فرهنگ امروز/ مصطفی مهرآیین:
نخستین گفتمان و عامل اصلی شکلدهنده به علم و دانشگاه در ایران گفتمان علم و تکنیک تغییرآفرین است. این گفتمان معتقد است علم و تکنیک باید در جهان و زندگی ما تغییر ایجاد کند. مفروض آن هم این است که آنچه دشمنان را در مقابل ما قدرتمند کرده، حاصل علم وتکنیک است، پس باید علم وتکنیک واردکشور شود و برای اینکه بتوان از آن استفاده کرد باید به آن عینیت بخشید و راه عینیت بخشیدن به آن هم تاسیس دانشگاه، تربیت استاد و عملی کردن سازوکار نهادی به اسم آموزش عالی است. با این توضیح آغازگر دانشگاه در ایران، «میل به تغییر جامعه» است. منبع اصلی زایش این گفتمان «دولت» است. تاریخ دانشگاه و علم در ایران همان تاریخ دولت مدرن است. نکتهای که باید به آن توجه کنیم این است که اصولا قرار بر این بود دانشگاه دولت را تاسیس کند یعنی آغاز دولت با آغاز دانشگاه است، به این معنا که دانشگاه باید نیروهایی را تربیت کند که این نیروها مهمترین نیروهای دولت هستند. پس بین دولت و دانشگاه همزمانی وجود دارد و این دو باید محصولاتشان را با یکدیگر مبادله کنند (دولت منابع را در اختیار دانشگاه قرار میدهد و دانشگاه هم نیروهای مورد نیاز دولت را تربیت میکند) . بنابراین گفتمان علم ودانشگاه در ایران ابتدا «دولت آفرین»، یا به تعبیر دیگر حساس نسبت به سیاست بوده است. در گفتمانهای بعدی در دهه ٤٠ و ٥٠ دیگر این نگاه وجود ندارد. گفتمان بعدی «بومیگرایی رادیکال یا شرقگرا» است. در این گفتمان، علم ودانشگاه به جای اینکه فقط به دولت و مقتضیات تغییر و توسعه در جامعه حساس باشد، باید به ارزشهای ایرانی حساس باشد که نماد این گفتمان آل احمد، احسان نراقی و... هستند. بعد از آن تفکر دکتر شریعتی و همفکران او است که معتقدند دانشگاه باید به ارزشهای دینی حساس باشد. دکتر شریعتی اسلام را به عنوان فرهنگ نو و فرهنگی که در حال تحول و تکامل و همچنین با جهان امروز در تعامل است تعریف میکند. پس دانشگاه با حساسیت نسبت به دولت آغاز میشود و هر چه میگذرد درخواستهایی برای اینکه دانشگاه با ارزشهای شرقی (ایرانی) و ارزشهای اسلامی حساس یا سازگار با این دو باشد، پیش میآید. گفتمان دیگر «اسلامگرایی به معنای سنتگرایی» در پی این است که دانشگاه به سنتهای اسلامی به معنای کلاسیک آن حساس باشد که گفتمان امام خمینی (ره) است و بعد از انقلاب گفتمان حاکم دهه ٦٠ است. جمله معروف امام که «دانشگاه باید انسانساز باشد» نشاندهنده همین گفتمان است. گفتمان بعدی که متعلق به دکتر سروش است، اعتقاد دارد علم و دانشگاه باید به «مبانی معرفتشناسی» حساس باشد. علم یک منطق درونی دارد که همان معرفت است و این گفتمان معتقد است علم و دانشگاه به جای اینکه به ارزشهای شرقی، ارزشهای اسلامی یا مساله توسعه و تغییر در جامعه حساس باشد، باید به نظام معرفت و معرفتشناسی حساس باشد. در سالهای اخیر، گفتمان دیگری در میدان اندیشه جامعه مطرح شده که نام «گفتمان سیاستگذاری علم و فناوری» بر خود دارد و معتقد است علم و دانشگاه باید با رویکردهای سیاستگذاری علم وفناوری که بینش جدیدی است پیش برود. گفتمان دو شاخه دارد: یک شاخه علوم انسانیکه سیاستگذاری علمی را امری اجتماع بنیاد میداند و شاخه اقتصادی- مدیریتی که سیاستگذاری را امری ثروتآفرین محور و کارآفرین محور میداند و در پیوند با گفتمان نخستین یعنی گفتمان علم به مثابه تغییر آفرینی و فرینی است. آخرین قاب یا چارچوب معرفت در جامعه ما گفتمان «علم و فناوری رهاییبخش» که باور دارد علم و دانشگاه باید بیش از هر چیز عطف به رهاییبخشی، شور آفریدن در فضای عمومی و نقد از قدرت حرکت کند و از خود یک نظام علمی گفتوگو محور بسازد. علوم اجتماعی در ایران در ابتدا نیروی همکار دولت بود که در مرحله بعد بواسطه بیاعتنایی دولت به همان نکاتی که علوم اجتماعی به او متذکر میشد. در مقابل دولت ایستاد و جامعه را تشویق به شورش علیه دولت کرد. علوم اجتماعی در سالهای پس از انقلاب در مرحله نخست ملزم به تعهد به ارزشهای انقلاب و پس از آن منطق معرفتشناسی شد تا آنکه توسط سیاستگذاران دولتی معتقد به فرهنگ مبادله و ثروتآفرینی وادار به تجاری کردن خود برای نظام اسلامی شد که در یک تناقض تاریخی از او درخواست اسلامی شدن در عین تجاری شدن داشت. امروزه در کنار این مجموعه صداها، البته، علوم اجتماعی در حال خلق یک صدای انتقادی از درون خود است که او را بیشتر دعوت به شناخت الزامات معرفتی خود و الزامات سیاسی- اخلاقی خلق یک جامعه جدید میکند. نکتهای که علوم اجتماعی ایران نتوانسته است آن را در کانون مباحث خود قرار دهد مساله «عدالت» است. به دلیل عدم ضعف حیات گفتمان عدالت خواهی در جامعه ما در دوران معاصر، علوم اجتماعی در ایران هنوز نتوانسته است از یک چارچوب یا قاب عدالتخواهانه برخوردار شود و خود را در چارچوب آن بازتعریف نماید. برخلاف تحلیلهای موجود از نقش گفتمانها و نیروهای فکری در حیات سیاسی- اجتماعی معاصر ایران که بر نقش مخرب یا سازنده گفتمان چپ تاکید میکنند، گفتمان چپ سکولار و علوم اجتماعی انتقادی چپگرا هنوز نتوانسته است از حیات فکری و حیات اجتماعی مناسب در جامعه ما برخوردار شود. هر یک از این چارچوبهای گفتمانی به «تجویز» کنشهای مختلف زبانی و کرداری در جامعه علمی ما، به ویژه جامعه علمی علوم اجتماعی، پرداختهاند و کوشیدهاند سامان علمی یا ساختار علمی خاص خود را شکل دهند. تشریح رابطه میان این قابها یا چارچوبهای علمی و نوع سامان دانشگاهی- فرهنگی حاصل از آنها میتواند مبنای یک تحلیل علمی قرار گیرد. پرسش مهم، اما، این است: به چه میزان این نوع قابهای معرفتی و سامان علمی حاصل از آنها توانستهاند زندگی اجتماعی- سیاسی رابرای ما دلچسب سازند و ما را در این حیات اجتماعی توانمند سازند؟ پاسخ نخستین و بیشتر گمان آلود من این است: هیچکدام.
روزنامه اعتماد
نظر شما