فرهنگ امروز/ محسن آزموده
در بخش مشهور و بسیار خوانده شدهای از تاریخ جهانگشای عطاملک جوینی مورخ، سیاستمدار و ادیب ایرانی قرن هفتم هجری در توصیف حمله مغول و ایلغارشان از بخارا، داستان دو تن از علمای زمان حکایت میشود که از نزدیک شاهد ظلم و ستم بی حد و حصر جنگجویان مغول هستند. «در این حالت، امیر امام جلالالدین علیبنالحسن الرندی که مقدم و مقتدای سادات ماوراءالنهر بود در زهد و ورع... رویه به امام عالم، رکنالدین امامزاده که از افاضل علمای عالم بود... آورده و گفت: «مولانا چه حالت است اینکه میبینم؛ به بیداری است یا رب یا به خواب؟» مولانا امامزاده گفت: «خاموش باش! باد بینیازی خداوند است که میوزد؛ سامان سخن گفتن نیست!»
در باب پاسخ مولانا امامزاده که واکنشی است به مصیبت حمله مغول تا کنون بسیار بحث شده است، هم در مورد بخش نخست آنکه پرسشگر را به سکوت دعوت میکند و هم در مورد بخش دوم که از مفهوم رایج «بینیازی» (استغنا) که در اصل تعبیری عرفانی و تئولوژیک است، برای توضیح واقعهای سیاسی و اجتماعی مدد میجوید. بحث در باب تعبیر «بینیازی» و کاربست آن در اینجا، مجالی دیگر میخواهد. اما در مورد سکوتی که مولانا دوست و همراهش را به آن فرا میخواند، میتوان به آنچه تاکنون گفته شده نکاتی چند افزود.
سادهترین و بدیهیترین معنای دعوت مولانا امامزاده به خاموشی و سکوت آن است که در برابر فاجعه هولناکی همچون ایلغار مغول به راستی چه میتوان گفت؟ زبان از بیان آن همه ظلم و جور و فساد باز میماند و رنج و دردی که انسانها با پوست و گوشتشان تجربه میکنند با هیچ کلام و سخنی بازنموده نمیشود. معنای دیگر این سکوت، بهت و حیرت و یکه خوردن از فاجعهای چنین ویرانگر و زیر و زبر کننده است. گاه مهابت و هیبت و بزرگی مصیبت چنان است که فرد در برابر آن شوکه میشود و حتی اگر بخواهد هم نمیتواند سخن بگوید و لب باز کند. این سکوت چندان ارادی و آگاهانه نیست و در واقع بخشی از واکنش طبیعی انسان به عنوان یک موجود زنده در برابر عظمت مصیبت و فاجعه است.
اما در برابر این معانی آشکار و رایج از دعوت مولانا امامزاده به سکوت و خاموشی، میتوان به بخش دیگر آنچه گفته نیز توجه کرد: «سامان سخن گفتن نیست». سامان سخن گفتن چیست؟ مگر سخن گفتن سامان و ترتیبات ویژهای میخواهد؟ این سامان چگونه فراهم میآید؟ اینجاست که رابطه عمیق و ژرف میان سیاست و سخن خودنمایی میکند.
آن طورکه جواد طباطبایی در «زوال اندیشه سیاسی در ایران» مینویسد، «میان سخن و سیاست (یا میان لوگوس و سیاست یا پولیتیک) رابطهای تنگاتنگ وجود دارد. سخن، نخست، در شهر و در درون مناسبات سیاسی اهمیت پیدا کرد و درچنین شرایطی، اهل خطابه، سوفسطاییان و آنگاه فیلسوفان یونانی توجه خود را به سخن و گفتار معطوف و درباره قواعد و قانونهای آن به پژوهش آغاز کردند.» (ص 32 ویراست دوم نشر کویر.) اما برای فهم این رابطه میان سخن و سیاست، باید تمایز مهم و اساسی میان دو نوع اقتدار و شیوه اعمال آن را که ارسطو بر آن تاکید میکند، فهمید. «ارسطو نوع نخست را سروری خدایگان بر بنده یا به اصطلاح قدما رابطه تغلب (آرخه دسپوتیکه) و نوع دوم را مناسبات شهروندی یا فرمانروایی به معنای دقیق کلمه (آرخه پولیتیکه) میخواند» (همان صفحه 105.) در این معنا سیاست به معنای فرمانروایی بر انسانهای آزاد و در متن مناسبات شهروندی است. غایت این مناسبات «آسایش و آرامشی است که با تغلب و تجاوز از بنیاد متفاوت است» و این همان معنایی است که ارسطو در اخلاق نیکوماخوس از آن با عنوان «سعادت» یاد میکند. به عبارت دیگر «سیاست، یا مناسبات شهروندی، از جایی آغاز میشود که گستره فراخ تغلب به پایان رسیده باشد. غایت سیاست و مناسبات شهروندی صرف زیستن نیست، بلکه زندگی سعادتمندانه است.» (همان، 107)
خود ارسطو در این زمینه در رساله «سیاسات» مینویسد: «شهر (پولیس) صرف اشتراک مکان نیست که برای ممانعت از بیدادگری افراد بر یکدیگر یا برای داد و ستد ایجاد شده باشد. تردیدی نیست که برای ایجاد شهر همه این شرایط وجود داشته باشد، اما حتی اگر همه آنها تحقق پیدا کرده باشد، از جمع آمدن آن شرایط شهر (پولیس یعنی مکان تحقق مناسبات شهروندی) فراهم نمیآید، زیرا شهر (پولیس) گرد آمدن برای زندگی سعادتمدانه است» (به نقل از همان.)
روشن است که در چنین شهری، روابط بر پایه دوستی و انتخاب سنجیده صورت میگیرد و سخن (لوگوس) حرف اول و آخر را میزند. هدف این گفتوگو نیز مصلحت عمومی و «خیر در مناسبات شهروندانه یا خیر در قلمروی شهر» است. بنابراین «سامان سخن» چنان که در کلام مولانا امامزاده آمده را میتوان به عرصه عمومی مناسبات شهروندانه و برابر (ایسونومیا) ترجمه کرد که در فقدان آن سخن گفتن، نه فقط غیرممکن که بیمعنا و لغو میشود. در غیاب سیاست و تفوق رابطه تغلب و چیرگی، چنان که در حمله مغول صورت گرفته، سامان سخن از میان برداشته میشود و تنها کاری که میتوان کرد، سکوت است و خاموشی و البته هجرت (مهاجرت) آن طور که فارابی معلم ثانی از ضرورت هجرت سخن به میان میآورد: «وضع فرزانه در قبال شهر خود نیز باید چنین باشد. اگر در نظر او شهر به درستی اداره نشده، باید که سخن بگوید، اما به شرطی که گوشی برای شنیدن وجود داشته باشد و خطر مرگ او را تهدید نکند، ولی اگر تغییر شیوه فرمانروایی جز با تبعید و کشتار عملی نباشد، نباید برای دگرگونی شیوه فرمانروایی شهر دست به خشونت بزند. او باید عزلت اختیار کند و برای شهر خود دست دعا به درگاه خدایان بلند کند.» (زوال اندیشه سیاسی در ایران ویراست جدید صفحه 100)
روزنامه اعتماد
نظر شما