فرهنگ امروز/ محسن آزموده
دفاع از جلال آلاحمد این روزها کار آسانی نیست. نویسنده به سادگی مورد هجمه قرار میگیرد که از نویسندهای غربستیز دفاع میکند که به همراه آن دیگری (شریعتی) مسبب همه بدبختیهایی است که امروز بر سر ایران آمده. این نگاه منفی به آل احمد، نتیجه خوانشهایی ناهمزمان (آناکرونیک) و غیرتاریخی است که بعضا برخی نویسندگان و پژوهشگران بعدی آن را مسبب شدهاند. در حالی که اگر مهمترین کتاب آلاحمد را در متن مناسبات تاریخی و زمان خود بنگریم، واقعیتی دیگر عیان میشود. سال 1340 یعنی وقتی که او اولین طرح غربزدگی را در قالب گزارشهایی به شورای هدف فرهنگ ارایه کرده، 38 سال سن داشته، یعنی همان سال درگذشت آیتالله بروجردی، آغاز طرح اصلاحات ارضی، دو سال مانده به قیام 15 خرداد، سرآغاز دههای که برخی درخشانترین دوره اقتصادی و بلکه فرهنگی در ایران معاصر میخوانند و ... . آل احمد در این زمان چهل سال هم ندارد که کلمه غربزدگی را از دهان احمد فردید میقاپد و نظر خودش را در قالب آن میریزد. البته غربزدگی او با غربزدگی فردید که یک حوالت تاریخی هایدگری- ابن عربیایی (!) است، فرق میکند. غربزدگی آلاحمد یک واقعیت سیاسی و اجتماعی و اقتصادی است. صریحا میگوید که با ماشین و اقتصاد کار دارد و تاریخ غربزدگی را نه به حوالت تاریخی و فروبستگی هستی و وجود و علمالاسماء که به سیادت و ریاست اقتصادی و اجتماعی پیوند میزند. یک دهه بعد از آن است که آنطورکه علی میرسپاسی نشان داده، رژیم پهلوی به مدد کسانی چون فردید، از غربزدگی سیاستزدایی میکند و بر شیپور بازگشت به خود میدمد. غربزدگی آلاحمد وجه فلسفی ندارد، او خود معترف است که فلسفه نمیداند و در این زمینه ادعایی ندارد. البته بعد از آن با محمود هومن هم صحبت میکند و عبور از خط یونگر را با ترجمه هومن تقریر میکند. او جامعهشناسی سیاسی و اقتصادی نمیداند، معلوم است چیز زیادی از مارکس و مارکسیسم و مبارزات طبقاتی و تحلیل طبقاتی و ... نمیداند، کارش روش ندارد، گندهگوییهای زیادی میکند، اشتباهات زیادی در تحلیل تاریخی دارد، تعمیمهای بیجا و نادرست زیاد دارد، برخی جاها گرایش سنت گرایش خودنمایی میکند، اگرچه ادعایی در شناخت عمیق فرهنگ سنتی ندارد اما نویسنده بسیار خوبی است، نثر منحصر به فردی دارد، قصهنویسی تواناست...
مشاهدهگری با چشمهای بسیار گشاده و باهوش و گزارشگری روایتگر که سفرنامهها و تکنگاریهای درخشان در کارنامه دارد. آلاحمد در مجموع انسان پیش رو و توانمندی است و از همین مقدار مشخص است که درباره تاریخ و ادبیات ایران بسیار خوانده، اگرچه فلسفه اسلامی نمیداند، آشناییاش با عرفان و تصوف بسیار اندک است، آگاهیاش از مباحث الهیاتی و کلامی اگر نگوییم صفر است، دستکم باید گفت ناچیز و در حد صفر است و... اما قلم جسوری دارد، مثل فردید و فردیدیها اسیر عالم هورقلیا و فلسفهبافی و مباحث نظری نمیشود، تحلیل او درنهایت سیاسی و اجتماعی و اقتصادی است، جامعه روستایی ایران (فراموش نشود که متن مربوط به قبل از اجرایی شدن اصلاحات ارضی است) ایران را به خوبی میشناسد، از نزدیک به دهات رفته و در آنجا زندگی کرده، اهل گشت و گذار و دیدن و نوشتن است، اورازان، تاتنشینهای بلوک زهرا، در یتیم و جزیره خارک را نوشته و در داستانهای کوتاه و بلندی مثل نفرین زمین و نون والقلم به وضوح نشان میدهد که چقدر خوب جامعه روستایی ایران را میشناسد. همچنان که تا پیش از غربزدگی در داستانهایی مثل مدیر مدرسه و دید و بازدید و زن زیادی نشان داده که جامعه شهری سنتی در حال گذار ما را نیز به خوبی میشناسد. اینکه گفتم پیش رو و مدرن است، نه به استناد مطالبی است که راجع به زنان و مستفرنگها و جوجه فکلیها و... نوشته، او اهل سینما و تئاتر و نقاشی و موسیقی است، حتی به تمرینهای تئاتر سرک میکشد، در زمانه خودش مهمترین و موثرترین دفاعها را از شعر نو و نیما (سالهای پایانی دهه 1330) مینویسد، نقد نقاشی مینویسد و از داستایوفسکی و سارتر و آندره ژید و اوژن یونسکو سخن به میان میآورد. تا پیش از غربزدگی که درواقع مانیفست و روایت اوست از تاریخ و فرهنگ ایران، هنوز خبری از خسی در میقات و در خدمت و خیانت و نقدهای تند و تیزش به روشنفکری نیست. هنوز آن پدرخوانده روشنفکری دهه چهل که درنهایت در سال 1348 در اسالم سکته میکند میمیرد، سر بر نیاورده است. غربزدگی را میتوان در حکم جمعبندی چهل سال زندگی جلال آلاحمد دید. او بهویژه در فصلهای آغازین کتاب، کوشیده هر چه را راجع به تاریخ و فرهنگ ایران میداند، بنویسد. در این فصلها سعی کرده روایت خود را از هزارههای دور تاریخ ایران بنویسد و آن را در مواجهه با آنچه غرب میخواند، مورد بحث و ارزیابی قرار دهد. هریک از ما هم باید چنین کنیم، دستکم در میانه زندگی، روایت خودمان از تاریخ و فرهنگ و زمین و زمان را به نگارش درآوریم. آلاحمد، درست یا غلط، خوب یا بد، به حکم آن احساس مسوولیتی که ذهن و ضمیر انسان جویا و پویایی چون او را آشفته میساخته، در میانه زندگی کوتاه، این کار را کرد. او نمیخواست متنی در تجددستیزی بنویسد، نمیخواست آب به آسیاب تجددستیزان بریزد، او حتی نمیدانست و به قول جواد طباطبایی، پژوهشگر اندیشه سیاسی، نمیتوانست بداند که سنت چیست. آلاحمد تنها به حکم غریزه (چنان که خودش تاکید میکرد)، دغدغههایش را تند تند مینوشت، شاید به این خاطر که باز به حکم غریزه دریافته بود (چنانکه همسرش یک جا نوشته) که چندان در این دنیا نخواهد ماند، ارزیابیهایی شتابزده که وقتی میخوانی، لابهلای سطور، از میان هر پنج حکم و گزاره غلط، دستکم یک نکته بصیرتزا به چشم میخورد، دقیقهای (مومنت) درخشان که بیش از آنکه به نظر میرسد، بیش از آنکه نتیجه خواندهها و دانستههایش باشد، حاصل زندگی پرشور و هیجان اوست و سرک کشیدنهای بیوقفهاش به گوشه گوشه سرزمین و فرهنگی که آشکار بود، بیش از هر چیز دوستش دارد.
روزنامه اعتماد
نظر شما