به گزارش فرهنگ امروز به نقل از روزنامه ایران زهیر باقری نوع پرست در یادداشتی به این پرسش که امور تجربی چگونه خود را به «امر یقینی» بدل میکنند؟ پاسخ داد:
یقین چیست؟ چرا ما ۲=۱+۱ را یقینی میدانیم؟ یا چرا وجود کره زمین برای ما یقینی است؟ ویتگنشتاین برای یافتن پاسخ به این قبیل سؤالها یادداشتهایی نوشت که تا آخرین روزهای عمرش او را به خود مشغول کرد و حاصل این یادداشتها توسط دانشجویان و دوستانش به چاپ رسید. این کتاب در واقع واکنشی است به آنچه «جی ای مور» معرفت مینامید.
یکی از چالشهای کلاسیک فلسفه، اثبات وجود جهان خارج بوده است. جی ای مور بر این باور بود که اثبات جهان خارج با استفاده از عقل سلیم ممکن است، بنابراین او میگوید این دست چپ من است، این دست راست من است و دستهای من خارج از ذهن من و در جهان خارج هستند بنابراین جهان خارج وجود دارد و به جهان خارج معرفت داریم.
علت مخالفت ویتگنشتاین با مور چیست؟ ویتگنشتاین معرفت را امری تعریف میکند که بتوان خلاف آن را تصور کرد، به عنوان مثال هنگامی که گفته شود «این خطوط به رنگ سیاه نوشته شدهاند»، بتوانیم تصور کنیم که این خطوط ممکن بود به رنگ قهوهای یا سبز نیز نوشته شوند. ما میتوانیم تصور کنیم که دست نداشته باشیم (به صورت مادرزاد یا به واسطه یک حادثه رانندگی) ولی آیا میتوانیم تصور کنیم که انسانها از اساس دست نداشته باشند؟ «دست داشتن» در زندگی بشر نقش جاافتادهای دارد. نقشهایی که دستهای ما در زندگی بازی میکنند چندان فراوانند که براحتی قابل شمارش نیستند. از دستدادن به هنگام ملاقات گرفته تا نوشتن و فعالیتهای دیگر که در آنها از دست استفاده میکنیم. ما زندگی خود را به گونهای ترتیب دادهایم که داشتن دست در آن بدیهی تصور شدهاست. در صورتی که جهان را به گونهای تصور کنیم که هیچکس دست نداشته باشد، زبان ما به شکلی انقلابگونه تغییراتی خواهد یافت. کاربردهایی که برای واژه «دست» در زبان خود داریم همگی باید برچیده شوند و از آنجایی که معنا با کاربردی که واژگان دارند گره خوردهاست و دیگر کاربردی برای دست نخواهیم داشت، واژه دست نیز بیمعنا خواهد شد. از طرف دیگر میبینیم که «داشتن دست» اساس عملهای ما است یا شاید بتوان گفت ما را به عمل وا میدارد.
هنگامی که میگوییم ناپلئون در جنگ استرلیتز پیروز شد، وجود کرهزمین در پس آن مفروض است ولی یک استاد تاریخ هنگامی که به جنگ استرلیتز میپردازد، هرگز به دانشجویان خود نخواهد گفت: «ناپلئون در جنگ استرلیتز پیروز شد، بنابراین کره زمین وجود دارد». اگر شخصی به نام ناپلئون و جنگی به نام استرلیتز وجود داشته، بنابراین کرهزمین باید وجود داشته باشد تا بتوانیم به صورت معناداری از آنها سخن بگوییم. یا هنگامی که شما از دوست خود یک لیوان آب طلب میکنید در پس این گفته شما مطالب بسیاری نهفته است مانند اینکه شما سیستم گوارشی دارید، چیزی به نام لیوان در محیط زندگی شما وجود دارد و مواردی از این قبیل. اگر کره زمین وجود نداشته باشد، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ کره زمین در زبان ما نقش اساسی دارد، هر جملهای که ما بر زبان میآوریم وجود زمین را به صورت نهفته در آن داریم. به نظر میآید برای سخن گفتن، وجود زمین باید برای ما یقینی باشد. در سر هر انسانی یک مغز وجود دارد، بدون اینکه ما سر را بشکافیم، قبول داریم که در هر سری مغز وجود دارد. وقتی با شخصی سخن میگوییم و او پاسخ ما را میدهد، داشتن مغز در سر او برای ما یقینی است. ما امور یقینی را به زبان نمیآوریم و گویی با به زبان آوردن آنها کاری حشو یا عجیب انجام دادهایم. تصور کنید شخصی که در حال راه رفتن روی زمین است، پس از هر گام تکرار کند: «بنابراین زمین وجود دارد» یا پس از هر جملهای که شخصی در مکالمه با شما دارد، شما تکرار کنید: «بنابراین این آدم مغز دارد». تنها در صورتی میتوانیم معناداری اینگونه جملات را بفهمیم که نقش یقینی در زبان ما را بازی نکنند، به عنوان مثال ممکن است شخصی مضطرب باشد و با تکرار این عبارات آرام بگیرد، یا روحیهای عارفانه و شاعرانه داشته باشد و تکرار این سخن به او حالت وجد دهد یا قصد دستانداختن طرف مقابل در مکالمه را داشته باشد.
گزارههای یقینی در زبان به عنوان گزارههای یقینی کاربردی ندارند و معناداری کاربرد واژگان دیگر در گرو یقینی بودن این گزارهها و در نتیجه مسکوت ماندن آنها هنگام همان مکالمه است. وقتی میگوییم «زمین وجود دارد» این گزاره مانند یک لولا عمل میکند، در این مثال، در، بدنهای از گزارهها است که بر محور این لولا میچرخد. بنابراین «زمین وجود دارد» لولایی است که تمام واقعیتهای بشری بدنهای از گزارهها هستند که حول محور این لولا میچرخند. با نفی کردن کرهزمین، تمام اطلاعات تاریخی، جغرافیایی و غیره نیز زیر سؤال خواهد رفت.
آیا میتوانیم تصور کنیم ۳=۱+۱ است؟ اگر چنین شود تمام آنچه با اعداد در زندگی ما سر و کار دارد به هم خواهد ریخت. این تنها یک تفاوت کوچک در یک گزاره نیست چرا که تمام حساب و ریاضی ما نیز تغییر خواهد کرد و به تبع آن کارکردهای روانشناختی، اقتصادی، اجتماعی و غیره نیز تحت تأثیر قرار خواهدگرفت.
۲=۱+۱ کاربردهایی را برای ما مشخص میکند که ما یک سیستم حساب داریم، بر اساس آن قیمت آنچه را میخریم حساب میکنیم و زادروز تولد شخصی را تعیین میکنیم. بنابراین ۲=۱+۱ یا «زمین وجود دارد» یا «من دو دست دارم» مانند قواعدی عمل میکنند که ما گزارههای تجربی خود را بر اساس اینها تنظیم میکنیم.
اینکه آب در بازهای نزدیک به صد درجه میجوشد باعث میشود که ما با اطمینان خاطر کتری را پر از آب کرده و روی گاز بگذاریم. در صورتی که تنها پنجاه درصد احتمال داشته باشد که آب روی گاز بجوشد، آیا هر روز صبح کتری را روی گاز میگذاریم؟ و اگر این کار را بکنیم چه تفاوتهایی خواهد داشت؟
اگر بخواهیم زندگی کنیم و زندگی ممکن باشد، به یک رشته امور یقینی نیاز داریم، اگر من مطمئن نباشم که صندلیای که روی آن نشستهام میتواند من را نگه دارد یا نه، نمیتوانم روی صندلی بنشینم و به خواندن کتاب مشغول شوم، بلکه به صورت مداوم به دنبال بررسی این خواهم بود که آیا میشود روی این صندلی نشست یا من روی زمین پرت خواهم شد.
تا به حال ندیدهایم که کتری را روی آتش بگذاریم و پس از مدتی، دمای آن تغییری نکرده باشد یا دمای آن کاهش یابد یا یخ بزند. هر بار که بشر ظرف آبی را روی آتش گذاشته و آن آب به جوش رسیده است، گویی این یقین که آب روی آتش تغییر دما خواهد داد، خود را تثبیت کرده است و به اصطلاح ویتگنشتاین، این یقین به شکل فسیلی در زندگی و ذهن ما نقش بسته است. برخی از امور تجربی با تکرار در تاریخ بشر خود را به امور یقینی تبدیل کردهاند.
بنا به تمثیلی که ویتگنشتاین استفاده میکند، میتوان اینگونه گفت که گزارههای یقینی همچون کف رودخانه هستند و گزارههای غیریقینی یا تجربی مانند آب رودخانهاند چرا که میتوانند تغییر کنند. گاهی تشخیص مرز بین کف رودخانه با آب دشوار است و گاهی ذرههایی از کف رودخانه مانند شن به داخل آب رودخانه میروند، بنابراین تمایز بین گزارههای یقینی و غیریقینی همواره آسان نیست و گزارهها گاهی در نقش یقینی هستند و گاهی در نقش یقینی نیستند.
زمانی انسانها بر این باور بودند که خورشید به دور زمین میگردد. بعدها مشخص شد که این باور اشتباه است. اینکه خورشید دور زمین میگشتهاست، در گذشته برای انسانها یک امر یقینی بود، در حال حاضر، اینکه زمین به دور خورشید میگردد برای ما امری یقینی است. سفر به کره ماه برای خود ویتگنشتاین غیرممکن به نظر میآمدهاست و بنابراین نبود امکان سفر به کره ماه را به صورت یک امر یقینی مطرح کرده است، در صورتی که در زمان ما توانایی سفر به کره ماه برای انسانها یک امر یقینی است. بسیاری از آنچه انسانها یقینی میشمردهاند، با گذشت زمان مشخص شدهاست که اشتباه بودهاست و به عنوان مثال از طریق پیشرفتهای علمیای که در زندگی بشر رخ داده امور یقینی مربوط به گذشته ما تغییر کرده و امور یقینی دیگری جای آنها را گرفتهاند.
یکی از کارهایی که فلسفه انجام میدهد این است که گزارههای یقینی را از قالب یقینی خود خارج میکند و به بررسی آنها میپردازد. بنابراین در فلسفه گزارههایی را مانند «آیا میتوان جهان خارج از ذهن را اثبات کرد» باید از حالت یقینی خارج کرد و به بررسی آن پرداخت. در حالت عادی و در زندگی روزمره اگر کسی به وجود جهان خارج شک کند، ما در فهم او دچار مشکل میشویم چرا که امری یقینی را که زندگی خود آن شخص را ممکن ساخته زیر سؤال بردهاست. در حالی که برخی از سؤالهای فلسفی که به بررسی امور یقینی اختصاص دارند ممکن است به نظر بیاهمیت بیایند، ولی از آنجا که امور یقینی ما در معرض تغییر و تصحیح هستند فلسفه میتواند به ما کمک کند آنچه را به اشتباه به عنوان امری یقینی برمیشماریم اصلاح کنیم. مشکل جی ای مور در این بود که وجود دستهای خود را از حالت یقینی خارج نکرده بود و در عین حال سعی داشت به ما بگوید که به لحاظ فلسفی به ما ثابت کرده است که دستهای خارجی ما وجود دارند و بنابراین ما نسبت به آن معرفت داریم.
نظر شما