فرهنگ امروز/جبار رحمانی:
مساله محیط زیست طی سالهای اخیر در ایران به یک مقوله مهم در فضای فکری و فرهنگی تبدیل شده و البته گاه به یک مد گفتگوهای روشنفکرانه یا مدیریتی هم بدل گشته است. آنچه که در عمل می توان دید اینست که مساله بحران محیط زیست در ایران از یکسو به یک امر رفتاری (رفتار نادرست) ارجاع شده است که ریشه آن در رفتارهای غلط انگاشته می شود و از سوی دیگر نیز به بحران در طبیعت و کاستی های منابع طبیعی ارجاع داده می شود که مثلا بارش کم شده و لذا منابع آب دچار بحران شده اند. البته در این میانه نیز تحلیل هایی هستند که ریشه های اجتماعی و سیاسی خاصی را برای این مساله جستجو می کنند و معمولا هم انگشت اتهام به سمت دولت هاست، و دولت مقصر اصلی است. به نظر می رسد باید مساله طبیعت را در سطوح مختلف مطرح کرد، خود این فرآیند که این بحران به یک مقوله خاص تقلیل داده شود (رفتارغلط،دولت،بحران طبیعت و تغییرات آب و هوایی و ...) بخشی از بدفهمی آنست. باید دقت کرد مساله ای به این گستردگی را می بایست در سطوح مختلفی به بحث گذاشت. بحران آب و طبیعت در ایران را باید بحران اجتماعی دانست، به این معنا که ما ایرانیان در مواجهه با طبیعت و در رابطه با آن، دچار این بحران در تامین منابع طبیعی اولیه زندگی و نوع ارتباطمان با طبیعت شده ایم. طبیعت در خودش بحران ندارد، به عبارت دیگر بحران در خود طبیعت بی معناست. زمین میلیون ها سال است که تجربه تحول حیات را دیده و خواهند دید. آنچه که در این میانه تغییرات سردرگم شده، انسان است. فریاد انسان ایرانی نسبت به بحران طبیعت، از یکسو شبیه داستان مورچه ای است که به لانه اش آب افتاده و فریاد میزند دنیا را آب برد،و از سوی دیگر شبیه آن کودکی است خرابکاری کرده و ان را به گردن دیگری می اندازد. به همین دلیل باید دقت کرد مساله آب و یا محیط زیست، صرفا یک مساله انسانی است. طبیعت حیات منطق خاص خودش را برای مواجهه با این مساله دارد. بر این اساس باید بحران طبیعت و مساله آب را یک بحران انسانی دانست، به این معنا که هم یک پدیده انسانی است،و در جهان انسانی معنا دارد و هم اینکه فعلا مهمترین سوژه این بحران، خود انسان است. انسانی که در این آشفتگی سهمی داشته و بیشترین هزینه را هم باید برای آن بپردازد. معنای مهم انسانی و اجتماعی بودن این بحران ها اینست که آنچه که دچار بحران شده، طبیعت نیست، بلکه جامعه و فرهنگ انسانی است.
مساله آب و محیط زیست، در دقیق ترین و عمیق ترین معنا،یک مساله انسانی است،و باید آن را امری اجتماعی دانست، که هم تولید این بحران و نحوه مواجهه با آن یک امر جامعه شناختی و فرهنگی است. باید در موقع طرح بحث در باب این بحران ها، آن را در سطوح مختلف دید. در این نوشتار تلاش میکنم رئوس رویکردی انسانشناختی به این بحران را مطرح کنم که تلاش دارد آن را کلان ترین سطح و افق مورد بررسی قرار دهد،سطحی که مساله تخریب طبیعت توسط انسان را نه یک امر ناشی از رفتار غلط یا کاهش منابع طبیعی،بلکه ناشی از کلان ترین سطح مواجهه انسان با طبیعت و هستی، یعنی کیهان شناسی باید دانست. محیط شناسی ،به معنای علوم و معارفی که به ما در مورد ماهیت طبیعت، درک ما از آن، نحوه مواجهه و رابطه انسان با آن، بیش از هرچیزی ریشه در نوعی کیهان شناسی دارد. رابطه ما با طبیعت براساس درکی است که از آن داریم. کیهان شناسی های سنتی جهان را در یک شبکه در هم تنیده ای از موجودات به هم مرتبط ترسیم می کردند که تفاوت میان انسان و حیوان و گیاه، نه در نوع، بلکه در درجه است،و همه آنها با هم در یک شبکه در هم تننیده، قرار دارند. انچه که در کیهان شناسی ماقبل مدرن اینها را به هم مرتبط می کرد، مقوله ای بود به نام روح، (روح طبیعت،روح جانداران و روح گیاهان). این روح ها گاه با الهه ها و فرشتگان خاص آن گیاه یا جانور و حتی فرشته های متولی طبیعت بی جان بازنمایی داده می شد. طبیعت پیرامون هر جامعه و فرهنگی، به گونه ای نمادین در نظام کیهان شناسی آنها بازتاب می یافت. لذا بخشی از کیهان شناسی بیانگر عقلانیت محیط شناختی هرجامعه ای است.
از این منظر، بخشی از کیهان شناسی و آموزه های توصیفی یا هنجاری آن، بیانگر دانش آن مردم در مورد طبیعت و نحوه مواجهه درست با آن بود. کیهان شناسی ها از طریق توصیه ها یا تابوها، نقش مهمی در حفظ و پایداری منابع طبیعی داشتند. در کیهان شناسی های محلی سنتی، همه موجودات اعم از انسان و حیوان و گیاه و حتی جمادات، به صورت یک شبکه حیات مند ترسیم می شدند که هر حرکتی نسبت به دیگری درنهایت به خود کنشگر اولیه نیز باز میگشت و شما حق نداشتید هرکاری را بکنید. این بحث، را علی رغم شباهت هایی که با مباحث سنت گرایان دارد، نباید ذیل مباحث انها قرار داد، بلکه مساله اصلی آنست که در در این رویکرد جامعه شناختی و انسانشناختی به طبیعت، مساله اصلی معنویت گرایی انتزاعی در امور نیست، بلکه نوعی مکانیسم و نظم معنایی است که منجر به رابطه ای متعادل و انطباقی پایدار میان انسان و سایر موجودات می شد، که همان عقلانیت محیط شناختی است. در این نگاه، مساله اصلی پایداری شرایط بقا حیات انسانی در محیط طبیعت است تا صرفا انتزاعیات معنوی خاص عرفانی . در بطن هر کیهان شناسی ای، الگویی برای رفتار نسبت به طبیعت و نوع ونحوه و میزان استفاده از تکنولوژی در بهره برداری از طبیعت وجود دارد. نوعی عقلانیت محیط شناختی،که هم تعریفی مناسب از طبیعت و محیط دارد و هم هم الگویی مناسب برای بهره برداری پایدار از طبیعت. به همین دلیل وقتی از سطح کیهان شناختی بحران طبیعت یا محیط زیست صبحت میکنیم، منظورمان همین عقلانیت محیط شناختی است که بخشی از همان کیهان شناسی است.
هرچقدر یک سیستم اجتماعی بتواند خودش را از طبیعت و منابع طبیعی پیرامونش مستقل کند ، می تواند در کیهان شناسی رویکردی سلطه گرایانه تر نسبت به محیط داشته باشد، یا اینکه نظام های فرهنگی و اجتماعی به سمتی بروند که بین انسان و سایر موجودات، تقاوتی هستی شناختی در نوع و ماهیت انها قائل شوند، و انسان را تافته جدابافته از سایر موجودات بدانند. در این نوع کیهان شناسی ها به دلیل عدم وابستگی عمیق انسان به طبیعت، نوعی استقلال نسبت به طبیعت دیده می شود و عقلانیت محیط شناختی به حداقل خودش می رسد.
در دوره مدرن است که تحولی بنیادین در کیهان شناسی ها ایجاد می شود،انسان نه تنها اشرف مخلوقات است،بلکه هستی و ماهیتی متفاوت از سایرین هم دارد. به همین دلیل در این کیهان شناسی جدید انسان مجزای از طبیعت است. هر کنشی به طبیعت لزوما بصورت واکنشی به خود انسان برنمی گردد. از دل این کیهان شناسی است که غارت منابع طبیعی،تخریب محیط زیست، انقراض گونه های طبیعی به دست انسان و ... شکل میگیرد. از این منظر آنچه که در ایران شاهدش هستیم، در کلان ترین سطح، بحرانی کیهان شناختی است، طبیعت تنزلی هستی شناختی پیدا کرده و عقلانیت محیط شناختی تمدن چند هزار ساله ایرانی تخریب و حذف شده است. در این میان،همه نیروهای نوساز، اعم از دولت، روشنفکران سنتی و مدرن، روشنفکران دینی و سکولار و خود مردم هرکدام به نوبه خودشان سهیم هستند. همه ما به نوبه خود در این فاجعه سهیم هستیم، هرکدام به سهم خود مقصریم و گناهکار. البته سهم هرگروه و هر کنشگر لزوما همانند سایرین نیست، دولت سهمی دارد متمایز از مردم، سهمی که به باور برخی از محققان، آن را به متهم اصلی این فاجعه بدل کرده، اما روشنفکران و تمام گروه های مرجع و مهمتر از همه تمام سیاستگذاران سهم خاص خودشان را دارند. بر این اساس مدعی اصلی این نوشتار انست که مساله و بحران طبیعت و آب در ایران یک بحران کیهان شناختی است، بحرانی که عقلانیت محیط شناختی ایرانیان را تخریب کرده و در نهایت این حوزه تمدنی را شاید به لبه پرتگاه بزرگی ببرد که بازگشت ناپذیر باشد. باید به یاد داشته باشیم که طبیعت فلات ایران میلیون ها سال با انواع واقسام جانور، عمرش را سپری کرده است، جانوران مختلفی بوده اند و از بین رفته اند،اما این فلات همچنان مانده و ادامه داده است، آنکس که در معرض نابودی است فلات ایران به مثابه بخشی از طبیعت کره خاکی نیست، بلکه جامعه ایرانی است و مردم این سرزمین که با نابخردی عمیقی که دارند، نه بقای طبیعت، بلکه بقای خودشان را به خطر انداخته اند. آنکس که دربحران است، طبیعت و آب نیست، مردم ایران هستند. لذا باز هم تاکید می کنم که این بحران، یک بحران انسانی است،بحرانی است که انسان ساخته و قربانی نهایی هم خودش خواهند بود،مگر آنکه بتواند عقلانیت محیط شناختی خاص این محیط را باز احیا کند. در این کار همه سهیم بوده اند، لذا همه باید قدم بردارند. بحران کیهان شناختی را همه با هم ساخته ایم و همه با هم هزینه اش را خواهیم داد. باید انسان ایرانی (هم به عنوان یک کشاورز روستایی، یک شهرنشین کارمند،یک مدیر دولتی، یک عالم دینی، یک روشنفکر سکولار و ...)راه صلاح را بیابد و برود، در غیر اینصورت دست فاجعه ای که از آستین متفکران و دولت های نوسازی گرا تا زمان حاضر درامده، کار خودش را خواهند کرد.
منبع: سایت انسان شناسی و فرهنگ
نظر شما