فرهنگ امروز: خوشبختي را در معنايي فلسفي به معناي خوب زندگي كردن (well being) ميدانند. زندگي همراه با خير يا به تعبيري كه در گفتار مصطفي ملكيان آمده؛ اما چه معيارها و ويژگيهايي دارد. اين ويژگيها چه نسبتي با يكديگر دارند، تقدم و تاخرشان در چيست و نهايتا اينكه سلامت نفس چه ارتباطي با اخلاقي زيستن دارد؟ گفتار حاضر كه حاصل تقرير سخنان استاد ملكيان در ميان جمع كوچكي از شاگردانشان است، به برخي از اين پرسشها پاسخ داده است، با اشاره به اينكه تفصيل اين سخنان را بايد در گفتارهاي مفصل ايشان پي گرفت، ضمن آنكه در بحث حاضر از ميان مولفهها يا ويژگيهاي زندگي و نسبت آنها به زندگي خوب به فراخور زمان تنها به سه مورد اشاره شد كه از نظر ميگذرد.
*****
وقتی انسان آرامش دارد که بساط مقایسه کردن خودش با دیگران در ذهن و مسابقه دادن با دیگران در عمل را تعطیل کند. انسان موفق کسی است که خودش را با خودش مقایسه میکند و با خودش مسابقه میدهد اما برای اینکه انسان دچار سرزنش دیگران نشود، باید به ارزش داوریهای دیگران اهمیت بیمورد ندهد.
خوشی زندگی یک بحث روانشناختی است در حالی که خوبی زندگی یک بحث اخلاقی است زیرا لذت بردن یک بحث فردی است و هر کس در خوشی یا ناخوشی، خودش لذت میبرد یا بر درد و رنجش افزوده میشود. در حالی که خوبی زندگی به افزایش یا کاهش درد و رنج دیگران اشاره دارد.
از قدیم فیلسوفان و عارفان و الهیدانان و روانشناسان این بحث را پیش کشیدهاند که زندگی آرمانی و کمال مطلوب چه ویژگی یا ویژگیهایی دارد. عدهیی معتقد بودند که زندگی آرمانی همان زندگی خوش است. خوشی زندگی به این است که انسان بتواند چنان زندگی کند که بیشترین لذت ممکن را تجربه کند، یا در تعبیر بدبینانه دستکم کمترین درد و رنج را تجربه کند.
اما برخی متفکران دیگر اعم از عارف و فیلسوف و روانشناس و الهیدان معتقدند که زندگی آرمانی نیست. برای زندگی آرمانی باید خوشی با خوبی همراه شود. برای مثال فردی که زندگی آرمانی را به این معنا بداند که در زندگیاش به لحاظ خوراک و نوشاک، پوشاک، مسکن، استراحت، جنسیت، استراحت، مسافرت، تفرج و همنشینی مشکلی نداشته باشد، چنین فردی به زندگی خوش به عنوان زندگی آرمانی باور دارد.
اما اگر فردی با وجود همه اینها، کمک و نیکی به دیگران را هم لازم بداند، نشانگر آن است که از دید آن فرد زندگی آرمانی غیر از خوشی به خوبی هم نیاز دارد. زندگی خوب به این معناست که فرد بیشترین لذت ممکن را به برخی کسان دیگر برساند یا لااقل درد و رنج ایشان را کاهش دهد.
تقریبا تا نیمه دوم قرن بیستم یعنی بعد از جنگ جهانی اول هر کس در باب زندگی آرمانی سخن میگفت، یا آن را مساوی زندگی خوش میدانست یا آن را زندگی خوب میدانست یا زندگی آرمانی را همراهی این هر دو میدانست. اما بعد از جنگ جهانی دوم برخی فیلسوفان بزرگ امریکایی و در راس ایشان تامس نیگل و شاگردش سوزان ولف تاکید کردهاند بر اینکه تنها این دو عنصر برای زندگی آرمانی کفایت نمیکند.
ایشان عنصر ارزشمندی را به مولفههای زندگی آرمانی یعنی خوشی و خوبی افزودند. ایشان میگفتند که زندگی ارزشمند، به آن معناست که اگر انسان n واحد از زندگی و هستی گرفته باشد، دست کم به اندازه دو برابر به آن بیفزایند. این به آن معناست که انسان به هستی سود برساند.
خوشی زندگی یک بحث روانشناختی است در حالی که خوبی زندگی یک بحث اخلاقی است زیرا لذت بردن یک بحث فردی است و هر کس در خوشی یا ناخوشی، خودش لذت میبرد یا بر درد و رنجش افزوده میشود. در حالی که خوبی زندگی به افزایش یا کاهش درد و رنج دیگران اشاره دارد.
اما بحث ارزشمندی زندگی یک موضوع کارکردی است، زیرا در آن از این بحث میشود که آیا انسان در مقایسه با چیزی که از هستی گرفته چه چیزی به آن افزوده یا از آن کاسته است.اما صرف نظر از مولفه ارزشمندی میتوان پرسید که نسبت خوشی و خوبی در چیست؟ آیا این دو از یکدیگر کاملا مستقل هستند یا با یکدیگر داد و ستد دارند؟ پیش از آن مایلم به این پرسش بپردازم که تقدم و تاخر آنها چگونه است؟ این بحث از آن حیث اهمیت دارد که خوبی و خوشی با یکدیگر همراستا نباشند و با یکدیگر در تعارض باشند. به عقیده من خوبی زندگی مهمتر از خوشی آن است.
یعنی معتقدم انسان اگر درد و رنجی بر انسانها نیفزاید و درد و رنج ایشان را کاهش دهد، حتی اگر به قیمت افزودن درد و رنج به خودش باشد، ارزشمند است، یعنی خوبیهای اخلاقی مقدم بر خوشیهای روانشناختیاند.اما گذشته از تقدم و تاخر نسبت لذت روانشناختی و خوبی اخلاقی در چیست؟ این بحث در کتابها به این صورت مطرح میشود که سلامت روانی چه نسبتی با فضیلت اخلاقی دارد؟
برای پرداختن این بحث تنها به برخی مولفههای خوشی اشاره و سعی میکنم ارتباط آنها را با خوبی یا زندگی اخلاقی نشان دهم.
نخستین ویژگی از خوشیهای زندگی این است که انسان نزد خودش عزیز باشد و عزت نفس (self respect) داشته باشد. یعنی یکی از ویژگیهای افرادی که سلامت روانی دارند، وقتی به خود مینگرند، خود را پست و خفیف نمیداند. این ویژگی به نظر بسیاری از روانشناسان مهمترین عامل سلامتی روانی است.
یکی از علایم فقدان عزت نفس این است که فرد هیچگاه در تنهایی با خودش مواجه نمیشود و میکوشد از تنهایی بگریزد. اما سوال این است که نسبت میان عزت نفس که ویژگی خوش بودن است، اخلاق در چیست؟ روانشناسان اخلاق معتقدند که هر چه انسان اخلاقیتر زندگی کند، عزت نفس بیشتری دارد. یعنی هر چه انسان خوبتر باشد، در چشم خودش عزیزتر و زیباتر میآید.
انسان وقتی خوشیهای گذشته را به یاد میآورد، حسرت و افسوس را موجب میشود، در حالی که یادآوری خوبیهای زندگی شیرین است.اما دومین مولفه سلامت روانی این است که انسان اینجایی و اکنونی زندگی کند. در مورد بیشتر انسانها تنها جسم شان در زمان حال زندگی میکند، در حالی که ذهن و روانشان در حال به سر نمیبرد، بلکه ذهنشان مشغول برنامههای آینده یا خاطرات گذشته است.
روانشناسان معتقدند که ذهن بیشتر انسانها به طور میانگین از 16 ساعت بیداری، حتی یک ربع ساعت نیز معطوف به لحظه حال نیست و معمولا مشغول گذشته یا آینده است. حسن زندگی اینجایی و اکنونی در این است که هرچه انسان بیشتر در حال زندگی کند، از لذاتی که در این مختصه زمانی و مکانی است بیشتر استفاده میکند و از رنجهای این برهه زمانی و مکانی، کمتر رنج میبرد.
یعنی در حال زیستن پتانسیل لذت بردن ما را از زندگی افزایش میدهد و پتانسیل رنج بردن ما از زندگی را کاهش میدهد. به تعبیر دیگر اگر انسان میخواهد از آنچه حال به او عرضه میکند، باید ذهن و بدنش را همزمان کند. انسان اگر بتواند از گذشته و آینده فارغ شود، خوشی حتی در چهرهاش نیز نمایان میشود. البته هیچ انسانی نمیتواند همواره در لحظه حال زندگی کند، اما باید در نظر داشته باشد که آشیانه او در لحظه حال است و باید در عین حال که به گذشته و آینده میرود، همواره در لحظه حال سکنی گزیند.
در «گفتارها» که کتاب اصلی کنفوسیوس حکیم و فرزانه بزرگ چین است، آمده است که امپراتور یا فغفور چین دستور داد که کنفوسیوس حکیم و فرزانه بزرگ چین را اعدام کنند. وقتی او را به زندان بردند روز پیش از اعدام از زندانبانش خواست که نزد او بیاید و زیباییهای بال پروانهیی را نگاه کند. زندانبان از این سخنان او متعجب شد و گفت دیگران شما را به فرزانگی میستایند در حالی که شما روز قبل از اعدام به زیباییهای بال پروانهیی نگاه میکنی! کنفوسیوس در پاسخ گفت که البته آن سخنان را درباره من دیگران گفتهاند، اما اگر این سخنان وجهی داشته به دلیل همین ویژگی است. زیرا اولا من اگر الان لذت ببرم یا نبرم، در هر صورت فردا صبح اعدام میشوم، بنابراین بهتر است که حالا از دیدن این پروانه لذت ببرم. اما دلیل دوم و مهمتر این است که اصلا چرا ما از اعدام میترسیم؟ زیرا اعدام موجب مرگ میشود؟ چرا از مرگ میترسیم؟ زیرا مرگ جلوی زندگی ما را میگیرد. چرا میخواهیم به زندگی ادامه دهیم؟ چون میخواهیم به لذت بردن ادامه دهیم. پس چرا من الان از دیدن یک پروانه لذت نبرم، در حالی که فغفور چین میخواهد من از فردا لذت نبرم.اما این مولفه خوشی زندگی یعنی زندگی در حال چه نسبتی با خوبی زندگی دارد؟ ارتباطش آن است که اگر انسان در حال زندگی کند، اخلاقی زندگی میکند.
برای مثال اگر فرد خاطرات بد دیگران را فراموش کند، دیگر به آنها بدی نمیکند و انتقامی در کار نمیآید یا به دیگران ظلمی نمیکند. اگر انسان گذشته را فراموش کند، حسد از میان میرود. همه کارهای غیراخلاقی انسان به این دلیل است که یا در گذشته به سر میبرد یا به آینده فکر میکند.اما علامت سوم سلامت روان پذیرندگی خود است.
انسان تا خودش را نپذیرد، سلامت روان ندارد و مدام خودش را ملامت میکند و خودش را نکوهش میکند. تا زمانی که انسان نتواند خودش را بپذیرد، هیچ کسی را نمیپذیرد. عفو، از عفو انسان نسبت به خودش آغاز میشود، یعنی انسان باید بتواند گذشته خودش را ببخشد. این به آن معنا نیست که انسان حساسیت خود را نسبت به گذشته از دست بدهد.
پذیرش گذشته به آن معناست که انسان آن را انکار نکند. انسانی که گذشتهاش را میپذیرد، خودش را دوست دارد. تفاوت پذیرش نفس با عزت نفس آن است که یک پله بالاتر از آن است. زیرا اگر فرد گذشتهاش را نپذیرد، برای انکار آن کارهای دیگری میکند. اما کسی که خود را نمیپذیرد، آسایش روان ندارد، زیرا یا میکوشد گذشته خودش را پنهان کند یا گذشته دیگران را ناچیز جلوه دهد و تحقیر کند.
بزرگان هندو میگویند رمز اینکه ما بر در معبد گل نیلوفر در دست میگیریم این است که میخواهیم به خدا بگوییم که او که میتواند از منجلابی چنین عفن، گلی چنین زیبا فراهم کند، من هم میخواهم از گذشتهام به انسانی پاک و زیبا تبدیل شوم. اما اهمیت این ویژگی و تاثیرش در خوبی این است که وقتی انسان خودش را میپذیرد، دیگر خودش را با دیگران مقایسه نمیکند.
تا زمانی که انسان در عالم نظر و فکر خودش را با دیگر مقایسه میکند و در عالم عمل نیز با دیگران مسابقه میدهد، آرامش ندارد. وقتی انسان آرامش دارد که بساط مقایسه کردن خودش با دیگران در ذهن و مسابقه دادن با دیگران در عمل را تعطیل کند. انسان موفق کسی است که خودش را با خودش مقایسه میکند و با خودش مسابقه میدهد. اما برای اینکه انسان دچار سرزنش دیگران نشود، باید به ارزش داوریهای دیگران اهمیت بیمورد ندهد.
منبع:اعتماد
نظرات مخاطبان 1 2
۱۳۹۳-۰۳-۲۲ ۱۱:۴۰الف الف 0 1
۱۳۹۳-۰۵-۰۴ ۱۲:۱۰ 0 0