فرهنگ امروز/ معصومه آقاجانپور: کتاب «ظهور ژاپن مدرن» نوشتهی ویلیام جی. بیزلی، استاد بازنشسته تاریخ خاور دور در دانشکدهی مطالعات شرقی و آفریقایی دانشگاه لندن و نیز عضو آکادمی بریتانیا و از اعضای افتخاری آکادمی ژاپن است که با نگاهی به پدیدهی مشروطهی ژاپنی نشان میدهد چگونه ژاپن در کمتر از یک نسل از جامعهای پسافئودالی به اشکال آغازین تولید صنعتی گام گذاشت. نقد این کتاب در پژوهشکدهی تاریخ اسلام با حضور حسین پاینده، محمدامین قانعیراد و حسینعلی نوذری برگزار شد. آنچه در زیر میخوانید سخنان دکتر نوذری در این نشست است. دکتر نوذری سخنان خود را به سه وجه تقسیم کرد: وجه اول تصویری اجمالی از تاریخ ژاپن، وجه دوم در خصوص بیزلی نویسندهی کتاب و وجه سوم در خصوص کتاب از منظر تاریخ و جامعهشناسی به خصوص جامعهشناسی توسعه؛ چراکه در دروس جامعهشناسی توسعه و همینطور جامعهشناسی سیاسی، ژاپن نمونهی بسیار خوبی در زمینهی نوسازی و توسعه است که بسیاری از نویسندگان قرن بیستم مثل کرین برینتن و برینگتن مور به تفصیل در مورد آن در کنار نمونههایی چون چین، روسیه و آمریکا و فرانسه و انگلستان اشاره کردند. دکتر نوذری در این سخنرانی بیشتر به تاریخ ژاپن و سر برآوردن مشروطهی ژاپنی با تکیه بر مطالب کتاب پرداختند، همچنین ایشان در ابتدای سخنان خود به نقطهی اختلاف خود با دکتر قانعیراد در خصوص توسعهی ژاپن اشاره کردند که در زیر میخوانید.
نقطهی اختلاف با قانعیراد؛ احالهی قدرت از امپراتور به شگون
نطفهی اصلی مشروطه ژاپنی شاید در آغاز قرن دوازدهم میلادی رقم خورده باشد؛ در این دوران شاهد صورتبندی فئودالیته هستیم نه ظهور یک منظومهی مستقل که امپراتور را وادار کند که سلطنت کند، بلکه ما شاهد برآمدن یک جریان بسیار قدرتمندی از طبقهی فئودالی هستیم که عملاً هرچند بهعنوان شگون بر روی کاغذ تنها مشاور نظامی امپراتور است، ولی در عمل میبینیم این شگون است که تمام امور جامعه را در مسائل مختلف سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و بهویژه نظامی اداره میکند؛ بنابراین همچنان با تمرکز قدرت و انباشت قدرت در دست یک فرد یعنی شگون و اطرافیان او مواجه هستیم. کاهش قدرت امپراتور به معنای این نیست که در ژاپن یک روند دموکراتیک در پیش گرفته شده باشد، بلکه این احاله و جابهجایی قدرت از امپراتور به شگون است، در واقع شگون به جای امپراتور همهکاره میشود.
تاریخ ژاپن
ژاپن یا نیهون یا نیپون به لحاظ جغرافیایی از ۴ بخش اصلی یا ۴ جزیره تشکیل شده است، مساحت آن ۳۶۹ هزار و ۸۸۱ کیلومتر مربع و در سواحل شرق آسیا قرار گرفته است. به لحاظ قومی و جمعیتی مردم ژاپن به طور عمده از تبار اقوام مختلفی هستند که عمدتاً از شمال آسیا مهاجرت کردند. نظر مترجم کتاب که ژاپن تنها در یکونیم قرن اخیر شناخته شده است به نظرم بررسی شتابزده و عجولانه است و نشانگر آن است که ما تمام تاریخ ژاپن را که مطابق با اسناد مردمشناسانه و باستانشناسانهای که خود ژاپنیها به آن اشاره میکنند، نمیشناسیم، همینطور دایرهالمعارفهای مختلف به سابقهی ۵-۴ هزار ساله اشاره دارند و نشان از انسانهای متمدن و انسانهایی دارد که میتوانند بودباش را ایجاد کنند. آنها در کنار هم یکجانشینی را آغاز کردند و این یکجانشینی منجر به ظهور و ساختن یکسری artifact یا مصنوعات شد، این مصنوعات که بیانگر شیوهی زندگی است در واقع نشاندهندهی یک قدمت بسیار طولانی است.
بنابراین، نکتهای که مترجم در ابتدای کتاب اشاره کرد نگاهی تقلیلگرایانه است، البته شاید بیشتر سعی کرده به این وجه از تاریخ ژاپن یعنی تاریخ معاصر را که به ظهور مشروطهخواهی و قدرت گرفتن و شکوه ژاپن ظرف مدتی کوتاه منجر شد اشاره کند. مذهب اصلی مردم شینتو و بودیسم است، البته بودیسم میراث چینی است، در واقع بخش اعظم فرهنگ تمدن بهویژه در حوزهی داکترینال و تعالیم دینی ژاپن وامدار فرهنگ چینی هم در قالب کنفوسیونیسم و هم بودیسم است. نظام آموزش و پرورش کنونی در ژاپن که موجب تخصصهای فنی و مهارتهای سطح بالایی شده، حاصل دوران بعد از جنگ جهانی دوم و دورهی آرامش و به خودبازگشتی است که ما در این دوران شاهد هستیم. بعد از آن ژاپن به لحاظ سطح معیشتی استانداردهای زیستی، بهداشت، سلامت، مسکن، خوراک، پوشاک و دیگر فقرات اساسی همتراز کشورهای بسیار پیشرفته می شود که برخی از این کشور بهعنوان پیشگامان جوامع سرمایهداری و صنعتی پیشرفته و حتی پساصنعتی اشاره میکنند.
ظهور مشروطهی ژاپنی
حکومت در قانون اساسی ۱۹۴۶ این کشور در واقع بر ضرورت یک نوع حکومت دموکراتیک تأکید میکند که در یک معنا بیانگر ظهور یا سر برآوردن هم ملت جدید و هم نظام سیاسی و شکلگیری ساختار قدرت سیاسی جدیدی است که برخلاف دوران تاریخی ژاپن، دیگر حکومت مرکزی محل انباشت قدرت نیست. از ۱۹۴۶ به بعد این فصل ممیزی یا خط تفکیک اساسی را میبینیم که قدرت در ژاپن به سمت تجزیه پیش میرود و در قالب مجاری و مصادر مختلفی قرار میگیرد و تمرکز قدرتی که در گذشته داشته چه در دوران شگون یا در عصر اصلاحات میجی و چه در دوران توکوگاوا و چه پیش از آن، در این دوران قدرت تا حدود زیادی به خاستگاههای اصلی خود یعنی همان چیزی که منبع مشروعیتبخشی به قدرت است یعنی به ارادهی مردم برمیگردد. در قانون اساسی شخص امپراتور عملاً بهعنوان رئیس و رهبر نمادین دولت معرفی شده و به دلیل شکست در جنگ، ازاینپس حق اعلام جنگ هم از او سلب شد. مجلس ملی یا مجمع ملی که قدرت انحصاری قانونگذاری را در اختیار دارد از دو بخش تشکیل میشود؛ یک مجلس ۵۱۱ عضوی و دیگری مجلس نمایندگان که حدود ۲۵۷ عضو دارد که همان شکل مجلس شوراست. قدرت قوهی مجریه هم به نخستوزیر برمیگردد که از سوی مجمع ملی انتخاب میشود، اعضای کابینه هم حدود ۱۸ نفر هستند.
در خصوص تاریخ ژاپن برخی از منابع مثل انسایکلوپدیای مریام وبستر (Merriam-Webster Dictionary) تأکید میکند که قدمت آثار باستانشناسی پیداشده در ژاپن دستکم به ۴ هزار سال قبل از میلاد مسیح برمیگردد، در افسانهها هم بنای خود ژاپن را به ۶۰۰ قبل از میلاد برمیگردانند. اما یکی از نکاتی که چه در دوران توکوگاوا یعنی از قرن ۱۵ به اینطرف و چه در دوران امپراتوری ادو و همینطور بعد از ادو در دوران میجی حائز اهمیت است، شکلگیری و قوام و دوام فرهنگی است که از آن بهعنوان فرهنگ درباری یا court culture یاد میکنند، فرهنگی که بهرغم اینکه شگونها در بخش اعظم این دوران قدرت اجرایی را در اختیار دارند اما یک نوع تبعیت یا وفاداری و royalty نسبت به شخص امپراتور همواره بهصورت یک خط اساسی، تاریخ رابطهی میان مردم و حاکمیت را با خود به همراه دارد، مثل یک نخ تسبیح است، این فرهنگ درباری از آموزههای مختلفی تشکیل میشود؛ در یک وجه عمده تحت تأثیر آمیزهها و نهادهای چینی است که بیشتر از طریق کره وارد میشود و بعد از آن با ظهور و بروز و زایش یا همان رنسانس فرهنگ بومی ژاپن که تأثیر اساسی بر این فرهنگ داشت. خاندان قدرتمند فوجی وارا از قرن نهم بهصورت نایبالسلطنه یا Regent بر کل ژاپن حکومت میکردند. اما از قرن دوازدهم (سال ۱۱۸۰ به اینطرف) ژاپن وارد دوران میانهی خود میشود، عصری که از آن بهعنوان عصر قرونوسطایی یا میانه یاد میشود، البته نویسندگان ژاپن واژهی وسطی را به کار نمیبرند، از همان اصطلاح MEDIEVAL PERIOD یاد میکنند نه middel ages معنای مصطلحی که دارای بار معنایی مشخصی است که قرونوسطای اروپا از آن مستفاد میشود. صورتبندی اقتصادی-اجتماعی و مناسبات معیشتی مشخصی که در این دوران هست بسیار نزدیک به همان مناسباتی است که ما به تعبیری در دوران فئودالیسم اروپایی شاهد هستیم؛ یعنی در خلال این دوران ما شاهد ظهور، رشد، توسعه و گسترش فئودالیسم هستیم. همینطور در کنار این طبقهی فئودالیسم به تعبیر دقیقتر فرماسیون فئودالیسم شاهد ظهور ابزار اجرایی یا بدنهی اساسی اجرایی این طبقه یعنی ظهور طبقهی جنگجویی به نام سامورایی هستیم که در بسیاری از حرکتها نقش تعیینکنندهای را چه در جنگها چه شرایط صلح ایفا میکردند. در همین دوران یعنی میانهی ژاپن ما شاهد تأسیس و استقرار حاکمیت نظامی هستیم تحت ریاست میناموتونو یوریتومو که نخستین شگونی است که بهصورت رسمی در عمل حاکم نظامی است (قابل ذکر است شگون بهصورت موروثی هم بود، شگون تا قبل از آن بهعنوان مشاور نظامی امپراتور عمل میکردند).
بعد از جنگ داخلی بین طوایف جنگجوی رقیب در سال ۱۶۰۰ شگون جدید یعنی توکوگاوا ایه یاسو، کشور متحد و یکپارچه میشود. برخی از نظریهپردازان -که در این کتاب هم بسیار گذرا به آن اشاره شد- معتقدند فرایندی که منجر به اتحاد یکپارچگی کشور در دوران توکوگاوا ایه یاسو شد به تمایل ذاتی و درونی خود امپراتور هم برمیگردد؛ وقتی امپراتور قدرت شگون را در ایجاد یکپارچگی و اتحاد مشاهده میکند به این یکپارچگی بهصورت تمایل درونی تن درمیدهد و از این به بعد تقریباً خاندان توکوگاوا حدود دوونیم سده بر ژاپن حکمرانی میکنند. در این دوران ژاپن به لحاظ داخلی در صلح و آرامش به سر میبرد، اما به لحاظ سیاست خارجی آغاز دورانی است که ژاپن را بنا به دلایل فرهنگی و روانشناسی اجتماعی و یک نوع بیگانههراسی، یک نوع exclusion و انحصار و حوزهی درون بودن را به ارتباط با دیگران ترجیح بدهند، شرایطی را فراهم میکند که جامعهی ژاپن وارد دوران بسته یا سیستم بسته بدون ارتباط با کشورهای دیگر میشود که تا قرن نوزدهم یعنی تا دوران اصلاحات میجی ادامه پیدا میکند و از این دوران است که ناوگان آمریکایی وارد میشود و ژاپن را ترغیب و البته وادار میکند به اینکه دستکم مناسبات اقتصادی را با کشورهای غربی فراهم کنند. افسر نیروی دریایی ایالات متحده متیو چارلز پری است که در سال ۱۸۵۴ سعی میکند زمینههای تجارت با ژاپن را فراهم کند و از همین دوران به بعد است که نظام شگونی از ساختار سیاسی خلع میشود.
از ۱۸۶۸ ژاپن وارد یکی از مهمترین و دورانسازترین حرکتها و جنبشهای تاریخ خود میشود که از آن بهعنوان جنبش اصلاحات یا جنبش مشروطهخواهی و قانون اساسی یاد میکنند؛ یعنی به قدرت رسیدن امپراتوری میجی که اصطلاحاً در تاریخ ژاپن و منابع انگلیسی از آن بهعنوان magi restoration یاد میشود. ضمناً توجه داشته باشیم که عنوان میجی یک لقب است نه اسم امپراتوری که از ۱۵ سالگی از کیوتو به ادو حرکت میکند و آنجا را پایتخت خود میکند، چنین شخصی را با این اسم نداریم این یک لقب است که به معنای lighten the role است؛ یعنی یک حاکمیت روشنفکرانه، همان معنایی که ما در سالهای دهههای ۱۷۰۰ و ۱۸۰۰ در دوران روشنگری زمانی که فردریک چهارم در پروس امپراتور شد لقب Enlightened despot یعنی مستبد روشنگر را به او میدهند، چون دوران، دوران اوجگیری و تلاطم تفکرات و اندیشههای روشنگرانهای است که کسانی چون کانت و مندلسن و دیگران سعی میکنند مفهوم روشنگری را راه بیندازند؛ لذا مفهوم میجی هم بیانگر همین معناست؛ یعنی امپراتوری که تلاشش بر روشنگری است.
رگههای کاری که در دوران امپراتوری میجی صورت میگیرد تا حدودی در انقلاب مشروطیت خودمان دیده می شود، با این تفاوت که این اقدامات اصلاحی میجی ادامه پیدا میکند و حتی میراث آن به دههی ۱۹۳۰ هم میرسد و حاکمیت دههی ۱۹۳۰ در واقع ازاینجهت برنامهها را تا ۱۹۴۵ تداوم میبخشد، سالی که با ورود به جنگ شکست میخورد. اما اینکه آیا شکست ژاپن در جنگ شکست اصلاحات و شکست برنامههای میجی یا شکست مشروطهی ژاپنی بوده یا خیر، بحث دیگری است.
منشور پنجگانهی سوگند
آنچه که بهعنوان جریان احیا و اعادهی میجی یاد میشود -همان اقداماتی که امپراتوری میجی سعی کرده بود زمینههای بازگشت شکوه و عظمتی را در سایهی نوعی برنامههای اصلاحات اجرا کند- در واقع در شکل یک منشور رسمی که از آن بهعنوان منشور پنجگانهی سوگند یاد میشود خود را نشان میدهد. اما تکتک این بندهای پنجگانه مربوط به اصلاحات میجی زیرمجموعههای متعددی دارد که میتوان به این معنا تعبیر بکنیم که منشور پنجگانه در واقع کلیات قانون اساسی میجی بود و بعد در جریان حرکتهای مختلف در حوزهی اقتصاد، کشاورزی، خدمات، ادارات، وظایف، حاکمیت، مسائل مربوط به سیاست خارجی اقتصاد و غیره تلاشهایی صورت گرفت. برای اینکه هریک از این بندهای پنجگانه را توسعه ببخشند و بسط و گسترش دهند، در جریان آنچه که از آن بهعنوان احیای میجی یا magi restoration یاد میشود قدرت رسمی به امپراتور میجی برگردانده میشود؛ یعنی امپراتور عملاً بهعنوان یک شخصیتی است که همهی قدرت در قبضهی اختیار اوست، اما در کنار او یک حکومت یا دولت تازهتأسیس تحت کنترل و نظارت رهبری قدرتمند و توانای نظام سامورایی شکل میگیرد.
بنابراین، این توهم نباید برای ما به وجود بیاید که قدرت در امپراتوری میجی در حقیقت دستخوش تضعیف شده، بلکه تمرکز بیشتری پیدا کرد، منتها این اهرمها و مکانیزمهایی که در قالب قانون اساسی یا در قالب منشورهای پنجگانه تعبیه میشود تا حدودی سبب میشود که از یکهتازی یا انحصارگرایی یا استبدادگرایی جلوگیری شود، اما این فرایند تا اواخر دههی ۱۹۲۰ به چشم میخورد؛ از ۱۹۳۰ به بعد ما شاهد ظهور و قدرت گرفتن نظامیانی هستیم که این نظامیان دیگر آن مکانیزمها را چندان برنمیتابد.
وقتی از بیرون به این پنجگانه نگاه میکنیم روح نوعی گرایش دموکراتیک در آن وجود دارد؛ به دلیل اینکه اگر بازگشتی داشته باشیم به دورانی که این منشور پنجگانه تدوین شده است، این دوران، دورانی است که تمایل جهان چه در ژاپن و چه در سایر کشورهای دیگر بر مدار قدرت میچرخد؛ بنابراین این منشور پنجگانه بهصورت یک بیانیهی عمومی است دربارهی اهداف رهبران میجی در راستای تقویت روحیه و اشاعهی اصول اخلاقی و جلب حمایت مالی برای دولت جدید. این اصول پنجگانه عبارتند از:
تأسیس مجالس شورایی یا مجامع عمومی: این اصل به نوعی بیانگر تلاش برای انتقال قدرت یا قدرت تصمیمگیری و سیاستگذاری از بدنههای سنتی فئودالی به بدنههای اجتماعی و مردمی است؛ در واقع ما شاهد شکلگیری ارادهی جمعی در قالب یک نوع قرارداد اجتماعی نانوشته هستیم. وقتی ما به اندیشمندان سیاسی ژاپن در این دوران میرسیم، میبینیم تأثیرپذیری این افراد و بهویژه دستاندرکاران تدوین منشور سوگند پنجگانه را از نظریهی قرارداد اجتماعی قرن هجدهم و عصر روشنگری و کسانی مانند لاک و روسو میتوانیم ببینیم.
دخالت دادن و درگیر کردن همهی طبقات اجتماعی در اجرای امور دولتی و حکومتی: این اصل خود گویاست که بر مردم و طبقات اجتماعی مختلف تأکید میشود، در متن انگلیسی اصول پنجگانه دقیقاً قید all آمده است. دخالت دادن مردم از طریق چه مکانیسمی صورت میگیرد؟ از طریق احالهی مردم به مکانیسم بالایی یعنی مجمع ملی.
الغای قوانین تشریفاتی و قوانین شکوهمند و تجملاتی و حذف و الغای هرگونه محدودیتهای طبقاتی در برابر استخدام و اشتغال: بههرحال ما چنانکه در قرن ۱۸ و ۱۹ چه در ترکیه، چه در ایران و چه در کشورهای اروپایی و همینطور در ژاپن شاهد این هستیم که معمولاً لایههای حاکمیت سعی میکند یکسری نومن کلاتورهای!؟ خاص خودش را ایجاد کند؛ طبقات مشخصی را از همان دوران کودکی پرورش دهد و اینها را برای تصدی امور و مناصب حکومتی و دولتی پرورش دهد. در چین ما نظام امتحانات بسیار سفت و سختی داشتیم که همهی افراد نمیتوانستند وارد مقامات دولتی شوند، در ترکیهی عثمانی همینطور بود، کسانی که تحت عناوین دو شیت من یا کسانی که بر مبنای سهمیهبندیهای مشخصی انتخاب میشوند از میان خانوادههای مسیحی و دیگر خانوادهها که برای تصدی پارهای مقامات دولتی در مدارس و آکادمیهای مشخصی تعلیم میدیدند. در ژاپن همینطور بود، آنجا هم مسئلهی آموزش برای ورود به مناصب دولتی و دیوانی در انحصار طبقات حاکم و دربار و شگون بود که بر مبنای این بند ما در واقع میبینیم که این مانع اساسی برداشته میشود؛ یعنی همهی طبقات اجتماعی امکان استخدام و اشتغال در مقامهای دیوانی را داشته باشند.
جایگزینی قوانین عادلانهی طبیعی به جای رسومات نادرست و سنتی و موروثی.
تلاش و پویش همگانی برای کسب دانش در جهت تقویت مبانی حکمرانی امپراتور، نه مبانی حاکمیت و قدرت امپراتور.
اینها به تعبیری زمینههای چیزی را فراهم میکند که ما از آن بهعنوان اصلاحات میجی یا اصلاحاتی که زمینههای بالیدن و رشد و گسترش بسیار ناگهانی و سریع و پرشتاب ژاپن از یک دولت فئودالی به یک قدرت جهانی را در نیمهی نخست قرن بیستم شاهد هستیم و این امر آنچنان بسط پیدا میکند که این حس اعتماد و جسارت را به ژاپنیها میدهد که وارد جنگ با ایالات متحده شوند.
توسعهای که به فاشیسم منجر شد
وقتی ما به الگوهای توسعه نگاه میکنیم ۳ الگوی اساسی را در جریان توسعه میبینیم:
-الگوی توسعه و نوسازی با شیوهی دموکراتیک و با کمک سرمایهدارانش است که ما در الگوی انقلاب انگلستان، انقلاب فرانسه و اینها میبینیم که در جریان این رویکردها طبقهی سرمایهداری و طبقهی تجاری در حقیقت سعی کردند با کمک بخشی از لایههای اجتماعی محروم، قدرت را از طبقات فئودال و زمیندار به خودشان منتقل کنند؛ نمونههای اینها هم چه در قالب انقلاب انگلستان و چه فرانسه در حقیقت به ظهور نوعی نوسازی یا توسعهی سیاسی انجامید که اصطلاحاً از آن بهعنوان توسعه و نوسازی لیبرالی و دموکراتیک یاد میشود.
-توسعهی دیگر از طریق انقلاب محافظهکاران از بالا یا توسعهای است که نمونهی آن در ژاپن و آلمان و ایتالیاست که در نهایت به ظهور فاشیسم میانجامد؛ در این جوامع از آنجایی که ما طبقات تجاری و طبقات صنعتی مستقل و قدرتمندی را نداریم که بتوانند به عامل یا ابزار اساسی انقلاب تودهای منجر شوند، بنابراین اهرم اقدام برای مناسبات به طبقات اجتماعی حاکم در جامعه منتقل میشود.
-توسعهی کمونیستی است که مکانیسمهای خاص خودش را دارد که در واقع با تکیه بر لایهها و طبقات اجتماعی به خصوص دهقانان صورت میگیرد که در نهایت تجربهها نشان داده است که دهقانان در توسعه شکست خوردند؛ یعنی کنار گذاشته شدند.
بنابراین توسعهای که در ژاپن اتفاق میافتد در حقیقت از طریق مکانیسمهای قدرت از بالاست که به فاشیسم منجر میشود و همین امر ناکامی الگوی توسعهی انقلاب محافظهکاران را منتفی میکند؛ یعنی آنچه ما در جریان مطالعهی ژاپن درمییابیم این است که این توسعه به میلیتاریسم تمامعیار میرسد و بعد از آن است که باید جستوجو کنیم از ۱۹۵۰ به اینطرف چه فاکتورهای دیگری است که زمینهی رشد و گسترش ژاپن را طی ۳ دههی بعدی فراهم میکند.
نظرات مخاطبان 0 1
۱۳۹۴-۰۳-۲۲ ۲۱:۵۶شهریار خواجیان 0 0