فرهنگ امروز/ معصومه آقاجانپور: علیاکبر رشاد، عضو شورای انقلاب فرهنگی و رییس پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی در مراسمی که به همت کانون اندیشهی جوان و کارگروه فلسفهی اسلامی مؤسسهی اشراق در دانشکدهی ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران برگزار شده بود در خصوص «دین و حقیقت» سخنانی ایراد کردند و در این سخنرانی ضمن ارائهی تعریفی از علم به مغالطهای در حوزهی تولید علم دینی پاسخ گفت.
عنوان پیشنهادی این سخنرانی دین و حقیقت است، برای اینکه من تفسیر روشن و یا واحدی از این عنوان داشته باشم تصور کردم شاید مراد این است که آیا دین در بودن حقیقت تأثیر دارد و یا دین چه کمکی میتواند برای کشف حقیقت بکند؛ در نهایت آن را تقریب و نزدیک کردم به مغالطهای که در حوزهی دغدغهی تولید علم دینی مطرح میشود. بنا بر نظر برخی علم، دینی و غیردینی ندارد، علم، علم است. مگر فیزیکِ دینی یا غیردینی داریم؟ فیزیک، فیزیک است. مگر فرمولها و معادلههایی که مطرح میشود دینی و غیردینی میتوانند بشوند؟ مثلاً مگر آب که یک مایع خاصی است و ترکیب خاصی دارد دینی یا غیردینی دارد؟ از نظر آنان تقسیم علم به دینی و غیردینی یک تقسیم ناصواب و بیمعنایی است. مغالطهای در این کلام نهفته است که ناشی از جهل و بیدقتی کسانی است که چنین نکتهای را مطرح میکنند یا حاکی از جهل و فریبکاری کسانی است که این پرسش را طرح میکنند. مقام علم، مقام معرفت است، بنا این است که معرفت به دست بیاید. تحصیل معرفت مبتنی بر مبادی است، مبتنی بر منطق است، حتی متأثر از غایت است، بسته به اینکه مبانی و مبادی و منطق و روش کشف حقیقت چه باشد؟ برای چه در تعقیب کشف حقیقت هستیم؟ معرفت هم متفاوت میشود، هرگاه هریک از مؤلفههایی ازایندست صحیح و دقیق و درست باشند ما به معرفت صحیح و درست دست پیدا خواهیم یافت و هرکدام ناصحیح باشند ما به معرفت کاذب که معرفت نیست نایل خواهیم شد. توضیح این نکته در چارچوب یک مبنا و نظریهای در فلسفهی علم تفصیل پیدا میکند. اصولاً علم از مؤلفههای گوناگونی تشکیل میشود:
1- علم دارای مبانی و مبادی است؛
2- علم دارای موضوع است؛
3- علم دارای منطق و روش است؛
4- علم دارای غایت و کارکرد است؛
5- علم دارای مسائل و قضایاست.
این پنج عنصر را مؤلفههای علم میگوییم، لیکن آنگاه که این پنج مؤلفه که همهی علمها علیالقاعده و علیالاصول واجد این پنج مؤلفه هستند در یک دستگاه معرفتی صورتبندی بشوند، سامان پیدا کنند و تناسب و نسق و نظم پیدا کنند، آن موقع یک علم متولد میشود؛ یعنی هرگاه مجموعهای از این مؤلفهها که با هم سازگار باشند دستبهدست هم بدهند و مجموعهای از معرفت و یا یک دستگاه معرفتی را پدید آورند، اسم آن را میگذاریم علم. علم تنها عبارت نیست از انباشتی از قضایا، فرمولها و یا حتی تنها عبارت نیست از یک غایت یا یک هدف، علم تنها عبارت نیست از کاربرد روش علمی بلکه علم آنگاه علم است که دستگاه معرفتی پدید بیاید، معرفت دستگاهوار نیز آنگاه پدید میآید که بر اساس یک سلسله مبانی همخوان، حول محور یک موضوع متناسب با آن مبانی و با کاربرد منطق و روش علمی سازگار با آن موضوع برای تحصیل غایت سازگار با آن موضوع مجموعهای از مسائل را تولید و حل کنیم که آن مسائل نیز باید با موضوع سازگار شده باشند و بسا ممکن است اجزای آن موضوع و جزئیات آن موضوع باشند.
این پنج عنصر آنگاه که با هم یک ساختار را پدید آورند و سازگار با هم باشند دستگاه معرفتی به وجود میآید که اسم آن را علم میگذاریم والا اینگونه نیست که هر موضوعی با هر دسته و هرگونه از مسائل و به هر روشی که خواستیم به کار بگیریم، مبتنی بر هر مبنایی و احیاناً در پی تحقق هر غایتی باشیم علم پدید آید، بلکه باید مجموعهی این مؤلفههای اساسی همه با هم سازگار باشند تا یک دستگاه و نظامواره را پدید آورند، آنگاه اسم آن را میگذاریم علم.
اگر بنا باشد که علم در فرایند حضور و تناسق این پنج مؤلفه پدید بیاید، بسته به اینکه این مؤلفهها دارای چه ماهیت وجودشناختی و معرفت شناختی باشند، علم آنگونه خواهد شد. به تعبیر دیگر، ما دو دسته عنصر داریم که در نوع علوم حضور دارند، یک دسته که برشمردیم و از آنها بهعنوان مؤلفههای حکمی تکونبخش علم تعبیر میکنیم (معمولاً علوم دارای این پنج مؤلفه هست)، دستهی دیگر هم هستند که از آنها میتوان به مشخصههای علم تعبیر کرد، مشخصه در مقابل مؤلفه؛ مانند اینکه مشخصه وجودشناختی یک علم از چه قسمی است، آیا آن علم و قضایای آن از علوم حقیقی و یا از نوع اعتباری است؟ رابطهی بین موضوع و محمول قضایای یک علمی ضروری است یا نه؟ بگذارید در یک مثال آن را روشن کنم. تاریخ یک دانش است، اما بین قضایای علم تاریخ یک رابطهی ضروری برقرار نیست. فلسفه هم یک دانش است، اما میان قضایای فلسفه یک رابطهی ضروری وجود دارد که با برهان باید آن را اثبات کرد. این دو نوع علم را در دو دسته علم قرار میدهند، فلسفه جزو علوم حقیقی است، تاریخ احیاناً جزو علوم اعتباری است (البته اینها فقط مثال هستند، ممکن است افرادی در مثال مناقشه کنند، بعضی فلسفه را جزو علوم اعتباری میدانند، بعضیها هم اصلاً علم را به اعتباری و حقیقی تقسیم نمیکنند، بعضیها هم حتی معتقدند در علوم نقلی هم رابطه و انسجام وجود دارد و آن را جزو علوم حقیقی قلمداد میکنند، از نظر برخی فقه که جزو علوم نقلی است در زمرهی علوم حقیقی قلمداد میشود)؛ اینکه علمی در دستهی علوم حقیقی قرار میگیرد یا اعتباری، یک نوع نگاه به هویت علم است، اما این نگاه متأخر از مؤلفههاست؛ یعنی بسته به اینکه نوع مؤلفههایی که علم از آنها پدید آمده، چگونه باشند، معلوم میشود که این علم از جمله علوم حقیقی است یا اعتباری؛ یعنی اعتباری یا حقیقی بودن علم بستگی دارد به اینکه آن پنج عنصر چه وضعی داشته باشند و از چه سنخی باشند، بستگی به این دارد که هندسهی معرفتی یک علم چگونه باشد، عناصر درونی تشکیلدهندهی یک علم و قضایایی که یک علم را تشکیل دادند و انباشت قضایی که علم را تشکیل دادند با هم چه رابطهای داشته باشند، آیا هسته و حاشیه دارند یا خیر؟ چیستی هسته و حاشیه مسئلهی دیگری است و راجع به هر علمی میشود آن را پرسید، اما از مؤلفههای تکونبخش نیست، بلکه از مشخصههای علم است و متأثر از آن مؤلفههای پنجگانه.
دستهای از عناصر و مشخصهها وجود دارند که آنها هم در هر علمی قابل شناسایی هستند و آنها را باید از دستهی دوم قلمداد کنیم که عموماً تحت تأثیر آن مبادی پنجگانه هستند؛ یکی از این قسم عناصر و مسئلهها موضوع دینی و غیردینی بودن آن است، سکولار است یا الحادی؟ با چه ملاکی میگوییم یک علم دینی است یا خیر؟ برخی مغالطه میکنند که علم، علم است، یا کاشف است یا نیست، دیگر دینی و غیردینی معنی ندارد. این مغالطه پاسخش این است که شما با مقام معرفت سروکار دارید، علم معرفت است و اینکه بر اساس چه پارادایمی و در قالب چه چارچوب معرفتشناختی و در قالب چه چارچوب روششناختی و بر اساس چه مبانی و با طی چه فرایندی شما معرفت را به دست آورده باشید معلوم میشود معرفت از چه جنسی است.
عرض کردم ما علم را با پنج عنصر که از آنها بهعنوان مؤلفهی رکنی تکون علم آنگاه که با هم تناسب پیدا میکنند تعبیر میکنیم، اگر این باشد اینکه شما مسائل تولید را با چه مبادی و باورهایی مبتنی بکنید کاملاً ماهیت آن مسئلهها میشود. آیا هستی را بیروح و بیجان میانگارید؟ آیا در هستی یک روح حاکم وجود دارد؟ امری بر هستی حاکم است؟ آیا هستی وجه قدسی دارد یا نه؟ بر عالم، نظام احسنت حاکم است؟ جهان فعلی بهترین جهان ممکن است؟ این عالم بر عقل استوار است یا نه؟ مجموعه اصولی که میتوان بر اساس آن، این جهان را تعریف کرد کدامها هستند؟ چگونه هستند؟ و ... نگاه شما به هستی، نگاه شما به عالم، نگاه شما به وجود، نگاه شما به موجودات و هستمندها متفاوت میشود؛ این چگونه بودنها بهمثابه معنا، خواهناخواه، آگاهانه و ناآگاهانه و غالباً آگاهانه بر معرفتی که شما پدید میآورید مؤثر خواهد بود. اینکه شما این عالم را مخلوق خالقی بدانید که تا اینکه این عالم فاقد خالق انگاشته شود، اینکه در این عالم ارادهی قدسی را حاکم بینگارید یا این عالم را مکانیکی ببینید، متفاوت است. به تعبیر قرآن عالم را گویی زنده بینگارید و تسبیحگوی پرستنده ببینید و همهی هستی و همهی اجزا و هستمندها را پرستنده بینگارید، متفاوت است. اینکه رابطهای بین هستمندان و این عالم و پدیدآورندهاش قائل باشید و یا اینکه این رابطه را فعال بدانید، منفعل بدانید، دفعی بدانید، رها قلمداد کنید یا پیوسته و لاینقطع این عالم را بر مبدأ قائم بدانید، اینها همه بهمثابه معانی در نگاه شما به هستی تأثیر میگذارد.
بیشک دو طرف قضیه دو جور نتیجه خواهد داد و بر اساس انواع نظریات تفاوت پیدا میکنند. اینکه در روش بر حس متکی باشید و تصور کنید که طریق تحصیل معرفت و کشف حقایق منحصر است به کاربرد حس و شیوهی تجربی یا اینکه بگویید تجربه فینفسه معرفتزا نیست، متفاوت خواهد بود. تجربه اگر عبارت است از اینکه شما فقط جزئیها را از یک کل، دانه دانه مشاهده کنید و انتظار داشته باشید از مشاهدهی بیشمار جزئی، معرفتی به دست بیاورید، امکانپذیر نیست. وقتی شما افراد و مصادیق متنوع متکثر را ملاحظه میکنید پس از تجربه و کاربرد حس، عقل وارد صحنه میشود و به داوری مینشیند، معرفت تولید میشود.
مثال معروفی که میزنند، میگویند بهمثابه قاعدهی کلی، پرندگان همه تخمگذارند، بچهزا نیستند، شما هزار پرنده را هم مشاهده کرده باشید تجربه شما را به این نتیجه نمیرساند که پرندگان همگی تخمگذارند، بلکه در این استقرا اگر تام باشد یقینآور میشود والا ظنآور است. وقتی یکیک اینها را مشاهده کردید نوبت عقل میشود، عقل وارد میدان میشود و حکم میکند و میگوید من هزار پرنده را دیدم که همگی تخمگذار بودند، پس پرندگان همه تخمگذارند؛ این نتیجهگیری، حکم عقل است نه تجربه.
لذا کسی که میگوید که تجربه تمام و تنها منبع من برای رسیدن به واقعیت است، معلوم است با این یک منبع برداشتی از این عالم خواهد داشت متفاوت با کسی است که میگوید برفرض که تجربه هم معرفتزا باشد، تجربه برای تولید یک دستگاه علمی کفایت نمیکند، یا تجربه کفایت نمیکند که به همهی حقایق و متعلقات آن دست پیدا کنیم. ما اگر عقل را هم به کار بگیریم باز هم کافی نیست، باید وحی را به کار بگیریم که آن هم برای ما انسانهای عادی کفایت نمیکند، باید تزکیهی نفس بکنیم، نفس را مستعد کنیم تا بتوانیم با شهود به چیزهایی دست پیدا کنیم. یکیک اینها کفایت نمیکنند بلکه همهی اینها باید با هم به کار بسته شوند؛ معرفت صائب صحیح، جامع و کامل، برایند کارگرفت و فرایند به کاربست همهی این مجاری با هم است. بشر آنگاه میتواند مدعی بشود که معرفت صائب صحیح و کامل و جامع به همهی حقایق به دست آورده است که همهی این مجاری را به طور تام با همهی شرایط به کار بسته باشد تا به معرفتی جامع برسد؛ این نگاه معرفتشناختی و روششناختی با آن نگاه معرفتشناختی و روششناختی معلوم است که نتایج متفاوتی خواهد داشت. اینکه ما در نگاه هستیشناختی و فلسفیمان موضوع را چه بدانیم، چه هستمندی را مطالعه میکنیم، با چه غایتی به آن نگاه میکنیم، مجموعهی آن مؤلفههای پنجگانه دقیقاً میتوانند هویت دینی، قدسی و سکولار و الحادی داشته باشند، اگر چنین باشد شما روششناسی را که از لحاظ دینی معتبر است اخذ کنید تا روششناسی که به لحاظ دینی معتبر نیست، طبعاً در تولید معرفت شما تأثیر خود را خواهد گذاشت.
این مغالطه که علم، علم است، حقیقت، حقیقت است و اگر کشفی اتفاق افتاده دینی و غیردینی ندارد با این پرسش روبهروست که اگر چنین است چرا دانشمندان سکولار و حتی ملحد به نظریات گوناگون دست پیدا میکنند؟ اصلاً چرا دانشمند موحد و ملحد باید با هم قیاس شوند؟ البته ممکن است دانشمند موحدی که مبانی تابع دین دارد آنها را با این مؤلفهها به کار بندد و ممکن است دانشمندی هستی را مطالعه کند و اجازه ندهد عقاید و باورهای او در تولید معرفت تأثیر بگذارد، بحث ما بر سر دانشمندی است که در این پنج مؤلفه متأثر از دین است. وقتی این دانشمند مؤلفه پنجگانهی متعلق بر دین یا احیاناً برآمده از دین را به دست آورد و به کار بست، علم دینی تولید میشود؛ بنابراین، تصور اینکه علم، دینی و سکولار ندارد و فرمول فیزیک و شیمی سکولار و غیرسکولار ندارد، قدسی و غیرقدسی ندارد، این یک مغالطهی سطحی است.
بههرحال، یافتههای آدمی تحت تأثیر مبانی و منطق و روش اوست، ممکن است این پرسش و شبهه در ذیل این تغییری که عرض میکنیم به ذهن ما خطور کند که معرفت نسبی است و احیاناً ما نتوانیم به معرفت ثابت و صائب دست پیدا کنیم، این توضیح و تبیین که عرض شد معنیاش این نیست، واقعیت آن است که شما اگر از مؤلفههای صائب درست و دقیق استفاده کنید معرفت حاصل از کاربست آنها هم صائب و صحیح واقعمند و دقیق و درست خواهند بود. قطعاً معرفت آدمی متأثر از عوامل و علل فراوانی است که میتوانند نقش ایجابی در تولید معرفت داشته باشند. ممکن است معرفت به خطا برود، نتیجهاش این نخواهد بود که پس معرفت نسبی و سیال است، بلکه نتیجه این خواهد شد که ما باید دقت کنیم برای تولید معرفت از مبنا و منطق درست و از اصول دقیق و از فرایند کارآمد استفاده کنیم، به این معنا که معرفت کاذب و خطا آفتزده است؛ لذا این شبهه اگر به ذهن خطور کند که ما مسلمانان برای رهایی از نسبیگرایی معرفت نباید بگوییم که معرفت چند گونه است و بگوییم همهی معرفتها برحقند، درست نیست، بلکه ما میگوییم معرفت تحت تأثیر مبادی و منطق و غایت و دیگر عوامل تأثیرگذار تولید میشود، بسته به اینکه عوامل تأثیرگذار ایجابی یا سلبی، چگونه نقشآفرین باشند و ماهیتاً چگونه باشند معرفت حاصل میشود؛ در نتیجه، معرفت صائب، برایند فرایند صائب و مبانی صائب است و مبانی غلط فراورده و برایند فرایند غلط و مبادی غلط است. معرفت، غلط و صحیح و حق و باطل دارد.
نظر شما