شناسهٔ خبر: 23339 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

منظومه فکری مرتضی مطهری در گفت‌وگو با سید جواد میری؛

مطهری یک نوفارابین است

جواد میری در حال حاضر برای اسلامی کردن علوم انسانی چند گزاره‌ی فقهی به آن می‌افزایند یا با چند آیه‌ی قرآن آن را زینت می‌دهند و مدعی می‌شوند که آن علم اسلامی شده است، درصورتی‌که اصلاً چنین نیست، تفکر که این‌گونه اسلامی نمی‌شود. اگر بخواهیم بدیل و آلترناتیوی برای جامعه‌شناسی و علوم انسانی‌ای که در غرب است قائل شویم، باید به نگاه‌هایی از قبیل نگاه مطهری توجه کنیم و از آن استفاده کنیم.

 

فرهنگ امروز: گفت‌وگوی ذیل با سید جواد میری، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی است که در برگیرندۀ پرسش و پاسخی پیرامون منظومۀ فکری شهید مرتضی مطهری می‌باشد که در ادامه می‌آید:

 

به‌عنوان پرسش نخست بفرمایید در منظومه‌ی فکری مرحوم مطهری جایگاه معرفت‌شناسی کدام دانش بیشتر به چشم می‌خورد؟

 

حقیقت امر این است که مرحوم مطهری در زمره‌ی افرادی مانند علامه طباطبایی، علامه جعفری، دکتر شریعتی، شهید بهشتی و دیگرانی محسوب می‌شود که تعدادشان به ۲۵ نفر در دوران معاصر می‌رسد. این افراد متفکران سیستم‌ساز هستند؛ یعنی یک منظومه‌ی فکری دارند که عناصر و حوزه‌های مختلف فکری را در برمی‌گیرد؛ بدین معنی که استاد مطهری هم شأن کلامی دارد، هم شأن فلسفی و هم شأن جامعه‌شناسی؛ هم در حوزه‌ی اقتصاد وارد شده، هم در حوزه‌ی فرهنگ و هم در حوزه‌ی تاریخ. دلیل ورود کردن به حوزه‌های گوناگون هم این است که اصولاً این متفکران، متفکرانی نظام‌مند هستند، یک نظام فکری دارند و در چارچوب این نظام فکری به حوزه‌های مختلف علوم ورود می‌کنند. در اینجا لازم است نکته‌ای را بیان کنم که این سؤال شما را می‌توان به گونه‌ای دیگر هم بازخوانی کرد. در دوران معاصر که می‌توان گفت هم‌زمان با پیدایش نهاد جدید دانشگاه در ایران و جهان است و به زبان دیگر، آن را دوران مدرنیته می‌نامند، تفکرات، تفکرات دیسیپلینر است؛ به‌عنوان مثال شخصی وارد یک حوزه‌ی شناختی می‌شود، در آن حوزه‌ی شناختی درس خوانده و تحقیق و کسب علم می‌کند و در آن حوزه چنین رفتار می‌کند که گویا هیچ ارتباطی با دیگر حوزه‌های شناختی ندارد. به‌طور مثال بین حوزه‌ی معرفتی روان‌شناسی با حوزه‌ی معرفتی جامعه‌شناسی یا مسائلی که در حوزه‌ی فلسفه و دیگر حوزه‌ها وجود دارد، هیچ ارتباطی نیست؛ زیرا آن محقق در یک دیسیپلین خاص مطالعه می‌کند. ولی حقیقت این است که واقعیت دیسیپلینر نیست، واقعیت به‌صورت یک کلیت با ما روبه‌رو می‌شود. افرادی مانند استاد مطهری و ازاین‌قبیل متفکران دیسیپلینر نیستند، بلکه متفکرانی هستند که امروزه از آنان به‌عنوان متفکران آلترناتیو یا متفکران غیردیسیپلینر یاد می‌شود.

 

پس ما به‌طور دقیق نمی‌توانیم بگوییم که شهید مطهری فیلسوف بودند یا متکلم؟

خیر، ایشان هم فیلسوف بودند هم متکلم؛ یعنی هم در حوزه‌ی کلام و هم در حوزه‌ی فلسفه وارد شده‌اند.

 

جدای از اینکه مرتضی مطهری متکلم بوده یا سعی می‌کرده از حقانیت دین در برابر شوک‌هایی که در دوران مدرن به آن وارد می‌شده دفاع کند، این سؤال پیش می‌آید که مرتضی مطهری رابطه‌ی عقل و وحی را چگونه می‌دید، نظر شما چیست؟

تفکر مطهری تقریباً یا می‌شود گفت تحقیقاً در امتداد تفکر فارابی است؛ یعنی رابطه‌ی عقل و وحی و رابطه‌ی عقل و نقل را همان‌گونه که فارابی ترسیم کرده، می‌داند. به ایشان می‌شود یک نوفارابین جدید گفت، استاد مطهری از این منظر به رابطه‌ی عقل و وحی می‌نگریسته است؛ یعنی نه وحی و نه عقل را پایه‌ی اساسی قرار می‌داده، بلکه به تعامل یا دیالوگ عقل و وحی معتقد بوده است؛ به این معنا که عقل پایه‌ای برای شناخت وحی است و وحی گزاره‌هایی را در اختیار عقل قرار می‌دهد که عقل باید محتوای آن‌ها را تبیین و برای پذیرش آن‌ها استدلال داشته باشد. پس فقط گفتن قال الله تعالی قبول نیست، بلکه عقل باید بتواند به کل یا جوهر این جمله برسد. به‌طور مثال اگر ایشان در دوران معاصر به مارکسیسم نظر کرده یا اگر به نحله‌های مختلف فلسفی ورود پیدا کرده است، با نگاه نوفارابین بوده است. همین دیدگاه را خواجه‌نصیر، ملاصدرا و ابوعلی سینا هم داشته‌اند، دیدگاه همه‌ی این افراد در امتداد همان نگاه تعاملی عقل و وحی است.

 

 شما نهایتاً این مسئله را تقدیری می‌دانید؟ یعنی یک سنت حکمی فلسفی علمی در دوره‌ی اسلامی تاریخ ایران بوده و صرفاً شخصیت‌ها می‌آمدند و در درون آن وضع تاریخی قرار می‌گرفتند و هر فرد دیگری که جای آقای مطهری قرار می‌گرفت نیز در مسیر فارابی حرکت می‌کرد؟

خیر، این مسئله تقدیری نیست، ایشان به‌طور مثال در همان کتابی که در مورد حرکت و زمان در ۴ جلد نوشته است، نشان داده که فیلسوفی است که به مسائلی ورود کرده که در حوزه‌ی فلسفه است؛ این امر تقدیری نیست، بلکه ایشان به‌عنوان یک فیلسوف به این نتیجه رسیده که در این جهان رابطه‌ی آنتولوژی و رابطه‌ی اپیستمولوژی آن‌طوری که پیروان مکتب تحصلی می‌گویند از هم جدا نیست. کنت و تحصلی‌های دیگر معتقدند که ممکن است جهان فرامادی‌ای وجود داشته باشد، اما این جهان فرامادی نمی‌تواند هیچ‌گونه دخل‌وتصرفی در این مورد داشته باشد که ما معرفت‌شناسی‌مان را چگونه تنظیم کنیم. ما معرفت‌شناسی‌مان را به‌صورت پوزیتیویسمی ترسیم می‌کنیم و معتقد می‌شویم که حوزه‌های مختلف معرفتی وجود دارد و همه‌ی این حوزه‌ها در چارچوب این جهان فیزیکال باید تعبیه شود؛ حال اینکه در بالای این جهان فیزیکال چه چیزی وجود دارد، تأثیری در مطلب نمی‌گذارد. آقای مطهری معتقد به‌خلاف این مطلب است، ایشان معتقد است که آنتولوژی و اپیستمولوژی با هم ارتباط تنگاتنگی دارند و اگر این ارتباط مورد امعان نظر قرار نگیرد بر روی ساختمان معرفت‌شناسی ما چه به‌طور سلبی و چه ایجابی تأثیر سوئی خواهد گذاشت.

 

اگر شرح شهید مطهری بر اثر معروف علامه طباطبایی را در نظر داشته باشیم، آیا می‌توان گفت که در نقطه‌ی شروع آثار مرحوم مطهری تفکر ایشان به نوعی سلبی و در قالب مواجهه‌ی انتقادی با اندیشه‌ی مارکسیستی است؟

برای آنکه بتوانم مطهری‌ای را که من شناختم برایتان معرفی کنم، برای وجه جامعه‌شناسی او ۴ محور تعریف کرده‌ام که امیدوارم بیان آن برایتان مفید واقع شود. مطهری برای من به‌عنوان یک نظریه‌پرداز یا یک سوشیال‌تئوریست مطرح است و مقصود خویش را از یک سوشیال‌تئوریست آلترناتیو در ۳۵ اثر خود که در انگلستان و آمریکا به چاپ رسیده به تفصیل در این دو دهه‌ی اخیر بیان کرده‌ام. برای توضیح نظام شناسایی مطهری به‌عنوان یک جامعه‌شناس می‌توان به این مسئله اشاره کرد که ایشان در کتاب احیای تفکر اسلامی تزی با عنوان «منطق ماشین دودی» دارد؛ من ندیدم کسی از این نظر استفاده کند یا آن را به‌عنوان یک نظریه مطرح کند. محور نخست از ۴ محوری که تعریف کرده‌ام پاسخ به این سؤال است که چگونه مطهری لبه‌ی تیز منتقدانه‌اش از بین رفت؟

مطهری متفکری منتقد است، هم یک نقد بیرونی به استعمار و امپریالیسم دارد و هم یک نقد درونی به استبداد و فرهنگی که می‌توان گفت به‌صورت‌کلی فرهنگ حاکم بر  جهان اسلام است. ایشان یک متفکر منتقد است؛ یعنی متفکری که در چارچوب‌های نظریه‌ی موجود در آن زمان که در حوزه و دانشگاه‌های ایران بوده است، نمی‌گنجد. او هم به روحانیت و چارچوب حوزه‌ی معرفتی کلاسیک ما نقد دارد و هم به دانشگاه به‌عنوان یک حوزه یا نهاد جدید معرفتی که در حال شکل‌گیری است معترض است. اما همین مطهری منتقد آرام‌آرام پس از انقلاب گویا تبدیل به بلندگو و صدای انقلابیون در جامعه‌ی ایرانی می‌شود. این اتفاق چگونه رخ می‌دهد؟ برای اینکه این مسئله را برای خوانندگان شما بهتر تبیین کنم، مثالی می‌زنم؛ کارل مارکس منتقد بورژوازی بود و اعتقاد داشت که جامعه‌شناسی مظهر عقلانیت بورژوازی است، او در مقابل این سوسیولوژی که مظهر عقلانیت بورژوازی بود نظراتی مطرح کرد و گفت این گفتمان، گفتمان ساینتیفیک سوسیالیزم است؛ یعنی سوسیالیزمی است که مبتنی بر گزاره‌های علمی است. مارکس مبنا و اساس کار خودش را بر این مسئله قرار می‌دهد که آن جامعه‌ی بورژوازی را نقد کند، کارگران را بسیج کند، این جامعه‌ی سرمایه‌داری را از بین ببرد و آن سوسیالیزمی که مدنظر خودش است را جایگزین و حاکم کند. سؤال اینجاست که این روند چگونه اتفاق می‌افتد؟ مارکسی که منتقد بورژوازی و ضدبورژوازی است در عرض ۵۰ سال در کتاب‌های جامعه‌شناسی معاصر تبدیل به یکی از بنیان‌گذاران علم جامعه‌شناسی می‌شود و آن لبه‌ی تیز نقد ساینتیفیک سوسیالیزمش – به‌درست یا غلط - از بین می‌رود و تبدیل به کسی می‌شود که سیستم را تأیید می‌کند. همین اتفاق در مورد آقای مطهری هم افتاده است؛ مطهری یکی از بنیان‌گذاران اسلامیزم یا اسلام‌گرایی با گرایش دموکراتیک بوده است.

محور دوم بحث را می‌توان این‌گونه پیش روی خوانندگان گشود که مطهری یک نظریه‌پرداز از نوع آلترناتیو در سطح جهانی است، ولی حوزه‌ی جامعه‌شناسی و علوم اجتماعی ایران هنوز او را مورد بازخوانی سوسیولوژیک قرار نداده است. من در سال ۲۰۰۸ اثری درباره‌ی مطهری و بهشتی در امریکا چاپ کردم، ولی در جامعه‌ی علمی ایران یا خارج از ایران انعکاسی به آن صورت نداشت. البته یکی از دلائل عدم استقبال می‌تواند این باشد که نگاه غالب در علوم انسانی امروز نگاه دیسیپلینر است و گفتمان‌های آلترناتیو هنوز وارد ناخودآگاه جمعی اندیشمندان حوزه‌ی علوم انسانی نشده است؛ به‌عبارت‌دیگر تخیل جامعه‌شناختی هنوز اسیر قالب‌های علوم انسانی با مفروضات علوم طبیعی است. منظور از گفتمان آلترناتیو در حوزه‌ی جامعه‌شناسی این است که به‌صورت‌کلی ما جامعه‌شناسی یا نظریه‌های اجتماعی را به دو دسته‌ی کلان تقسیم می‌کنیم: یکی جامعه‌شناسی دیسیپلینر و دیگری جامعه‌شناسی آلترناتیو که نادیسیپلینر یا غیردیسیپلینر است؛ فرق این دو هم این است که در جامعه‌شناسی دیسیپلینر یا در علوم اجتماعی دیسیپلینر حوزه‌های معرفتی از یکدیگر تفکیک شده‌اند؛ بدین مفهوم که وقتی شما می‌خواهید به یک پدیده‌ی اجتماعی بنگرید، مثلاً می‌گویید فقط از نظر سوسیولوژیک به آن نگاه می‌کنم، همین مثال در حوزه‌ی سیاسی، روان‌شناسی، فلسفی یا متافیزیک نیز حاکم است و این حوزه‌ها با یکدیگر هیچ ارتباط ارگانیکی ندارند. البته این نکته را هم عرض کنم که در این ۳۰-۲۰ سال اخیر مسائلی از قبیل رویکردهای اینتردیسیپلینر مطرح شده است، ولی هنوز آن نگاهی را که متفکران غیردیسیپلینر یا آلترناتیو به حوزه‌ی معرفتی دارند تبیین نشده است و این مسئله بسیار حیاتی است که باید مورد بررسی قرار بگیرد.

محور سوم مسئله‌ی احیای تفکر اسلامی است. همان‌طور که می‌دانید علامه اقبال لاهوری کتابی با عنوان (The Reconstruction of Religious Thought in Islam) نوشته است که مرحوم احمد آرام آن کتاب را با عنوان احیای تفکر دینی در چارچوب اسلام ترجمه کرده است. استاد مطهری نیز کتابی به نام احیای تفکر اسلامی دارد. این شباهت عناوین خود نشان از نکات مهمی دارد که اگر به این شباهت از منظر نشانه‌شناسی در جامعه‌شناسی بنگریم، ما را به نکاتی رهنمون می‌سازد. یکی از این نکات این است که مطهری خود را در سنت فکری مرحوم اقبال و سید جمال و احیاگران و اصلاحگران قرار داده است. این نکته‌ای است که نباید در بررسی اندیشه‌های اجتماعی و نظریات جامعه‌شناسانه‌ی مطهری از آن غفلت کرد. اگر بخواهیم به زبان جامعه‌شناسی امروز سخن بگوییم باید چنین گفت که مطهری از نوع متفکرانی است که حوزه‌ی پراکسیس (عمل اجتماعی) و حوزه‌ی تئوری (نظریه) را از هم جدا نمی‌انگاشتند و در اصطلاح تیپ جامعه‌شناسی مطهری، یک جامعه‌شناسی مردم‌مدار بوده است؛ یعنی گفتمانی که به دغدغه‌های اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و ... یک جامعه می‌پردازد. او معتقد است که به‌عنوان یک روشن‌فکر باید وجدان بیدار جامعه در برابر قدرت باشد، پس تیپ تفکر مطهری از این نوع است که قدرت و حتی برداشت‌های موجود از دین و یا سنت را هم باید نقد کرد. این نکات از آنجا محل تأمل است که شخصیتی از مطهری که امروزه ساخته و پرداخته‌ی رسانه‌ها است و از آثار او برای تولید مسابقات گوناگون استفاده می‌شود، این مسئله را به ذهن متبادر می‌کند که او ایدئولوگ قدرت حاکم با قرائت امروزی آن بوده است. فردی که موظف بوده سازمانی را تعبیه کند و اکنون هم آن سازمان تعبیه شده است. در حال حاضر نیز برای یافتن پاسخ هر سؤالی می‌توانیم به آثار مطهری مراجعه کنیم. به مطهری هرگز نباید این‌گونه نگریست و نباید آثار او را از این زاویه مطالعه کرد، باید نگاه‌مان را به مطهری به قول جامعه‌شناسان از بیخ‌وبن خانه‌تکانی کرد یا بهتر بگویم بازخوانی انتقادی کرد و برداشت‌های رایج و سبک‌های مفهومی خود را در رابطه با مطهری بازسازی کرد. اگر همه‌ی این نکات را در نظر بگیرید مطهری جنبه‌ی دیگری هم دارد، او کسی است که دارای تزها و نظرات زیادی است، من به‌عنوان جامعه‌شناس یکی از این نظرات را با عنوان «منطق ماشین دودی» برایتان بسط می‌دهم.

 

 نام‌گذاری مطهری به‌عنوان یک جامعه‌شناس از سوی شما نام‌گذاری غریبی است! معمولاً شهید مطهری را با نام فیلسوف، متکلم، فقیه و یا عارف نامیده‌اند، اما با مطهری جامعه‌شناس کمتر مواجه شده‌ایم، آیا کلمه‌ی جامعه‌شناس را با مسامحه به کار می‌برید؟

خیر، به هیچ صورت وجه تسامحی مدنظر نیست. پاسخ شما را در توضیح منطق ماشین دودی عرض می‌کنم. من ایشان را عامداً جامعه‌شناس می‌دانم و هرگز در این خوانش مسامحه نمی‌کنم که در کتابش به‌صورت اتفاقی از جامعه‌شناسی هم سخن گفته باشد و این دلیل نام‌گذاری باشد. ابتدا باید پیش‌‌زمینه‌ای را مطرح کنم که چرا ایشان از عنوان «منطق ماشین دودی» استفاده کرده است. مطهری می‌گوید من دوران کودکی و نوجوانی را در مشهد و قم سپری کردم، ایام جوانی که در قم بودم فعالیتی نمی‌کردم، نه می‌نوشتم نه اهل منبر و خطابه بودم، ولی همه به من احترام می‌گذاشتند. من همین سکوت را پیشه کرده بودم تا اینکه مسائل ۲۸ مرداد اتفاق افتاد و چنین می‌گفتند که دانشگاه‌ها دست توده‌ای‌ها افتاده است. برخی از عناصر مذهبی در تهران اعلامیه صادر کردند و گفتند که چرا چنین بدون تحرک در قم نشسته‌اید، حرکتی کنید. من هم مانند دیگرانی به تهران آمدم و تحرکاتی را آغاز کردم؛ گاهی منبر می‌رفتم، گاهی خطابه‌ای داشتم، گاهی می‌نوشتم و گاهی جلسه تشکیل می‌دادم، به‌مرور صحبت این فعالیت‌ها پخش شد تا اینکه یک روز ناگاه دیدم از هر سو مورد تهاجم واقع شده‌ام، جالب اینجاست که این تهاجم از سوی کسانی بود که به‌عنوان عناصر مذهبی شناخته می‌شدند. در افواه می‌گفتند که ایشان آیت‌الله‌ای است که چپی شده است و حرف‌های روشن‌فکران را می‌زند. با خود گفتم ما که از قرآن و سنتمان می‌گوییم، حتی اگر از نیچه هم حرف می‌زنیم از منظر فلسفه‌ی ملاصدرا آن را مطرح می‌کنیم، چه حرف بدی زده‌ایم که چنین برداشت‌هایی ایجاد شده است؟ در این افکار بودم که نزدیک راه‌آهن رسیدم، قصد رفتن به قم را داشتم که ناگاه چشمم به لوکوموتیوی افتاد، وقتی لوکوموتیو ایستاده بود همه از بزرگ و کوچک و از زن و مرد با ابهت به آن می‌نگریستند، اما همین‌که می‌خواست شروع به حرکت کند، از هر سو مورد اصابت سنگ واقع می‌شد. ناگهان جرقه‌ای در ذهن من زده شد که نوع و تیپ جامعه‌ی ما چه نوعی است؛ این جامعه، جامعه‌ای است که اگر در آن حرکتی کنی متهم به تمامی بدی‌ها می‌شوی، ولی اگر حرکتی نکنی و سکوت اختیار کنی آن سکوت را نشانه‌ی حکمت می‌دانند، درحالی‌که این سکوت با سکوت حکیمان بسیار فرق دارد.

 سؤالی که در اینجا پیش می‌آید این است که از مفهوم منطق ماشین دودی که توسط مطهری تولید شده است چگونه می‌توان در جامعه‌شناسی استفاده کرد. همان‌طور که می‌دانید یکی از مشکلات و معضلات جامعه‌ی ما این است که چرا در ایران نظریه‌پرداز اجتماعی نداریم یا چرا پس از ورود صدساله‌ی علوم اجتماعی به ایران، نظریه‌پردازی در این حوزه در کشور وجود ندارد!؟ پاسخ این است که نگاه ما به علوم اجتماعی به‌عنوان یک منظومه‌ی فکری نگاهی مجتهدانه نیست، بلکه نگاهی مقلدانه است؛ به این مفهوم که علوم اجتماعی‌ای که در اروپا و امریکا تولید می‌شود نص است و ما اجازه‌ی اجتهاد در برابر نص را نداریم، تنها باید آن نظریات را اخذ کنیم و در اینجا پیاده کنیم، درحالی‌که چنین نیست، آن نگاهی می‌تواند نگاه پیشتازانه باشد که مجتهدانه باشد. وقتی هابرماس مسئله‌ای را مطرح می‌کند ناظر به یک واقعیت اجتماعی در آن جامعه است که خود آن‌ها با آن درگیر بوده‌اند، ولی مسائل و موضوعات واقعیت‌های اجتماعی‌ای که اندیشمند ایرانی با آن درگیر است ممکن است با مسائل و موضوعات جامعه‌ی امریکایی متفاوت باشد. مشکلی که آقای مطهری از آن سخن می‌گوید موضوعی است که ممکن است مختص کشورهایی مانند ایران باشد که در آن سنت‌های دینی قوی‌ای حاکم است یا سنت‌های فرهنگی بسیار کهنی دارد.

 

 شما مرتضی مطهری را در سنت احیاگری و ادامه‌دهنده‌ی راه افرادی مانند اقبال نیز قرار دادید، آیا تأثیر چهره‌هایی مانند علامه طباطبایی در رسیدن آقای مطهری به این جایگاه را مؤثر می‌دانید؟

حتماً، ایشان کسی است که زاییده و بالیده در سنت فلسفی و حکمی صدرایی است. ایشان یکی از بزرگ‌ترین مدرسان و شارحان ملاصدرا در دنیاست و این بخشی از سابقه‌ی مطهری است که چندان در دانشگاه‌ها بررسی نمی‌شود. اگر بخواهیم برای فلسفه‌ی صدرایی در دوران معاصر چند شارح بزرگ در نظر بگیریم، قطعاً یکی از بزرگ‌ترین شارحان آن مرحوم مطهری است.

 

ولی شما از منظر خودتان به تحولات اندیشه‌ی معاصر، ایشان را بیشتر جامعه‌شناس می‌دانید تا فیلسوف یا متکلم؟

خیر، من در ابتدای صحبتم گفتم که ایشان متفکری است که یک منظومه‌ی فکری دارد. یکی از شئونات مطهری که امروزه باید برای بحث‌هایی که در ایران با عناوین پرطمطراق بومی کردن و اسلامی کردن علوم انسانی مطرح است از آن استفاده کنیم. در حال حاضر برای اسلامی کردن علوم انسانی چند گزاره‌ی فقهی به آن می‌افزایند یا با چند آیه‌ی قرآن آن را زینت می‌دهند و مدعی می‌شوند که آن علم اسلامی شده است، درصورتی‌که اصلاً چنین نیست، تفکر که این‌گونه اسلامی نمی‌شود. اگر بخواهیم بدیل و آلترناتیوی برای جامعه‌شناسی و علوم انسانی‌ای که در غرب است قائل شویم، باید به نگاه‌هایی از قبیل نگاه مطهری توجه کنیم و از آن استفاده کنیم. نگاه مطهری به نیچه نگاهی سلبی نیست، شما اشاره کردید که آغاز تفکر ایشان آغازی سلبی بوده است درحالی‌که چنین نیست. وقتی مطهری در مورد کانت صحبت می‌کند که ممکن است کانت در برخی موارد اشتباه کرده باشد، به این معنا نیست که اصل کانت لگدمال می‌شود، بلکه مدنظر این است که کانت در دامن این فکر و این راه رفته است ولی به نتیجه‌ی غلطی رسیده است. مطهری در حوزه‌ی فکر از نیچه، کانت و دیگران استفاده می‌کند و مطمئن باشید که مطهری کسی بوده که در دست‌نوشته‌هایش چنین تحریر کرده که من ۲۵ سال با مارکس در حال درگیری و تعامل فکری بودم. کسی که ۲۵ سال عمرش را برای تعامل فکری با یک اندیشمند می‌گذارد، آیا می‌تواند یک آدم سلبی باشد؟ خیر، او آدمی است که برای حوزه‌ی اندیشه ارزش قائل است. به نظر من مطهری اندیشمندی بود که به این نتیجه رسیده بود که اجتماع از همین تجربه‌های روزمره‌ی ما شکل می‌گیرد و ممکن است شکل و محتوای بعضی از تجربه‌های انسانی در بستر ایران با شکل و محتوای برخی از تجارب انسانی در چین یا هند و آلمان متفاوت باشد و بیان این تفاوت‌ها و فهم مشترکات انسانی یکی از دشوارترین گردنه‌های تفکر است؛ به زبان دیگر یک جامعه‌شناس باید بتواند مرزهای امر جهان‌شمول و محلی را از هم تفکیک کند و معیارهای این تفکیک عقلی باشد نه نقلی.

 

نظرات مخاطبان 0 3

  • ۱۳۹۳-۰۷-۲۷ ۱۴:۲۷میثم 1 1

    راستی فارابی چه بود و نوفارابین که هستند که مطهری نوفاربین باشد. این جعل اسم به چه درد می خورد و چه مشکلی را حل می کند. فارابی فیلسوفان یئنان را می خواند و در این آثار اجتهاد می کرد. آیا مطهری آن چه از فلسفۀ زمان خود خوانده فهمیده بود؟ به نظر من حاشیه های او بر رئالیسم نشان می دهد که او توان تحریر محل نزاع نداشت. در فلسفۀ اسلامی هم مدرس متوسطی است 
                                
  • ۱۳۹۳-۰۷-۲۸ ۲۱:۳۷محمد 1 1

    آیا کمی اغراق نمی کنیم؟ وقتی گفته می شود 
    
    «مطهری در حوزه‌ی فکر از نیچه، کانت و دیگران استفاده می‌کند و مطمئن باشید که مطهری کسی بوده که در دست‌نوشته‌هایش چنین تحریر کرده که من ۲۵ سال با مارکس در حال درگیری و تعامل فکری بودم.»
    
    باید پرسید که مطهری کدام اثر دست اول را از آثار این متفکران خوانده بود؟ در فارسی که در زمان او تقربیا هیچ وجود نداشت. وضع عربی هم بهتر از فارسی نبود. چگونه می شود با سیذ حکمت در اروپا بر کانت ایراد گرفت؟ این افسانه سازی نشانه بی اطلاعی مصاحبه شونده با اندیشه جدید است
    
                                
  • ۱۳۹۳-۰۸-۰۲ ۱۳:۵۷نبوی 0 1

    درود بر شما
    آنچه در این گفتگو برای من ارزشی مضاعف داشت، نگاه اندیشه ورزانه و کاوشگر حناب آقای میری است. و در کنار حلقه های مفقوده ای که ایشان در حوزه ی سنت های فکری و معرفتی ایرانی برشمرده اند، یکی همین فقدان ذهن کاوشگر و پوینده است. ایشان درست می فرمایند که ما کمتر به خود جرات چون و چرا در حوزه های فکری و معرفتی ( بویژه در موضوعات علوم اجتماعی ) می دهیم. 
    از مدیران این پایگاه ارجمند و نیز از حضرت میری برای نگاه نقاد و وقادشان سپاسگزاری می کنم.
    پاینده باشید
                                

نظر شما