فرهنگ امروز/ سارا فرجی: بیستوششمین نشست از سلسله نشستهای رستاخیز جان، همزمان با تولد چهارسالگی مؤسسهی سروش مولانا در تالار ایوان شمس برگزار شد. مصطفی ملکیان بهعنوان سخنران این مراسم دربارهی موضوع «زندگی: معناداری یا معنادهی؛ معنای زندگی از نظرگاه مولانا» سخنرانی کرد. در ادامهی این مراسم هم ایرج شهبازی به مثنویخوانی پرداخت. متنی که در ادامه میخوانید گفتاری از این سخنرانی است که ملکیان در آن معنای زندگی را از نظرگاه مولانا توضیح داده است.
برای ورود به بحث معنای زندگی از نظر مولانا لازم است که بدانیم مولانا با چه دیدگاهی به معنای زندگی نگاه میکند؟ آیا او اعتقاد دارد که زندگی معنا دارد و از قبل کشف شده و فقط باید آن را کشف کرد یا اینکه خیر، زندگی معنایی ندارد و هرکس باید بگردد و معنای آن را اختراع کند؟ اما معنای زندگی آنجایی اهمیت پیدا میکند که مسئلهی آلبرکامو فیلسوف اگزیستانسیالیست و اخلاقگرای فرانسوی هم میشود؛ از نظر کامو اگر فلسفه پاسخ و راهحلی برای «معنای زندگی» پیدا کند خدمتی که باید برای بشریت انجام میداده است را انجام داده و اگر همه کاری انجام دهد ولی پاسخی برای معنای زندگی پیدا نکند انگار هیچ خدمتی به بشر نکرده است. از این نظر من بسیار نظرم به کامو نزدیک است و با آن همدلی میکنم و معتقدم مهمترین مسئله فلسفهی زندگی است. من در مقالهی جدید خودم دربارهی معنای زندگی نشان دادم که اگر مسئلهی معنای زندگی بخواهد روشن شود باید ۸۰ مسئلهی دیگر را نیز حل کنیم.
لفظ «معنا» ۳ تا معنا دارد و کسانی که از معنای زندگی حرف میزنند باید روشن کنند که منظورشان از معنای زندگی چیست؟ اولین معنای لفظ معنا، «ارزش» است و اگر کسی به این معنا دربارهی زندگی حرف بزند؛ یعنی در حال این پرسش است که زندگی ارزش زیستن دارد یا خیر؟ در همین جا بحث هزینه و فایده مطرح میشود و این مسئله ناشی از عقلانیت علمی است و به این معناست که دست به کاری نزنید که هزینهاش از فایدهاش بیشتر است، اگر هم غافلانه و ناآگاهانه دست به چنین کاری زدید کار را متوقف کنید. دومین معنای لفظ معنا، «هدف» است و اگر به منظور سؤالی از معنای زندگی پرسیده شود یعنی اینکه هدف از زندگی چیست و چه هدفی را باید در زندگی دنبال کرد؟ ویژگیهای هدف باید اینگونه باشد که قابل تحصیل باشد، از هدفهای قابل تحصیل دیگر برتری داشته باشد و هدفی باشد که برای رسیدن به آن مجبور نشویم یکدیگر را لگدمال کنیم. سومین معنای لفظ معنا، «کارکرد» است و وقتی در این صورت پرسیده میشود که معنای زندگی چیست یعنی اینکه زندگی بشری چه کارکردی در هستی دارد؟ زندگی منِ بشر از ابتدای پیدایش برای کیهان چه کارکردی داشته و آیا در نبود من کیهان دستخوش خلأ شده است؟ نکتهای که باید در این میان توجه کرد این است که این سه بحث، سه موضوع مستقل از یکدیگرند و میتوانند کمابیش دادوستدهایی با هم داشته باشند، ولی اگر به مسئلهی اول جواب دادی به معنای بسته شدن راه برای جواب دادن به مسئلهی دوم و سوم نیست؛ به عبارتی جواب دادن به مسئلهی اول مانعی برای مسئلهی دوم و سوم ایجاد نمیکند.
من پیش از این معنایی را از منظرهای متفاوتی بررسی کرده بودم، ولی امروز قصد دارم از منظر جدیدی به آن نگاه کنم، اینکه شما از خودتان چه تصویری و ایماژی در دنیا دارید؟ من پیش از این دربارهی ۳۳-۳۲ ایماژ دربارهی تصور افراد از خودشان در دنیا صحبت کرده بودم، حال در اینجا سؤال این است که ایماژ مولانا چیست؟ تقریباً بیشتر شارحان و مفسران مولانا معتقدند که نینامهی مولانا یعنی ۱۸ سطر نخستین مثنوی معنوی کل پیام مولانا است و ۸۰ درصد کلام را مطرح کرده است، اما چیزی که در این ۱۸ سطر خیلی واضح است، ایماژ عاشقی در غریبستان است و به معنی نیای است که از نیستان دور شده و حالا هوس کرده که به معشوق یا نیهایی که روزگاری با آنها بوده است، برگردد.
اما عاشقی که در غریبستان است و در اینجا از آن صحبت میشود ۱۰ شاخصه یا ویژگی دارد که در ادامه به آن اشاره میکنم:
- دستخوش درد و اندوه و فراغ است؛ یعنی از نظر مولانا ما نیز در این دنیا دچار رنجیم و نکتهای که در اینجا قابل ذکر است اینکه درد فراغ یا اندوه فراغ تفاوت دارد که فعلاً در اینجا قابل بحث نیست.
- عاشق غریبستان، اشتیاق رفتن دارد و میلی به ماندن در آنجا ندارد.
- عاشق چنین غریبستانی آرام و قرار ندارد و هیچگاه ساکن نیست، عاشق میگوید آرام و قرار ندارد چون در اینجا غریب است. عاشق نمیتواند در این دنیا بماند چون هیچ را متعلق به خود نمیداند و نمیتواند با آن انس بگیرد.
- عاشق در غریبستان به این دنیا به چشم مسافری نگاه میکند که در غربت است و به همه چیز به چشم موقتی و گذرا نگاه میکند و اهتمامی هم به مسائل دنیا ندارد و به آنها اهمیتی نمیدهد.
- چون در این دنیا غریب است نه او زبان مردم را میفهمد و نه مردم زبان او را میفهمند و بنابراین تفاهم ندارند.
- غم و شادیهای عاشق با افراد غریبستان فرق دارد و به همین دلیل با مردم این دنیا اختلاط نمیکند و معتقد است که با مردم این دنیا مثل آب و روغن است که هیچگاه با هم مخلوط نمیشوند.
- اگر در کشوری غریب باشید نیاز به راهنما دارید، چون هیچ نقشهای ندارید، به همین دلیل است که مولانا میگوید در این راه باید مراد و شیخ داشته باشید.
- شما وقتی به یک کشور غریب سفر میکنید هرقدر هم در جامعهی خودتان کر و فَر داشته باشید در آن مملکت غریب هستید و کسی نمیداند که شما چه کارهاید؛ به عبارتی در غریبستان «مایی» و «منی» وجود ندارد و غریبستان بی «من» و «ما» هست و کسی نمیتواند برای خودش ego قائل باشد.
- غریب در غریبستان در امور دخالت نمیکند و معمولاً مشاهدهگر است مثل وقتی که شما به یک کشور غریب سفر میکنید و در آنجا تظاهرات میبینید دخالتی نمیکنید و فقط در نقش مشاهدهگر و نظارهگر هستید، چون به آنجا تعلق ندارید. عاشق هم در غریبستان کاری به کار دیگران ندارد و فقط نظارهگر است.
- در نهایت اینکه چنین عاشقی همیشه از رفتن استقبال میکند و همیشه از مرگ استقبال میکند، چون آدم در حال رفتن به جایی است که معشوقش آنجاست و همیشه هم در حال برگشتن به موطن خودش است.
تمام این ۱۰ ویژگی مطرحشده در مهاجرتها و سفرهای دنیوی ما هم است، ولی از دیدگاه مولانا بر اساس این ویژگیها، هر انسانی حس غربت بیشتری داشته باشد انسان کاملتری است و هر انسانی که انس و الفت بیشتری به دنیا داشته باشد ناقصتر است و به همین خاطر مولانا، شمس را غریبترین غریب این غریبستان میداند و او را میستاید.
همانطور که در ابتدا مطرح کردم، در اینجا منظور از معنای زندگی، ارزش زندگی کردن است و بر اساس گفتههای مولانا فایدهی زندگی در این غریبستان این است که پخته میشویم و قدر معشوق خود را بیشتر میدانیم، مدت زمانی هم که عمر میکنیم، هزینهی این زندگی است؛ بنابراین، این زندگی چه یک توهم کیهانی باشد چه واقعیت داشته باشد، سود سفر ما این است که پخته میشویم و معشوقمان ما را بیشتر میپسندد.
نظرات مخاطبان 0 1
۱۳۹۳-۱۱-۰۶ ۱۹:۱۲ 0 1