فرهنگ امروز / ترجمهی عاطفه اولیایی؛
تعبیر های امبرتو اکو، رمان نویس و نشانه شناس در باره ی اینترنت، نوشتن، کتابخانه ی اوستریا، تفاوتهای فلسفهی قارهای و تحلیلی ۲ [۱] ،.مارشال مک لوهان و ... خدا
خبر ندارید که نگارش «نام گل سرخ» چه شاهکاری بود! داستان این رمان پسامدرن که تا به حال در ۱۷ میلیون نسخه به فروش رفته است (و فروشش هنوز هم ادامه دارد) در صومعه ای در قرن دوازدهم می گذرد. حتماً نمیدانستید که اکو در حالی که در دانشگاه درس میداد، متون آکادمیک مینوشت، در کنفرانسهای بینالمللی شرکت میکرد، و ستونی برای مجلهی خبری «اسپرسو» داشت این رمان را نوشت؛ یا اینکه این نشانهشناس ۶۵ سالهی موقر، منقد ادبی، طنزنویس و کارشناس سیاسی نیز هست؛ و نیز خبر نداشتید که اکو سکهی استعارهی فراموشنشدنی مک ـ داس[۲] را ضرب زده بود.
در دههی ۶۰ اکو برای اولین بار به عنوان نقیضهنویس [۳] مشهور شد. اکو نیز مانند همهی طنزنویسان بین رنج از عمق حماقت انسان و عفو پر مهر پدربزرگانه در نوسان است. ولی مواظب آن ظاهر پدر بزرگسالانه باشید. در دهه ی ۵۰، سال ها قبل از آنکه حتی اسمی از رولان بارت باشد، اکو به نقد برهنهنمایی و گویندههای تلویزیون پرداخته بود، و این بسیار پیشتر از آن بود که فرهنگ مدرن جدی گرفته شود (ساختار شکنی سیمپسونها، روانکاوی تن تن[۴]) و تبدیل به ورزش پسامدرنانهی محبوب هر کسی گردد. نیز نظریه دربارهی متن که: خواننده نیز به اندازهی نویسنده در خلق هر متنی دست دارد.
این نظریه در دههی ۷۰ رشتهی نقد ادبی را در دانشگاههای آمریکا به اشغال خود در آورد و شالودهی تفکر دربارهی متن سایبری را نهاد. در سال ۱۹۶۲ اکو با نشر بیانیهی «کار باز [۵]» پیشتاز نقد ادبی شد. وی به مطالعهی انقلاب اطلاعاتی پرداخت ولی این بار به جای توجه به نرمافزار به نتایج سیاسی فناوری پرداخت و بهخصوص به فکر تأسیس بازارچه ای چند رسانهای بود. این برنامه ممکن است در ظاهر همانند نشر یک بازی رایانهای مبرا از خلاقیت باشد، ولی اکو در نظر داشت با پیاده کردن این طرح، جامعه را چنان که میشناسیم بر هم چیند.
این مرکز (بازارچه) دارای یک کتابخانهی چند رسانهای، مرکز آموزش کامپیوتر و دستیابی به اینترنت، و تحت پوشش شورای شهر بولونیا بود. جایی که کاربران میتوانستند برای وبگردی، فرستادن ایمیل، یادگیری برنامههای جدید، پژوهش روی نت یا فقط برای دیدار دوستان در کافه ـ اینترنتها دور هم جمع شوند. این مجموعه که قرار است اواخر ۱۹۹۷ باز شود، حدود ۵۰ ترمینال دارد که با سرعت بالای اینترنتی به هم پیوستهاند. این مجموعهی بزرگ چندرسانهای مجهز به نرمافزارهای مختلف، ماشین چاپ، آموزگاران کامپیوتر، تکنیسینها و کتابداران خواهد بود.
بسیار روشن است: اگر دانستن چگونگی استفاده ار اینترنت از حقوق اولیه باشد، دولت باید آن را به همهی شهروندان ارائه کند. اما سؤال آن است که در حالی که سوادآموزی به کودکانمان توسط بازار آزاد اداره نمیشود، چرا باید یادگیری استفاده از نت را به بازار آزاد واگذار کنیم؟ به نظر اکو، این طرح آزمایشی برای تمام ایتالیا باید در بولونیا پیاده شود. چرا که نه؟ حتی باید در شبکهی بینالمللی کتابخانههای عمومی مجهز به فناوری پیشرفته قرار گیرد. به یاد بیاورید که این همان اومانیست اروپایی است که فکر میکند کتابخانه الگوی جامعهای خوب و تجدید قوای روحی است، مردی که یک بار تا جایی پیش رفت که اعلام نمود «کتابخانه میتواند جای خدا را بگیرد.»
میگویید که هدف طرح جدید بازارچهی چندرسانهای حصول اطمینان از دمکراتیک بودن جامعهی سایبری است.
خطر وضعیتی مانند رمان ۱۹۸۴ در فظای سایبری وجود دارد، معادل «زحمتکشان» رمان اورول همان تماشاگران منفعل و توده های مسحور تلویزیوناند که دسترسی به این ابزار جدید را ندارند و اگر داشته باشند نمی دانند چگونه از آن استفاده کنند. بالای سر آن ها البته کاربران خرده بورژوای منفعل، شامل منشی ها ی خطوط هوایی و کارمندان دفتری است. و بالاخره اساتید بازی، یا به معنای روسی آن، ، بوروکرات های حزبی. این هیچ ربطی با معنای سنتی طبقه به مفهموم مارکسیستی آن ندارد و منظور از این بوروکرات های حزبی، همان اندازه مدیدران ثروتمند است که دزدان کامپیوتری [۶] شهری. لهذا در یک موضوع اشتراک دارند: دانشی که مولد قدرت است. باید برای توده ها سیستم نومنکلاتور[۷] بیافرینیم. به روشنی اغلب کاربران توانایی خرید مودم های پیشرفته، ارتباط از طریق شبکه ی دیجیتالی خدمات پیشرفته (ISDN) و سخت افزار های به روز شده را ندارند، بخصوص زمانی که هر شش ماه یک بار باید سخت افزار ها را به روز کرد. در چنین شرایطی مردم باید بتوانند بطور مجانی یا با هزینه ای بسیار کم از این امکانات برخوردار شوند.
اگر دمکراتیزه کردن اینترننت را به بازار آزاد واگذاریم چه؟ منظورم حصول کاهش قیمت ها از پی رقابتی جدی است.
این طور به مسأله بنگریم: وقتی بنز و سایرین ماشین را اختراع کردند، حتی تصور این که فقط ۴۰ سال بعد، بازار توسط مدل ت هنری فورد باز شود را هم نمی کردند. در چنین شرایطی چطور می توانستید مردم را قانع به استفاده از وسایل نقلیه ای که فقط در استطاعت ثروتمندان بود کنید؟ بسیار آسان! آن ها را با راننده، دقیقه ای اجاره دهید و اسمش را بگذارید تاکسی. این بود که فن آوری را در دسترس مردم قرار داد؛ اما نیز همین امر به فورد چنان اجازه ی گسترش داد تا جایی که مدل ت را عرضه کند. بازار اینترنت در ایتالیا هنوز کوچک است و فقط ۳۰۰۰۰۰ کاربردائم دارد که در این بازی چیزی به حساب نمی آید. اما با شبکه ای شامل شهرداری ها که متعهد به تأمین اینترنتی بسیار سریع برای کاربران باشند، اوضاع بسیار متفاوت خواهد بود و شاهد مدل ت سخت افزار ها، ارتباطات و باند پهن خواهیم بود.
آیا واقعا فکر می کنید که مکانیک ها و زنان خانه دار از بازارچه چند رسانه ای استفاده خواهند کرد؟
نه، طول خواهد کشید. وقتی گوتمبرگ چاپ را اختراع کرد، طبقه ی کارگران برای ابتیای انجیل ۴۲ خطی صف نکشیدند؛ ولی پس از یک قرن به خواندنش پرداختند. و لوتر را هم فراموش نکنید. علیرغم نرخ بالای بیسوادی، ترجمه ی آلمانی انجیل عهد جدید در قشر های مختلف جامعه قرن شانزدهمی دست به دست می چرخید. آنچه ما نیاز داریم یک لوتر اینترنت است.
ولی این بازارچهی چند رسانهای چه اهمیتی دارد؟ مگر بجز یک قهوهخانهی اینترنتی تحت مدیریت دولت نیست؟
مطمئننا منظور سپردنش به دست دولت ایتالیا نیست؛ ولی ما از امتیاز فرهنگ مدیترانه ای برخورداریم. قهوه خانه های اینترنتی انگلوساکسن ها محل لذت جویی است زیرا که بار های آنگلوساکسون جایی برای تیمار تنهایی در کنار دیگران است. در نیویورک ممکن است با شخصی نا شناس در بار سلام و علیک کنید ولی کماکان به فکر زنی که رهایتان کرده غصه می خورید؛ اما مدل بازارچه ی چند رسانه ای از جو مدیترانه ای تغذیه می کند. ساخت این بازارچه باید انعکاس چنین جوی باشد. مثلا کاربران بتوانند سایت های جالبی را که یافته اند روی یک پرده ی بسیار بزرگ عمومی ثبت کنند [۸] . به نظرم مسخره می آید که ۸۰ میلیون نفر روی اینترنت با اشباحی دور به مکاتبه بنشینند. یکی از عملکرد های این بازارچه آن است که مردم را از خانه هایشان بیرون و حتی به آغوش یکدیگربکشاند. چرا که نه؟ شاید اصلا به جای بازارچه ی چند رسانه ای، اسمش را بگذاریم « دوشاخه را بزن و مشغول شو [۹]» .
آیا این بر خلاف آرمان برای «هر نفر یک کامپیوتر» نیست؟
من یک کاربرم و هشت کامپیوتر دارم، بنا بر این میبینید که استثنا وجود دارد. به یاد بیاورید که در دوران لئوناردو شعار روز « به هر نفز یک نقاشی» بود. بعد از ابداع گرامافون هم قانون چنین بود. آیا فکر می کنید امروزه برای دیدن نقاشی و یا گوش دادن به موسیقی مکان عمومی کم داریم ؟ زمان لازم است.
اغلب آمریکایی ها، بدون توجه به نظرشان درمباحثات فرهنگ کامپیوتری، معتقدند که مودم ورود به مرحله ی جدیدی از تمدن را رقم است. اما برای اروپاییان داشتن مودم مانند برخورداری از ماشین ظرفشویی و یا ریش تراش برقی است. به نظر می رسد گسلی هیجانی بین دو قاره وجود دارد. حق با کدامست؟ آیا آمریکاییان طبق معمول فکر می کنند همه بیسبال بازی می کنند و یا اروپاییان با طنز و آسودگی خیال از کنار پدیده ی اینترنت بدون توجه لازم می گذرند؟
در مورد تلویزیون هم همین امر رخ داد وچند سال قبل از آن که این جا مورد توجه قرار گیرد، در آمریکا بسیار مورد استفاده بود. جالب ترآن که پیروزی فرهنگ و شیوه های تولید فیلم و برنامه های تلویزیونی آمریکا ( مثل دیسنی که این همه فرانسوی ها را ناراحت می کند)، در مورد اینترنت رخ نخواهد داد.
تا پارسال سایت های غیر انگلیسی بسیار کم بودند. حالا هر وقت شروع به تحقیق می کنم، آلتا ویستابا سایت هایی نروژی، لهستانی و حتی لیتوانیایی پیشنهاد می کند. تاثیر این امر عجیب خواهد بود. آمریکایی ها، اطلاعات مورد احتیاجشان را در دسترس دارند و روشن است که نروژی تا از این سایت ها استفاده نکنند، نمی آموزند؛ ولی این باعث می شود به فکر بیافتند. آن هارا در مقابل دیگر فرهنگ ها و دیدگاه ها حساس می کند. این خود یکی از نتایج طبیعت ضد انحصاری اینترنت است: کنترل فن آوری به معنای کنترل جریان اطلاعات نیست.
و اما در مورد «گسل شوق»،مصمئن نیستم وجود داشته باشد. اما در آمریکا به میزان زیادی انتقاد، طنز طعنه آمیز، و توهم زدایی وجود دارد که در رسانه ها منعکس نمی شوند. مسأله أن است که ما فقط اخبار نگروپونته، و سایر قدر قدرت های اینترنتی را می شنویم.
شما علناً از حکومت چپ سنتریست ایتالیا در مبارزات انتخاباتی آوریل ۱۹۹۶ حمایت کردید و بعد از انتخابات شایع شد که در عوض شما را به شغل تازه ی وزارت فرهنگ برگزیدند ولی حتی قبل از آن که به شما پیشنهاد شود، آن را رد کردید. چرا؟
به این دلیل که قبل از آن که از وزارت فرهنگ صحبت کنید باید درکتان را از« فرهنگ» روشن کنید. اگر منظورتان تولید تاریخی درحوضه ی زیبا شناحتی است مانند نقاشی های زیبا، ساختمان های قدیمی، دستنوشته های قرون وسطی است، من صد در صد موافق حمایت دولت از آن ها هستم؛ اما در حال حاضر وزارت میراث به این کار مشغول است. بنا بر این آن چه از فرهنگ می ماند، خلق مداوم آثار هنری است و من نمی توانم از نهادی که هدفش تشویق و حمایت مالی آن است، حمایت کنم. خلاقیت فقط می تواند به شیوه ی آنارشیستی، سرمایه دارانه و داروینی باشد.
در ۱۹۶۷ مقاله ای بسیار تاثیر گذار نوشتید به نام « به سوی جنگ چریکی نشانه شناسانه». ابراز کرده بودید که هدف مهم هر جنگ فرهنگی متعهد، نه ایستگاه تلویزیون بلکه بینندگان است. به بیان دیگر اگر بینندگان را مسلح به ابزار نقد کنید، پیام ها توانایی القای سیاست فشار را از دست می دهند. به چه نوع ابزارانتقادی فکر می کردید؟ همان هایی که در خواندن صفحه ای از فلوبر[۱۰] به کارمان می آیند؟
منظور برخی توانایی های ساده است. بعد از سال ها تمرین حالا دیگر به محض ورود به یک کتابفروشی می توانم راهرو ها و چیدمان کتاب ها را به درستی حدس بزنم. از شیرازه ی یک کتاب و برخی نشانه ها می توانم محتوای آن را حدس بزنم. اگر چاپ دانشگاه هارواد باشد ، می دانم که رمان عشقی بی ارزشی نمی تواند باشد. اما روی وب، چنین مهارتی ندارم.
به علاوه این که در کتابفروشی ها، توده ی کتاب ها را روی زمین رها می کنند.
دقیقا. چگونه با این آشفتگی میتوان کنار آمد؟ سعی میکنم برچسبهایی ساده درست کنم، آما آن هم بی مشگل نیست. مثلا با کلیک به روی لینکی که به indian.edu ختم می شود، معلوم نیست به دانشگاه ایندیانا برسم زیرا که این علامت فریب دهنده است و کسانی با استفاده از آن دامنه چیز هایی بدون کوچکترین ربط به آموزش روی آن تارنما می گذارند. مجبورید کورمال کورمال راهتان را بین این نشانه ها بیابید. مجبورید با تکیه به همان دانش نشانه شناسی که می توانید شعری از ادییات شبانی را از قطعه ی طنزی تشخیص بدهید، متون فلسفی را از چرندیات تمیز دهید.
چند روز پیش به سایت های نو نازی نگاه می کردم. اگر منطق موتورهای جستجو را قبول کنید، به این نتیجه می رسید که فاشیست ترین سایت ها ان است واژه ی نازی را بیشتراستفاده کرده است در حالیکه بعد معلوم می شود سایت متعلق به کنشگران ضد فاشست است.
این مهارت ها را با آزمون و خطا می آموزید و یا می توان از سایر کاریران اینترنت کمک بگیرید. اما سریع ترین و مؤثرترین روش، با کاربران مرتبط بودن است؛ کسانی که هر کدام دارای مهارتی دیگر و در سطحی دیگر است با تجربیات اینترنتی متفاوت. درست مثل دانشجوی سال اولی که به او نگفته باشند « با فلان استاد درس نگیر چون پیر و خسته کننده است» اما در جریان می نوشی با دانشجوی سال دومی ها هوای کار دستش می آید.
به نظر می رآید نوگرایی لااقل در رمان نویسی به ایستایی رسیده. آیا حالا سرچشمه ی تجربیات برانگیزنده، اینترنت شده است؟ شاید اگر جویس[۱۱] وبگردی می کرد به جای شب زنده داری فینگن ها[۱۲]، برباد رفته را می نوشت؟
نه، به نظر من برعکس است. اگر مارگارت میچل وبگردی می کرد، شاید او شب زنده داری فینگن ها را می نوشت. و به علاوه جویس هیچ گاه از خط خارج نشد.
آیا تجربه ی نگارش در عصر ابر متن [۱۳]تغییر نکرده است؟ آیا با مایکل جیمس که می گوید نویسندگی تبدیل « به نوعی داستان پایان ناپذیرجاز مانند» شده است موافقید؟
نه چندان. فراموش کرده اید که برای نویسندگان حرفه ای، قبلا یک دگرگونی فناورانه ی بزرگی در ارتباط با نگاشتن افکار بر کاغذ رخ داده است. آیا فقط با تحلیل سبک نویسندگان بزرگ نوگرا می توانید حدس بزنید کدام از ماشین تایپ استفاده کرده است و کدامیک با دست می نوشته است؟
درست، ولی اگر وسیله ی بیان نویسنده هیچ گونه تاثیری برمتن وی ندارد، نظر مایکل هیم [۱۴] را در باره ی تاثیر نرم افزار نگارش بر برخوردمان با واژه، نگرانیمان راجع به کار پایانی و اینکه تنظیم تفکر نه در مغز بلکه روی صفحه ی کامپیوتر رخ می دهد را چگونه در می یابید؟
در این باره بسیار نوشته ام: در باره ی تاثیر برش و چسباندن [۱۵] بر نحو زبان های لاتینی، بر روابط و تاثیر روانی قلم و کامپوتر به عنوان ابزار نگارش و بر تاثیر کامپیوتر بر متن شناسی [۱۶] مقایسه ای.
برای رمان بعدی تان از کامپیوتر چگونه استفاده خواهید کرد؟
بهترین پاسخ را از مقالهی اخیرم که توسط نومپیانی [۱۷] در مجموعهی «چگونه رمان بنویسیم [۱۸]» به چاپ رسیده است میدهم: ابتدا حدود ۱۰۰ تا ۱۲۰ هزار صفحه متن از حدود ۱۰۰ رمان، متنون علمی، انجیل، قرآن، راهنمای تلفن ( که منبع بسیار خوبی برای اسم است) را اسکن می کنم. بعد با یک برنامه ی ساده آن ها را در هم می آمیزم، تغییراتی چند می دهم مثلا تمام حروف الف را حذف می کنم. به این ترتیب یک رمان ستردگی[۱۹] (حذفی) دارم. قدم بعدی چاپ این متون وچند بار خواندن دقیق آن ها و خط کشیدن زیربخش های مهم خواهد بود. بعد آن ها را به نزدیک ترین کوره می برم. در حالی که می سوزند می نشینم زیر درخت و افکارم را با قلم به روی کاغذ می آورم. مثلا: « ماه در آسمان بالا است ـ خش خش ملایم جنگل.» در بتدا البته نه یک رمان بلکه هایکو [۲۰] خواهد بود. اما اشکال ندارد، مهم آن است که شروع کنیم.
در باره ی مارشال مک لوهان[۲۱] چه فکر می کنید؟ نوشته بودید که دهکده ی جهانی استعاره ای اغراق آمیز است، ؛ مسأله ی واقعی یک جامعه ی الکترونیکی، تنهایی است.» فکر می کنید فلسفه ی مک لوهان غیر محقانه باعث کیش مک لوهان شده است؟
مک لوهان فیلسوف نبود. قادر به تشخیص روند ها در جامعه شناسی بود. اگر امروز زنده بود احتمالا کتاب هایی در رد نظریات ۳۰ـ۴۰ سال پیش خود می نوشت. پیشگویی یک دهکده ی جهانی را کرد که لااقل بخشا درست از آب در آمد اما در مورد «پایان کتاب» کاملا اشتباه کرد، و البته شعار «ابزار خود، پیام است» که در مورد تلویزیون بسیار گویا تر از اینترنت است.
خب بله! شاید در ابتدا با استفاده از موتور جستحو به دنبال «مدفوع» می گردید و بعد به دنبال « آکواینس» و بعد « مدفوع + آکواینس»، و در این مورد ابزار حتما پیام است. ولی اگر به طور جدی از اینترنت استفاده کنید، همه چیز به حد کمینه ی خود کاهش نمی دهد، در حالیکه تلویزیون این کار را می کند. بین پیاده کردن متون چاوسر و جستجوی همبازی برگزیده ی ماه [۲۲] البته تفاوتی وجود دارد.
موضوع بر سر توجه است: نمی توان بدون تمرکز از اینترنت استفاده کرد، در حالی که این برای تلویزیون و رادیو صادق نیست. البته می توان از این سایت به آن سایت پرید ولی نه به اندازی تغییر کانال های تلویزیون؛ بهخصوص که در مورد اینترنت به سرعت نمیتوان به سایت اولیه بازگشت و البته این تأخیر خرج هم بر میدارد.
در خاتمهی سخنرانیتان در همایشی در بارهی آینده ی کتاب، اشاره کردید که کتاب «پایان جهان کنتربری [۲۳]» متعلق به مک لوهان، بازگویی سرنوشت شومی است که ویکتور هوگو در گوژپشت نتر دام پیشگویی کرده بود؛ وقتی که فرولو کلیسای مورد علاقه اش را با کتاب مقایسه می کند و می گوید: این، آن را خواهد کشت؛ یعنی که کتاب کلیسا را خواهد کشت، الفبا شمایل را خواهد کشت. آیا این اتفاق افتاد؟
کلیسا برخی از عملکردهای خود را که به تلویزیون واگذار شده، از دست داده است؛ اما وظایف دیگری بر عهده گرفته است. در بارهی جایگزینی عملکرد اصلی نقاشی توسط عکاسی نوشتهام: حفظ تصویر مردم؛ اما عکاسی نقاشی را نکشت. درست بر عکس، نقاشی را آزاد کرد و به آن اجازه داد خطر کند. و چنانچه نقاشان مایل باشند هنوز هم میتوانند تصویر بکشند.
آیا «این آن را خواهد کشت» واکنشی غیر ارادی در قبال هر موج جدید فناوری است؟
عادتی بد است که احتمالا از سر مردم نخواهد افتاد. مثل همان کلیشهی قدیمی است در بارهی انحطاط در آخر هر قرن و دوران نوزایی ابتدای قرن بعدی است. این نوعی سازمان دادن تاریخ برای گنجاندن آن در داستانهایی است که دوست داریم تعریف کنیم.
اما تقسیم بندی اختیاری زمان هنوز می تواند بر روان مردم مؤثر باشد. شما ترس فراگستر از اخرالزمان[۲۴] را در قرن دهم مطالعه کرده اید. آیا فکر می کنید در حال حاضر افسون دیجیتال، ایمانی کاذب را به یک ابتدا در آستانه ی هزاره ی جدید فراهم آورده است؟
قرون و هزاره ها همیشه اختیاری اند. لازم نیست مختصص قرون وسطی باشید که این را درک کنید؛ معهذا نشانه های انحطاط و یا نوزایی می توانند حول محور تقسیمات زمانی پدید آیند. در آخر قرن ۱۹، دنیای اطریشی ـ مجاری از درد پایان امپراطوری در رنج بود. برخی نیز معتدند که همین بیماری آن را در ۱۹۱۸ از پای در آورد. ولی در واقع این امر هیچ ربطی به پایان قرن [۲۵] ندارد. سقوط به آن دلیل بود که امپراطور دیگر به عنوان نقطه ی مرجع استواری مطرح نبود. باید بین توهم توده ها و دلایل بنیادی تمایز قایل شد.
درک شما از زمان چیست؟ اگر می توانستید به سفر زمانی بروید آیا به پیش می رفتید یا به پس؟ و چند سال؟
و شما آقا، اگر می توانستید این سؤال را برای شخص دیگری مطرح کنید، از چه کسی می پرسیدید؟ ولی از شوخی گذشته، به گذشته سفر کرده ام: رمان های مرا نخوانده اید؟ و اما در مورد سفر به آینده، آیا این مصاحبه را نخوانده اید؟
پینوشتها
[۱] ـ continental divide
[۲] ـ http://www.artandpopularculture.com/Mac_versus_DOS_metaphor
در ۳۰ سپتامبر ۱۹۹۴، برای اولین بار، اکو این متن را در اسپرسو به چاپ رساند. استعاره ی مک ـ داس ساخته ی اکو ست. در یکی از نوشته های هفتگی اش در باره ی « دودستگی نرم افزاری» که مصرف کنندگان داس ( نرم افزار کامپیوتر پی سی) و مک ( متعلق به اپِل) را متمایز می ساخت، نوشت. استدلال کرد که مک کاتولیک است، زیرا با آن آیکان های پر زرق و برق، که نوید دست یابی به اقلیم بهشت را با پیروی از چند دستور ساده (لااقل وقتی نوشته تان چاپ می شود) ، به همه می دهد. اما داس (نرم افزار پی سی) پروتستان است: « تفسیر آزاد از متن مقدس، محتاج تصمیمات سخت شخصی است، و مبرهن می داند که همه به رستگاری نمی رسند.»... ( مترجم)
[۳] - parodist
[۴] Simpsons: http://www.simpsonsworld.com/
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D۸%B۳%DB%۸C%D۹%۸۵%D۹%BE%D۸%B۳%D۹%۸۸%D۹%۸۶%E۲%۸۰%۸C%D۹%۸۷%D۸%A۷
Tin Tin: http://en.tintin.com/
[۵] - Opera aperta /The Open Work ( شاید بتوان آن را به «کار ناتمام» نیزبرگرداند. م )
[۶] hackers
[۷] http://en.wikipedia.org/wiki/Nomenclature
منظور سیستم نام گذاری ( مرجع سازی) و قوانین چنین سیستمی در حوضه ی هنری یا علمی خاص و یا عمومی است. نام گذاری بخشی از ارتباط همگانی است که ازطریق زبان و واژه ها صورت می گیرد، بخشی از آرایه شناسی و ابزاری برای تمایز و دسته بندی پدیده هاست. آشنایی با چنین سیستمی لازمه ی شناخت علمی جهان است. واژه ی نومانکلاتور را به « واژه شناسی» نیز می توان برگرداند ( مترجم).
[۸] مترجم: چنین سایتی در آمریکا در سال ۲۰۰۳ به راه اندازی شبکه ای به نام «لذیذ»(delicious) پدید آمد. اکو در واقع آن را در ۱۹۹۷ مطرح کرده بود.
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D۸%AF%D۹%۸۴%DB%۸C%D۸%B۴%D۸%B۲_(%D۹%۸۸%D۸%A۸%E۲%۸۰%۸C%DA%AF%D۸%A۷%D۹%۸۷)
[۹] - Plug and Fuck
[۱۰] Gustave Flaubert: http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%AF%D۹%۸۸%D۸%B۳%D۸%AA%D۸%A۷%D۹%۸۸_%D۹%۸۱%D۹%۸۴%D۹%۸۸%D۸%A۸%D۸%B۱
[۱۱] http://fa.wikipedia.org/wiki/%D۸%AC%DB%۸C%D۹%۸۵%D۸%B۲_%D۸%AC%D۹%۸۸%DB%۸C%D۸%B۳
[۱۲] Finnegans Wake
[۱۳] - hypertext
[۱۴] ـ Michael Heim : http://www.mheim.com/
[۱۵] ـ cut-and-paste
[۱۶] ـ philology
[۱۷] - Bompiani
[۱۸] ـ Come si scrive un romanzo
[۱۹] ـ lipogram : http://fa.wikipedia.org/wiki/%D۸%B۳%D۸%AA%D۸%B۱%D۸%AF%DA%AF%DB%۸C
اگر در شعری یا نثری نویسنده در سراسر آن از بکار بردن حرفی ازحروف الفبا خودداری کرده باشد به این کار سِتُردگی یا حذف میگویند. فن ستردگی گونهای بازی با واژهاست.
[۲۰] ـ http://fa.wikipedia.org/wiki/%D۹%۸۷%D۸%A۷%DB%۸C%DA%A۹%D۹%۸۸ کوتاه ترین اشعار ژاپنی
[۲۱] http://fa.wikipedia.org/wiki/%D۹%۸۵%D۸%A۷%D۸%B۱%D۸%B۴%D۸%A۷%D۹%۸۴_%D۹%۸۵%DA%A۹%E۲%۸۰%۸C%D۹%۸۴%D۹%۸۸%D۹%۸۷%D۸%A۷%D۹%۸۶
[۲۲] ـ http://en.wikipedia.org/wiki/Playboy_Playmate
[۲۳] ـ https://en.wikipedia.org/wiki/The_Gutenberg_Galaxy
[۲۴]http://fa.wikipedia.org/wiki/%D۸%A۲%D۸%AE%D۸%B۱%D۸%A۷%D۹%۸۴%D۸%B۲%D۹%۸۵%D۸%A۷%D۹%۸۶_(%D۹%۸۵%D۸%B۳%DB%۸C%D۸%AD%DB%۸C%D۸%AA
[۲۵] ـ fin de siècle
[۱] ـ https://en.wikipedia.org/wiki/The_Gutenberg_Galaxy
منبع: انسانشناسی و فرهنگ
نظر شما