به گزارش فرهنگ امروز به نقل از سایت انسانشناسی و فرهنگ؛ جیسون گلدمن در مقاله ای به این پرسش پاسخ داد. این مقاله توسط یوسف سرافراز ترجمه شد که در زیر می خوانید:
شما قاعدتاٌ نباید قادر به نوشیدن شیر باشید؛ نیاکانتان که اینگونه بودهاند. تنها در نه هزار سال اخیر است که بزرگسالان –بیآنکه ناخوش شوند- این قابلیت را بهدست آوردهاند؛ بچهها میتوانند آن را مدیریت کنند، لیکن بزرگسالان تنها پس از آن که ما به دامداری گراییدیم بود که توانایی هضم درست شیر را بدست آوردند.
اینگونه به نظر میرسد که فرهنگهایی که در تاریخ خود دامداری و سابقه نوشیدن شیر داشتهاند نسبت به فرهنگهایی که چنین تاریخی نداشتهاند، از امکان بیشتری برای تحمل لاکتوز، در نتیجه هضم بهتر آن، و همچنین از ژن مرتبت با آن برخوردار بودهاند.
نوشیدن شیر تنها یک مثال از این واقعیت است که سنتها و شیوههای عمل فرهنگی میتوانند بر مسیر تطور ما تأثیر بگذارند. فرهنگ و ژنتیک، بنابر آنچه رایج است به عنوان دو فرایند جدا از هم شناخته میشوند، درحالیکه محققان بیش از پیش به این فهم رسیدهاند که این دو عمیقاً به یکدیگر نزدیکاند، در واقع هر یک بر پیشرفت طبیعی دیگری تأثیر میگذارد. دانشمندان آن را تطور مشترک ژن- فرهنگ نامیدهاند. چرا این مسأله مهم است؟ در صورتی که ما بتوانیم مشخص کنیم که چگونه فرهنگ بر آرایش ژنتیکی ما تأثیر میگذارد- و همچنین چگونه فرایندهای مشابه (فرایند تأثیر رفتار بر ژنتیک) در موجودات دیگر نیز اعمال میشوند- آنگاه میتوانیم بهتر بفهمیم که چگونه شیوهی انجام اعمال امروزمان در جامعه میتواند بر آیندهمان تأثیر بگذارد.
مثال دیگری از چگونگی تأثیرگذاری فرهنگ بر روی ژنهای ما، رابطهی بین زراعت «یام» و مقاومت در برابر «مالاریا» است. در اکثر نقاط آفریقا، مردم در جدالی دائمی با مالاریا به سر میبرند. بر اساس گزارشهای مرکز مدیریت و پیشگیری از بیماری(CDC) در سال ۲۰۱۰ قریب به ۲۱۹ میلیون مورد ابتلا به مالاریا در سرتاسر جهان گزارش شده، که ۶۶۰۰۰۰ مورد از آن کشنده بوده است. بیش از نود درصد قربانیان در آفریقا زندگی میکردند.
با این حال به نظر میرسد که برخی از مردمان دارای نوعی نیروی دفاعی طبیعی ]در برابر مالاریا[ هستند. سلولهای قرمز خونی آنها به جای اینکه به شکل طبیعیِ دیسک مسطح باشند، داسیشکل یا هلالیاند. شکل عجیب و غریب سلولهای خونی، علاوه بر اینکه بیماری سلول داسیشکل میتواند به انسداد عروق خونی منجر شود، عامل ایجاد درد و آسیب رسیدن به اندام نیز میشوند. در شرایط عادی، تطور، بیماری سلول داسیشکل را در حداقل وضع ممکن نگهمیدارد، زیرا این بیماری میتواند مضر باشد و از میزان امید به زندگی بکاهد. با این وجود، ژن سلول داسیشکل، بنابر یک تغییر ناگهانی بیولوژیک، میتواند در برابر مالاریا ]از بدن[محافظت کند. بنابراین انتخاب طبیعی در قسمتهایی از جهان که میزان سرایت مالاریا بسیار زیاد است-مثل آفریقا- ممکن است که به نفع سلولهای داسی شکل صورت بگیرد. درواقع این یک قمار است که به هزینه ابتلای بالقوه به بیماری سلول داسیشکل، برای محافظت در برابر مالاریا ترجیح داده میشود.
نکتهی جالب این است که گروههای مشغول به زراعت یام، در نسبت با گروههایی با کشاورزی متفاوت، درصد بالاتری از ژن سلول داسیشکل دارند. برای کشت یام، درختان باید قطع شوند. کِوین لِیلِند، زیستشناس در دانشگاه سنت اندریوز، در Nature Reviews Genetics مینویسد: «قطع ناخواستهی درختان، بر افزایش حجم آب راکدِ ناشی از باران تأثیر میگذارد، و موجب فراهم شدن شرایط بهتری برای تولیدمثل پشههای ناقلِ مالاریا میگردد». پشههای بیشتر به معنای مالاریای بیشتر است، درواقع این به معنای ایجاد شرایط بهتر برای سازشپذیری سلولهای داسیشکل است.
بنابراین درحالی که بیماری سلول داسیشکل محافظی در برابر مالاریا است، رفتار خاص انسانی، یعنی زراعت یام است، که به تطور اجازهی عمل میدهد.
با این حال، همهی نمونههای تطور مشترک ژن-فرهنگ، (برای انسان) کاملاً سودمند و مفید نیستند. برای نمونه، «دیابت نوعِ دو» دربین پولینزیاییها شیوع فراوانی دارد، که این میزان، بالاتر از میزان شیوع آن در جهان، و حتی بالاتر از میزان شیوع آن در میان جمعیتهای انسانی همسایه است. گروهی از محققان به این نکته پی بردهاند که پولینزیاییها فراوانی بالایی از یک ژن خاص به نام PPARGC۱A دارند، که میتواند عاملی برای میزان بالای دیابت نوع دو در بین آنها باشد.
چرا آنها بهصورت منحصر بهفردی به این بیماری مبتلا میشوند؟ محققان بر این باورند که این ابتلای خاص، ممکن است با «فرهنگ اکتشاف» که در میان نیاکان آنها رایج بوده، ارتباط داشته باشد. هنگامی که پولینزیاییها ساکن جزایر اقیانوس آرام شدند، مجبور به تحمل سفرهای دریایی طولانی مدت در اقیانوس بودند، که از قِبل آن با تنشهای سرما و گرسنگی مواجه شدند. ممکن است آن شرایط موجب سوخت و ساز (متابولیسم) صرفهجویانهای شده باشد که به افراد اجازهی انباشت ذخیرهی چربی، با سرعت بیشتری را -نسبت با زمانی که غذا موجود است- میدهد. احتمال دارد انتخاب طبیعی، فراوانی ژنهای آلترناتیو را در بین آنها افزایش داده باشد. به هر روی، نوع سوختوسازی که برای کاشفان مفید واقع میشده، برای افرادی که در فرهنگ مدرن، با منابع تغذیه همسان زندگی میکنند، ارمغانی جز چاقی و دیابتِ نوع دو ندارد. بنابراین، اینکه پولینزیاییهای مدرن، استعداد ابتلا به دیابت نوع دو را به ارث بردهاند، به خاطر سبک زندگی غیرمتحرک آنها نسیت، بلکه به خاطر تصمیم نیاکانشان برای سوار شدن قایقها و کشف سیارهشان است.
در حالی که این مثالها شاید بهترین مثالها برای درک و فهم تطور مشترک ژن-فرهنگ باشند، محققان امتیازهای دیگری را نیز شناختهاند: فرایندی که ما طی آن گیاهان را بومی میکنیم، امکانی به ژنها میدهد که میتوانیم برخی از ترکیبات شیمیایی موجود در گیاهان مصرفیمان را سمزدایی کنیم. همچنین تاریخ ما، که طی آن سرزمینهای جدید و اقلیمهای ناشناخته را کشف میکنیم، ژنها را تحت تأثیر قرار میدهد به نحوی که به ما اجازه تحمل گرما و سرمای بیشتری نسبت به نیاکانمان میدهد. ممکن است ابداع آشپزی، تطور ماهیچههای فکمان و مینای دندانمان را تغییر داده باشد. ظهور زبان و شناخت پیچیدهی اجتماعی میتواند انتخاب طبیعی را به توسعهی بیشتر مغز و سیستمهای عصبی ما سوق داده باشد.
باور به اینکه تأثیرگذاریهای فرهنگی خاص انسان هستند، آسان به نظر میرسد. اما باید توجه داشته باشیم که برخی از گونههای حیوانات حداقل از فرهنگی ابتدایی برخوردارند، و احمقانه خواهد بود اگر فکر کنیم این فرهنگ نمیتواند بر ژنتیکشان تأثیر بگذارد و این فقط فرهنگ ماست که بر ژنتیک تأثیر میگذارد. این توانایی در میان دلفینهای خلیج شارک(کوسه) در استرالیا وجود دارد.
گروهی از محققان به سرپرستی Anna Kopps ، بیولوژیست، بر روی دلفینهای باتلنوز (bottlenose dolphins) در بخش غربی خلیج مطالعاتی انجام دادهاند. «sponging» شیوه شناختهشدهای از جستجوی غذا در میان این دلفینهاست، که شامل حمل اسفنجی مخروطیشکل برای محافظت از صورتشان میشود، در زمانی که آنها پوزهشان را برای جستجوی غذا بر بستر دریا میکشند. این فقط مثالی هیجانانگیز برای استفاده از ابزار در بین دلفینها نیست؛ بلکه گواهی بر مسألهی انتقال فرهنگی در بین آنهاست.
آنگونه که Kopps نشان میدهد، رفتار، تقریباً و به طور انحصاری از مادران به فرزندشان و یادگیری اجتماعی منتقل میشود. این بدین معناست که ارتباطی تنگاتنگی بین یادگیری اجتماعی و بخشهایی از ژنوم دلفینهای جوان وجود دارد که از طرف مادرانشان منتقل میشود.
این پیوند(میان ژنتیک و فرهنگ در دلفینها) ضرورتاً ما را به مثالهایی که در میان انسانها وجود دارد و نشاندهنده تغییرات ژنتیکی ناشی از رفتار فرهنگی است( تحمل لاکتوز، مقاومت در برابر مالاریا، و سوخت و ساز صرفهجویانه) رهنمون نمیکند. با این حال، سرنخ و اشارهایست که رفتارهای فرهنگی در دلفینها میتوانند فرصتی برای رخ دادن انتخاب طبیعی ایجاد کند.
تأثیر فرهنگ بر روی تطور ما بی درنگ ادامه دارد، اما پیشبینی اینکه در آینده چگونه رخ خواهد داد، در حال حاضر تقریباً غیرممکن بنظر میرسد. فرهنگ تکنولوژیک شدهی ما چه تأثیری بر سازش ژنتیکی خواهد گذاشت؟ این سازشها در سطحی جهانی اعمال خواهند شد یا فقط در میان برخی از انسانها؟ مواجهات انسان-ماشین، مانند ایمپلنتهای عصبی و پروتزهای رباتیک، چه تأثیری بر استخر ژنی ما خواهند گذاشت؟ آیا تمایل به ورزشهای خشونتآمیز در برخی از فرهنگها منجر به سازگاری برای محافظت از سر در برابر ضربه خواهد شد؟ و به همین ترتیب، چه سوالاتی هستند که ما هنوز آنها را نمیدانیم و باید بپرسیم؟
احتمالاً دیگر این حس را نخواهیم داشت تا فکر کنیم که ژنتیک و فرهنگ دو سپهر مجزا و غیرتعاملی هستند؛ بلکه مشکل، چگونگی شناخت تأثیر متقابل آنهاست. لِیلِند مینویسد: « این چالشی بزرگ برای حوزهی تطور مشترک ژن-فرهنگ است، چالشی سخت!». «با این وجود، بهترین نمونههای تحقیق -مانند مورد تحمل لاکتوز- نه تنها رخ دادن تطور مشترک ژن- فرهنگ را نشان میدهند، بلکه معانی جاافتادهی آن را نیز توضیح میدهند».
منبع:
http://www.bbc.com/future/story/۲۰۱۴۰۴۱۰-can-we-drive-our-own-evolution
ویرایش: حانیه طاهری
نظر شما