شناسهٔ خبر: 64327 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

پژواک فلزی رویاهای مسدود/ بررسی فیلم «صدای متال» به کارگردانی داریوس ماردر

  

فرهنگ امروز/ رضا بهکام

«Sound of Metal» فیلمی شخصیت محور با بازی بی‌نظیر «Riz Ahmed» هنرپیشه انگلیسی-پاکستانی‌تبار و مسلمان در نقش «روبن استون» درامر گروه موسیقی در ژانر متال به نام 
«Black Gammon» که به همراه دوست و یار زندگی‌اش «لو» مخفف شده نام «لوییز» با بازی خوب «اولیویا کوک» انگلیسی، زندگی کولی‌واری را در حاشیه ایالت غرب میانه امریکا، میسوری به نمایش درمی‌آورند. درآمدشان از اجراهای موسیقی و برگزاری تورهای متعدد و ضبط ترانه است. زندگی خصوصی‌شان محدود به حضور در خودروی ون اختصاصی‌شان است، خانه‌ای سیار برای زندگی در حاشیه شهر. استفاده از نمادهای محیطی و المان‌های شکلی چون تتوهای متنوع و تی شرت‌های مارک‌دار و رنگ موها و پرسینگ‌های نامتعارف و ادوات آرایشی و تزیینی بر بدن به صورت متمم به باورپذیری جهان کاراکترها کمک می‌کند. از دست رفتن شنوایی «روبن» بر اثر اجراهای کرکننده گروه، حادثه محرکه‌ای قوی برای یک شروع دراماتیک است. نوازنده‌ای که برای هماهنگی با گروه و نواختن سازش به عضوی اساسی احتیاج دارد:«گوش»، گوشی برای شنیدن که شنوایی خود را ناگهانی از دست داده است. کابوس‌هایی که در واقعیت «روبن» را از خواب فانتزی‌اش بیدار می‌کند. از منظر آسیب‌شناسی روانی و آنچه از طریق دیالوگ‌های او در پرده سوم عیان می‌شود او هرگز پدرش را ندیده و مادرش نیز پرستار ارتش بوده است از این رو همواره با مادرش در سفر بین شهرهای مختلف ایالات متحده بوده‌اند. در این راستا و برای «لوییز» نیز آنچه در بخش تزریق اطلاعات به مخاطب در گفت‌وگوهایش با پدرش و روبن فاش می‌شود، او نیز فرزند پدر و مادری آهنگساز و ترانه‌سراست که پس از طلاق والدین با مادرش از فرانسه به امریکا مهاجرت کرده و مادر نیز پس از چندی دست به خودکشی می‌زند. آشنایی «لو» و «روبن» به‌ صورتی تراژیک به هم گره می‌خورد. هر دو پایگاه خانواده‌ای سست داشته‌اند و در اجتماع امریکایی به صورتی آزاد و در قالبی بی‌بندوبار رها شده‌اند و در جست‌وجوی رویای امریکایی خود هستند. هر دو در حبابی از پوسته نازک فلزی که با پیشینه اعتیاد و موسیقی متال است، محاصره شده‌اند. پاک بودن روبن از اعتیاد و تلاش برای زندگی در جهت بقا به جهت عشق به «لو» باعث شده تا او دارای انگیزه و خواستی کلاسیک در طول 3 پرده فیلم باشد، خواستش برای ابقا در موسیقی راک و سازش: درام.
محوریت اطلاعات‌دهی به مخاطب بار زبانی و گفتمانی در دیالوگ‌هاست تا بدون ورود به پیرنگ‌های فرعی و خرده‌داستان‌ها و بدون بهره‌مندی از فلش‌بک‌ها، گذشته زوج هنری اثر بدون تصاویر اثرگذار همراه باشد لذا فیلمساز با عبور سریع از ناحیه ترومایی آنها و کمترین اثرگذاری برای بینندگانش خود را به روی براکتی از حال حاضر قهرمان قصه‌اش متمرکز کرده است از این حیث می‌توان برای عدم خلق یا بازنمایی گذشته‌ای اثرگذار و پیش داستان‌هایی که لازم نشان می‌دهند به فیلم ایراداتی را وارد دانست تا از عمق شخصیت‌پردازی قصه و پرداخت فیلم امتیازاتی را بکاهد. ساختمان فیلم مشتمل بر برشی 3 ماهه و خطی‌ است که با اتکا به بازی خوب بازیگرانش و دوربین روی دست فیلمبردار در جهت بروز تنش‌ها و بحران در اثر، مخاطبش را با صداگذاری هدف‌دار توام می‌کند. فیلم در مقاطعی از زمان علاوه بر تمرکز کادرهای تصویری در اندازه نماهای مدیوم و کلوزآپ بر قهرمان داستان، بیننده را با سکوت‌ها و کم شنوایی‌هایی همراه می‌کند که بیشترین همذات‌پنداری لازم با «روبن» به وجود ‌آید.
«لو» با ترکش در نقطه عطف اول فیلم و پرواز به سمت پاریس و کاشانه پدری، پرده دوم سختی را برای «روبن» رقم می‌زند. زندگی پر حادثه او که با ریتمی تند همراه بوده اکنون به ورطه‌ای نزدیک به سکوت و سکون منتج شده است. او شغلش و یارش را دفعتا از دست داده و خودش را در محاصره مرکز نگهداری و توانبخشی ناشنوایان در منطقه‌ای دورافتاده که به جزیره‌ای شبیه است، گرفتار می‌بیند. انسان‌هایی که با درک عارضه ناشنوایی به نقل از «جو» مدیر و کارکنان مرکز تنها ناشنوایی و کم‌شنوایی را معلولیت نمی‌دانند بلکه با نوعی یوگا و تمرکز بر رفتارهای خود در تلاشند تا افراد مجموعه را با محیط اجتماعی وفق دهند. عمده پرده دوم فیلم به تطابق «روبن» با محیط مرکز و یادگیری زبان ایما و اشاره و زیستن با ناشنوایان طی می‌شود. اما او برای کاشت ایمپلنت‌هایی در گوش خود و به دست آوردن شنوایی‌اش و بازگشت به زندگی گذشته در پوسته فانتزی خود لحظه‌ای آرام و قرار ندارد. سکانس دیالوگ‌محور او در مرکز توانبخشی با «جو» و بازنده پنداشتن او و سایر افراد مرکز از دید «روبن» و اخراج محترمانه او از مرکز توسط «جو» نقطه عطف دوم فیلم و ورود به پرده سوم اثر را رقم می‌زند. پرده نهایی که رویارویی «روبن» با حقیقت محض و فقدان شنوایی همیشگی اوست، مقطعی که «Darius  Marder» فیلمساز با رویکردی بر پلات درونی و تحولات شخصیتی «روبن» و «لو» درصدد است تا نقطه اوجی نه به صورت بیرونی بلکه درونی را برای مخاطبش رقم بزند لذا فیلم با تغییر فرمول کلاسیک‌محور خود در پایان‌بندی با پایانی مدرن روبه‌رو می‌شود. «لو» با ترانه‌خوانی خود با سیری در کودکی‌هایش تحت عنوان «Cet Amour me tue» به زبان فرانسه در کنار پیانونوازی پدرش به درک متعارفی از زندگی واقعی و جدا شدن از فانتزی خیال خود دست می‌یابد و «روبن» نیز در مقام ناظر در شب جشن، رفته رفته شرایط زمینی شدن و جدایی از هوازی خیال برایش تثبیت می‌شود، تثبیتی که با نقص عضوی حیاتی وابسته به حرفه‌اش، برایش رقم می‌خورد. زنگ ناقوس کلیسا و نواختن پٌتک‌وار آن بر گوش‌های «روبن» او را از توهمات ناشی از گذشته رها کرده و با جدا کردن دستگاه‌های جانبی از پشت سرش خود را تنها در خلأ ایجاد شده قرار می‌دهد، تنها و مستقل در برابر درک مهیبی از گذشته و حال و آینده‌ای تاریک. او به اطرافش می‌نگرد و با تماشای مناظری مربوط به بازی کودکان و عبور و مرور عابران متوجه می‌شود که بدون این دستگاه‌های کمک‌کننده هم زندگی در جریان است و برایش قابل لمس و باور خواهد بود. فیلم با قالبی کلاسیک پی‌ریزی شده است. قهرمانی با نقص عضوی تراژیک و حیاتی وابسته به کارش و از دست دادن یار و همکاری که به او تا مغز و استخوان وابسته است. نیازمند تهیه پول برای هزینه درمانی خود است و باید از خودروی ون سیار و متعلقات درونی آن دل بکند. جمع اضداد در طول فیلم به نحوی سنگین بر افکار و روحیات و حواس پنجگانه روبن سنگینی می‌کند. تلاش او برای فروش خودروی ون و کلیه لوازمات میکس و مسترینگ و ضبط موسیقی و آلات نوازندگی موسیقی برای تهیه هزینه جراحی منجر به عملی نه چندان موفق برای اوست. پس از چند هفته و با ظاهری عجیب از کاشت ایمپلنت‌ها در پشت سرش کماکان بخش حلزونی شکل گوش‌های او از کار افتاده و صداهای محیطی به شکلی مخرب برای او آزاردهنده است. «ماردر» در نقش نویسنده و کارگردان با رقم زدن پایانی باز و مدرن، قهرمان قصه‌اش را با جهان پیرامونی خود تنها می‌گذارد. شاید بتوان این پایان را بهترین نوع برداشت برای کشف مخاطب سینما دانست تا در مقام ناظر به دفعات خود را جای «روبن» گذاشته و در آن نیمکت در شهر پاریس تنهاتر از همیشه خودش را حس کند. «رضوان احمد» بازیگر توانا به واسطه پیشینه موسیقایی و خوانندگی خود و حضور در گروه موسیقی که به سبک R&B در کشور انگلستان مشغول است که سابقه کسب جوایز «اِمی» را نیز در پرونده خود دارد با آشنایی از این نقش در قالب یک نوازنده سازهای کوبه‌ای به شکلی موثر فرو رفته است و ظرایف بازی او در ریز اکت‌ها و میمیک صورتش به وضوح نمایان است علاوه بر آن، مهارت او در نوازندگی درام کیفیت پرده اول را تا حد بالایی برای مخاطب فیلم قابل دنبال کردن قرار می‌دهد. وقتی به تیتراژ انتهایی فیلم می‌رسیم، متوجه می‌شویم که این دو زوج هنری در سکانس‌های اولیه ترانه‌ای با نام «Purify» به سبک متال را نیز خود ساخته و اجرا کرده‌اند. فتح جوایز و در پاره‌ای از موارد پیش رو، رزرو شدن «احمد» در جشنواره‌های متعدد جهانی برای آیتم بهترین بازیگر مرد در فیلم مورد بحث نوید از آینده‌ای درخشان برای این بازیگر مسلمان دارد.  حضور برادر فیلمساز، «آبراهام ماردر» به عنوان آهنگساز و اجراکننده قطعات حضوری چشمگیر در سرتاسر فیلم دارد تا بیننده را به نقطه حصولی باورپذیر و قابل قبول در فضای حرفه‌ای موزیکال برای «صدای متال» برساند. درک فیلمساز و هماهنگی او با صدابردار و صداگذار فیلم، همگام شدن مخاطب با شنوایی «روبن» در طول پرده سوم بر اساس شنیده‌های مبهم ولی تا اندکی بهبود یافته او به ظرافت‌های صوتی و ظرفیت‌های پنهان فیلم در لایه‌های درونی اثر می‌افزاید. سکوت در مقاطعی از فیلم با ترکیب نماهای واید از مناظر طبیعت و حصول امبینت‌های محیطی به ریتم‌سازی اثر کمک بسزایی می‌کند تا نه‌تنها هضم 120 دقیقه‌ای فیلم راحت باشد بلکه با روبن در بستر بحرانی او بیش از پیش همراه شویم.

روزنامه اعتماد

نظر شما