شناسهٔ خبر: 63871 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

شاعر و سلطان/ نگاهی به داستان فردوسی و ‌ محمود غزنوی

  

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از اعتماد؛ از مجموع اظهارات فردوسی درباره خود و رابطه‌اش با سلطان محمود غزنوی و هم از سایر روایاتی که طی قرون متمادی در این باره قلمی شده است چنین برمی‌آید که هرچند روایت خود فردوسی شامل بعضی اطلاعات جزیی نیست اما مستندترین و مشروح‌ترین منبع درباره شاعر حماسه‌سرای ایران همان اظهارات خود او در شاهنامه است، به شرطی که از تاریخ عصر فردوسی و به خصوص وقایع سلطنت محمود غزنوی هم به طور جدی برای فهم اظهارات شاعر کمک گرفته شود.  اما سایر روایات، به‌رغم همه شرح و بسط‌ها و توصیف و تبیین جزییات، متاسفانه ریشه در واقعیت ندارد و بیشتر به توهم و خیال متکی است. چراکه به دلیل کم‌لطفی و بی‌عنایتی سلطان محمود غزنوی به شاعر حماسه‌سرا، مورخین قرن پنجم، مثل عتبی، گردیزی و بیهقی که عمدتا «محمودی» بوده‌اند به شاعر توجه نکرده و احوال او را مکتوم گذاشته‌اند. پس از آن هم تا دوره دیگری فرارسیده و صاحب‌نظران بعدی برای تحریر احوال شاعر دست به قلم برده‌اند یک و نیم قرن از زمان حیات او می‌گذشته است. بنابراین امکان آنکه گفتار ایشان متکی به سندی بوده باشد بسیار کم است. مشهورترین این راویان نظامی عروضی است که بیشتر اظهارات او درباره سایر هم‌عصران فردوسی هم از سندیت چندانی برخوردار نیست. با این همه سه راوی پیش از مغول احوال شاعر قابل اعتمادند.  هرچند که یکی (صاحب تاریخ سیستان) نه به خاطر فردوسی بلکه به خاطر رستم احوال فردوسی را بازگو کرده باشد و دیگری (نظامی) دبیری افسانه‌سرا بوده باشد و سومی (عطار) هم عارفی افسانه‌ساز باشد و نه اما با کمال تاسف بعد از حمله مغول و فرومردن شمع روشنایی‌بخش کانون فرهنگی خراسان و آواره شدن بزرگان آن دیار و هم زیر و رو شدن معیارهای تاریخی و وقایع‌نگاری و قلم‌زنی، تشتتی بی‌سابقه در شیوه واقعه‌نگاری راه یافته که باید آن را یک فاجعه فرهنگی دانست؛ لذا اکثر صاحبان قلم بعد از مغول آنچه «خواسته‌اند گفته‌اند » و نه « آنچه گفتنی بوده است» که گزارش کسانی مثل حمدالله مستوفی و صاحب آثارالبلاد و نویسندگان مقدمه بایسنغری و دولتشاه سمرقندی بهترین گواه این مدعاست. بنابراین به‌رغم تشنگی ما برای فهم و درک جزییات زندگی شاعر حماسه‌سرامان و رابطه وی با سلطان وقت، نباید چشم‌بسته و حریصانه به دام خیالبافی‌های راویان یاوه‌گوی بعد از فترت مغول بیفتیم، بلکه باید با وسواس و دقت فراوان به نوشته‌های ایشان بنگریم و هیچ کلمه‌ای از دعاوی آنان را هم بی‌دیده انتقادی نپذیریم. مگر اینکه به جای درک واقعیت، قصد پژوهشی «افسانه‌شناختی» را داشته باشیم.  با توجه به آنچه گذشت، به هیچ وجه پذیرفتنی نیست که فردوسی به خواست و توصیه سلطان محمود غزنوی به سرودن شاهنامه دست یازیده باشد چراکه محمود جوان (23 ساله) چهارده سال بعد از آغاز کار شاعر برای اولین بار به اتفاق پدرش از غزنه به خراسان آمده (سال 384) و پنج سال بعد هم به سلطنت رسیده است (389). از آن پس هم به علت آنکه درصدد براندازی سلاله‌های ملی ایرانی همچون سامانیان و صفاریان، و دوستی با دشمنان دیرین و تاریخی ایران‌زمین، یعنی تورانیان (ترکان قراخانی آل افراسیاب) بوده نمی‌توانسته است دوست و مشوق شاعر حماسه‌سرای ایران شود، بلکه بیشتر به دنبال مستمسک دینی و توسل به خلیفه عباسی بوده است تا اینکه در سال 394 کار دو سلاله مهم ایرانی (سامانیان و صفاریان) ساخته شده و با هم‌مرز شدن قلمرو آل افراسیاب با ملک محمود خطر بالفعل ایشان روی نموده و محمود را متوجه حساسیت ملی مردم ایران‌زمین و دوستی با بقایای دودمان برافتاده سامانی و هم شاعر حماسه‌سرا نموده است. اما این دوستی تا زمانی ادامه یافت که خطر ترکان قراخانی هنوز وجود داشت، یعنی در مدتی کوتاه به فاصله سال‌های 394 تا 398. از آن پس با پیروزی و برتری یافتن  محمود بر خانان دیگر وی را نیازی به حمیت ملی مردم ایران و حمایت شاعر حماسه‌سراشان از سلطان ترک نبود بلکه تحریک و تقویت عرق ملی برای خود محمود نیز خطری بالقوه محسوب می‌شد که باید هرچه زودتر با آن مقابله می‌شد؛ لذا سلطان به شاعر پشت کردو با پیش گرفتن سیاستی مرتجعانه که به مرگ و آوارگی جمعی از ملیون ایران در حدود سال 400 انجامید، فردوسی هم متواری و آواره شد و همسویی چندساله شاعر و سلطان خاتمه یافت. 
عنایت مجدد سلطان به شاعر در سال‌های پایانی عمر شاعر هم- اگر روی داده باشد- جزیی از یک سیاست پیچیده محمود به قصد مانور در برابر خلیفه عباسی بوده است و نه به علت رقت قلب و ذوق شعرشناسی محمود و تاثر او از یک بیت شاهنامه- «اگر جز به کام من آید جواب...».  اما آشنایی شاعر و سلطان چگونه آغاز شده است؟ پاسخ به این سوال به قدری مشکل بوده است که حتی سه راوی اولیه احوال شاعر نیز به آن نپرداخته‌اند. از اظهارات خود فردوسی هم اطلاعی برنمی‌آید. دعاوی راویان بعد از عهد مغول هم به‌رغم همه شیرینی و شاعرانگی به هیچ عنوان قابل پذیرش نیست، آن هم به گونه‌ای که قزوینی و مستوفی آورده‌اند، یعنی رفتن فردوسی به غزنین و برخورد با جمع شاعران محمودی و مشاعره و...  زمان دقیق پایان گرفتن دوستی شاعر و سلطان هم معلوم نیست، الا اینکه باید در همان زمان سیطره ارتجاع و میان سال‌های 398 تا 403 روی داده باشد. 
اما اینکه تیرگی رابطه شاعر و سلطان چگونه آغاز شده و به کجا انجامیده است، سوالی است قابل بحث و تنها در اینجاست که می‌توان به روایات پیش از عهد مغول استناد کرد- البته به طور مشروط و با دید انتقادی- چرا که احتمال بسیار هست که یا شاعر خود به غزنه سفر کرده ،یا نسخه‌ای از شاهنامه‌اش را برای سلطان فرستاده باشد. جزییات پاسخ و رفتار محمود در برخورد با شاهنامه و سراینده آن هم بر ما پوشیده است اما مسلم است که سلطان چه با گفتار و چه با رفتار، به شاعر و شاهنامه بی‌عنایتی و بی‌حرمتی کرده است که البته شاعر بلندهمت ما هم بی‌حرمتی سلطان ترک را بی‌پاسخ نگذاشته و با دفاع از قهرمانان دست‌پرورده‌اش-  چون رستم- و یا به حمامی و فقاعی دادن صله ناقابل سلطان با وی مقابله به مثل کرده و فرار و آوارگی را هم پذیرا شده است.

نظر شما