. مولوی یک صفت نسبی است که به دنبال اسم مثنوی در نسخهها آمده است؛ محضر مولوی، خدمت مولوی یا خانقاه مولوی. آن شخص جلال الدین محمد، در تمام سالهای نیمه دوم زندگی خود که گرایشهای عرفانی در او اوج گرفته، مولانا خطاب میشده است. مقالات شمس، تصحیح دکتر موحد را ورق بزنید، همه جا شمس نیز به او مولانا میگوید و این نام واقعی اوست. به دلهایتان رجوع کنید، همه ما دوست داریم او را مولانا صدا بزنیم. مولوی، نام این شخص نیست؛ مولفان تاریخهای ادبیات که این صفت نسبی را دنبال آثار مولانا و وقایع اطراف زندگی او شنیدهاند، گمان بردهاند که این اسم خود اوست. در نتیجه، از زمانی که مرحوم رضازاده شفق تاریخ ادبیات را نوشته، اسم این مرد به مولوی تغییر یافته است، در حالی که مولانا جلالالدین بلخی است و فکر میکنم همه جا باید از کلمه مولانا استفاده کرد و گمان نمیکنم در هیچ یک از آثاری که تاکنون از من منتشر شده کلمه مولوی را به جای اسم این شخص به کار برده باشم.
ذوق و عاطفه و تحقیق از یکدیگر جدا هستند
وی افزود: در مورد اینکه میگویم ذوق و عاطفه و تحقیق از یکدیگر جدا میشوند، یکی از گرفتاریهایی که نه تنها درباره مولانا بلکه درباره سایر بزرگان ما از قدیم تا عصر حاضر وجود داشته، مساله روایت است. من به روایات همیشه با تردید نگاه میکنم از زمان فردوسی تاکنون، افرادی تخیل کرده و درباره آنها چیزهایی را نوشتهاند که اصلا سندیت ندارد. چنان که روایت «نفحات الانس» جامی به هیچوجه با آنچه به آن آدمها مربوط است، ارتباطی ندارد و از تخیلات او سر درآورده است. هیچ کس تا قرن بیستم هجری، دنبال این نبوده که ببیند روایتی که میخواند درست است یا نه. روش علمی تحقیقات در علوم انسانی، با اروپاییان و مستشرقان به ایران آمده، پیش از این، روایت است. مناقب نامههای بزرگان صوفیه، حتی در «رساله سپهسالار» یا به خصوص در «مناقب العارفین» افلاکی، روایاتی وجود دارد که اگر در زمان خود مولانا این روایات نوشته بود، فکر میکنم افلاکی را از خانه خود بیرون میراند زیرا به هیچوجه با شخصیت آزاده مولانا همخوانی ندارد. معجزه و کرامات مولانا این است که بعد از مرگ او، تمام فرقهها و مذاهب اندوهگین شدند که رهبر ما رفت. کسی که میتواند رهبر همه فرقهها باشد و در واقع، کفر و دین هر دو را رهبری کند، نیازی به انجام کارهای خارقالعاده ندارد. این کارهایی که در توان طبیعی آدمی نیست را به بسیاری از صوفیان و بزرگان نسبت دادهاند و اینها صحت ندارد. باید رساله خود بزرگان صوفیه را بخوانید. در «رساله قشیریه» به صراحت نوشته شده که «آنچه معجزات انبیا بود، اولیا را نبود. » اگر انبیا معجزه داشتند، ماموریت آنها معجزه را ایجاب میکند اما اولیا مامور نیستند و نیز وظیفه ندارند مردم را تغییر بدهند. موظف هستند مریدان خود را هدایت کنند و آن تربیت انسانی را به وسیله آنها گسترش دهند. بنابراین، خود اولیا و صوفیان بزرگ مثل ابوسعید ابوالخیر، عطار، حافظ، مولانا و... کرامتهایی خارج از توان انسانی را قبول ندارند.
از طلوع شمس، مولانا رنگ صوفیانه میگیرد
استعلامی بحث خود را درباره مولانا ادامه داد: بهاءالدین محمد بلخی در شهر خود شهرت زیادی دارد و به شهرهای مختلفی دعوت میشود. ممکن است سخنان او نیز با واعظان دیگر کمی متفاوت باشد اما شهرت او آنقدر وسعت ندارد که جلبتوجه کند یا باعث نگرانی شود. بهاءالدین ولد، پدر مولانا فقط شاید مدرس علوم شرعی است. روایت ساختهاند که او با فخرالدین رازی رقابت داشت و هر دو علیه یکدیگر توطئه میکردند و بعد پادشاه خوارزم، خوارزمشاه نگران بود که حرفهای این افراد مملکت را به هم بزند! خوارزمشاه خود در آن سالها اسباب حمله مغولها را فراهم کرده و آماده فرار بود. آنها به قصد زیارت مکه از بلخ بیرون آمده بودند و در این فاصله شهرهای ایران یک به یک به دست مغولها افتاده بود، آنها فکر کردند که بهتر است به شهر خود برنگردند بنابراین، به قونیه رفتند زیرا در آن ایام، دستگاه سلجوقیان آسیای صغیر به فرزانگان آواره پناه میداده است. بهاءالدین ولد، آخرین سالهای عمر خود را در قونیه میگذراند، دو سال بیشتر نیز عمر نکرده و در تمام این مدت هم مدرس بوده است. مطلقا خرقه صوفیانه ندارد، جزو مشایخ صوفیه هیچ فرقهای نیست و عالم و مدرس از دنیا میرود. جلالالدین محمد جای او مینشیند و تا ١٤ سال نیز او مدرس است. بیش از ٥٥ درصد زندگی خود مولانا نیز در عالم تدریس و اهل مدرسه گذشته است. وی افزود: اما یک نکته در اینجا وجود دارد؛ تا حدی بیداریهایی که برهانالدین محقق به مولانا داده و بیش از آن، ضربه سال ٦٤٢ ه. ق و طلوع شمس در قونیه بوده است. در این لحظه مولانا تغییر کرده است اما رابطه این دو فرد با یکدیگر نشان میدهد، همانگونه که شمس میگوید: «در جستوجوی کسی بودم از جنس خود تا روی بدو آرم و او را قبله سازم که از خود ملول شده بودم. » در تصحیح مقالات شمس دکتر موحد میتوانید درباره شمس بخوانید. او شهر خود را میگذارد و با گشتن در تمام شهرها و گریبان متشرعان و صوفیان را میگیرد تا به قونیه میرسد و آوازه جلالالدین محمد را میشنود. روایات مختلف درباره نحوه مواجهه آنها را رها کنید، مهم برخورد این دو نفر است که هر یک آنکه را میجستهاند، پیدا میکنند. مطمئنا مولانا نیز به دنبال چنین کسی بوده است. وقتی در «فیه ما فیه» میخوانید که در خاندان ما شعر گفتن ننگ بوده است، میتوانید عمق ضربه برخورد با شمس برای مولانا را درک کنید. هر دوی این افراد یکدیگر را زیر و رو کرده و از نو ساختهاند. مقالات شمس را بخوانید میبینید که همان علاقه و احترامی را که مولانا نسبت به شمس دارد، او نیز نسبت به مولانا دارد و میگوید: «از برکت مولاناست اگر از ما سخنی میشنوید. » استعلامی با بیان اینکه ما درباره جزییات زندگی شمس و مولانا و انتساب آنها به فرقههای صوفیان چیزی نمیدانیم، تاکید کرد: روایاتی که درباره خرقهپوشی و چلهنشینی آنها مطرح میشود، از نوع روایت افلاکی است. چلهنشینی و آداب خاص صوفیان خانقاهی است اما رابطه مولانا با مریدانش مطلقا خانقاهی نبوده است. وی با بیان اینکه صدای حافظ صدای اعتراض مشرق زمین در تمام اعصار است، افزود: بسیاری از روایات درباره زندگی بزرگان ما صحت ندارند، آنها را بهتر بشناسیم و به جایی برسیم که آنها برای مطرح شدن نیازی به معجزه و کرامت نداشته باشند. وی در پایان گفت: از طلوع شمس، مولانا رنگ صوفیانه میگیرد، پیش از آن مدرس است، شیخ صوفیان کبروی نیست، پدر او نیز نبوده است. پس دنبال اطلاعات نادرست نرویم.
زادگاه شمس تبریز و بارگاهش خوی/ توفیق سبحانی- مولاناپژوه
توفیق سبحانی بحث خود را راجع به سوالی که مولانا از شمس کرده متمرکز خواند و گفت: مولانا از خانه بیرون میرفت، سر راهش مستی دید. از او پرسید ز کجایی تو؟ آن مست گفت نیمیم ز ترکستان، نیمیم ز فرغانه/ نیمیم ز آب و گل، نیمیم ز جان و دل/ نیمیم لب دریا، نیمی همه دندانه. آن مست حتی خودش نمیدانست اهل کجاست. او از همه جا بود. مولانا میگوید حالا میپرسم کجایی تو؟ البته معروف است که شمس تبریزی است، اما برخی هندیان ادعا کردهاند که هندی است. البته کسی که چنین ادعا کرده، منابع ما را درست نخوانده و از روایات استفاده کرده است. امروز خیلیها مدعیاند که شمس از ما است. پاکستانیها میگویند او مال ما است. برخی نیز میگویند اصلا شمس ارزش نام بردن ندارد. زمانی میگفتند که مراد مولانا از شمس، مهر و خور و خورشید و آفتاب است و این نشانی از آیین مهر است. اما این مدعیان به این ابیات توجه نکردهاند که: خود غریبی در جهان چون شمس نیست/ شمس جان باقیست کاو را امس نیست/ شمس در خارج اگر چه هست فرد/ میتوان هم مثل او تصویر کرد/ شمس جان کو خارج آمد از اثیر/ نبودش در ذهن و در خارج نظیر/ در تصور ذات او را گنج کو/ تا درآید در تصور مثل او/ چون حدیث روی شمسالدین رسید/ شمس چارم آسمان سر در کشید. بنابراین این شمس با مهر آیین مهر متفاوت است. استاد علامه طباطبایی میگوید: همی گویم و گفتهام بارها/ بود کیش من مهر دلدارها/ پرستش به مستی است در کیش مهر/ بروناند زین جرگه هشیارها. همه میدانیم که استاد علامه طباطبایی مهرپرست نبوده و یکی از علمای بزرگ اسلامی شیعی است. ابیات دیگری از مولانا هم هست که نشان میدهد که شمس با مهر و خورشید متفاوت است. بنابراین شمسی که مولانا دنبال اوست، زمینی و تبریزی است.
احوالات شمس
سبحانی گفت: بسیاری از خاورشناسان گفتهاند که شمس امی و بیسواد بوده است. یگانه اثر او مقالات اوست که بار اول چنان مغشوش منتشر شد که میتوان به افرادی حق داد که شمس را امی میپنداشتند. نشر بخش اول مقالات در ١٣٥٦ با تصحیح و تعلیقات استاد دکتر محمدعلی موحد و انتشار بخش دوم یعنی تمام مقالات در ١٣٦٩ باز به وسیله ایشان شمس و مولانا را جانی دوباره بخشید. برای استاد موحد که به نظر من بسیاری از سجایای اخلاقی او شبیه شمس تبریزی است، از درگاه خداوند بزرگ طول عمر طلب میکنم.
وی گفت: در حیات شمس شش رقم مهم است: ٥٨٢، ٦٤٢، ٦٤٣، ٦٤٤، ٦٤٥ و ٦٧٢. ٥٨٢ رقمی است که از ٦٤٢ بیرون آمده است، زیرا دقیقا مشخص شده که شمس در ٦٤٢ وارد قونیه شده و در نسخههای خطی روز و دقیقهاش شنبه سال ٦٤٢ بوده و در آن تاریخ ٦٠ سال داشته است. در نتیجه میتوانیم بفهمیم که شمس احتمالا در ٥٨٢ به دنیا آمده است. در ٦٤٣ شمس عناد و بدرفتاری مردم قونیه را بر نتافته و از قونیه خارج شده است. ٦٤٤ تاریخی است که شمس به دعوت مولانا که به وسیله اعزام فرزندش سلطان ولد و ٢٠ نفر دیگر به حلب یا دمشق، به قونیه باز میگردد. ٦٤٥ سالی است که از آن تاریخ به بعد از شمس نشانی نیست. روایات مختلف هست که در قونیه یا جاهای دیگر کشته شده. این تاریخ فقدان شمس تبریزی است. البته دو تاریخ سالهای ٦٥٦ و ٦٦٩ نیز مهم است. در این تاریخها بود که برخی گفتهاند که شمس واقعا وارد تاریخ ادبیات ایران شد و قبول کردند که او بوده است. معروف است که ٦ وقت شمس است. میدانیم که مولانا روز یکشنبه ٥ جمادی الثانی ٦٧٢ ه. ق. وفات یافت. فصیح خوافی در مجمل نوشته است که وفات شیخ شمسالدین تبریزی در این سال است که مدفونا به خود که مولانای روم اشعار خود را به نام او گفته و مثنوی او به استدعای حسامالدین چلبی سروده شده- رضیالله عنه و عنهم- وی بلافاصله وفات مولانا را افزوده است. یعنی شمس الدین با وجود شایعات که بنایی در قونیه برایش ساختهاند، در قونیه کشته نشده است بلکه در ٦٧٢ در خوی دعوت حق را لبیک گفته است و مولانا نیز همان سال در قونیه درگذشته است.
اهل فتوت بود
سبحانی در ادامه درباره شمس تبریزی گفت: نمیدانیم که شمس از ٥٨٢ تا ٦٤٢ دقیقا چه کارهایی میکرده است. میدانیم که مسافرت زیاد میکرده و پرنده بوده و در شام و جاهای دیگر با محیالدین عربی و اوحدالدین کرمانی ملاقات داشته است. از نشانههای او کلاهی بزرگ، پاپوش و سر علمی در موزه مولانا نگهداری میشود. زمانی تنها دلیل برخی از خاورشناسان بر وجود مادی او همان کلاه بود که به کلاه ملامتیان شباهت داشت و بکتاشیان آن را الف خراسانی مینامیدند، مرشد او ابوبکر زنبیلباف تبریزی بود که سبدبافی میکرد. از این رو گفتهاند که او از اهل فتوت بوده زیرا همه اهل فتوت به صنفی وابسته بودند. در ٦٤٤ که شمس دوباره به قونیه آمد، عدهای از اهل حَرِف (حرفهها) به پیشباز شمس رفته بودند. زیرا اهل فتوت بود و فتیان به سراغش آمدند. او به شعر علاقه زیادی نداشت. شمس را به سقراط مانند کردهاند، زیرا او مکتوبی که خود به قلم آورده باشد، نداشت. سخنانی که از شمس در مقالات ثبت کردهاند، همه ساده، نقض، بیپیرایه، پرمعنی، شیرین و در عین حال نامنظم است. در این میراث گرانقدر که خود او را خرقه مینامیده، نهتنها از زندگی پرماجرا و مهآلود شمس تا حدی آگاه میشویم و در آن راجع به تصوف و صوفیان زمان او مطالب تازهای مییابیم، بلکه حکایاتی در آن میخوانیم که مولانا آنها را در مثنوی آورده است. در مقالات ١٢٨ حکایت و حکایت وارده نقل شده است. مولانا مستقیم یا غیرمستقیم آنها را در مثنوی آورده است. ١٦ حکایت نقل شده در مثنوی در هیچ ماخذ دیگری نیست جز در مقالات شمس. نثر شمس با شعر پهلو میزد و در لابهلای کلامش سخن موزون فراوان است.
مولوی یک ضرورت است/ محمد بردبار- مولاناپژوه و عضو بنیاد بینالمللی مولانا
محمد بردبار بحث خود را با اشاره به اینکه آشنایی به جزییات، لازمه شناخت یک کل منسجم است، گفت: در سیر و سلوک چنان که مدنظر همه عرفای بزرگ است و در مثنوی و غزلیات مولانا پیدا است، تعلق به این دنیا مساله مهمی است. وقتی با آثار عرفا آشناییم، میبینیم که همیشه این سه موضوع که از کجا بودیم، در کجا هستیم و به کجا میرویم، با هم تنیده شده است. در عرفان ما گفته میشود که منبسط بودیم و یک گوهر همه/ بیسر و بیپا بودیم و آن سر همه. وی گفت: جهان بیتعین و روح رها و بدون گرفتاری به عالم ماده تعلق میگیرد. وقتی هبوط آغاز میشود، مسائل پیچیدهای پدید میآید و تفاعل اضداد و حضور تناقض و بیکرانه بودن نسبت به ذهن انسان و کثیر بودن صور زندگی از این دست مسائل است. ما آغاز بیتعین و منبسط داریم. اگر آن آغاز را با هبوط در هم نیامیزیم، مدیریت این عالم کثرت را گم میکنیم: تا بدین جا بهر دینار آمدم/ چون رسیدم مست دیدار آمدم. اساسا خود کلمه وحدت مخصوصا در واحدیت اجازه انفکاک اجزای هستی را نمیدهد. ممکن است ما در زندگی با هزاران هزار شکل و صورت متفاوت روبهرو شویم، اما مدیریت توحیدی تنها راهی است که تمامیت این زندگی را سازگار و سازوار میکند. رنج توحیدی با رنج شرکآلود فرق میکند. بنابراین اینجاست که شخصیت و ذهن و اندیشه و روان مولانا، روانی است که به کثرت ما سامان توحیدی میدهد و از دل توحید ما کثرت سازوار استخراج میکند.بردبار گفت: مولوی یک ضرورت است. اندیشه مولوی شمسی است که تاریکیهای زندگی ما را روشن میکند. وقتی قرار باشد که مدیریت توحیدی در این دنیا باشد و بین ماده و ماورای ماده تفاوت ارزشی باشد و دست به طبقهبندیهای غیرتوحیدی زده شود، نمیتوان زندگی را سامان داد. ما به وسیله توحید از جنس خدا میشویم، یعنی رحمان و رحیم و کبیر و عظیم میشویم.
اسین چلبی، نواده مولانا
خانم اسین چلبی بیست و دومین نواده مولانا آخرین سخنران این نشست بود. فروزنده اربابی تنها عضو ایرانی بنیاد مولانا همراه او روی سن آمد و سخنان او را ترجمه کرد. اسین چلبی سخن را با دعایی به احترام شهدای کربلا آغاز کرد و در ادامه گفت: ما امروز همه میهمان مولانا هستیم زیرا بزرگان میگویند وقتی در مجلسی از یکی از اولیای بزرگ یاد میشود، حتما آن ولی بزرگ در آن مجلس حضور دارد. وی بحث خود را با اشاره به تاریخ ١٩٢٥ میلادی که مولویخوانی و خانقاههای مولوی در ترکیه ممنوع شد، آغاز کرد و گفت: پدر پدر بزرگ من عبدالحلیم چلبی که نخستین رییس مجلس جمهوری تازه تاسیس ترکیه بود، تلاش میکند بحث درباره اندیشه مولانا به صورت آکادمیک ادامه یابد. بعد از این قانون کارهای فرهنگی راجع به مولانا به عهده خانواده مولانا گذاشته شد و این خانواده به اشاعه فرهنگ مولانایی پرداخت. بیست و یکمین نواده پسر مولانا که پدر من جلال الدین محمد چلبی باشد، در ١٩٩٦ بنیاد بینالمللی مولانا را به ثبت رساند و این بنیاد در استانبول شروع به کار کرد. اسین چلبی در ادامه به معرفی هیات امنای بنیاد و خانواده خودش پرداخت و سپس گفت: هرجا نام مولانا باشد، همه گرد هم میآیند.
منبع: اعتماد
نظر شما