فرهنگ امروز: به تازگی گزارش اداره اطلاعات و تحقیقات وزارت خارجه آمریکا که روز ۱۵ دی ماه ۱۳۵۸ نوشته شده بود، از حالت محرمانه خارج شده که حاوی خلاصهای از مراودات آیتالله سیدمحمد حسینی بهشتی با مقامات آمریکایی است و در آن آمده است: «به نظر ما، بهشتی مطلوبترین مقام ایرانی برای مذاکره است. اندیشههایش واضح، جدی و منسجم است. او بیش از آنچه میتواند انجام بدهد تعهدی نخواهد پذیرفت؛ نقطه نظرات دیگران را درک میکند حتی اگر آن را قبول نداشته باشد. او حرفهای تبلیغاتی بیاساس یا دروغهایی که عملکرد (صادق) قطبزاده را مخدوش کرده نمیزند.» طبق گزارش فوق سری وزارت خارجه آمریکا زبیگنیو برژینسکی، مشاور امنیت ملی جیمی کارتر، رئیس جمهوری ایالات متحده در اواخر دی ۱۳۵۸، از دولت الجزایر خواسته بود که به عنوان رابط برای تماس با آیتالله بهشتی به واشنگتن کمک کند.
آیتالله بهشتی در سخنرانیها و مصاحبههای خود بارها به گفتوگو با مقامات آمریکایی اشاره کرده بود که اخیرا در کتاب سه جلدی «بهشتی از زبان بهشتی» توسط فرامرز شعاع حسینی گردآوری شده که روایت آن ملاقاتهاست:
***
تا آنجا که به یاد دارم و در یادداشتهایم دارم، با خارجیها و عوامل رژیم جمعا چهار بار ملاقات داشتم:
ملاقات اول:
یکی از این آقایان گفتند: یک آمریکایی ایرانشناس که در وزارت امور خارجه آمریکا کار میکند و کمی فارسی میداند میخواهد انقلاب ایران را بشناسد. چون شما در این جریان هستید و ۲۰ الی ۲۵ سال است که با امام در رابطه هستید، اصرار دارد با شما ملاقات خصوصی داشته باشد. گفتم: میخواهد بیاید، بیاید. او هم به منزل ما آمد. من پرسیدم: تو درباره انقلاب ایران چه میدانی؟ آنچه میدانست گفت. گفتم: چه سؤالاتی داری؟ او نیز سؤالاتی کرد.
در این گفتوگو سعی کردم عمق انقلاب ایران را بیان کنم و طمع آمریکا را در اینکه میتواند انقلاب اسلامی را سرکوب کند، سست کنم. وقتی دید سرسختانه معتقد به پیروزی انقلاب هستم، گفت: حساب ارتش شاه را نمودهاید؟ گفتم: حادثه «لویزان» را شنیدید؟ این ارتش آنقدرها که شاه و شما فکر میکنید وفادار به رژیم نیست. گفت: بر فرض نصف جمعیت ارتش با شاه همراه نباشند، نصف دیگر که طرفدارند. در برابر ۲۰۰ هزار ارتشی مسلح به آخرین سلاح فکر میکنید؟ اینان میلیون میلیون خواهند کشت! همین شماها را یکی یکی میگیرند و میکشند!
گفتم: شنیدهای که تاکنون عاشقی را از معشوق خودش بترسانند. گفت: چطور؟ گفتم: شهادت برای ما و این ملت معشوق است. ما را از شهادت نترسانید. این جملات آخر بود که این دیدار به پایان رسید.
ملاقات دوم:
سران ارتش که پس از دستور امام به فرار سربازان، درجهداران و افسران مرعوب شده بودند، اصرار کردند با کسانی که با امام در رابطه هستند، مذاکرهای داشته باشند. قرهباغی و چند نفر دیگر از امرا که کارگردانان ارتش بودند (به وسیله همین جناحی که گفته شد) گفته بودند ما میخواهیم مذاکره کنیم. در شورا مطرح شد. به نظر رسید این ملاقات میتواند مفید باشد. اما به «شرطهها و شروطها». یکی از آن شرایط، این بود که باید این موضوع را به پاریس بگوییم. دوستان تاکید داشتند که یکی از افرادی که در این ملاقات شرکت میکند من باشم و من هم به شرط اینکه محل ملاقات منزل ما باشد، پذیرفتم.
یادم است که یکی از دوستان، آن روز غر زد و گفت: این چه شرطی است که میگذارید؟ اگر ملاقات برای مبارزه مفید است، چرا محل ملاقات را منزل خودتان تعیین میکنید؟ اگر هم مهم نیست بگویید مهم نیست. وقتی شورا تصویب کرده است دیگر تکروی چرا؟! به او گفتم: نه! با این کیفیت به نظر من ملاقات میتواند مفید باشد. آنان نباید با غرور امرای ارتشی با ما برخورد کنند!
قرار شد در همان جلسه شورا با پاریس صحبت کند. من خودم صحبت کردم. وقتی آنجا تلفن میکردم افراد مختلفی بودند که میتوانستند برای ما پیام ببرند و جواب بیاورند. چون امام خودشان با تلفن صحبت نمیکردند، آن روز احمدآقا گوشی را برداشت (معمول ما این بود که پیام را برای اینکه دقیق باشد، مینوشتیم یا روی نوار ضبط میکردیم، میبردند و جواب را میآوردند). جواب این بود که عیبی ندارد و من هم اعلام آمادگی کردم.
فردا شد، گفتند: امرای ارتش نپذیرفتند و گفتند ما امنیت نداریم تا به منزل شما بیاییم! گفتم: پس من شرکت نمیکنم. اگر دوستان دیگر میخواهند میتوانند شرکت کنند... یکی دو روز بعد گفتند: آنان «مقدم» معدوم را به نمایندگی از جمع خود (چون عضو شورای آنان بود) میفرستند، او حاضر است که در منزل ملاقات کند. من و آقای مهندس بازرگان در منزل بودیم، او هم آمد. مفصل صحبت کردیم. در آن صحبت باز مطلب را به سمت بیان قدرت انقلابی مردم کشاندم. نفوذ انقلاب در درون ارتش را مطرح کردم. واقعاً هم این بلوف نبود که میزدم. به او گفتم: من به شما با صراحت میگویم حتی سرهنگ ارتش هم با انقلاب در ارتباطند. دیگر حسابش را بکن!
شاید به نظر بعضی از آقایان گفتن این جملهها کلکی در مبارزه بود. به هر حال من معتقد به این تاکتیک بودم و معتقد بودم باید دشمن را مرعوب کرد. باز به او گفتم: من به شما صریحاً میگویم در همین گاردی که به آن تکیه میکنید عناصر انقلابی وجود دارند! به گاردتان هم تکیه نکنید! حس میکردم که این نوع گفتوگوها چقدر ما را در موضع قدرت و دشمن را در موضع ضعف قرار میدهد.
ملاقات سوم:
حدود هشت ماه قبل فردی به نام آقای روغنی، به منزل ما آمد و گفت: من را میشناسید؟ گفتم: نه. گفت: من پسر آن آقای روغنی هستم که میزبان امام خمینی در قیطریه در سال ۴۲ بود. مشکلی در امر گندم پیش آمده است و چون شما در شورای انقلاب هستید، خواستم این مساله را با شما مطرح کنم. گفتم: بگویید. گفت: این را بهتر است به تفصیل از کسانی بشنوید که از سفارت آمریکا میخواهند با شما ملاقات کنند. طبق معمول گفتم: اگر به منزل میخواهند بیایند اشکالی ندارد.
شاید دو نفر آن روز همراه او آمدند. گفتند: این است که گویا دولت ایران به شرکت حمل و نقلی که گندم میآورد و کشتیهای حامل گندم را دارد، پولی بابت سوشارو - معطل شدن در بندرها - بدهکار است و نمیدهد. متقابلاً آن شرکتها هم حمل و نقل نمیکنند. دولت موقت به ما فشار میآورد که باید گندم را بیاورید ولی انجام این کار هم از دست ما خارج است. به آنان هم میگوییم این مساله را حل کنید ولی نمیکنند. خوب است شورای انقلاب فکری کند.
این موضوعی بود که آنان مطرح کردند. گفتم: این مساله ظاهراً احتیاجی نداشت به اینکه اینجا بیایید و وقت ما را بگیرید. چرا با وزیر بازرگانی ایران حل نکردید؟ گفتند: حل نشده است. گفتم: بسیار خب بروید، میگوییم حل کنند. به مسئولان گفتیم: سفارت آمریکا چنین چیزی میگوید و شما آن را حل کنید. اگر واقعاً طلب حقی دارند، بدهید و اگر طلب ناحقی ادعا میکنند، ندهید. بالاخره آن را حل و فصل کنید. شاید دو روز بعد آقای روغنی مجدداً آمد که اینان میخواهند باز با شما ملاقات کنند. من فهمیدم مساله، فقط گندم نیست. گفتم: من با آقایان حرفی ندارم. اگر آقایان مسائلی دارند بنویسند و بدهند و جواب بگیرند. دیگر احتیاجی به ملاقات نیست و تمام شد.
ملاقات چهارم:
زمانی که در مجلس خبرگان بودیم، مسئول میز ایران در وزارت خارجه آمریکا به ایران آمده بود (پس از رفتن پهلوی به آمریکا و پیش از اشغال لانه جاسوسی). گفتند: کاردار سفارت (کسی که به وزارت خارجه ایران پناهنده شد) با کسی دیگر که اسمش یادم نیست (مسئول میز ایران) میخواهند با شما و آقای منتظری ملاقات کنند. گفتم: آقای منتظری پذیرفتند؟ گفتند: بله. گفتم: عیبی ندارد.
به مجلس خبرگان آمدند. آقای منتظری آن روز دچار کسالت بودند و نتوانستند شرکت کنند، فقط من بودم، صحبت شد. طبق تعارفات معمول، آن دیپلمات گفت: ما آمدهایم تا مراتب مودت و دوستی ملت و دولت آمریکا را نسبت به ملت و دولت ایران به عرض برسانیم و از این تعارفات...گفتم: این مطلبی که میگویید و حمایت لفظی شما هم شعار است، عمل شما خلاف این است.
گفتند: مثلاً چی؟ گفتم: اول آنکه قبول شاه در آمریکا توهین بزرگی به ملت ایران است، اینجا کمی تند و قاطع سخن گفتم؛ دوم آنکه لوازم یدکی مورد نیاز ما را که پیش شماست نمیدهید، پولش را هم نمیدهید. این همان استعمار همیشگی است؛ استعمار اقتصادی است که ماشین میدهد و تا آخر عمر از نظر لوازم یدکی، جامعهای را برده خود میکند (بردگی اقتصادی). گفتند: نخیر! ما تصمیم گرفتیم بدهیم. این دیدار هم خیلی کوتاه بود و تمام شد.
شایعه تماس قرهباغی با شورای انقلاب
پس از روی کار آمدن بختیار به فاصله چند روز ارتشبد قرهباغی اعلامیه بیطرفی ارتش را صادر کرد، در صورتی که تا چند روز قبل از آن، اعلامیههایی که میداد تماماً حاکی از طرفداری از نظام شاهنشاهی بود. بعد شایع شد که قرهباغی تماسهایی با شورای انقلاب داشته و به اصطلاح برای جان خودش امان گرفته و این اعلامیه را صادر کرده است.
قبلاً گفتم که سران ارتش میخواستند که دیداری داشته باشند که قرهباغی هم جزو سران ارتش بود و چند تن از آقایان با آنها دیدار داشتند [البته من با ارتشبد قرهباغی دیدار نداشتم] اما اینکه در این دیدارها اماننامه به کسی داده شود، اصلاً مطرح نبود. هدف از این دیدار این بود که تلاش کنند و ارتش را از حمایت رژیم منصرف کنند و این جزو وظایف شورای انقلاب بود که به جبهه دشمن نفوذ کند و ارتباطات میان آنها را قطع کند. این از کارهای مفید شورای انقلاب بود؛ اما اینکه اماننامه به کسی داده شود، اصلاً مطرح نبود.
شایعه تماس من با هایزر
در اینجا دو توضیح میدهم. اول اینکه: من با این شخص [هایزر] هیچ تماسی نداشتم. توضیح دوم اینکه وقتی انسان مبارزه میکند، با دشمن تماس میگیرد، اصل تماس عیب ندارد بلکه باید دید در آن تماس انسان چه گفته و چه موضعی گرفته است. بنابراین من اساسا میخواهم بگویم باید این نوع برداشتها در جامعه از بین برود. رشد جامعه ما بایستی در این حد باشد که مسئولان یک مبارزه و کسانی که در مبارزه موثرند، خواستند با دشمن گفتوگو کنند و موضع دشمن را از لابلای حرفهایش کشف کنند و با قدرت روحی با دشمن مواجه شوند، دشمن را ضعیف کنند. لذا اگر مسئولان مبارزه خواستند از این زمینهها به نفع انقلاب بهرهبرداری کنند، بایستی دستشان باز باشد. بنابراین من با هایزر ملاقاتی نداشتم ولی اگر هم ملاقاتی پیش میآمد، با آن نوع برخوردی که ما با دشمن داشتم، این برخورد به سود انقلاب تمام میشد. علاوه بر این من در دوران انقلاب مقید بودم هرگاه چنین برخوردهایی ضرورت پیدا میکند، به امام اطلاع دهم تا ببینم آیا ایشان هم این تماس را برای انقلاب مفید میدانند یا خیر و و اگر پاسخ مساعد میدادند، اقدام میکردم.
اگر وظیفه بود میپذیرفتم
من با ژنرال هایزر آشنایی نداشتهام و تا آنجا که به خاطر دارم ملاقاتی هم نداشتهام. در موقعی که شورای انقلاب تشکیل شده بود، این صحبت به میان آمد که سران ارتش از طریق آقای مهندس بازرگان تماس گرفته بودند که میخواهند با بعضی از اعضای شورای انقلاب ملاقاتی داشته باشند، از جمله پیشنهاد شد که در این ملاقات هم شرکت کنم، ولی من به دلایلی در این ملاقات شرکت نکردم؛ اگر هایزر در آن جمع سران ارتش در آن موقع بوده و ملاقاتی با بعضی از اعضای شورای انقلاب که در آن جمع حضور داشتند، داشته اطلاعی ندارم؛ ولی تا آنجا که به خاطر دارم با او هیچگونه ملاقاتی نداشتهام.
یک بار هم چند نفر از مسئولان برای مسالۀ معاملۀ گندمی که با ایران داشتند، طلبی که بابت حمل و نقل گندم داشتند مراجعه کردند، باز هم این پس از پیروزی انقلاب بود و فکر نمیکنم در میان آنها معنی داشته که هایزر شرکت کند، چون مساله پیرامون طلب بابت معاملۀ گندم بود. به هر حال اگر هایزر به صورتی که من او را نمیشناختم در یکی از این برخوردهایی که روی مسائل ایران بوده حضور داشته، نمیدانم، ولی هیچ وقت با شخصی به نام هایزر دیداری روی نداده، در عین حال لازم میدانم این مطلبی را که در مصاحبهها هم گفتهام تکرار کنم که اگر حل و فصل مسائل ایران ایجاب میکرد که هایزر را بپذیرم میپذیرفتم، اگر ایجاب میکرد و وظیفه بود میپذیرفتم. آنچه میگویم فقط به عنوان این است که چنین واقعیتی نبوده است و نمیخواهم بگویم آن دوستانی که رفتهاند و صحبت کردهاند، کار بدی کردهاند، چون آنها هم بر طبق وظیفهای که شورای انقلاب به عهدۀ آنها گذاشته بوده، عمل کردهاند.
من دوستانی را که با ماموریت از طرف شورای انقلاب با هایزر و هر فرد خارجی دیگر ملاقات کرده باشند آنها را محکوم نمیدانم، برای اینکه طبیعی است که در ادارۀ یک انقلاب و در اداره جامعه ما باید با نمایندگان دشمن هم صحبت بکنیم؛ مهم این نیست که کسی با کسی صحبت کند، مهم این است که چگونه صحبت میکند و از چه موضعی صحبت میکند و من مکرر گفتهام که آنچه مهم است این نیست که افراد با نمایندگان خارجی صحبت میکنند یا نه، این مساله اصلا نباید به عنوان یک مسالۀ ناپسند و نامطلوبی مطرح شود تا روی آن شایعه به وجود بیاید، مهم این است که اگر افراد صحبت کنند، چگونه صحبت میکنند. با خود من نمایندگانی از خارج صحبت کردهاند و بعد که اسناد لانۀ جاسوسی را درآوردند توی یکی از همان اسناد این جمله آمده است و همانهایی که با من صحبت کردهاند این جمله را نوشتهاند: «او را به هیچ عنوان نمیتوان فریب داد.» خب، این دیدار، یک دیدار مثبت است نه دیدار منفی. این است که اصولا میخواهیم ملت ما در این جهت موضعگیری صحیح داشته باشد؛ موضعگیری صحیح این است که چگونه برخورد کنیم، اما در اصل برخورد اشکالی نیست. بله از وقتی که پس از اشغال لانۀ جاسوسی، امام به عنوان رهبر دستور دادند که به طور کلی با نمایندگان آمریکا مستقیم یا غیرمستقیم کسی صحبت نکند، از آن موقع به بعد اگر کسی صحبت کرده باشد، خطا کرده است.
نظر شما