شناسهٔ خبر: 27084 - سرویس سینما و رسانه
نسخه قابل چاپ

نگاهی به نخستین فیلم نیما جاویدی و حواشی پیرامون آن؛

ملبورن؛ یک اثر تقلیدی یا مستقل

ملبورن- نیما جاویدی من این اثر را یک فیلم تقلیدی نمی‌بینم و تنها آن را جزئی از یک جریان سینمایی می‌بینم. سینمای فرهادی متعلق به همه‌ی دنیاست و اگر سینمای فرهادی توانسته مثل خیلی از آثار مطرح دیگر سینما روی فیلم‌سازان دیگر تأثیر بگذارد اتفاق خوبی است و از آن مهم‌تر اینکه ذکاوت و تیزهوشی نیما جاویدی را نشان می‌دهد که کار خوبی را برای الهام گرفتن انتخاب کرده و اتفاقاً به‌خوبی هم از پس آن برآمده و کار خوبی ساخته است

 

فرهنگ امروز/ سارا فرجی: «ملبورن» نام یکی از شهرهای کشور استرالیا، مقصد زوج بازیگر فیلم نیما جاویدی است که قصد دارند برای تحصیل به آنجا بروند، اما چند ساعت مانده به پروازشان درگیر مسئله‌ای غیرقابل پیش‌بینی می‌شوند که انتظار آن را نداشتند. کارگردانی و نویسندگی اثر را نیما جاویدی و تهیه‌کنندگی آن را جواد نوروزبیگی عهده‌دار است. این فیلم که در بخش نگاه نو سی‌ودومین جشنواره‌ی فیلم فجر حضور داشت و توانست نامزد دریافت سیمرغ بلورین بهترین کارگردانی و بهترین فیلم این بخش شود، جوایز خارجی متعددی را نیز از آن خود کرد. جایزه‌ی هرم طلایی (بهترین فیلم)، جایزه‌ی بهترین فیلم‌نامه و تقدیرنامه ویژه‌ی فیلم‌برداری بیست‌وپنجمین جشنواره‌ی فیلم استکهلم و جایزه‌ی بهترین فیلم‌نامه‌ی جشنواره‌ی فیلم آسیا پاسیفیک از جمله جوایزی است که ملبورن در جشنواره‌های خارجی دریافت کرده است.  پیمان معادی، نگار جواهریان، مانی حقیقی، شیرین یزدان‌بخش و الهام کردا از جمله بازیگران اولین فیلم نیما جاویدی هستند.

با وجود تمجید و تعریف‌های صورت‌گرفته که از فیلم از زمان اکرانش در جشنواره تا اکران عمومی آن در روزهای اخیر، انتقاداتی هم به این فیلم وارد است که بارزترین آن‌ها شباهت آن به آثار اصغر فرهادی است، به‌طوری‌که به عقیده‌ی خیلی‌ها سراسر فیلم تحت تأثیر سبک اصغر فرهادی است و به قول یکی از منتقدین می‌توان نام فیلم را گذاشت «جدایی امیر از سیما». اما محمدرضا مقدسیان نظر دیگری راجع ‌به «ملبورن» دارد.

محمدرضا مقدسیان، عضو انجمن منتقدان سینمای ایران، فیلم‌نامه‌نویس و دبیر کانون سینمایی پایتخت در گفت‌وگو با «فرهنگ امروز» گفت: این نکته که وقتی یک فیلم ساخته می‌شود تحلیل‌گران به سراغ مقایسه می‌روند که این فیلم شبیه کدام فیلم یا مشابه نگاه کدام فیلم‌ساز است یکی از آفت‌های سینما به شمار می‌آید که هم در سینمای ایران وجود دارد و هم در سینمای جهان. دلیلش هم شاید آن است که برخی از تحلیل‌گران سینمای ما فکر می‌کنند که هرقدر دشوارتر حرف بزنند و یک فیلم را به یک جهت یا جریان خاصی نسبت بدهند بهتر و غنی‌تر تحلیل کرده‌اند، اما گویی فراموش کردیم که بخشی از دیدن یک فیلم به این خاطر است که قرار است ما لذت ببریم و اینکه یک فیلم شبیه یک فیلم دیگر باشد یا نباشد دلیلی برای خوب یا بد بودن فیلم نیست و باید اصل خود فیلم مورد قضاوت قرار بگیرد، چون هر فیلمی برای خودش هویت جداگانه‌ای دارد.

وی ادامه داد: اصولاً بسیاری از تحلیل‌گران فیلم و سینما یاد نگرفتند که در بعضی اوقات هم سکوت پیشه کنند. بخش عمده‌ای از ما  فکر می‌کنیم که حرف زدن به ما هویت می‌دهد، درصورتی‌که تحلیل بدون دانش باعث می‌شود که دچار نتیجه‌گیری‌های سطحی و پیش‌پاافتاده بشویم و از خودِ فیلم غافل شویم. یکی از همین تحلیل‌ها و قضاوت‌های دم‌دستی نسبت دادن یک فیلم به اثری دیگر یا فیلم‌سازی دیگر است. به نظر من این شیوه مواجه شدن با یک اثر صرفاً از خالی بودن دست تحلیل‌گر برای پرداختن به خود اثر ناشی می‌شود؛ چراکه پیدا کردن ارتباطات و شباهت‌ها چندان غنایی به تحلیل ما نمی‌افزاید.

مقدسیان با اشاره به اینکه «ملبورن» به‌عنوان یک فیلمِ اول برای یک کارگردان جوان اثر خوبی است، گفت: اینکه یک کارگردان فیلم‌اولی جرئت به خرج داده و خطر کرده است و فیلمی با یک گروه حرفه‌ای ساخته، خودش امر مهمی است و مهم‌تر آنکه توانسته است از پسِ هدایت بازیگران این فیلم که حرفه‌ای و بعضاً مثل پیمان معادی، بین‌المللی هستند، بربیاید. ضمن اینکه نباید فراموش کرد فیلمی که بتواند مخاطب را با خود و گره‌های خود همراه کند و تا انتهای اثر بکشاند فیلم خوبی به شمار می‌آید.

عضو انجمن منتقدان سینما در خصوص فیلم‌نامه‌ی «ملبورن» گفت: برخلاف برداشتی که در نگاه اول ممکن است در ذهن متبادر شود،‌ در این اثر مرگ نوزاد اصل ماجرا نیست، بلکه بهانه‌ای است برای اتفاق افتادن مجموعه‌ای از ماجراها که آدم‌ها خودشان را در آن شرایط بهتر بشناسند؛ به عبارتی فیلم درباره‌ی انتخاب‌های مهم در بزنگاه‌های اساسی زندگی است، بزنگاه‌هایی که می‌تواند سرنوشت آدم‌ها را تعیین کند. علاوه بر آن، بحث انتخاب که در این فیلم مطرح می‌شود،‌ انتخاب بین بد و بدتر است، گریه‌ی پیمان معادی هم در انتهای فیلم بابت همان انتخاب اوست. بنابراین می‌توان گفت که مرگ نوزاد بهانه‌ای برای بروز اتفاقات و قضاوت‌هایی است که در سراسر فیلم دیده می‌شود و این اتفاق بستری را فراهم می‌کند برای بروز ابعاد شخصیتی نامکشوف یا کشف‌نشده‌ی شخصیت‌ها در یک شرایط بحرانی، ضمن اینکه بر اساس ساختار این فیلم‌نامه قرار است همه‌ چیز اتفاقی باشد و عمدی در کار نباشد.

دبیر کانون سینمایی پایتخت همچنین در خصوص فراوانی فیلم‌های به‌اصطلاح آپارتمانی که لوکیشن آن‌ها محدود است توضیح داد: اینکه در برخی از مواقع به خاطر در نظر گرفتن بحث هزینه و بودجه تصمیم گرفته می‌شود که فیلم در آپارتمان یا یک لوکیشن محدود ساخته شود، وجود دارد، ولی کارگردان یک فیلم باید پیش از ساخت آن، این موضوع را در نظر بگیرد که فضای فیلمش با موقعیت فضا و مختصات آپارتمانی همخوانی دارد یا نه؛ در واقع باید فیلم‌نامه را بسنجد و ببیند که منطق ساختار آن با آپارتمان متناسب است یا خیر. به نظر می‌رسد این اتفاق درباره‌ی فیلم ملبورن به‌درستی افتاده است و منطق ساختار ملبورن با آپارتمان‌نشینی همخوانی دارد؛ مثلاً اگر خانه‌ی این فیلم یک خانه‌ی ویلایی بود هیچ‌کدام از این خرده‌داستان‌های فیلم شکل نمی‌گرفت، چون در زندگی آپارتمان‌نشینی است که یک نفر بچه‌ی خود را به همسایه‌اش می‌سپارد و همسایه‌های هر واحد با هم کم‌وبیش تعامل دارند؛ بنابراین مختصات داستان ملبورن اقتضا می‌کند که فیلم در آپارتمان ساخته شود.

وی ادامه داد: آپارتمان در فیلم «ملبورن» دو کارکرد سمبلیک دارد: اول اینکه به‌عنوان شمایی از ساختار اجتماعی به‌حساب می‌آید و نشان‌دهنده‌ی آسیب‌های اجتماعی است، دوم اینکه کارکرد دراماتیک دارد که نقاط عطف داستانی در آن شکل می‌گیرد. در ملبورن می‌توان هر واحد آپارتمانی را نمونه و نماینده‌ای از یک قشر و یا گره و آسیب جامعه تلقی کرد، گویی که هریک از آن واحدها یکی از سلول‌های جامعه است؛ مثلاً پیرزن تنهایی که در یکی از این سلول‌ها زندگی می‌کند و در انتهای فیلم بچه را تحویل گرفت شاید به نوعی نشان‌دهنده‌ی آینده‌ی مادر پیمان معادی باشد که از سفر پسرش ناراضی است؛ یا زندگی خانواده‌ی نوزاد فوت‌شده که ازهم‌پاشیده و درهم‌وبرهم است و یا تمایل به مهاجرت زوج جوان فیلم و ...

مقدسیان با تأکید بر ذات تعاملی این اثر اضافه کرد: «ملبورن» یک اثر کاملاً تعاملی است و رابطه‌ی دوسویه بین فیلم و مخاطب تا انتها وجود دارد و اگر مخاطب با فیلم همراه نشود و ارتباط برقرار نکند بخش‌هایی از فیلم برای مخاطب غیرقابل فهم می‌شود،‌ چون قرار است که مخاطب این فیلم داستانی که در بازه‌ی زمانی یک صبح تا عصر رخ می‌دهد را به همراه دگردیسی، تغییر و تحول دو شخصیت اصلی فیلم (نگار جواهریان و پیمان معادی) ببیند، با آن‌ها بخندد، حرف بزند و انگار که در سکانس انتهای فیلم که پیمان معادی و نگار جواهریان روی صندلی عقب تاکسی نشستند ما هم روی صندلی جلو نشستیم و آن‌ها را همراهی می‌کنیم. به عبارتی فیلم ملبورن در تعامل با مخاطب معنی پیدا می‌کند و دست ‌به‌ دست مخاطب می‌دهد برای انتخاب کردن یا نکردن،‌ قضاوت کردن یا نکردن و به‌این‌ترتیب مخاطب ملبورن جزئی از اثر می‌شود.

دبیر باشگاه فیلم اندیشه با این توضیح که این فیلم شروع و پایان مشخص دارد، گفت: من فکر می‌کنم که فیلم هم شروع مشخص و هم پایان مشخص دارد، اما باز هم بستگی دارد که سوژه‌ی اصلی داستان را چه چیزی ببینیم؟ اگر سوژه را مرگ نوزاد بدانیم، فیلم دارای پایان باز است، ولی اگر مرگ نوزاد را بهانه‌ای برای رخ دادن یک‌سری اتفاقات بدانیم فیلم دارای پایان‌بندی مشخص و قطعی است.

مقدسیان در خصوص اینکه بسیاری این فیلم را یک فیلم تقلیدی از فیلم‌های اصغر فرهادی ‌به خصوص اثر «جدایی نادر از سیمین» یا «درباره‌ی الی» می‌دانند، تصریح کرد: من این اثر را یک فیلم تقلیدی نمی‌بینم و تنها آن را جزئی از یک جریان سینمایی می‌بینم. سینمای فرهادی متعلق به همه‌ی دنیاست و اگر سینمای فرهادی توانسته مثل خیلی از آثار مطرح دیگر سینما روی فیلم‌سازان دیگر تأثیر بگذارد اتفاق خوبی است و از آن مهم‌تر اینکه ذکاوت و تیزهوشی نیما جاویدی را نشان می‌دهد که کار خوبی را برای الهام گرفتن انتخاب کرده و اتفاقاً به‌خوبی هم از پس آن برآمده و کار خوبی ساخته است. به هر ترتیب اینکه یک اثر را یک اثر تقلیدی بدانیم، روی آن اتیکت بزنیم و با آثار دیگر مقایسه کنیم کار اشتباهی است، چون مقایسه کردن یک اثر با اثر دیگر کار راحتی است، اما مقایسه‌ی آن با خودش کار سختی است و ما باید هر فیلم را به‌صورت مستقل و با هویت ببینیم.

وی ادامه داد: در فیلم «ملبورن» شیوه‌ی دکوپاژ، اندازه‌ی نما، زاویه‌ی دوربین، ‌انتخاب رنگ‌ها، طراحی لباس و صحنه همگی به‌خوبی صورت گرفته است و به‌طورکلی نیما جاویدی به‌عنوان یک فیلم‌ساز فیلم‌اولی توانسته با حضور عوامل حرفه‌ای از طراح صحنه و نور تا فیلم‌بردار و بازیگر کار یک‌دست و قابل دفاعی را ارائه بدهد و به‌طورکلی از حیث اجرا و تکنیک و به‌عنوان یک فیلم اول اثر قابل دفاعی است. اینکه بخواهیم با مطرح کردن یک‌سری شباهت‌ها و ارائه‌ی تحلیل‌های دم‌دستی، کار را بررسی کنیم صحیح نیست، چون صرف حضور یک بازیگر در یک فیلم و اینکه آیا توانسته خودش را با منطق کلی فیلم تحلیل کند یا خیر، خودش قابل تحلیل است؛ یعنی اینکه ما پیمان معادی در این فیلم را به‌عنوان پیمان معادی در ملبورن ببینیم و ارزیابی و بررسی کنیم که آیا توانسته سر جای اصلی خود باشد و مخاطب را با خود همراه کند یا خیر؟ نه اینکه پیمان معادی ملبورن را با پیمان معادی «جدایی نادر از سیمین» یا مانی حقیقی «ملبورن» را با مانی حقیقی «درباره‌ی الی» مقایسه کنیم، چون تحلیل یک فیلم از طریق مقایسه‌ی آن با فیلم‌های دیگر یک تحلیل دم‌دستی و سطحی است، اما مقایسه‌ی یک فیلم با خود، کار عمقی و سختی است.

 

نظر شما