فرهنگ امروز/ بهار سرلک: تد لیون که طی چند سال با خورخه لوییس بورخس به گفتوگو نشست، معتقد است گفتوگوی ادبی پدیدهای فرهنگی است. لیون استاد زبان اسپانیایی و پرتغال در دانشگاه بریگم یانگ بود. او برای مستند کردن رویکرد نوآورانه بورخس به گفتوگو، بیش از ۵۸۰ مصاحبه این نویسنده آرژانتینی را که در طول عمرش با نشریات و رسانههای مختلف انجام داده بود، بررسی کرد. لیون به این نتیجه رسید که گفتوگوی ادبی گونهای «مابین کدهای شفاهی و نوشتاری، مابین جریانی خودجوش و خلاقیتی فکری، در واقع گونهای میان حقیقت و خیال» است. از نظر لیون چنین چیزی منجر به رابطهای بیمثال میان خواننده و «شخصیتهای» درون گفتوگو میشود: «نویسنده و مصاحبهکنندهاش یک وجود منفرد را شکل میدهند و خواننده رابطه دیالوگیاش را با آنها طوری برقرار میکند که گویی دو شخصیت یک رمان هستند.»
تاسیا فرانک، نویسندهای که دو بار جایزه بنیاد «پن» را به خانه برده است در کتاب «ساختارشکنی گفتوگوی ادبی: افسانه پرسونای ادبی» میکوشد، توضیح دهد که در لایههای زیرین «پرسشهای همیشگی که از نویسندگان درباره نوشتن با مداد یا کامپیوتر پرسیده میشود، یا اینکه چه کسی بر آنها تاثیر گذاشته، ایدههایشان را از کجا میآورند و برای کار کردن چه عادتهایی دارند» رابطهای «محکم» و «شدیدا تعاملی» میان خواننده، مصاحبهشونده و مصاحبهکننده میسازد. طبق گفتههای فرانک، گفتوگوی ادبی درست همان تاثیر اثری داستانی را بر خواننده میگذارد که اغلب خواننده احساس میکند «فرد بسیار شاخصی» را ملاقات کرده است.
احتمالا به همین دلیل است که در سالهای گذشته مجموعه گفتوگوهای ادبی با نویسندگان مختلف از سراسر جهان در قالب کتاب در ایران منتشر شدهاند. سال گذشته کتاب «قمار نوشتن» که گفتوگوهای جیسن وایس با نویسندگانی همچون خولیو کورتاسار، اوژن یونسکو، میلان کوندرا، کارلوس فوئنتس و... بود به همت آرش محمداولی از سوی انتشارات نگاه منتشر شد. پیشتر مجموعه کتابهای «رویاهای بیداری» که گردآوری مصاحبههای نشریه «پاریس ریویو» است از سوی انتشارات پارسیک در دسترس کتابخوانهای ایرانی قرار گرفت. مجموعه «آخرین مصاحبه و گفتوگوهای دیگر»، کتاب «رویای نوشتن» و «عادات و آداب روزانه بزرگان» از دیگر کتابهایی است که گفتوگوهای نویسندگان بزرگ و عادات روزانه آنها را برای نوشتن در آنها خواندهایم.
به همین مناسبت در ادامه نکات حایز اهمیت و جالب در امر نوشتن را که چهرههای ادبی در گفتوگو به آنها اشاره کردهاند، به صورت اجمالی مرور کردهام.
یک؛ اهمیت کتاب خواندن
نویسنده واقعی خوره کتاب است. زمان بیشتری را صرف خواندن میکند تا اینکه قلم به دست بگیرد. پل استر، نویسنده انگلیسی در جوانی عاشق بیسبال بود و بهار و تابستان را به این بازی اختصاص میداد اما تمام روزهای سالش را به خواندن میگذراند. او در مصاحبه با پاریس ریویو گفته است: «کتاب خواندن یکی از اولین دلمشغولیهایم بود و هر چه بزرگتر شدم، بیشتر هم شد. به نظرم محال است کسی که در نوجوانی ولع خواندن نداشته، بتواند نویسنده شود. خواننده واقعی میفهمد که کتابها به خودی خود یک دنیا هستند- و این دنیا غنیتر و جالبتر از هر دنیایی است که قبلا در آن سفر کردهایم. به گمانم همین باعث میشود مردها و زنهای جوان نویسنده شوند- همین سعادتی که آدم در کتابها پیدا میکند. هنوز آن قدر عمر نکردهاید که مسائل زیادی داشته باشید که دربارهشان بنویسید، ولی زمانی میرسد که میفهمید برای این کار ساخته شدهاید.»
دو؛ خواندن اثر پیش از نهایی شدن
اورهان پاموک وقتی روی اثری کار میکند، دوست دارد کسی آن را بخواند. تحسین کردن یا گوشزد کردن عیب و ایراد کارش یکی از مسائلی است که پاموک سراغ این نوع خواننده میرود. پاموک در این باره گفته است: «من همیشه چیزی را که نوشتهام برای شریک زندگیام میخوانم. همیشه سپاسگزار میشوم که بگوید باز هم نشانم بده، نشانم بده امروز چه کار کردهای. این کار نهتنها فشار لازم را به شما وارد میکند، بلکه مثل آن است که پدر یا مادرتان به پشتتان بزند و بگوید آفرین! گاهی آن شخص میگوید متاسفم، این قسمتش به نظر من درنیامده که خیلی هم خوب است. از این مناسک خوشم میآید. همیشه به یاد توماس مان میافتم که یکی از سرمشقهای من بود. او عادت داشت نوشتهاش را در جمع همه اعضای خانوادهاش بخواند. از این کار خوشم میآید. مثل آن است که پدر قصه بگوید.»
پل استر هم همین عقیده را دارد و میگوید: «هر نویسندهای به یک خواننده معتمد احتیاج دارد- کسی که نظرش نسبت به کار نویسنده مثبت باشد و بخواهد اثر او تا حد امکان خوب از کار دربیاید. ولی این خواننده باید صداقت داشته باشد. این شرط ضروری کار است. بدون دروغ، بدون تشویش بیجهت یا ستایش از چیزی که به نظرش سزاوار ستایش نیست.»
سه؛ کلاسیکها را باید خواند
کلاسیکها برای تاثیرگذاری و ماندگاریشان کلاسیک شدهاند. درسهای نویسندگی این آثار بیشمار است. از نظر کازوئو ایشیگورو، نویسنده انگلیسی ژاپنیتبار، اگر کلاسیکها را خوانده باشید، پایه محکمی دارید. او در مصاحبه با پاریس ریویو گفته بود تمام آثار داستانی قوی و جذاب قرن نوزدهم را در دانشگاه خواند و علاقه خاصش به این کتابها این است که ادبیات واقعگرا هستند: «به این معنی که دنیایی که در داستان خلق میشود کموبیش دنیایی است که در آن زندگی میکنیم و از این گذشته میشود در کاری که روی این داستانها شده، غرق شد. در روایت آنها که در آن از ابزارهای سنتی طرح داستانی و ساختار و شخصیت استفاده شده، جسارت وجود دارد. در کودکی زیاد مطالعه نکرده بودم، برای همین به پایه محکمی احتیاج داشتم. ویلت و جین ایر شارلوت برونته؛ آن چهار رمان مهم داستایوسکی، داستانهای کوتاه چخوف، جنگ و صلح تولستوی. خانه قانونزده و دستکم شش رمان جین آستن. اگر اینها را خوانده باشید، پایه خیلی محکمی دارید.»
فوئنتس نیز درباره سروانتس و شاهکارش گفته بود: «در میان نویسندگان قدیم از خوانندگان مشتاق سروانتس هستم. کتابش را هر سال میخوانم، بدون این کتاب نمیتوانم زندگی کنم.»
چهار؛ توجه به جزییات
مورخانی که زندگینامههای رهبر و آزادیخواه کلمبیای بزرگ، سیمون بولیوار را نوشتند اهمیتی برای جزییات زندگی او قائل نبودند و همین دلیلی شد تا او اثری درباره شخصیتی که تاثیر مهمی بر تفکر او گذاشته بود را با عنوان «ژنرال در هزارتوی خود» بنویسد. او درباره اهمیت جزییاتی که برای نوشتن این اثر به کار گرفت، گفته بود: «گزارش، داستان کامل است، بازسازی کامل ماجراست. تمام جزییات ظریف اهمیت دارد و مبنای اعتبار و قدرت داستان است. در «ژنرال در هزارتوی خود» هر واقعیت قابل اثباتی، هر قدر هم ساده، میتوانست کل اثر را تقویت کند. مثلا من در مورد دهم ماه مه ۱۸۳۰، شبی که سیمون بولیوار در گوداس خوابید، گفتهام که آن شب قرص ماه کامل بوده- همان قرص کامل ماه که استفاده از آن در داستان بسیار آسان است. میخواستم بدانم آن شب ماه کامل بوده یا نه؛ برای همین به آکادمی علوم در مکزیکو تلفن کردم و آنها هم تحقیق کردند و فهمیدند که بوده. اگر نبود، من هم ماه کامل را حذف میکردم، به همین راحتی. این ماه از آن جزییاتی است که کسی به آن توجه ندارد. اما اگر در یک مطلب گزارشی، واقعیت نادرستی وجود داشته باشد، در آن صورت همه چیز دیگرش هم نادرست است. اگر در داستان واقعیت قابل اثباتی وجود داشته باشد آن وقت خواننده همه چیزهای دیگر را هم باور میکند.»
پنج؛ معجزه پرسشگری
جورج اورول نویسنده و روزنامهنگار انگلیسی که رمانهای «۱۹۸۴» و «مزرعه حیوانات» او پس از گذشته چند دهه هنوز هم نامشان در جدول پرفروشترین کتابها دیده میشود، میگفت: «نویسنده وسواسی نویسندهای است که برای هر جملهای که مینویسد، حداقل چهار پرسش مطرح میکند: سعی دارم چه بگویم؟ کدام کلمات منظورم را بیان میکند؟ کدام تصویر یا اصطلاح منظورم را شفافتر میکند؟ آیا این تصویر آنقدر تازه هست که تاثیرگذار باشد؟» و احتمالا اگر نویسندهای محتاط باشد دو پرسش دیگر هم عنوان میکند: «میتوانم کوتاهتر از این بنویسم؟ چیزی نوشتهام که ناگزیر بدترکیب باشد؟»
شش؛ کشف دنیای سفر
وی.اس.نایپل، رماننویس و مقالهنویسترینیدادی- بریتانیایی سال گذشته از دنیا رفت. او در طول عمرش ۲۰ کتاب از جمله رمان، کتابهای تاریخی، مجموعه داستان، مقاله و سفرنامه نوشت. در وجود نایپل همیشه حس اکتشاف میجوشید. او در کتاب «در میان مومنان، سفری در دنیای اسلام» از سفرش به ایران در سال ۱۳۶۰ و تاثیر تاریخی و اجتماعی بر زندگی مردم میگوید. همچنین او که ریشهای هندی داشت، مرتبا به این کشور سفر میکرد. نوشتههایش تحت تاثیر این سفرها بودند و یک بار گفته بود: «مشکل این است که نمیتوانم جایی بروم و چیزی دربارهاش ننویسم. اگر دربارهاش ننویسم، احساس میکنم این تجربه از دست رفته است.» او گفته بود برای نوشتن کتابهای تحقیقیاش که معمولا به نقطهای در دنیا نیز سفر کرده بود، سعی میکرد: «به جای آنکه مسافر از مردمی که در میانشان سفر میکند مهمتر باشد، این آدمها هستند که اهمیت دارند. من درباره مردمی که ملاقات میکنم مینویسم؛ درباره تجربههایشان مینویسم و تمدن را از طریق تجربههای آنها معنی میکنم.»
هفت؛ بدون زندگی کردن، ننویس
طاهر بن جلون نویسنده مراکشی که اغلب آثارش را به زبان فرانسه نوشته است، در مصاحبه با پاریس ریویو گفته بود: «سرخوردگیها، رنجشهای کوچک، تناقضها- چه اجتماعی و چه روانی- زمانی که صرف کلنجار رفتن با دیوانسالاری میشود، کارهای روزمره» برای کار نویسندگی مضر هستند اما از سوی دیگر نیز گفته بود باید زندگی کرد تا بتوان نوشت و نویسنده وقتی دست از نوشتن میکشد که دیگری نیازی به آن نداشته باشد: «نوشتن بدون زندگی کردن ممکن نیست و زندگی کردن شامل سروکله زدن با کارمند اداره پست، رانندگی در ساعتهای پرازدحام و مواجه شدن با نیازهای زندگی روزمره هم میشود. به این ترتیب آنچه در کار وقفه میاندازد، بیرونی است. ولی چیزی که کار را کاملا مختل میکند فقدان امید است؛ رسیدن به جایی است که آدم از خودش میپرسد اصلا چه فایدهای دارد؟ هر وقت احساس کنم ادبیات بیفایده است، از نوشتن دست میکشم. تا آن موقع، با وجود همه سرخوردگیها، ادامه خواهم داد. خلاصه کلام، آدم وقتی متوقف میشود که دیگر نیازی به نوشتن احساس نکند.»
هشت؛ الهام گرفتن از زندگی روزمره
فیلیپ راث نویسندهای که با کتابهای «شکایت پورتنوی» و «خداحافظ کلمبوس» نگاه جدیدی به هویت یهودیان داشت، در طول حرفه نویسندگی خود نقش شخصیتهای مختلف داستانهایش را بر صفحه کاغذ بازی کرد و او مدام در حال ساخت پلی بود که زندگی خودش را به شخصیتهای داستانی و صداهای آنها پیوند بزند. او معتقد بود: «اگر در داستان جنبههایی از زندگیتان را به کار ببرید به این دلیل است که آشنایی، انرژی کلامی شما را برمیانگیزاند و هر چیزی را که برانگیزاننده باشد مورد استفاده قرار میدهید. بنابراین خودت را استثمار میکنی و همینطور دیگران را. هدف این است که روی کاغذ هیجان ایجاد کنی.»
آیزاک باشویس سینگر، داستاننویس یهودی که به واسطه داستانهای کوتاهش مشهور شد. او در داستانهایش شیطان و اجنه را نمادی ادبی در نظر میگرفت، چون بر زندگی خودش تاثیر گذاشته بودند اما میگفت آنقدرها هم از برشهای زندگیاش در داستانهایش استفاده نمیکند: «من هرگز نمیروم بیرون دنبال داستانها بگردم. یادداشت برمیدارم، ولی نه مثل گزارشگرها. داستانهای من همه بر پایه مسائلی هستند که در زندگی به ذهنم رسیدهاند، بیآنکه بروم بیرون و دنبالشان بگردم. فقط درباره ایده داستان یادداشت برمیدارم. ولی این داستان باید نقطه اوج داشته باشد. من از آن نویسندههای برشی از زندگی نیستم. وقتی چنین ایدهای به ذهنم میرسد، آن را در دفترچه کوچکی که همیشه همراه دارم، یادداشت میکنم. بالاخره یک روز وقت نوشتن این داستان میرسد و آن را مینویسم.»
نه؛ سکوت را جدی بگیر
ادمون ژابس، نویسنده و شاعر فرانسوی- مصری تبار که برای سرودن دفتر شعر «مسکنم را میسازنم» و کتابهای «شباهتها»، «اشارات صحرا» و «محوناپذیر دریافت نشده» که منتقدان را برای طبقهبندی آنها به زحمت انداخت، به مهمترین چهره ادبی فرانسه پس از جنگ جهانی دوم بدل شد. او که در سال ۱۹۱۲ در قاهره متولد شده بود، صحراها نقشی پررنگ در سرودن اشعار و نوشتن گزینگویههایش داشتند. ژابس معتقد بود صحرا رفتن به نفعش بود، چون هر بار فکر میکرده چیزی را که از دست داده، دوباره به زندگیاش بازگردانده بود: «نمیدانم چه بود اما چیزی بود که من را غنی میکرد. چون همه چیزهای اضافی را از دوش من برداشته بود. هنگام نوشتن متوجهش میشوید. چون مگر نوشتن چیست؟ در نوشتن نویسنده همه چیز را کنار میزند تا به کلمهای برسد که از همه ژرفتر است. نوشتن در عین حال نوعی به طرف درون راندن است، این همان چیزی است که صحرا برای من به ارمغان آورد. بنابراین من واقعا احساس غنی شدن میکردم و برای تحمل باقی ماجرا توانمند بودم.»
روزنامه اعتماد
نظر شما