فرهنگ امروز/ مترجم: مجید فنایی:
همۀ ما بر سر این واقعیت که میخواهیم با سرمایهداری بجنگیم و دنیایی جدید را پایهگذاری کنیم توافق داریم؛ بااینحال من فکر میکنم این مهم با تصورات شاعرانه قابل دسترس نیست، برای همین مالتیتود نه تصوری شاعرانه که مفهومی طبقاتی است. زمانی که من در مورد مالتیتود صحبت میکنم، آن را مفهومی طبقاتی میدانم و در مورد این واقعیت صحبت میکنم که کارگران زمانۀ ما دارای شباهتها و همچنین تفاوتهایی با کارگران قرنهای گذشتهاند. طبقۀ کارگر و ترکیب طبقاتی آن در دورههای متفاوتی که هریک از زمان آغاز عصر صنعتی تا امروز آمدهاند کاملاً دگرگون شده است. سازمان زحمتکشان نیز از قرن هجدهم تا امروز بهکلی دچار تغییر و تحول شده است. ترکیب طبقاتی به لحاظ فنی و سیاسی و همچنین راههایی که طبقات، آگاهی طبقاتی خود را به دست آورده و میسازند نیز بهکلی متفاوت شده است. اگر ما مفاهیم طبقۀ کارگر و سازمان کارگری را در موارد مشابه و مجزا به جای یکدیگر استفاده کنیم، کاملاً دچار خطا خواهیم شد.
من فکر میکنم پس از قضایای می 68 و قد علم کردن نولیبرالیسم ارتجاعی، ساختار ترکیببندی کارگران و در نتیجه سازماندهی و چگونگی ساختاربندی طبقاتی بهکلی دچار تغییر شده است. کارخانه دیگر جایگاه اصلی تولید ارزش نیست، ارزش با بسط پیدا کردن کار به تمامی پیکرۀ جامعه در همه جا تولید میشود. مالتیتود نام تمام کسانی است که در سرتاسر جامعه در حال تولید سود هستند. ما تمامی کارگرانی که در سرتاسر جامعه استثمار میشوند، مردان، زنان، کسانی که در بخشهای خدماتی کار میکنند، پرستاران و کسانی که در بخش پزشکی کار میکنند، کسانی که در مورد روابط زبانی و بخشهای مرتبط با آن کار میکنند، کسانی که در بخشهای فرهنگی کار میکنند، در تمامی روابط اجتماعی تا آنجا که آنها استثمار میشوند، ما آنها را بخشی از مالتیتود میدانیم؛ تا آنجا که آنها بهصورت منفرد و مجزا از هم و تکینه هستند. ما مالتیتود را بهصورت کثرت و انبوهی از فردیت یا تکینههای استثمارشده در نظر میآوریم، فردیتهایی که در کارشان تکینه هستند: هریک بهصورت متفاوتی کار میکنند و فردیتی که فردیت کارگران استثمارشده است.
برای روشنتر کردن ابعاد قضیه، ما باید به این مسئلۀ خاص توجه کنیم که امروزه کارگران بیش از گذشته به کارهای غیرمادی اشتغال دارند؛ این البته بدین معنا نیست که کار مادی یا یدی نسبت به گذشته محدودتر شده است، چنانچه امروزه نیز کارگران یدی آشکارا قابل مشاهده هستند؛ در کارخانهها، در تولیدیها، در کارگاههایی که ناباورانه کودکان در آنها کار میکنند، با پوست و استخوان کار میکنند، تمام اینها وجود دارند و بینهایت مهم هستند. بااینحال، آنچه در فرایند تولید فزاینده ارزش اهمیت مرکزی دارد، کار فکری، کار شبکهای، کارهایی که با ایدههای نو ذهنی همراهند و همچنین کارهای علمی هستند. زمانی که مارکس شروع به صحبت دربارۀ ارزشافزایی صنعتی کرد، این تحلیل را بر اساس مشاهدۀ 100 تا 200 کارخانه استوار کرده بود و آنچه اتفاق میافتاد نیز مطابق با ادعای او بود؛ و این راهی است که ما نیز باید آن را دنبال کنیم، اما با افزودن این مشاهدۀ ثانویه: طبقۀ کارگر صنعتی هیچگاه تولیدکنندۀ ارزش بهصورت کلی نبوده است. ارزش همیشه تولید شده است، زیرا هر کارگر سهم خود را در تولید ارزش داشته است.
مسئله اینجا پیدا کردن راهی برای یک ائتلاف میان طبقات یا راهی برای مرتبط کردن طبقۀ کارگر و جنبشهای جدید نیست، مسئله در اینجا اشاره به منشأ منحصربهفرد ارزش و کیفیت منحصربهفرد کار است. این جایگاه منحصربهفرد کار است که به ما اجازۀ میدهد تا بدیلهای دیگری را برای زندگی و جامعه طرح کنیم؛ برای مثال، زمانی که از کشاورزان صحبت میکنیم، کشاورزان همواره بیرون از طبقۀ کارگر در نظر گرفته شدهاند، بهعنوان کسانی که باید به طبقۀ کارگر تبدیل شوند؛ اما این حرف کاملاً اشتباه است، چراکه کشاورزان همواره کارگر بودهاند، بهسختی کار کردهاند، بر روی چیزها کار کردهاند، به شکل خاص خودشان کار کردهاند. امروزه در مقابل چشمان ما طبقهای از کشاورزان در بسیاری از کشورها قرار گرفتهاند که ظهورشان بهطور آشکاری با روند توسعۀ سرمایهداری ناخواناست و درون این طبقۀ کشاورز، از سمتی استمرار سازمان طبقۀ کارگر و از سمت دیگر، ما ویژگیهایی از طبقۀ کشاورز را میبینیم که فقط منحصر به خودش و رابطهای خاصی است که با طبیعت برقرار میکند: پنیر یا شرابی عالی تولید میکند. این به معنای یافتن کیفیت منحصربهفرد کار درون کثرت بسگانۀ آن است. درون تفاوتهایی که با وجود ویژگیهای مشترک وجود دارد: پیوند مشترک تمامیشان در استثمار شدن آنها. بااینحال، ویژگی بارز کار کشاورزی مربوط به رابطۀ خاصی است که با کار روی زمین و چگونگی تبدیل آن به پنیر یا شرابی عالی پیوند میخورد. تنها با این روش است که ما میتوانیم به رابطۀ طبقۀ کارگر و دیگر کارگرانی که کار مکانیکی نمیکنند فکر کنیم.
حال بیاییم به کارهای زنان فکر کنیم، در مورد آنها چطور؟ آنها که همیشه زیر سلطۀ نظام پدرسالاری بودهاند! کار آنها کاری مجهول و مبهم اما کاری مرتبط است. مبهم بودن کار آنها بدین خاطر است که همیشه در خانه انجام میشود و بهصورت کمّی قابل اندازهگیری نیست، کار آنها کاری کیفی است. یکی از کیفیتهای اساسی کار آنها این است که بازتولیدکنندۀ نسل و گونۀ بشری ما هستند، گونههای کارگران هستند. چگونه ما میتوانیم ارزش آنها، ارزش زحمت آنها را محاسبه کنیم؟ برای بحث اتحاد طبقات نیست که زنان اضافه میشوند، هدف از بحث این نیست؛ پس چه چیز است؟ هیچچیز! اگر واقعاً این استدلال اساسی برایتان کافی نیست: در کار کارگران ظرافتهای زیادی وجود دارد، ظرفیتهایی برای مرتبط شدن، برای ساختن و پیدا کردن ارتباطاتی میان آنها. برای نمونه، ممکن است بسیاری از شما پیش از این با کامپیوترها کار کرده باشید، در این صورت دقیقاً معنای این ظرافت را میدانید که معنای تولید روابط در اینجا به چه معنایی است. تولید ارزش در اینجا به معنای تولید رابطۀ اضافی است و این یک تولید زبانی است.
مالتیتود در ابتدای امر یک مفهوم طبقاتی است، پس از آن مفهومی سیاسی نیز میباشد. تا آنجا مفهومی طبقاتی است که در هیئت یک مفهوم جامع، نقطۀ پایانی بر مفهوم بسیط طبقۀ کارگر میگذارد. از نظرگاه سیاسی نیز مالتیتود مفهومی است که پایانبخش مفهوم مردم، ملت و تمام آن چیزهایی است که بهوسیلۀ دولت [مدرن] ایجاد میشود و مبنای نمایندگی را فراهم میکند.
نظر شما