شناسهٔ خبر: 66276 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

«عدل اکبر» چیست و چه ارتباطی با دوری از افراط و تفریط در معرفت دارد؟

بهترین امور در معرفت اندیشه‌ای این است که انسان نه اهل جربزه باشد نه بلید. نه زودپرواز باشد مثل یک گنجشکی که روی یک شاخه آرام نمی‌گیرد و نه دیرپرواز و کودن باشد.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از خبرگزاری مهر:

نوگرایی در دنیای اسلام در همه جوانب زندگی مسلمانان بروز کرد. از جلوه‌های بروز آن می‌توان به توجه جدی نسبت به منابع اسلامی و نگاهی نو به این منابع و اصولاً نهضت بازگشت به مبانی غنی اسلامی اشاره کرد. کتاب نهج‌البلاغه که گردآوری بخشی از سخنان و مکاتبات امیرمؤمنان علی (ع) است، به دلیل داشتن مفاهیم و موضوعات، سیاسی منبعی برای حکمت اصول سیاسی اسلام است که توجه همگان را جلب کرده است. میرزای شیرازی و محمد عبده از پیشگامان توجه به نهج‌البلاغه هستند.

توجه دوباره به نهج‌البلاغه همزمان با آغاز نهضت اسلامی در اوایل دهه چهل شمسی است و با تأکید امام خمینی و تلاش‌های متفکران و پژوهشگران و فعالان نهضت اسلامی نظیر آیت الله طالقانی، آیت الله خامنه‌ای، شهید مطهری، محمدرضا حکیمی، محمدتقی شریعتی و علی شریعتی و… که در جنبش اسلامی ایران معاصر حضور جدی داشتند، از نهج‌البلاغه در اخذ اصول حکمت سیاسی اسلام بهره برده شد.

خبرگزاری مهر در سلسله گزارش‌ها و گفتگوهای «بازگشت به نهج‌البلاغه» به تبیین و واکاوی هم موضوعات مرتبط با این کتاب شریف و آموزه‌هایش خواهد پرداخت. آنچه در ادامه می‌خوانید قسمت سی و دوم از این مجموعه است:

در حکمت ۱۰۸ نهج البلاغه پیرامون جلوگیری از افراط و تفریط قلب آمده است:

وَ قَالَ (علیه السلام): لَقَدْ عُلِّقَ بِنِیَاطِ هَذَا الْإِنْسَانِ بَضْعَةٌ هِیَ أَعْجَبُ مَا فِیهِ وَ [هُوَ] ذَلِکَ الْقَلْبُ، وَ ذَلِکَ أَنَّ لَهُ مَوَادَّ مِنَ الْحِکْمَةِ وَ أَضْدَاداً مِنْ خِلَافِهَا؛ فَإِنْ سَنَحَ لَهُ الرَّجَاءُ أَذَلَّهُ الطَّمَعُ، وَ إِنْ هَاجَ بِهِ الطَّمَعُ أَهْلَکَهُ الْحِرْصُ، وَ إِنْ مَلَکَهُ الْیَأْسُ قَتَلَهُ الْأَسَفُ، وَ إِنْ عَرَضَ لَهُ الْغَضَبُ اشْتَدَّ بِهِ الْغَیْظُ، وَ إِنْ أَسْعَدَهُ [الرِّضَا] الرِّضَی نَسِیَ التَّحَفُّظَ، وَ إِنْ غَالَهُ الْخَوْفُ شَغَلَهُ الْحَذَرُ، وَ إِنِ اتَّسَعَ لَهُ الْأَمْرُ اسْتَلَبَتْهُ الْغِرَّةُ، وَ إِنْ أَفَادَ مَالًا أَطْغَاهُ الْغِنَی، وَ إِنْ أَصَابَتْهُ مُصِیبَةٌ فَضَحَهُ الْجَزَعُ، وَ إِنْ عَضَّتْهُ الْفَاقَةُ شَغَلَهُ الْبَلَاءُ، وَ إِنْ جَهَدَهُ الْجُوعُ [قَعَدَتْ بِهِ الضَّعَةُ] قَعَدَ بِهِ الضَّعْفُ، وَ إِنْ أَفْرَطَ بِهِ الشِّبَعُ کَظَّتْهُ الْبِطْنَةُ؛ فَکُلُّ تَقْصِیرٍ بِهِ مُضِرٌّ وَ کُلُّ إِفْرَاطٍ لَهُ مُفْسِد.

حضرت فرمود: رگ این انسان را قطعه گوشتی آویخته شده که عجیب‌تر چیزی که در وجود اوست آن است و آن قلب است، برای قلب مادّه هایی از حکمت و اضدادی مخالف آن است. اگر امیدی برای دل پدید آید طمع خوارش کند، و چون طمع در آن به هیجان آید حرص آن را به هلاکت افکند، و اگر نومیدی بر آن چیره شود حسرت او را از پای در آورد، و اگر کینه عارض او گردد خشمش فزونی گیرد، و اگر رضا و خشنودی او را مساعدت نماید مهار خویشتنداری را از دست دهد. و اگر ترس ناگهانی به او دست دهد احتیاط و حذر مشغولش کند، و اگر ایمنی برایش فراخ گردد غفلت او را رباید، و اگر مالی به او رسد ثروت او را به سرکشی اندازد، و اگر مصیبتی به او برسد جزع و فزع رسوایش سازد، و اگر دچار تهیدستی شود بلا او را مشغول به خود کند، و اگر گرسنگی بر او سخت گیرد ناتوانی وی را از پا در آورد، و اگر سیری او از اندازه بگذرد شکم پری گرفتار زحمت و اضطرابش نماید. پس هر کمبودی برای او زیانبار، و هر افراطی فاسد کننده اوست.‌

آیا قلب کانون صفات خوب و بد انسان است؟

آیت الله ناصر مکارم شیرازی در کتاب پیام امام امیرالمومنین (ع) فلسفه بیان این حکم را این می‌داند که امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه خود به یک سلسله عواطف انسانی و بخش مهمی از رذائل اخلاقی و آثار هر یک از آنها اشاره فرموده اند.

آیت الله مکارم با عنایت به این حکمت و در پاسخ به این سوال که «آیا قلب کانون صفات خوب و بد انسان است؟» می‌گوید: سوال مهمی که در اینجا مطرح می‌شود این است که قلب به معنای عضوی که درون سینه برای پمپاژ خون به تمام اعضا قرار دارد طبق تحقیقات دانشمندان هرگز مرکز ادراکات نیست و کار آن فقط رساندن خون تصفیه شده به اعضا و گرفتن خون آلوده و فرستادن آن به تصفیه خانه بدن یعنی ریه است. چگونه امام (علیه السلام) می‌فرماید قلبی که با رگی به سینه انسان آویخته شده مرکز این صفات است. همین سوال درباره استعمالات قلب در قرآن مجید نیز آمده است مخصوصاً آنجا که می‌فرماید: «(خَتَمَ اللهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ…); خداوند بر دل‌های آنها مهر نهاده …».درک حقایق در قرآن به قلب نسبت داده شده است در حالی که می‌دانیم قلب مرکز ادراکات نیست، بلکه تلمبه‌ای برای گردش خون در بدن است؟!

در پاسخ چنین می‌گوئیم: «قلب» در قرآن به معانی گوناگونی آمده است، از جمله: ۱. به معنی عقل و درک، چنان که در آیه ۳۷ سوره «ق» می‌خوانیم: «(إِنَّ فِی ذَلِکَ لَذِکْرَی لِمَنْ کَانَ لَهُ قَلْبٌ); در این مطالب تذکر و یادآوری است برای آنان که نیروی عقل و درک داشته باشند». ۲. به معنی روح و جان، چنان که در سوره «احزاب»، آیه ۱۰ آمده است: «(وَإِذْ زَاغَتِ الاَْبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ); هنگامی که چشم‌ها از وحشت فرومانده و جان‌ها به لب رسیده بود». ۳. به معنی مرکز عواطف. آیه ۱۲ سوره «انفال» شاهد این معناست: «(سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ); به زودی در دل کافران ترس ایجاد می کنیم». در جای دیگر در سوره «آل عمران» آیه ۱۵۹ می‌خوانیم: «(فَبِمَا رَحْمَة مِنْ اللهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنْتَ فَظّاً غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ);… اگر سنگدل بودی از اطرافت پراکنده می شدند».

درست است که مرکز اصلی «ادراکات» و «عواطف» همگی روان و روح آدمی است ولی تظاهرات و عکس العمل های جسمی آنها متفاوت است. عکس العمل درک و فهم نخستین بار در دستگاه مغز آشکار می‌شود; ولی عکس العمل مسائل عاطفی از قبیل محبت، عداوت، ترس، آرامش، شادی و غم در قلب انسان ظاهر می‌گردد، به طوری که به هنگام ایجاد این امور به روشنی اثر آنها را در قلب خود احساس می‌کنیم. نتیجه اینکه اگر در قرآن مسائل عاطفی به قلب (همین عضو مخصوص) مسائل عقلی به قلب (به معنی عقل یا مغز) نسبت داده شده، دلیل آن همان است که گفته شد، و سخنی به گزاف نرفته است.

آیت الله جوادی آملی در شرح حکمت ۱۰۸ نهج البلاغه می‌گوید: این جمله نورانی صد و هشت که در نهج البلاغه جز کلمات حکیمانه و قصار است جز یک سخن مبسوطی است که ضرار در دربار اموی درباره حضرت امیر (سلام الله علیه) نقل کرده است. وقتی ضرار بعد از رحلت حضرت امیر (سلام الله علیه) وارد دربار اموی شد، معاویه از ضرار سوال کرد که درباره علی بن ابی طالب سخن بگو. بحث‌های مفصلی دارد که مصیبت او توان‌فرسا بود و تحملش بسیار سخت است و کلمات نورانی که در زمان آن حضرت از آن حضرت شنیده بود، آنها را نقل کرد تا اینکه معاویه از او خواست که این سخن را ادامه بدهد

معاویه گفت «زدنی یا ضرار». ضرار هم مستحضرید که نام چند نفر است. بعضی قبل از اسلام مردند، بعضی در زمان اسلام بودند و بعضی هم بعد از رحلت پیغمبر مردند و عده‌ای از اینها هم در جبهه‌ها شرکت کردند چه جبه‌هایی که در زمان حضرت امیر بود چه جبهه‌هایی که بعد از حضرت امیر بود.

ضرار گفت «لَقَدْ عُلِّقَ بِنِیَاطِ هَذَا الْإِنْسَانِ بَضْعَةٌ هِیَ أَعْجَبُ مَا فِیهِ وَ [هُوَ] ذَلِکَ الْقَلْبُ». در انسان شناسی بحث‌های نورانی قرآن کریم دارد و از همان معارف قرآن کریم بحث‌های لطیفی در سنت اهل بیت و کلمات نورانی آنها آمده است. قرآن کریم انسان را گذشته از اینکه دارای بدن می‌داند دارای روح ملکوتی هم می‌داند. حکمای ما دو قسم اند: بعضی‌ها مسئله معرفت نفس را در طبیعیات ذکر می‌کنند و بعضی در الهیات در بین موجودات مجرد ذکر می‌کنند. نفس از آن جهت که صورت بدن است مدبر بدن است مقوّم بدن است جز طبیعیات ذکر می‌شود و در علوم طبیعی مطرح می‌شود و از آن جهت که با ماورا ارتباط دارد دریافت کننده علوم الهی است در الهیات ذکر می‌شود. از دو منظر، حکمای ما در دو فن و در دو مبحث، معرفت نفس را ذکر می‌کنند.

به هر تقدیر نفس یک موجود مجرد الهی است، اولاً؛ و نیروی عقلی او کارهای فرهنگی او را درک می‌کند، ثانیاً؛ و قلب نیروی اجرایی او را به عهده دارد، ثالثاً؛ و خود قلب هم در اثر کارهای صالح با علم شهودی، حقایق را مشاهده می‌کند، رابعاً.

کارهای اندیشه‌ای برای عقل است. کارهای انگیزه‌ای برای قلب است. این قلب اگر معتدل باشد اوصافی دارد که وجود مبارک حضرت امیر اینها را تبیین می‌کند و اگر تربیت شده نباشد خیلی از نعمت‌های الهی نصیبش می‌شود این را یا کم می‌کند یا زیاد. پیشینیان در فنّ اخلاق می‌گفتند انسان چند رشته اصلی دارد: حکمت دارد شجاعت دارد شهوت دارد غضب دارد و مانند آن. هر کدام از این عناوین دو طرف دارند: یکی افراط یکی تفریط. آن طرف افراط و تفریط بد هستند و آن هسته مرکزی عقل خوب است و اخلاق را در آن هسته مرکزی خلاصه می‌کردند و می‌گفتند که «خَیْرُ الْأُمُورِ أَوْسَطُهَا»؛ یعنی بهترین امور در معرفت اندیشه‌ای این است که انسان نه اهل جربزه باشد نه بلید. نه زودپرواز باشد مثل یک گنجشکی که روی یک شاخه آرام نمی‌گیرد و نه دیرپرواز باشد، کودن باشد. بین بلادت و جربزه یک امری است بنام هوش و استعداد، عقل و درایت که یک چیز خوبی است. در شهوت و غضب همین طور است، در حمله کردن در نبردها بین تهور و بین هراس یک چیز خوبی است بنام شجاعت. مجموع شجاعت و حکمت و امثال ذلک را به آن عدل اکبر تعبیر می‌کردند که در بحث‌های اخلاقی مفصل از این امور صحبت به میان آمده و نیازی به تکرار نیست.

اما آنچه که در اینجا مطرح است آن است که ضرار می‌گوید وجود مبارک حضرت امیر این را مکرر فرمود که یک مرکزی است یک رگی است یک پاره گوشتی است بنام قلب که این خیلی کار می‌کند. البته خود آن قلب، امر مادی است؛ اما آن قلبی که انگیزه دارد آن قبلی که معارف را باور دارد - اندیشه اش برای حکمت نظری است - امر مجردی است امر مادی نیست، آن شعبه عملی نفس است که از آن به عنوان عقل عملی یاد می‌شود.

نظر شما