شناسهٔ خبر: 64170 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

  گفت‌وگو با ابوالقاسم عتیقه‌چی، نقاش: دِین خودم را به مولانا ادا کردم

تمامی صحنه‌های شاهنامه که مینیاتورش را کشیده‌اند، به صورت مدرن کار کرده‌ام. در این مجموعه رنگ‌هایی را به کار برده‌ام که کسی تا به حال به کار نبرده و حالت‌هایی را نشان داده‌ام که بیانگر وقایع شاهنامه است. صحنه به صحنه شاهنامه را که می‌کشم تحقیق می‌کنم، کارهایی را که شده از نظر می‌گذرانم. کارها همه فیگوراتیو است، شامل داستان‌های رستم و رخش و گذر سیاوش از آتش و... چیزی در حدود 5، 6 دیو سفید هم کار کرده‌ام.

فرهنگ امروز/ پرویز براتی

در شمالی‌ترین نقطه تهران، در مجاورت کوهِ بلند، دیدار با نقاشی میسر شد که چند صباحی است سکوت پیشه کرده است. یکی از روزهای دی‌ماه که هیولای آلودگی، در حال بلعیدن تهران تا اقصی‌ترین نقاط شمالش بود، مقابل او نشستم با فاصله‌ای دو متری؛ در حالی که هر دو ماسک به دهان داشتیم و از قبل تصمیم گرفته بودیم در کوتاه‌ترین زمانِ ممکن گفت‌وگو را به سرانجام برسانیم. رفته بودم تا از حال و روزِ دیروز و امروز ابوالقاسم عتیقه‌چی (ابول) بدانم؛ نقاشی که کمتر نمایش می‌دهد، هر چند پرکار است و این روزها مشغول خلق تابلوهایی بزرگ از صحنه‌های شاهنامه. عتیقه‌چی متولد 1327 در تهران است. او از شش‌سالگی به واسطه دوستی پدرش با حسین بهزاد با هنر نقاشی آشنا شد. در دوازده سالگی برای ادامه تحصیل به پانسیونی در سوییس فرستاده شد. در پانزده سالگی برای ادامه تحصیل به کالجی در انگلستان رفت. سال 1347 خورشیدی دیپلم هنر را از دانشگاه آکسفورد انگلستان اخذ کرد. سال 1350 خورشیدی در 23 سالگی پس از اتمام رشته مهندسی هواپیما از انگلستان به ایران بازگشت. در سال 1357 برای تحصیل در رشته نقاشی به امریکا و انگلستان و فرانسه رفت. نام او در فهرست هنرمندان سرشناس کتاب «آکون» (Akoun: La Cote des Peintres) درج شده است. گفت‌وگویم را با او، در ادامه می‌خوانید.


 

با نگاه به دوره‌های کاری شما، شاهد تنوع تجربیات هنری‌تان هستیم؛ همان‌طور که خودتان زندگی هنری‌تان را به هشت دوره تقسیم کرده‌اید. دلیل این تنوع تجربیات چه بوده، آزمون و خطا؟

من از همان ابتدا در پی تناسبات بودم، از این رو تابلوهایی چهارگوش طراحی کردم که شبیه گبه بود و داخل هر مربعی که داخل این تابلوها بود، یک مربع دیگری قرار داشت که داخل آن مربع هم یک یا دو مربع دیگر بود. تمام اینها باید با هم تناسب می‌داشتند. تناسب مربع بزرگ نسبت به مربع کوچک باید دقیق می‌بود و مربع کوچک هم نسبت به آن مربعی که داخلش است. این یک دوره از کارم بود که در آن تناسبات را به دست آوردم.

این در واقع همان اضافه کردن فرم‌های کوچک در داخل حروفِ خیلی بزرگِ نستعلیق است که نوآوری شما در نقاشیخط به حساب می‌آید؟

بله، با این مربع‌های کوچک و بزرگ من یاد گرفتم که تناسبات چیست و تمرین زیاد کردم. اما در کنار خطاطی، من دوره هنر فیگوراتیو را قبل از اینکه به خارج بروم در ایران شروع کردم. به فرانسه که رفتم هنر فیگوراتیو را جدی‌تر ادامه دادم. چند تا نمایشگاه هم در فرانسه گذاشتم که البته فروش چندانی نداشتم. بعد قدری جدی‌تر شدم. همیشه از پیکاسو تاثیر می‌گرفتم و البته به گوگن هم علاقه داشتم و رنگ‌های گوگن خیلی برایم جذاب بود. چند کار امپرسیونیستی هم کشیدم که آنها را در شهر .... فروختم. یکی از آنها را شهرداری این شهر از من خریداری کرد.

چطور به خط گرایش پیدا کردید؟

یادم هست به تجریش می‌رفتم و از خوشنویسی که آنجا مشغول کار بود، می‌خواستم خطی را برایم بنویسد. بعد آن خط را تذهیب می‌کردم. مدتی بعد شروع کردم بعضی خطوط را نوشتن. آن زمان آشنایی با نستعلیق و ثلث و کوفی نداشتم. رفته رفته مشق کردم و کتاب خریدم و خواندم. از روی آن کتاب‌ها حرکت قلم را تجسم می‌کردم. من علاقه‌ای به کلاس رفتن نداشتم، دوست داشتم اصول خودم را پیاده کنم. کلاس، من را در مسیری قرار می‌داد که مانع تنوع طلبی‌ام می‌شد و باعث می‌شد به اصول پایبند باشم. در حالی که در کارهایم زیبایی برایم مهم بود. دوره دیگر، سمفونی نقاشی نام داشت که شما رنگ را می‌ریزید روی بوم و با تکان دادن بوم، آن را به آنجا که می‌خواهید می‌برید. این رنگ ریختن ادامه می‌یابد تا چند لایه روی بوم تشکیل شود.

شبیه کار جکسون پولاک...

دقیقا. جکسون پولاک این کار را می‌کرد؛ با این تفاوت که بوم را نمی‌چرخانید. بوم را روی زمین می‌گذاشت و رنگ را روی آن می‌ریخت. من این کار را نمی‌کردم. رنگ را رقیق می‌کردم و روی بوم می‌ریختم و بعد سعی می‌کردم این رنگ را روی بوم حرکت بدهم تا آنجا که می‌خواهم برود. چند لایه رنگ سبز، سفید و قرمز. این یک دوره دیگر کارم بود. البته این کار مستلزم در نظر گرفتن تناسبات بود. چون رنگ در نقاشی خیلی مهم است. رنگی که در نقاشی انتخاب می‌کنید باید سنجیده و به اندازه باشد. یک دوره دیگر از کارهایم به نقاشی‌های پشت شیشه اختصاص دارد که با تک رنگ زرد روی شیشه کار می‌کنم؛ شیشه‎هایی که با فاصله روی مقوا چسبانده شده‌اند. نورپردازی روی این آثار باعث می‌شود سایه خاکستری‏ رنگی روی آنها ایجاد شود. در واقع این شکل از کار، تصویر را به گونه‌ای به نمایش می‌گذارد که به نظر می‌رسد طرح دوبار روی سطح اثر تکرار شده است.

گویا در شش سالگی به واسطه دوستی پدرتان با استاد حسین بهزاد با نقاشی آشنا شدید؟

بله، ما در خیابان سعدی زندگی می‌کردیم. پدربزرگم آنجا مغازه داشت و ما با عموهایم زندگی می‌کردیم. استاد بهزاد نزد عمویم می‌آمد و برای او مینیاتور می‌کشید. عموهایم در زمینه آنتیک فعالیت می‌کردند. هنگامی که استاد بهزاد می‌آمد و مینیاتور می‌کشید، من بغل دست ایشان کنار درخت کاج می‌نشستم و از نزدیک کارشان را نگاه می‌کردم. استاد محمد علی زاویه هم گاهی اوقات برای نقاشی می‌آمدند. عمویم اسماعیل خان، دستمزدی هم به استاد بهزاد می‌داد و در واقع به نوعی از کارشان حمایت می‌کرد. در واقع ایشان باعث علاقه من به نقاشی شدند.

آثار نقاشیخط شما مدرن است و مشابهت‌هایی با آثار فیگوراتیوتان دارد. چگونه از نقاشی مدرن به سمت نقاشیخطِ مدرن کشیده شدید؟

نقاشیخط‌های من اسلامی بود. آیاتی بود که می‌خواستم آنها را روی بوم پیاده کنم. با این آیات شروع کردم و طبیعتا نمی‌توانستم آنها را مدرن بکشم، چون درون مایه کار مذهبی است شما نمی‌توانید بازیگوشی کنید. در نتیجه رنگ‌هایی که استفاده می‌کنید باید روغنی باشد. رنگ‌های تابلوهای من همه‌شان پاستل هستند. واسیلی کاندینسکی خودش از رنگ‌های روحانی نام می‌برد. حالا من نمی‌دانم، رنگ‌هایی که انتخاب کردم روحانی به حساب می‌آیند یا نه؛ ولی من این رنگ‌ها را روحانی دیدم. یادم هست نمایشگاهی گذاشتم که خیلی‌ها گفتند این رنگ‌های شما، قرآن را خیلی زیبا کرده است. بعد از آن من تصمیم به نستعلیق گرفتم. تا قبل از آن کسی در ایران نستعلیق را در تابلوهای بزرگ اجرا نکرده بود. نهایتا تابلوهایی در ابعاد یک متر تا یک متر و نیم کار کرده بودند. من تابلوهایی در ابعاد 2 در 4 متر کار کردم. بسم‌الله الرحمن الرحیم را در ابعاد هشت متر کشیدم و به دوبی بردم و در یک سالن ویژه به نمایش گذاشتم. یکی از مسوولان دوبی از من پرسید این تابلو را چقدر می‌فروشی؟ گفتم صد هزار دلار! گفت: گران است. زیاد دنبال پول نبودم؛ می‌خواستم کسی اثرم را بخرد که واقعا حاضر باشد برایش پول بدهد.

در نقاشیخط‌های‌تان مرغ بسمل از فرم‌هایی است که زیاد تصویر می‌کنید. دلیلش چیست؟

می‌خواستم از آن مرحله مرغ بسمل دویست، سیصد ساله بیرون بیایم و دست به نوآوری زده باشم.

جان و جهان هم به خط نستعلیق در آثارتان زیاد به کار می‌رود...

زمانی در حدود 10 سال پیش نمی‌دانستم مولانا کیست و مثنوی چیست. تعدادی کاست خریدم از شهرام ناظری. من آن زمان نقاشی می‌کردم. شروع کردم به گوش کردن آهنگ‌های شهرام ناظری. کف اتاقم می‌خوابیدم و آهنگ‌های ناظری را می‌گذاشتم و به سقف نگاه می‌کردم و به خلسه فرو می‌رفتم. لحظاتی اشک از چشمانم جاری می‌شد. خیلی علاقه‌مند شده بودم. کتاب غزلیات شمس را خریدم و شروع کردم به خواندن. یک روز داشتم از شهر کتاب بیرون می‌آمدم. زمستان بود. برگ‌های درختان ریخته بود. از شهر کتاب بیرون آمدم و در حال رفتن به سمت اتومبیلم بودم؛ در حالی که درختان چنارِ آن سوی خیابان برگ‌های‌شان ریخته بود. ناگهان آن احساسی را که بایزید بسطامی توصیف می‌کند حس کردم؛ «به صحرا شدم عشق باریده بود و زمین‌تر شده بود. چنانکه پای به برف فرو شود به عشق فرو شدم.» از همان زمان مرید مولانا شدم. این حس هیچ‌وقت دیگر پیش نیامد ولی در یادم ماند. بدشانسی‌ام این بود با اینکه همسر و فرزندانم را من با مولانا آشنا کردم، اما زمانی که فرصت دیدار از قونیه فراهم شد همسر و فرزندانم توانستند به قونیه و بارگاه مولانا بروند، ولی من نتوانستم بروم! حاصل این رویارویی با احساس عارفانه، مجموعه سلطان السلاطین بود. در واقع با این مجموعه دِین خودم را به مولانا ادا کردم. «ما ز بی‌جاییم و بی‌جا می‌رویم.... ما ز دریاییم و دریا می‌رویم» یکی از این تابلوها را به این قصد کشیدم که به قونیه اهدا کنم. هر چند هنوز نتوانسته‌ام با قونیه تماس بگیرم و این تابلو را اهدا کنم. ابعاد این تابلو حدود 180 در 210 سانتی‌متر است.

کارهای شما پالت رنگی شاد و روشنی دارند. کاربرد رنگ‌های شاد و زنده، ویژگی آثار شماست. فلسفه به کار بردن این رنگ‌ها چیست؟ استفاده حداکثری از قابلیت‌های بیانی و هیجان‌گرای رنگ، یا هویت بخشیدن به تابلو؟

این عادتِ کاری من بوده. از دوره فیگوراسیون به این رنگ‌های شاد گرایش داشتم. در همان دوره فیگوراسیون رنگ را یکراست از داخل .... بیرون می‌کشیدم و اصلا رنگ را قاطی نمی‌کردم. حال روی بوم مثلا آبی و زرد را کمی قاطی می‌کردم تا تبدیل به رنگ مایل به سبز شود؛ ولی این دو رنگ را بیرون از تابلو قاطی نمی‌کردم. این رنگ‌های شاد حاصل تجربیات دوره فیگوراسیون است که در فرانسه دنبال می‌کردم.

هنرمندان امروزِ نقاشیخط، از خوشنویسی وارد این هنر شده‌اند؛ ولی شما خوشنویس نیستید، همین باعث شده در نقاشیخط آزادانه‌تر با خوشنویسی برخورد کنید؟

بله، من اصلا کلاس نرفتم؛ برای اینکه می‌خواستم آزادی عمل داشته باشم.

در برهه‌ای به فرهنگ تصویری بومیان امریکا و کانادا علاقه‌مند بودید و آنها را مطالعه کردید. چه شد شیفته این فرهنگ تصویری شدید؟ آیا ماحصل این علاقه‌مندی، همان آثار فیگوراتیو دهه 80 شماست که در فرانسه خلق کردید؟

البته فقط به فرهنگ بومیان امریکا و کانادا علاقه‌مند نبودم. به فرهنگ بومیان آفریقا هم علاقه‌مند بودم، زیمبابوه و... این علاقه‌مندی از آنجا ناشی می‌شد که قبل از رفتن به اوکلاهاما تحقیق کردم فهمیدم این شهر محل زندگی سرخپوستان امریکا بوده. من می‌خواستم بیشتر درباره آنها بدانم. البته سرخپوست‌ها همه جای امریکا پراکنده بودند حتی در شمال نیویورک هم سرخپوست‌های کانادا بودند. از اینجا من علاقه‌مند شدم به کارهای اِتنیک و قومی. آپاچی‌ها را کشیدم، کتاب‌های مربوط به سرخپوست‌های کانادا را خریداری و درباره‌شان کسب اطلاع کردم که مثلا چگونه خود را آرایش و تزیین می‌کنند. همچنین اطلاعاتی راجع به بومیان پاپوآ گینه‌نو کسب کردم. اینها را در کارهایم اتود می‌کردم.

نوفیگوراسیون ابداعی شما، چه تفاوت و شباهتی با نوفیگوراسیون دهه 50 میلادی دارد که در برابر سیطره هنر انتراعی سربرآورد؟ مختصات این نوفیگوراسیون شما چیست؟

ارتباطی بین کار خودم و هنرمندان نوفیگوراسیون دهه 50 نمی‌بینم. یک کارشناس در پاریس به نام دومینیک استال (Domonique stal) نام داشت که کارشناس فیگوراسیون جدید بود. همان زمان ژان میشل باسکیا (Jean michel basquiat) تازه گل کرده بود. من از همان زمان علاقه زیادی به کار باسکیا داشتم، آن زمان البته مثل الان شناخته شده نبود. با شخصی آشنا بودم به نام پاتریس جیانولا که در فرانسه گالری‌دار بود. ژان میشل باسکیا را این شخص به من معرفی کرد. آن زمان قیمت تابلوهای باسکیا سی هزار فرانک شده بود. جیانولا به من گفت: تابلوهای تو در سطح کارهای مورد علاقه دومینیک استال است. مدتی بعد تعدادی تصویر از تابلوهایم را برای او فرستادیم. سه تابلو تحت عنوان ماتادور، عریان و آزتک. این کارها در سالن حراج دروو (Drouot) در پاریس که از معتبرترین و مشهورترین سالن‌های حراج بعد از ساتبیز و کریستیز در اروپا است عرضه شد. من اولین ایرانی بودم که در این حراج در رشته نو فیگوراسیون (Nouvelle figuration) به‌طور مستقل شرکت می‌کردم. جالب است هر سه اثر در این حراج فروخته شد. آن زمان من در اویان ساکن بودم نزدیک سوییس. مدتی بعد منشی حراج زنگ زد و گفت آقای استال می‌گوید دو اثر دیگر هم بفرست. آنها هم فروش رفت. دفعه سوم دیگر به من گفت نمی‌خواهد عکس کار را بفرستی. خودت قشنگ‌ترین کار را انتخاب کن و برایم بفرست! گفتم باشد! این قدری اعتماد به نفسم را بالا برد. مدتی بعد دومینیک تماس گرفت و گفت من از کارهایت سر در نمی‌آورم، چون درباره این کارها دانشی ندارم. منظورش کارهای آخر من بود که در آنها به اصطلاح به سیم آخر زده بودم! جالب است همه کارها هم فروش می‌رفت! تا سال‌های آخری که در فرانسه بودم کارهایم مرتبا در این حراج به فروش می‌رفت.

چه شد سال 1992 از فرانسه به ایران برگشتید؟

من خیلی به این خاک وابسته‌ام. بر عکس دو تا برادرانم که در امریکا و انگلیس هستند، من خیلی به این خاک دلبستگی دارم. مدتی قبل مقدمات اقامتم در کانادا فراهم شده بود، ولی در لحظه آخر زیر همه‌چیز زدم و گفتم من نمی‌روم! گفتم می‌خواهم در وطن خودم باشم. شاید جالب است بدانید که من از 12 سالگی ایران نبوده‌ام و شش کلاس بیشتر در ایران درس نخوانده‌ام. در فرانسه و سوییس درس خوانده‌ام. با اینکه از کودکی از ایران رفته‌ام اما به این خاک وابسته هستم.

دلیل کم‌کاری شما در سال‌های اخیر چه است؟

قدرنشناسی و نادانی برخی کارشناس‌ها و منتقدان هنر! برخی منتقدان چیزهای عجیبی می‌نویسند. مثلا می‌نویسند در کارهای من شیطنت است. نمی‌دانم منظورشان از شیطنت چیست؟

برنامه آینده‌تان چیست؟

تمامی صحنه‌های شاهنامه که مینیاتورش را کشیده‌اند، به صورت مدرن کار کرده‌ام. در این مجموعه رنگ‌هایی را به کار برده‌ام که کسی تا به حال به کار نبرده و حالت‌هایی را نشان داده‌ام که بیانگر وقایع شاهنامه است. صحنه به صحنه شاهنامه را که می‌کشم تحقیق می‌کنم، کارهایی را که شده از نظر می‌گذرانم. کارها همه فیگوراتیو است، شامل داستان‌های رستم و رخش و گذر سیاوش از آتش و... چیزی در حدود 5، 6 دیو سفید هم کار کرده‌ام.

قصد نمایش این مجموعه را ندارید؟

خیر!

در خارج هم به نمایش نخواهید گذاشت؟

خارج هم نه فعلا، لااقل تا زمانی که کرونا هست...

روزنامه اعتماد

نظر شما