فرهنگ امروز/ محمد اسکندری:
معرفی نویسنده: دانشآموختهی اقتصاد در دانشگاه تهران و جغرافیای سیاسی در دانشگاه کلارک. اسکندری مدرس جغرافیای انسانی در دانشگاه دولتی ووستر است. حوزهِی علایق او سیاست خارجی آمریکا، جغرافیای سیاسی خاورمیانه، نظریههای امنیت بینالملل و مدیریت منابع آب است. ترجمهی او از کتاب «مارکس»، نوشتهی پیتر سینگر، توسط انتشارات طرح نو به چاپ سوم رسیده است.
***************************
«گذشته سرزمین غریبی است. کارها آنجا طور دیگری است.» (ال. پی. هارتلی)
در پایان کتاب «از دیدار خویشتن»، طرح قلماندازی آمده است که لابهلای یادداشتهای احسان طبری پیدا شده بود. در پایین سمت چپ نقاشی، جوانی را در حال قدم زدن میبینیم. در پایین سمت راست تصویر، پیرمردی قدم میزند که در چند قدمی گور قرار دارد. جوان، خود احسان طبری است که در مسیر زندگیاش، به پیری («خزان ناگزیر») رسیده است و با مرگ (فروآمدن «دیوارهای سیاه شب») فاصلهای ندارد. در بالای صفحه، خطی هست که افتوخیزهای زندگی طبری را مشخص میکند. در طول خط، در داخل پرانتز و با حروف اختصاری لاتین، محل اقامت طبری در طول سالهای زندگیاش مشخص شده است: ساری، تهران، مسکو، لایپزیک، تهران. احسان طبری در ۱۲۹۵هـ (۱۹۱۷م)، مقارن انقلاب بولشویکی اکتبر، در ساری به دنیا آمد و در ۱۳۶۸هـ (۱۹۸۹م)، در آستانهی فروپاشی بلوک شرق، در تهران از دنیا رفت. زندگی او از جهاتی با فرازوفرودهای تجربهی ساختمان سوسیالیسم در اتحاد جماهیر شوروی گره خورد. طبری به بسیاری از نقاط دنیا سفر کرد. رهبران کمونیست بسیاری را دید. با روشنفکران بسیاری آشنا شد و نشستوبرخاست کرد. در تهران، مسکو و لایپزیک تحصیل کرد و دکتری گرفت. به چند زبان و در چندین حوزه مطالعه کرد و از همان جوانی، بهطور مستمر و منظم دربارهی سیاست، فلسفه، تاریخ، زبانشناسی، هنر و ادبیات، مطالبی در قالب کتاب و مقاله نوشت و منتشر کرد. جز فارسی، از او مقالاتی به انگلیسی و فرانسه و روسی منتشر شده است. نوشتههای فارسیاش هنوز هم خوانندگانی دارد.
احسان طبری حضور نیرومندی در تخیل جمعی چند نسل از چپهای مارکسیست ایران داشت؛ جایگاهی که شاید کمتر کسی به آن دست یافت. اما خود او جهان را چگونه تخیل میکرد/میفهمید؟ چه چیز او و نسلی از مارکسیستهای ایرانی را به تلاش و مبارزه و فداکاری و تحمل زندان و شکنجه و تبعید و دربهدری وامیداشت؟ او که در جوانی از «شکنجه و امید» نوشت، از چه رنج میبرد و به چه امید داشت؟ مختصات جغرافیای خیالی دنیای احسان طبری و چپ مارکسیست-لنینیست ارتدوکس یا راستکیش ایرانی چه بود؟ از آن جهان چه بر جا مانده است؟
هدف این نوشتهی کوتاه، ارزیابی چند دهه فعالیت قلمی احسان طبری نیست. این نوشته طرحی است اجمالی برای بازسازی جهانشناسی احسان طبری و گروهی از همنسلانش که دل در گرو مارکسیسم انقلابی نهاده بودند. کوششی است برای ترسیم نقشهی جغرافیا(ها)ی خیالیای که به جهان طبری و همراهانش نظم و معنا میبخشید و به تلاش و مبارزهی آنها جهت میداد. در عین حال، این نوشته تأملی است در بحران، و در نهایت تلاشی، این جهانها و جغرافیا(ها)ی خیالی. چنین طرحی به ناگزیر مستلزم سادهسازی بسیار است و تفاوتهای مهم موجود میان بخشهای مختلف جنبش چپ انقلابی ایران را نادیده میگیرد. اما ترسیم چنین نقشهای به ما کمک میکند تا بحران چپ راستکیش ایران را بهتر بفهمیم. و ایبسا چنین مقدمهای، دریچهای بگشاید برای روشنتر شدن مفهوم «چپ نو» یا «چپ معاصر» و وضعیت آن در جهانی بحرانزده.
مفهوم «جغرافیای خیالی»۱ را ادوارد سعید در کتاب «شرق شناسی»۲ طرح کرد. منظور او از اطلاق صفت «خیالی» و نشاندن آن کنار جغرافیا، ارزیابی صدقوکذب گزارههای ما دربارهی جهان و سنجش حدود و یا تقویت قوای فاهمهی انسانی نیست. منظور او اشاره به روایتها یا داستانهایی است که ما آنها را واقعی قلمداد میکنیم و به فهم ما از جغرافیا و تاریخ دنیا نظم میدهند. چنین داستانهایی لزوماً بهتمامی غیرواقعی و تخیلی نیستند و عناصری از واقعیت را در بر دارند، اما فرآوردهی قوای ذهنی ما هستند.۳
در بررسی جغرافیای خیالی، بهجای توجه به صدقوکذب آن، باید به کارکردهای آن دقت کرد. از جملهی این کارکردها، نقش مقوم جغرافیای خیالی در ترسیم مرزهای خودی/غیرخودی یا خودی/بیگانه، شکلدهی به هویت گروهی، مشروعیتبخشی به مواضع سیاسی و برانگیختن کنش جمعی است. گرچه خود ادوارد سعید تحلیلش را به جغرافیای خیالی شرقشناسان و روایتها و تصویرسازیهای آنان از «شرق» و تبعات این روایتها در مشروعیتبخشی به نوع خاصی از دخالت سیاسی در شرق محدود کرد، اما به پیروی از او، میتوان از جغرافیاهای خیالی دیگری هم صحبت کرد؛ روایتهای آنها از تاریخ گذشته و سیر آیندهی زندگی جمعی انسان را بررسید؛ نقشهی آنها از فضای جغرافیای جهان را ترسیم کرد و کارکردهای روایتهای خاص آنها را در عمل مورد مطالعه قرار داد. تمامی این جغرافیاهای خیالی، برساختههای فرهنگی هستند که ادعای صدق میکنند و در عمل، تبعات سیاسی و اجتماعی دارند.
مارکسیسم-لنینیسم ایرانی بیش از هرچیز متأثر از درسنامههای روسی و روایت روسی از مارکسیسم بود.۴ برطبق این روایت، مارکسیسم-لنینیسم یک ایدئولوژی علمی قلمداد میشد که بر دو رکن اصلی ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی استوار بود. در این روایت، تاریخ انسان سیر تحول قانونمندی دارد که از شکلهای سادهی جوامع ابتدایی شروع میشود و به شکلهای پیچیدهتر پیشرفت میکند،و ناگزیر به سوسیالیسم ختم میشد. جز جوامع سادهی اولیه و جامعهی سوسیالیستی، تمامی جوامع بشری جامعههای طبقاتی و مبتنی بر استثمار فرد از فرد بودهاند. از این منظر، تاریخ بشر تکخطی است و همهی جوامع، دیر یا زود، از صورتبندیهای کمابیش مشابهی عبور میکنند. البته شاید هم بعضی جوامع بخت یارشان باشد و به ترفند تاریخ از یک یا دو تا از این صورتبندیها بجهند. اما همهی مسیرها به سوسیالیسم ختم میشود. سیر پیشروندهی صورتبندیهای تاریخی، سیر آزادی و بهروزی انسان است. توجه به تاریخ تحول اروپا، ما را به روایتِ کلانی تجهیز میکند که درکمان از سیر تحول سیاسی و اجتماعی کشور خودمان را تعمیق میکند؛ چراکه اکنونِ اروپا (غرب)، آیندهی آسیا و آفریقا و باقی جهان است. مبارزهی طبقاتی، که در مقاطع حساس تاریخی ظهور و بروز انقلابی مییابد، در حکم موتور این تحول تاریخی است. بخشی از فرآیند مبارزهی سیاسی، تلاش برای درک صحیح مسیر تاریخ و همراه شدن با «ضرورتهای تاریخ» است.۵
نقشهی جغرافیای جهان در نگاه چپ ارتدوکس تا حد بسیار زیادی متأثر از جغرافیای سیاسی جنگ سرد بود. مفاهیم «اردوگاه سوسیالیسم»، «امپریالیسم»، «جهانسوم» و «جنبشهای رهاییبخش» مفاهیم قوامبخشی بودند که در ترسیم فضای جغرافیای جهان نقش محوری داشتند. سوسیالیسم تنها امری مربوط به آیندهی دور نبود، بلکه حضوری متجسم در فضای جغرافیای دنیا داشت؛ اگر نه در شوروی، در چین؛ اگر نه در چین، در آلبانی یا کوبا. سوسیالیسم واقعاً موجود، علیرغم تمام کاستیهایش، نشانهی امکان واقعی تحقق تحول انقلابی بود. واقعیت وجود سوسیالیسم نشان میداد که در کشورهایی نه چندان دور، گروهها یا احزاب پیشاهنگِ طبقات زحمتکش، در یک فرآیند انقلابی، دستگاه دولتی را فراچنگ آوردهاند و به بازسازی از بالا به پایین جامعه و اقتصاد پرداختهاند. سوسیالیسم از نظر اقتصادی به معنای برقراری مالکیت دولتی، نابودی مالکیت خصوصی و هدایت عقلانی اقتصاد از طریق برنامهریزی جامع بود. نتیجهی اجتماعی این تجدید سازمان اقتصادی جامعه، ساخته شدن انسان تراز نوین (انسان سوسیالیستی) بود. افق سوسیالیسم به مبارزات انقلابیون جهت و معنا میداد. از این منظر، شاید زندگیِ اکنون و اینجای فرد مبارز، مثلاً در ایران عصر پهلوی، با رنج و ستم اجتماعی و اقتصادی و سرکوب سیاسی همراه بود، اما آینده به مبارزان تعلق داشت و «غوغای شهرها، از انقلاب» پیشِ رو سخن میگفت.
به دلایل متعدد، از جمله سرکوب گستردهی سیاسی، ارتباط چپ انقلابی ایران با «مارکسیسم اروپایی» چندان عمق و قوامی نگرفت. شاهرخ مسکوب در مصاحبهای از دیدارش با طبری در سالهای آخر دههی ۱۳۵۰، یعنی زمانی که طبری بعد از نزدیک سی سال تبعید ناخواسته به ایران بازگشته بود، روایتی به دست میدهد که مؤید این ادعاست. به گفتهی مسکوب، در این دیدار، طبری مدام از پیشرفتهای اقتصادی اتحاد شوروی میگفت. وقتی مسکوب از جورج لوکاچ و مکتب فرانکفورت میپرسد، طبری حتی تمایلی به صحبت دربارهِی آنها نشان نمیدهد.۶ میشود پرسید چرا طبری که در خلال سالهای زندگی در اروپا، آرامش و فراغت و فرصت داشت، به مطالعهی گرامشی و لوکاچ نپرداخت؟ چرا در آثارش هیچ نشانی از عنایت به مارکسیسم اروپایی نیست؟ چرا او که از نزدیک وضعیت زندگی در روسیه و بلغارستان و آلمان شرقی را دیده بود و در آنها زیسته بود، دل به «سوسیالیسم واقعاً موجود» و «راه رشد غیرسرمایهداری» سپرد؟ پاسخ به این سؤالها آسان نیست و مستلزم سفر در دنیایِ غریبِ گذشته است. احتمالاً او مشکلات کشورهای سوسیالیستی را موقت و گذرا میدانست. احتمالاً او، که تجربهی زندان رضاشاه را داشت، تلخی کودتای ۱۳۳۲ و دخالت آمریکا و انگلیس را لمس کرده بود و شاه را دستنشانده و مزدور امپریالیسم میدانست؛ سختیهای موجود کشورهای سوسیالیستی را هم با رجوع به بقای امپریالیسم تفسیر میکرد و ناشی از رقابت با کشورهای سرمایهداری پیشرفته و دشمنی امپریالیسم میدانست.
بحران عمیق و همهجانبهی اقتصادی، سیاسی و فرهنگی اروپای شرقی، که به تلاش بلوک شرق در اواخر دهه ۱۹۸۰ انجامید، حتی مارکسیستهای اروپایی را هم غافلگیر کرد.۷ رخنههای نظری در روایت رسمی مارکسیسم-لنینیسم، دهان باز کرد. تردیدهای موجود دربارهی کفایت نظری مارکسیسم، شکلِ سازمانی احزاب کمونیستی، محوریت مبارزهی طبقاتی، عملی بودن ادارهی مرکزی اقتصاد، با شدت بیشتری مجال بروز پیدا کرد. «واقعیت دیکتاتوری سیاسی، سلطهی یک گروه اجتماعی ممتاز بر اقتصاد، دشواریهای فزایندهی برنامهریزی و تنظیم اقتصاد از طریق یک دستگاه مرکزی»۸ با رخنههای نظری انباشتهشده در چند دههی گذشته، دستبهدست هم داد و به بحران روایت رسمی مارکسیسم راستکیش و مارکسیسم اروپایی انجامید. اگرچه به قول نیل اسمیت، مارکسیسم برخوردی خلاق با منتقدانش داشته و بخش مهمی از انتقادها به روایت تاریخی و نارساییهای نظریاش را در خود جذب و رفع کرده است، با این حال، نمیشود منکر بحران دامنهدار تفسیر مارکسی از جهان شد.
امروز از آن جهان خیالی چیز زیادی بر جا نمانده است. نقشهی جغرافیای سیاسی جهان دستخوش تحولات شگرفی شده است. جغرافیای مفهومی چپ هم زیروزبر شده است. «چپ جدید» یا «چپ معاصر» دیگر روایتهای مارکسیسم راستکیش از سیر تاریخ و مسیر آیندهی بشر را نمیپذیرد و آن را تکخطی، اروپامحور و غایتانگارانه میداند و نقد میکند.۹ سهل است، چپ جدید هیچگونه روایت کلانی از سیر تحول جوامع بشری و غایت زندگی انسانی را نمیپذیرد. چپ جدید شکل سازمانی حزب لنینی را، که به احزاب پادگانی شباهت داشت، نمیپذیرد و در جستوجوی شکلهای سازماندهی دموکراتیکتر جنبشهای متکثر اجتماعی است.۱۰ چپ جدید مبارزهی طبقاتی را در اولویت قرار نمیدهد و به شکلهای مختلف ستم اجتماعی و سیاسی، مثل ستم جنسی، تبعیض نژادی و سرکوب عقیدتی، به همان اندازه بها میدهد. چپ جدید در مفهوم «انقلاب رهاییبخش» تردید دارد، اما مبارزهی سیاسی برای جهانی بهتر را بیمعنا نمیداند.۱۱ چپ جدید مفهوم «دیکتاتوری پرولتاریا» را رد میکند و با هر نوع دیکتاتوری مخالف است و هدف مبارزهاش را گستردهتر کردن امکان مشارکت در حوزهی عمومی، عمق بخشیدن به دموکراسی و تحقق حقوق انسانها قرار داده است.۱۲ چپ جدید گرچه از گفتوگو با مارکسیسم پرهیز نمیکند، اما متکثرتر از آن است که قابل فروکاستن به مارکسیسم باشد.
آیا این همه مایهی قوت چپ جدید است یا ضعف آن؟ آیا چپ جدید، بدون یک حزب متمرکز قدرتمند و بدون یک تصویر نیرومند و گیرا از جامعهی بدیل، میتواند با دنیای خیالانگیز، ولی دستنیافتنی نئولیبرال پنجه درافکند؟ این سؤال مهمی است که هنوز جای تأمل بیشتر دارد.۱۳ جغرافیای خیالی نئولیبرالیسم را میشود تالی فاسد جغرافیای خیالی مارکسیسم-لنینیسم سنتی دانست. این روایت هم مبتنی است بر استنباطی خطی، اروپامحور و غایتانگارانه از تاریخ. فوکویاما حرف دل خیلی از متفکران نئولیبرال را زد وقتی که رودربایستی را کنار گذاشت و پایان تاریخ را اعلام کرد؛ گویی معمای زندگی جمعی انسان و سامان سیاسی و اقتصادی آن حل شده است. جغرافیای خیالی نئولیبرال هم فضای جهان را به بخشهای توسعهیافته و در حال توسعه و اقتصادهای در حال گذار و بازارهای در حال شکلگیری تقسیم میکند. حالِ «غربِ» پیشرفته، حکایت آیندهی «شرقِ» عقبافتاده است. اینجا هم نسخهی حاضر و آمادهای برای اقتصادهای بیمار مهیا شده است. کافی است این کشورها به نسخه «اجماعِ واشنگتن» عمل کنند تا به جرگهی کشورهای پیشرفته بپیوندند. رخنه به تخیل نیرومند (و ویرانگر) نئولیبرال به همان اندازه دشوار است که خلل وارد کردن به جهان خیالی مارکسیسم-لنینیسم ایرانی در دهههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ دشوار بود. گویی هرچه بحران اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و زیستمحیطی در جایجای دنیا ژرفتر شود، هرچه شکاف فقیر و غنی بین کشورها و در درون کشورها عمیقتر شود، به نیروی این جغرافیای خیالی برای شکل دادن به سیاستگذاری کشورها افزوده میشود.۱۴
آیا میشود در نقد پروژهی سیاسی و اقتصادی نئولیبرال به انبان مفاهیم انتقادی مارکسیسم و یک قرن نظریهورزی اقتصاد سیاسی بیاعتنا بود و از آن بهره نبرد؟ پاسخ منفی است. به قول ادوارد سعید، هنوز باید به «آموختن انتقادی از آثار مارکس» ادامه بدهیم. اما در این میان، نباید تنها به متفکران مارکسیست اکتفا کرد. چپ ایرانی مدتهاست که گفتوگو با اندیشهی انتقادی متفکرانی نظیر لوکاچ، لوگزامبورگ، گرامشی، آدورنو، پولانی، ریکور، باختین، فوکو و ادوارد سعید را آغاز کرده است. باید به این گفتوگو ادامه داد. باید دامنهی این گفتوگو را هرچه گستردهتر کرد. هنوز جای بسیاری در این جمع خالی است: ارنستو لاکلائو و شانتال موف، هانری لفور، دیوید هاروی، نیل اسمیت، درک گرگوری، ارنستو اسکوبار، پاترا چاترجی، واندانا شیوا، جولیا کریستوا، دانا هاراوی، جودیت باتلر و بسیاری دیگر از گوشهوکنار دنیا.
پینوشتها:
۱. Imaginative geographies
۲. ن.ک.به:
Edward Said. ۱۹۹۵. Orientalism. London: Penguin Books, pp ۵۴-۵۸.
همچنین مقالهی تفصیلی درک گرگوری در بررسی این مفهوم:
Derek Gregory. ۱۹۹۵. «Imaginative geographies”. Progress in Human Geography, ۱۹ (۴): ۴۴۷-۴۸۵.
۳. این مفهوم، توازیها و شباهتهایی با مفهوم «جوامع تخیلی» بندیکت اندرسون دارد. ن.ک.به:
Benedict Anderson. ۲۰۰۶. Imagined Communities: Reflections on the Origin and Spread of Nationalism. Edinburgh: Verso.
۴. مقالهی فرد هالیدی، ارزیابی دقیقی از زمینهی شکلگیری، سیر تحول، نقش اجتماعی و سیاسی و دلایل ناکامی چپ انقلابی ایرانی به دست میدهد. ن.ک.به:
Fred Halliday. ۲۰۱۳. «The Iranian left in international perspective”. In, Reformers and Revolutionaries in Modern Iran, Edited by Stephanie Cronin. London: Routledge, pp ۱۹-۳۶.
همچنین ن.ک.به: فصل آخر کتاب مازیار بهروز:
Maziar Behrooz. Rebels with a Cause: The Failure of the Left in Iran. London: I.B. Tauris, pp ۱۳۵-۱۶۶.
۵. شاید بهترین مثال چنین تأثیری در ایران، مجادلات بیپایان رایج در سالهای پایانی دههی ۱۳۵۰ خورشیدی دربارهی «مرحلهی انقلاب ایران» باشد. هدف این قبیل بحثها، تلاش برای فهم رویدادهای ایران از راه قیاس آنها با تحولات انقلابی ۱۹۱۷ روسیه و تاریخ اروپا بود.
۶. ن.ک.به: شاهرخ مسکوب، «گفتوگو با شاهرخ مسکوب»، مصاحبهی علی بنوعزیزی و علی دهباشی با شاهرخ مسکوب. کلک، دی و بهمن ۱۳۷۳، شمارهی ۵۸ و ۵۹، ص ۲۰۱ و ۲۰۲.
۷. ن.ک.به: مدخل «بحران جامعهی سوسیالیستی» در کتاب زیر:
Tom Bottomore. ۱۹۹۱. «Crisis of socialist society”. In A Dictionary of Marxist Thought, edited by Tom Bottomore, at al. London: Blackwell, pp ۱۲۱-۱۲۲.
۸. ibid, p ۱۲۲. For a short list of theoretical difficulties of classical Marxism, see «Critics of Marxism» in the same dictionary, pp ۱۲۲-۱۲۷.
۹. برای نقد اروپامحوری، از جمله ن.ک.به: مقالهی درخشان درک گرگوری:
Derek Gregory. ۱۹۹۸. «Power, knowledge, and geography”. Geographische Zeitschrift ۸۶: ۷۰-۹۳.
۱۰. در این زمینه، تجربیات «فوروم اجتماعی» و «جنبش اشغال والاستریت» توجه بسیاری از محققان و متفکران و فعالان سیاسی چپ را برانگیخته است.
۱۱. ن.ک.به: مقالات این کتاب، از جمله فصل اول:
Ernesto Laclau. ۱۹۹۶. «Beyond emancipation”. In Emancipation(s). London: Verso, pp ۱-۱۹.
۱۲. ن.ک.به: مفهوم «دموکراسی رادیکال» در کتاب زیر:
Ernesto Laclau and Chantal Mouffe. ۲۰۰۱. Hegemony and Socialist Strategy: Towards A Radical Democratic Politics. London: Verso.
۱۳. شاید در این زمینه، دیوید هاروی مهمترین منتقد «چپ جدید» باشد که در سی سال گذشته، مدام بر کاستیهای جنبشهای اجتماعی جدید، ناتوانی آن در اصلاح ریشهای سرمایهداری معاصر و اهمیت بازگشت به مبارزهی طبقاتی معطوف به براندازی سرمایهداری تأکید کرده است. از جمله ن.ک.به:
David Harvey. ۲۰۰۰. Spaces of Hope. Berkeley: U California Press.
David Harvey. ۲۰۱۴. Seventeen Contradictions of Capitalism. NY: Oxford University Press.
۱۴. شکواییهی جان گری، که نشان از کلافگی او دارد، در اینباره خواندنی است: «هیچکس نمیتواند ادعا کند که سرمایهداری در دو دههی گذشته، باثبات، کارا یا چندان مولد بوده است. با این حال، سرمایهداری از بزرگترین بحران مالیای که چند نسل به خود دیده است، جان به در برد، بیآنکه خراشی بردارد. نئولیبرالیسم بهلحاظ فکری کاملاً بیاعتبار شده است، اما بهلحاظ سیاسی جایش کاملاً قرص و محکم است.»
John Gray. «Review of Private Island by James Meek”. The Guardian, Friday ۵ September ۲۰۱۴.
نظر شما