فرهنگ امروز/ میثم خیرخواه:
اگر نگاهی اسطوره ای داشته باشیم و قائل به روایت های ازلی از آفرینش و هبوط انسان ، می توان در راس پیدایش زمین و حیات انسانی اش از وسوسه ای یاد کرد که انسان را از آسمان به زمین راند؛ وسوسه خوردن میوه ممنوعه؛ سیب یا گندم؟ آنچه در آن تردیدی نیست ، این است که خط قرمز بر گرد چیزی «خوردنی» کشیده شد. فرزندان آدم و حوا از روز آفرینش گویی خود را در معرض میوه ای ممنوعه احساس می کنند که البته به شیوه والدین ازلی خویش روی از آزمودن آن بر نمی تابند. فرزندان زمینی به جبران هبوط، تاوان از خوردن و خوردنی ها می ستانند. آنکه دست گشاده تری دارد تاوان سنگین تری می گیرد و آن که تنگ دست است، تبدیل به اسکلتی نمادین
می شود. اشرافیت و مکنت در هیبت مردان چاق در پرده های نقاشی و کاریکاتور های ضد سرمایه داری بازنمایی می شود تا خوردن بی رویه و شکم چرانی به عنوان عملی قبیح از خلال این نقش ها تصویر شود. هرچند این تصاویر امروزه واژگون شده و زنان و مردان متمول سعی در تناسب بی نقص اندام خویش دارند اما وسوسه آزمودن تجربه های جدید از «خوردن» و «خوردنی ها» همواره باقی است.
خوردن در جامعه امروز تبدیل به کنشی معنادار و چند لایه شده که تنها در ارضای نیاز فیزیولوژیکی و غریزی معنا نمی یابد. وجوه نمادین این کنش با مصرفی شدن و تجاری شدن بسط یافته و در حوزه های مختلف، آن را تبدیل به مقوله ای قابل تامل کرده. اقتصاد و تجارت پایه های اصلی خود را از دیرباز در رفع این نیاز انسانی یافت و رفته رفته این نیاز اولیه را گسترش داد تا فرصتی برای جولان خویش بیابد. دعوا دیگر بر سر لقمه ای نان و تکه ای گوشت یا جرعه ای آب نیست. مصرف کنندگان نان در پشت بسته های نان آماده، با دقت زیاد ترکیبات نان را می خوانند و در میان تنوع بی حد و مرز، آن چیزی را انتخاب می کنند که موافق رژیم غذایی شان باشد. حتی آب به عنوان ابتدایی ترین نوشیدنی، محل رقابت میان تولید کنندگان شده . اگر زمانی فقط در ضرب المثل کسی « آب از کره »
می گرفت ، امروز واقعا این اتفاق افتاده. شم اقتصادی در میان کو ه ها و دشت ها در پی چشمه ای می گردد تا نامش را زینت بسته بندی های گوناگون آب های معدنی کند، برای آب جوشیده از زمین یا چشمه ای موهوم در ناکجا آباد یک شعار شاعرانه ، و یک وسوسه کلامی بیافریند تا آن را باب سلیقه تشنگان کند.
از خلال این تغییرات، تعریف نیاز های اولیه به شکل قدیم آن به نظر تعریفی بیهوده است. چون نیاز اولیه دیگر رفع تشنگی با هر آبی نیست.گویا گفتمان پزشکی همه چیز را دگرگون کرده. آبی که رفع تشنگی می کند باید فاقد نیترات اضافی و حاوی املاح مفید باشد. نان باید غنی شده باشد و پاسخگوی نیاز «بدن نو» باشد؛ بدنی که همپای سایر خواست های انسانی رشد کرده و نیازهای ظریف تری دارد. خواستگاه نیاز های اولیه چیزی فراتر از فیزیک انسان است. این نیازها نو به نو و خارج از حوزه و حیطه فیزیک انسان ها خلق می شوند و پاسخ خود را طلب
می کنند. اشکال متنوعی از سکس ، خوردن، پوشیدن، ارتباط و فراغت، نو به نو خلق می شوند و مقام نیاز های اولیه را تصاحب می کنند. شاید اگر مازلو زنده بود لازم می دید تا هرم خود را هرسال و شاید هر ماه به روز کند.
بنابراین انسان امروز همواره در معرض نیاز های جدید واقع می شود. بخش مهمی از این نیازها پاسخی به اقتضائات جامعه جدید است؛ جامعه ای که بیشتر از هرچیز آن را با خصلت سرعت سرسام آورش می شناسیم. شلوغی و پر هیاهویی و ریتم دیوانه وار جامعه امروز چیزی شبیه تصاویر ویدیویی تند است از خیابان ها و ماشین های در حال حرکت و آدم هایی که در کنار این ماشین ها با سرعت چند برابر در حال حرکتند. چهره هایی که در این ریتم تند، کمتر می توان در آن احساسی یافت. این تصویر مبالغه آمیز و بدبینانه شاید بیش از اندازه بزرگنمایی شده باشد اما تداعی گر است.
در وفور واقعی یا تخیلی جامعه مصرفی، زمان نوعی جایگاه ممتاز را اشغال می کند. تقاضا برای این کالای خاص تقریبا با تقاضا برای تمام کالاهای دیگر برابری می کند. البته برابری فرصت ها و دموکراسی وقت آزاد در این جا نیز مانند سایر کالاها و خدمات وجود ندارد(بودریار،۱۳۸۹: ۲۳) میان ترافیک مشغله های زندگی روزمره و زمان محدود ، رقابتی نا گزیر شکل می گیرد برای افزایش و غنی کردن « زمان های از آن خود.» اغراق نیست که اگر فهم عمومی تجربه ایرانی از لذت و حتی مفهوم سیالی همچون «خوشبختی» را در تناظر و همسو با میزان و محتوای اوغات فراغت بدانیم. البته این تناظر وابسته به عامل سومی به نام «آگاهی های اجتماعی و فرهنگی» و شاید به تعبیر بوردویی «سرمایه فرهنگی» و «سرمایه اجتماعی است.» چنانکه کمتر در میان طبقه شهری نو شده یا به تعبیری طبقه متوسط جدید نشانی از ارزش انگاری مفاهیمی چون «قناعت» می یابیم. جامعه نو شده ایرانی گویا از خلال تجربه های جدید و در سایه درک تازه ای از مفهوم «زندگی» سعی در لذت بردن و زیاده طلبی دارد. او دیگر کار مداوم و عرق ریختن را فضیلت نمی داند و تلاش می کند تا در سایه ی لذت های تازه، تجربه اش از زندگی را ارتقا بخشد. آنچه او جستجو می کند همان «سیاست سبک زندگی» است که کنجکاوی و تلاش او در مصرف اشکال مختلف فراغتی نشانی بر این مدعاست.
در این میان یکی از اشکال مهم فراغت در تجربه نوین ایرانی هویتی تازه می یابد؛ «غذا خوردن بیرون خانه» یا به تعبیری «خوردن فراغتی.» خوردن فراغتی به شکلی دوسویه هم تلاشی برای گذران اوغات فراغت است و هم تکاپو برای ایجاد فراغت. به تعبیری هم می تواند نقش وسیله را داشته باشد و هم نقش هدف. در ادامه بیشتر به این موضوع خواهیم پرداخت. اما آنچه در ابتدا لازم است به آن پرداخته شود، رسیدن به درکی نظری از مفهوم «خوردن فراغتی» است. سپس سعی خواهیم کرد به اشکال و مختصات این تجربه بپردازیم و در پایان به تحلیل یک نمونه ایرانی از این تجربه خواهیم پرداخت.
خوردن فراغتی
«خوردن فراغتی» چیست؟ وجه تمایز آن با «خوردن غریزی» درکجاست؟ در شرح این مفهوم از ادبیات بوردیو وام
می گیرم تا به تعریفی از خوردن فراغتی برسم. اگر چه شاید تجربه ایرانی را نمی توان در تطابق کامل با سلسله مراتب ذائقه ای که بوردیو مطرح می کند یافت اما بخشی از نظرگاه او در باره تفکیک سلیقه ناب و غیر ناب می تواند برای تعریف مفاهیم ما راهگشا باشد.
بوردیو معتقد است ذائقه های برآمده از سرشت طبقات دارای سرمایه فرهنگی اندک ، بر کارکرد آنچه که مصرف می شود تأکید دارد. اما ذائقة ناب بر فرم و شکل تکیه دارد. ذائقه طبقات پایین بر مقدار مصرف تأکید دارد و ذائقه ناب بر کیفیت آنچه که مصرف می شود؛ و فقط در ذائقه ناب است که شیوه و راه و رسم مصرف اهمیت دارد. با الهام از نظر او می توان گفت در خوردن فراغتی هدف غایی از خوردن یا نوشیدن رفع یک نیاز جسمانی نیست بلکه در آن کنش گر چیزی فراتر از آن را جستجو می کند. در پس این کنش می توان معنا را جستجو کرد، عنصری که در خوردن غریزی چندان مورد توجه نیست و می توان آن را در جمله ای خلاصه کرد :« او می خورد یا می نوشد تا زنده بماند.» بنابراین خوردن غریزی یا زیستی تفسیری جز حفظ بقا ندارد، اما خوردن فراغتی تبدیل به کنشی معنادار و عمیق می شود. کنشی که از مرزهای بودن به سمت چگونه بودن می گذرد. کنش گری که خوردن فراغتی را انتخاب می کند ، معمولا از خودش سئوال نمی کند که چرا باید بهایی نامتناسب بابت یک فنجان قهوه بدهد. او هرگز بهای تمام شده را ملاک قرار نمی دهد تا به این نتیجه برسد که کاری با صرفه انجام داده یا نه. اما آنچه در خوردن حیاتی روی می دهد خلاف این است؛ اولا آنچه مصرف می شود باید جوابگوی نیاز زیستی باشد و ثانیا هزینه ای که بابت آن پرداخت می شود متناسب با بهای تمام شده باشد.
میان این دو گونه خوردن البته نمی توان مرز مشخص و دوشق کننده ای قائل شد. شاید بهترین راهکار ترسیم طیفی میان این دو گونه باشد. طیفی که بشود اشکال مختلف خوردن را در نقطه های بی نهایت میان دو نوع جای داد. با تکیه به این طیف (چنانکه در شکل ۱ می بینید) می توان برای اقسام خوردن محلی روی این خط در نظر گرفت. چنانکه مثلا خوردن قهوه در کافی شاپ بیشتر به خوردن فراغتی نزدیک می شود و رستوران رفتن های پایان هفته کمی به سر دیگر طیف (حیاتی) نزدیک می شود زیرا در عین اینکه قرار است به عنوان وعده ای غذایی عمل کند ، در عین حال مختصات دیگری دارد که آن را به خوردن فراغتی نزدیک می کند.
همانگونه که پیشتر اشاره شد ، خوردن فراغتی کارکردی دو وجهی دارد؛ به تعبیری هم وسیله و هم هدف است. غذای بیرون از خانه هم وسیله ای برای فراغت از کار روزانه طبخ غذاست که احتمالا در طول یک هفته به صورت مدام انجام شده و هم وسیله ای برای تجربه ای فراغتی و پر کردن اوغات. رستوران رفتن در تجربه جدید ایرانی کم کم به یک سرگرمی تبدیل می شود. واژه هایی مثل «رستوران باز» یا «کافه نشین» ما حصل این کنش اجتماعی رو به رشد است. در تجربه زیسته می توان آدم هایی را دید که دایره المعارفی از رستوران های مختلف شهر هستند. آنها می توانند مثل ممیزانی که به صورت حرفه ای به غذاخوری ها و کافه ها ستاره می دهند ، آن را ارزیابی کنند و ستاره های خیالی به آن ها بدهند. رستوران باز ها می دانند که مثلا اگر بخواهی یک کباب خوب بخوری کدام رستوران را انتخاب کنی، یا اگر برایت فضا و طراحی مهم است کدام رستوران می تواند جوابگوی خواسته ات باشد. به همین ترتیب کافه نشین ها تفاوت قهوه فرانسه در دو کافه مختلف را می دانند، اگرچه کافه نشین ها معمولا جای مشخصی برای نشستن دارند و چندان پی ذائقه آزمایی در کافه های مختلف نیستند.
آشپزخانه ها ی طبخ غذا به شکلی وسیع جزئی از این شبکه شده اند. این بخش کمتر بر وجوه فراغتی تا کید می کند اما نقش وسیله ای برای صرفه جویی در وقت را به عهده دارد. این نقش البته گاه تا برآورنده یک وعده غذایی تقلیل می یابد. نتیجه آنکه آنچه ما خوردن فراغتی می نامیم گاهی خوردن برای فارغ شدن است و گاهی خوردن برای غنی کردن فراغت که البته گاهی به شکل همزمان اتفاق می افتد.
اما در رابطه با آنچه پیشتر به شکل تلویحی در خصوص ارتباط میان شکل تجربه ایرانی خوردن فراغتی و نظریه ذائقه های بوردیو گفته شد ذکر نکاتی ضروری است. به نظر می رسد برای بازشناخت تجربه ایرانی، نمی توان ترکیب انواع سرمایه را در شکل گیری ذائقه (در شکل انتخاب) موثر دانست، اگر چه نمی توان به نقش اساسی ترکیب انواع سرمایه در تولد و گسترش چنین حرکتی (خوردن های فراغتی) بی توجه بود . به این ترتیب در مرحله اول با ارتقا سطح سرمایه اجتماعی و فرهنگی، فراغت جایگاه مهم تری می یابد. اما در مرحله بعد یعنی در مقام انتخاب و گزینش ، دیگر ذائقه خاص را نمی توان نماینده طبقه خاص دانست. به عبارتی ترکیب انواع سرمایه در اینکه ما رستوران رفتن و کافه نشینی را به عنوان یک مقوله فراغتی انتخاب کنیم موثر است، اما در اینکه در این شبکه کدام گزینه را انتخاب کنیم چندان نقشی ندارد و نمی توان با استناد به انتخاب و سلیقه پی به پایگاه سرمایه ای کنش گر برد.آنگونه که بوردیو می گوید انسانها در هر طبقه، نوع خاصی راکه برای آن طبقه معرفی شده مصرف می کنند و از طرفی با مصرف، طبقه خود را مشخص و معرفی می کنند. آنچه در تحقیقات بعدی در نظریات اندیشمندانی مثل اریکسون ، برایسون و پیترسون آمد واکنشی به نگاه و نظر بوردیو بودکه نمی توانست از پدیده های جدید تفسیری قابل اعتنا داشته باشد. پیترسون و کارن هم طی تحقیقات خود به این نتیجه رسیده بودند که افراد روشنفکر (ذائقه های فرهنگی بالا) بیشتر احتمال دارد تا به ژانرهای پایین موسیقی (کانتری، بلوز، راک) بپیوندند، این مضمون چیزی بود که آنها «همه چیز خواری فرهنگی»[۱] اش نامیدند. آنها به این نتیجه رسیدند که همه چیز خواری در میان افراد طبقات بالاتر نرخ رشد بیشتری دارد و گرایش به موسیقی متوسط و پایین وسیله ای بود تا همه چیز خواری جایگزین تفاخر[۲] شود. تفاخر ناظر به یک سیستم طبقاتی ، سلسله مراتبی و بسته بود که در آن یک نخبه تنها به اشکال منحصر به فرد فرهنگی علاقه داشت و از این که با اشکال کمتر متعالی شناخته شود امتناع
می کرد.(وارد،مارتنز،اولسن : ۱۹۹۹) البته همه چیز خواری نشان دهنده ی این نیست که تبعیض وجود ندارد، اما شروعی است برای درک کردن قدر و ارزش هر چیز.
تجربه ایرانی هم حکایت دیگری دارد. مثلا در نمونه ای که بعدا به آن خواهیم پرداخت ، دیزی به عنوان خوراکی که روزگاری به دلیل کالری و ارزش غذایی بالا، غذای کارگران محسوب می شد، تبدیل به غذایی فراغتی و سرگرم کننده می شود. دیزی خوردن برای طبقات مرفه شکلی از همه چیز خواری را به نمایش می گذارد. همانگونه که سر زدن به ساندویچی های اصطلاحا «کثیف» جزئی از رفتار فراغتی طبقات مختلف شده. در تهران ساندویچی «فری کثیفه» با صفی طویل از ذائقه های کنجکاو پذیرایی می کند. نگاهی به ماشین های پارک شده در کنار این ساندویچی بد نام و البته مشهور نشان می دهد تجربه های فراغتی طبقه نمی شناسد.[۳] چنانکه میزهای گران قیمت رستوران ها و کافه های بالا شهر را دیگرتنها ثروتمندان اشغال نمی کنند. اگرچه باز نمی توان حکم مطلقی درباره همه این فضا ها صادر کرد. چنانکه کافه نشینی هنوز در تصاحب طبقه هایی است که دارای سرمایه فرهنگی بالاتری هستند. به هر تقدیر آنچه مسلم است دیگر نمی توان با قطعیت سلسله مراتب بوردیویی، رفتارهای جامعه ایرانی را تفسیر کرد و از خلال انتخاب محل یا نوع «خوردن فراغتی» به این نتیجه رسید که افراد کدام طبقه را نمایندگی می کنند.
مسئله دیگر این است که جامعه مصرفی رسالت دارد تا جای ممکن، هیچ میل مصرفی را بی پاسخ نگذارد. به همین منظور برای تمام اقشار سفره می گستراند. در این پذیرایی سخاوتمندانه افرادی با سرمایه اقتصادی پایین ، امکان می یابند تا طعم غذاهای متمولین را بچشند.
طبقات مختلف پا از محدوده های خود فرا نهاده اند. آنچه در جامعه ایرانی می بینیم شکلی از همه چیز خواری فرهنگی است. حرکت مد های رفتار،آنگونه که تعبیر می شد تنها از بالا به پایین نیست. گاهی خوراک و پوشش طبقات پایین تر است که راه بالا را در پیش می گیرد. آبگوشت خوردن تبدیل به یک خوراکی برای همه می شود و از معنای «گنج قارونی» اش خالی می شود. از طرفی، دیگر کسی نمی تواند برای نشستن در فلان رستوران احساس تفاخر کند. آن ضرب المثل قدیمی ،«همه انسان ها در برابر زمان و مرگ برابرند» که کلیه مطالبات عدالت اجتماعی را در گذشته در خود جمع کرده بود، امروز در این اسطوره که به دقت از آن حمایت می شود زنده شده است:«همه در اوقات فراغت با هم برابرند.»(بودریار،۱۳۸۹: ۲۳۸)
اما سئوال اساسی دیگری که می توان در این زمینه طرح کرد این است که چه دلایلی خوردن فراغتی را به رفتاری اجتماعی در حال گسترش تبدیل کرده؟ پیشتر به یکی از این دلایل اشاره شد؛ آنچه اقتضای جامعه پر سرعت و پاسداشت و انباشت زمان خوانده شد. جامعه نو شده فرصت زیادی برای آشپزی ایرانی که عموما آشپزی کند و پر آب و تابی هم هست نمی گذارد. ترکیب خانواده ها و اشتغال زوجین در حال فراموش کردن نقش خانم خانه دار و کدبانوی آشپز است. در نتیجه به قول مثل ایرانی «با یک تیر دو نشان زده می شود.» هم پاسخ به نیازی زیستی و هم تجربه ای فراغتی.
مسئله دیگر تغییر در ارزش هاست. این تغییرات بنیادی معادلات سنتی روابط و ارزش ها را پشت سر می گذارد. در راه و رسم نو شده امروز از قداست نشستن بر سر سفره و اجاق روشن آشپزخانه گذشته. تجربه ایرانی به اقتضای شرایط تازه حتی ولیمه سفرهای زیارتی و مهمانی های خانوادگی اش را در رستوران ها و سالن های پذیرایی برگزار
می کند تا اسباب رفاه زن خانه فراهم شود. اساسا طبخ غذا برای مهمان و پذیرایی دردسری تلقی می شود که فرصت خوشگذرانی و راحتی را سلب می کند. بنابراین دیگ های بر آتش نشسته و سفره های طویل تبدیل به نوستالژی و خاطره شده که گاه به گاه در سریال های تلویزیونی سعی در بازآفرینی و احیای تخیلی آن دارند.[۴]
عامل مهم دیگری که می توان به آن اشاره کرد ایجاد کنجکاوی برای مصرف از طریق ابداع و ابتکار در فرم ارائه و نوع خوردنی هاست. آنچه به تعبیر بودریار می توان «اخلاق سرگرمی»اش نامید.
در اینجا با بازخیزش نوعی کنجکاوی همگانی (مفهومی که باید آن را کشف کرد) در مورد آشپزی، فرهنگ، علم، مذهب، امور جنسی و غیره سرو کار داریم. یک شعار آمریکایی می گوید :«مسیح را امتحان کنید.» باید همه چیز را امتحان کرد، زیرا انسان مصرفی همواره از این می ترسد که چیزی را از دست بدهد، حال این چیز می تواند هر لذتی باشد.
هرگز نمی دانیم که آیا فلان تماس، فلان تجربه (کریسمس در جزایر قناری، مارماهی با ویسکی، پرادو، ال اس دی، عشق به سبک ژاپنی) «احساسی» برخواهد انگیخت یا نه. این دیگر میل نیست، حتی نام آن را «سلیقه» هم یا گرایش خاصی نیز نمی توان گذاشت، این نوعی کنجکاوی همگانی است که محرک آن وسوسه ای مبهم است ـ می توان به آن
« اخلاق سرگرمی » گفت که در آن الزام به سرگرم شدن و بهره برداری از کلیه امکانات برای تحت تاثیر واقع شدن ، لذت بردن یا ارضا شدن وجود دارد. (بودریار، ۱۳۸۹: ۱۱۱)
در نتیجه جامعه مصرفی مولد اخلاق مصرفی است؛ با ایجاد تنوع به آتش کنجکاوی دامن می زند و البته برای این کنجکاوی افسار گسیخته امکان ارضا و برطرف کردن را فراهم می کند. جامعه مصرفی بیش از همه سعی در تحقق دموکراتیک شدن خوردن فراغتی دارد. در نتیجه موقعیت های گوناگونی برای کلیه طبقات اقتصادی و سلایق فراهم می آورد. پاستا و پیتزا و استیک را با قیمتی مناسب تر در فهرست غذاهای محلات و مناطق پایین تر جای می دهد و آبگوشت و دیزی را با قیمتی نامتعارف در منوی رستوران ها و سفره خانه های بالا شهر . به این ترتیب وزنه از پای روحِ بلند پروازِ مصرفی باز می کند. آنچه در رستوران ها و غذاخوری ها عرضه می شود معمولا به جز در رستوران هایی محدود ـ آنهایی که معمولا غذاهای ملل دیگر را سرو می کنند ـ شبیه به هم است. به علاوه نفس غذا خوردن در رستوران حامل یک تجربه دموکراتیک است. بر خلاف غذا خوردن در خانه، تجربه غذا خوردن در رستوران فرصت انتخاب را ایجاد می کند. شاید لذت بخش ترین بخش غذاخوردت فراغتی بالا و پایین کردن فهرست غذا برای انتخاب است. همین که فرصتی دست می دهد تا از روی علاقه و حتی کنجکاوی انگشت روی غذایی بگذارید و فارغ از زحمت طبخ و دردسرهای بعد از آن منتظر شوید تا غذا آماده شود. این احساس همزمان با درک نوعی تجربه فرماندهی و به تعبیری عاملیت همراه است. پشت میزهای رستوران برای مدتی شما لذت دستور دادن، طلب کردن و سروری را تجربه می کنید. به خصوص این تجربه برای طبقات فرودست که کمتر این موقعیت را داشته اند بسیار شیرین است. در خلال این تجربه کم کم آن ها به شکلی از اعتماد به نفس دست می یابند. آن ها در مراحل بعدی ممکن است به سرد بودن غذا اعتراض کنند و انتقادی هم به شکل پذیرایی داشته باشند که این شکل آگاهی و تعامل ممکن است به سایر حوزه ها و فضا ها هم سرایت کند. پس شاید اغراق نباشد اگر ادعا کنیم غذا خوردن بیرون خانه می تواند راهی برای شکلی از جامعه پذیری باشد که هم به او طعم شیرین انتخاب را می چشاند و هم مشقی برای مطالبه حق و انتقاد است.
عامل بعدی در همگانی شدن این تجربه، نمودها و ترغیب های رسانه ای است. رسانه ها به شکل در حال گسترشی در حال معرفی و تبلیغ فضاهایی هستند که در آن خوردن فراغتی شکل می گیرد. در فیلم ها و سریال ها به خصوص شاهد این گسترش هستیم. قهرمان های «نمایشی» اغلب در یک کافه یا رستوران مجال می یابند تا با هم حرف بزنند. اولین تجربه های آشنایی دختران و پسران در شرف ازدواج معمولا در این فضاها و در کنار رقص شعله های شمع شکل می گیرد. در متن رمان ها و داستان ها تجربه های گوناگونی، به بازنمایی این فضا ها می پردازد.[۵] سایت ها ی زیادی هم متولد شده اند که تنها کارشان معرفی رستوران هاست.[۶] در همین روزهای اخیر (اردیبهشت ۹۰) هم مژده آغاز به کار یک نشریه تخصصی رسید تا این تجربه ایرانی سویه های جدی تری پیدا کند.
اما مسئله دیگری که باعث شده تا کافه نشینی علاقه مندان بیشتری پیدا کند، نگاه پاتوقی به آن است. در فقدان یا تحدید حوزه های عمومی و تحت فشارهای حوزه رسمی، خوردن و نوشیدن که ظاهرا خود امری بی خطر است بهانه ای می شود برای دور هم نشینی و فاصله از رسمیت زندگی. آزاد ارمکی پاتوق را اینگونه تعریف می کند :« موقعیتی است که درآن عده ای از افراد به طور آزادانه جمع شده و بر خلاف کارهای روزانه شان که به عنوان وظیفه و شغل بدان مشغول بوده اند،به فعالیتهایی می پردازند که از روی علاقه آنها بوده و کمتر تناسبی با وظایف شغلی شان دارد.»(آزاد ارمکی،۱۳۸۴: ۲۱)
اما نکته ای که در این تعریف کمی چالش انگیز است تاکید بر فعالیتهایی با تناسب کمتر با وظایف شغلی است. شاید این تعریف بیشتر مصداق های خود را در گذشته تجربه فرهنگی و اجتماعی ایرانیان بیابد اما امروز پاتوق کمی از این تعریف فاصله می گیرد. به عنوان مثال نمونه ای از این شکل قدیمی که البته امروز هم به صورت محدوتر می توان نشانی از آن یافت «قهوه خانه» است. در جدول زیر به نقل از همان منبع، ویژگیها ی این پاتوق آورده شده.
نمونه ای تازه از پاتوق ها ،در کافه هایی که می توان «کافه صنفی» خواندشان ظهور می یابد؛ کافه خبر، کافه سینما، کافه تئاتر. انواع و اقسام این کافه ها پیرامون اشتراکی صنفی شکل می گیرد. این پاتوق های غیر رسمی تا حدود زیادی به جبران فقدان پاتوق ها ی رسمی و یا تحدید جمع های صنفی شکل می گیرد. دامنه فعالیت این پاتوق ها گاهی آرام آرام به سمت شکل دادن حرکت هایی کاملا جدی و در تنایب با شغل و حرفه هم پیش می رود. مثل برگزاری نشست های تخصصی در کافه خبر یا برگزاری جلسات نمایشنامه خوانی در کافه تریای تئاتر شهر.
در این پاتوق ها نشانه های فرار از قراردادهای رسمی را می توان یافت. به خصوص آن ها که میزبان هنرمندان هستند. مهمانان و خوش نشین ها ! در این پاتوق ها زیر تابلوی «سیگار نکشید» در دودی غلیظ مشغول حرف زدن هستند. شکل و شمایل این مهمانان در همجواری تابلو های رعایت حجاب هم به نوعی مضحکه می ماند. این تابلو ها نوعی فرار از مسئولیت و بهانه برای اجرای قرارداد هاست و نمایش هنجارمندی است چنانکه جابجا می توان در همه جای شهر دیدشان. در این کافه ها قهوه و چای تنها سرگرمی جانبی است و نه حتی اصلی. کافه نشین ساعت ها را صرف خوردن یک چای یا نوشیدن یک لیوان شربت می کند و در عوض تمام تلاشش را می کند تا زیر سیگاری اش را آباد کند. قیمت ها هم بیشتر در تناسب با زمانی است که به شما می فروشند نه چای یا قهوه ای که برای شما آورده می شود. به همین دلیل در شهرهای بزرگ کافه داری به کسبی پر رونق با ارزش افزوده بالا تبدیل شده که البته این استعداد را می خواهد که سازوکارهایی برای رهایی از نیروهای کنترل و نظم وجود داشته باشد. پس این شکل از خوردن چنانکه پیش تر گفته شد در طیف ما خود را به خوردن فراغتی نزدیک تر می کند.
اشکال خوردن فراغتی
خوردن به مثابه فراغت و اهمیت رو به رشد آن مجالی شده برای زایش اشکال مختلفی از خوردن فراغتی. هر کدام از این اشکال برای خودش مختصات ویژه ای یافته و ویژگیهای منحصر به فردی دارد. حتی حضور در این مکان ها و خوردن فراغتی در بعضی موارد شکل مناسکی می یابد. در بازار پر رقابت اقتصاد
خوردنی ها ی فراغتی هم هرکسی بتواند برگ برنده ای رو کند موفق تر خواهد بود. راز موفقیت شناخته شدن است؛ یعنی باید در میان ارباب رجوع به یک خصیصه و امتیاز شناخته شوند. دامنه این خصیصه از کیفیت طبخ غذا تا خصیصه های مبتکرانه تر در تغییر است. آبمیوه فروشی محتویات پارچ و لیوان را طی عملیاتی محیر العقول جابجا می کند، آبدارچی تعداد زیادی استکان را با یک دست جابجا می کند، یک رستوران دار موقعی که پچ پچ دو نفر طولانی می شود زنگی را به صدا در می آورد و می گوید «خالی نبند!» اینها تنها نمونه هایی است از آنچه صاحبان بنگاههای خوراک انجام می دهند تا خودشان را حامل یک ویژگی منحصر به فرد کنند.
خوردن فراغتی در کافه ها و رستوران ها با شکلی از نمایش گره خورده. این نمایش ها هر کدام می تواند وسوسه خوردن فراغتی را قوی تر کند. اجرای موسیقی زنده معمولترین و آشکارترین این تمهیدات است. نصب دکور و تزئینات کافه ها و رستوران ها وجوهی دیگر از این نمایش است. کافه ها و رستوران ها با انتخاب نمایشی خاص هر کدام در پی یافتن هویت مکان خود هستند. در کافه گودوی تهران آنچه بر
دیوار ها نمایش داده می شود عکس هایی است از ساموئل بکت است و اجراهایی از نمایشنامه معروف او به نام در انتظار گودو. علاوه بر آن طراحی و فضا در تناسبی کامل با آشفتگی درونی نمایشنامه ها و چهره ژولیده ی بکت است. فضایی تاریک و امکان کشیدن سیگار ، نام کافه و نمایش و جلوه های بصری آن ، آنجا را تبدیل به پاتوق اهالی تئاتر کرده. کافه گودو دارای یک هویت ویژه شده که برای دیگرانی که با
« سبک زندگی تئاتری» ها آشنایی ندارند بیشتر مکانی برای تنگی نفس و عذاب کشیدن است!
خوردن فراغتی تنها ضیافتی برای شکم چرانی و خوردن نیست. در این ضیافت ناگزیر باید چیزی برای لذت بیشتر فراهم شود و معنا و یا ارزشی نمادین برجسته شود. به همین دلیل ساده و کلیدی، شکل دیگری از مکان های خوردن شکل می گیرد که خود را با پسوندی از بقیه متمایز می کند؛ «سنتی». این صفتِ مناقشه برانگیز و البته پرمعنا، در ادبیات عامه از همه پیچیدگیها خالی می شود و تنها جلوه هایی بیرونی و ظاهری از آن باقی
می ماند. جلوه هایی که در نشستن روی تخت و در جوار فواره و آب، مهیا شدن اطعمه و اشربه و دخانیات توسط گارسون هایی با لباس های گذشته و نوای موسیقی اصیل ایرانی شناخته می شود. بنابراین تلاش این دسته از مکان های خوردن فراغتی صرف وانمایی[۷] باسمه ای گذشته می شود تا از خلال آن جذبه و اشتیاقی برای جلب مشتری فراهم آید. آ ن ها که ابتکار بیشتری دارند سعی بیشتری در ایجاد و بازسازی عناصر سنتی می کنند؛ منوی غذا را با ادبیاتی متعلق به گذشته آماده می کنند، تنوری برای طبخ نان و تولید بوی خوش نان دارند و از چهچهه ی بلبل و پرندگان خوش الحان هم غافل نیستند، چون در فراغت اصیل ایرانی « نغمه مرغ خوش آهنگ » و «هزار» پای ثابت است. این وانمایی شبیه همان اتفاقی است که بودریار در بازسازی قبایل بدوی برای خوشایند گردشگران از آن یاد می کند. به این ترتیب در این مکان های « سنتی» هم سعی می شود تا جلوه ها و نشانه هایی از گذشته بازسازی شود، هرچه این نشانه ها به تصاویر ما از گذشته وفادارتر باشد، جذابیت بیشتری خواهد داشت.
اشکال خوردن فراغتی و مکان های خوردن را در ایران به دلایل پیشتر گفته شده در حال متنوع تر شدن است. در جدول پایین یک دسته بندی از انواع جا افتاده تر خوردن فراغتی ارائه شده. اما شکل های تازه واردی را هم می توان به این مجموعه در حال رشد اضافه کرد مثل مکان های فروش « شکلات داغ » یا «ذرت مکزیکی». نمونه هایی هم از دکه های عرضه «فست فود» به شیوه ی جدید در مراکز خرید می توان یافت. مثلا در این دکه ها «هات داگ» در شکلی کاملا تازه ، بدون نان و با بر سیخ های چوبی عرضه
می شود. نمونه تازه وارد دیگر که باز در مراکز خرید ظاهر شده «پاستیل فروشی» است. این شکل های گوناگون تازه وارد را می توان در یک دسته بندی تازه با لقب «تنقلات جدید» شناخت که خلف نمونه های پیشینی خود مثل «پاپ کرن» یا «پف فیل» هستند.
اما یکی از اشکال ویژه ایرانی که رنگ و بوی تاریخی خود را هم حفظ کرده فروش نوبری ها روی چرخ طوافی است. گوچه سبز، چاقاله، شاتوت و سردرختی ها ی دیگری که هر کدام در فصل هایی فروخته
می شود. در برخی از شهرهای ایران به خصوص شهرهای شمالی این چرخ های طوافی تبدیل به آشپزخانه هایی متحرک می شوند و شب ها مشتریان را میزبانی می کنند. نمونه ای از زندگی شبانه در این شهرها گرد
نور این چرخ ها شکل می گیرد. در رشت هنوز بعد از پایان زندگی روزانه ، گرد میدان اصلی شهر این آشپزخانه های منور وسوسه شیرینی است تا در ساعات پایانی شب و ساعات ابتدایی بامداد، آدمهایی را به آنجا بکشد.
ترکیبات فراغتی
در میان اشکال فراغتی هیچکدام به اندازه خوردن ، استعداد همنشینی با سایر اشکال را ندارد. تجربه ایرانی هم از این قاعده مستثنی نیست. خوردن فراغتی تا آنجا پیش می رود که انگیزه های اصلی را مصادره می کند! در دامه فقط برای اشاره به چند نمونه از این ترکیبات آشنا و مالوف خواهیم پرداخت.
اولین این ترکیبات «سینما و پاپ کرن» است. ما این عنوان را به صورت قراردادی به کار می بریم ، چون در سالن های سینما دیگر تنها پاپ کرن یا پف فیل نیست که مصرف می شود. اگرچه هنوز بیشترین جذابیت را دارد. سیمای قدیمی تر خوردن در سینما را فروشندگانی می سازند که با جعبه ای آویخته به گردن میان صندلیها راه می رفتند و «تنقلات تماشا» را می فروختند. اما این شروع تاریخی به انجامی دیگر رسید. گفته ميشود كه در آمریكا تنها از فروش تنقلات در سینماها سالانه ۱۰ میلیارد دلار سود حاصل میشود. اگرچه اين ارقام براي سينماي ايران ، با فروش۱۱ میلیارد توماني گيشه كمي رويايي و خيالي است اما حکایت از یک تجارت بزرگ دارد. [۸]
اگرچه در کشورهای غربی حضور تنقلات در سالن ها پذیرفته شده است، اما در تجربه ایرانی هنوز بر سر خوردن یا نخوردن در سالن ها اختلاف نظر هست. در یک سوی این اختلاف نظر عده ای ایستاده اند که سینما رفتن و فیلم دیدن را به منزله نوعی کار فکری و فرهیخته قلمداد می کنند و در سوی دیگر افرادی که سینما رفتن را یک تفنن و سرگرمی می دانند. در این گونه دعواها البته همواره اقتصاد پیروز است. اگر چه مثل کشورهای توسعه یافته هنوز شرایط به نحو مقتضی همخوان نشده ؛ مثل استفاده از بسته بندی های بدون صدا برای تنقلا ت و محل قرار دادن نوشیدنی اما به نظر می رسد رفته رفته این همنشینی به رسمیت شناخته می شود. وجه جالب توجه این همنشینی ، روایت نوستالژیکی است که از خوردن در سینما شکل. این روایت نوستالژیک که در گوشه و کنار فرهنگ ایرانی می توان نشان بسیار از آن یافت به شکل جدی از خوردن در سینما حمایت می کند. این روایت نوستالژیک در نوع رادیکالش سینمای بدون تنقلات را به رسمیت نمی شناسد.
نمونه آشنای دیگر را می توان با ترکیب « پیک نیک و کباب» شناخت. در تفرج های ایرانی اقسام کباب ها و خوردنی ها جایگاه ویژه دارند چنانکه که بدون آن ها گردش و پیک نیک بی معنا می شود. پیک نیک ایرانی بیشتر از آنکه استفاده از طبیعت را تداعی کند ، سلسله ای از خوردن را تداعی می کند. اگر در غرب مایحتاج پیک نیک در یک سبد کوچک جای می گیرد، در ایران و در شکل اصیلش باربندی بر روی ماشین بسته می شود! در این معنا است که معنای اصلی خیلی از فراغت ها به مصادره خوردن در می آید.
ترکیب دیگر، « گردشگری و غذای محلی» است. آزمودن غذاهای محلی همواره بخشی از جذابیت های سفر به شهرهای دیگرند. به خصوص در گردشگری فرهنگی توجه ویژه ای به مقوله غذا می شود. غذاهای محلی سازنده بخش عمده ای از خاطرات سفرند. طی همین سفرها بخشی از «سفره» مناطق مختلف جابجا و صادر می شود.
نتیجه
۱.
خوردن فراغتی در ایران در حال کشف سویه های جدی تری است. گسترش قابل توجه غذا خوردن بیرون خانه ، رشد قارچ گونه فست فودها و آشپزخانه ها، تنوع رو به رشد مکان های فراغتی خوردن همه و همه نشانی از اهمیت این شکل از فراغت است. خوردن فراغتی در حال سازمان دادن خویش است . نام های معروف در حال گسترش شعبه های خود هستند و شکل سنتی توسعه عمودی تبدیل به توسعه افقی شده. اگرچه هنوز نمی توان فرآیندی شبیه آنچه گیدنز «مگدونالیزه شدن» می نامید را یافت اما می توان تلاش هایی در جهت آن را یافت .
خوردن فراغتی، معادلات رقابت و بازاریابی را یافته. می داند برای مشتری امروز علاوه بر آنچه می خورد باید نمایشی فراهم کند، باید او را به وجد بیاورد و چیز تازه ای را در ذهنش حک کند . اگر چه در این هرج و مرج تقاضا می توان آرزوهای کوتاه مدت را محقق کرد اما برای آنکه عمر « بنگاه خوردن» به درازا بکشد و فرصت توسعه داشته باشد نیاز است تا کیفیتی دائمی جستجو شود، هم کیفیتی معنایی و هم کیفیتی مادی. مشتری امروز تنها غذا نمی خورد، او دستگاه هاضمه ای دارد که نشانه ها را هضم می کند. بنابراین اگر چیزی باعث سوء هاضمه اش شود ، به کیفیت مادی هم بی توجه می شود. او آنقدر که به سلامت دستگاه معنایی ذهن اهمیت می دهد به سلامت دستگاه گوارش اهمیت نمی دهد؛ پس از فروشنده ای با چرخ طوافی ، خوراکی آلوده ای را می خرد تا نوستالژی را پاسداری کند.
۲.
آنچه به خوبی قابل تشخیص است یک چرخش ارزشی است. نه خوردن ، شکم چرانی محسوب می شود ، نه سفره پهن کردن قداست پیشین خود را دارد ، و نه نقش زن در خانه ترادفی با آشپزی کردن دارد. پس خانواده ها راه رستوران و آشپزخانه را در پیش می گیرند برای اینکه از وقت کوتاه خود نهایت استفاده را ببرند. در شهرهای بزرگتر زمان بیشتر از روابط خانوادگی اهمیت دارد. پس در این کمیابی وقت هر چیزی کمکی برای حفظ زمان باشد اهمیت دارد، به همین دلیل می شود این شعر را شنید :« زنده باد وقت، زنده باد غذای آماده.»
۳.
در فقدان سایر اشکال سرگرمی که می توان آن را بدون توجه به محدودیت ها انجام داد، خوردن فراغتی قدری دو چندان می یابد. خوردن یک فراغت بی خطر است که هم میل به تفنن را ارضا می کند و هم بازخواستی برای آن نیست. شاید اغذیه فروشی ها ی خیابان ستارخان و همبرگر فروشی های سئول وکبابی های دربند و درکه و فرحزاد بخشی از بار دیسکو ها و کلاپ ها را به دوش می کشند که زندگی شبانه در آن شکل می گیرد.
[۱] . cultural omnivorousness
[۲] .snobbishness
[۳] . اگرچه نباید از این نکته گذشت که ماشین تنها می تواند مختصاتی از طبقه اقتصادی باشد اما نمی توان از این واقعیت هم غافل شد که معمولا سرمایه فرهنگی و اجتماعی پیوندی نزدیک با سرمایه اقتصادی دارند، اگرچه لزوما اینگونه نیست و در «تازه به دوران رسیده ها» نمود این عدم تناسب را به وضوح می توان دید.
[۴] . در فیلم مهمان مامان ساخته داریوش مهرجویی می تواند نمونه خوبی از بازسازی سفره ایرانی در متن یک خانواده سنتی باشد.
[۵] . نمونه ای از فیلم های اخیری که داستان آن در فضای رستوران شکل می گیرد می توان به کافه ترانزیت، ماهی ها عاشق می شوند و بیست اشاره کرد و نمونه ی اخیر از سریال هایی که داستان آن در فضای رستوران شکل می گیرد: سریال آشپزباشی است. (تاثیر فیلم ماهی ها آنقدر زیاد بود که نگارنده در سفر به انزلی به خیال اینکه چنین رستورانی را بیابد سعی فراوان و البته بیهوده نمود! ) اگرچه در این نمونه ها رستوران فضای اصلی داستان است اما صحنه های بی شماری برای مثال زدن وجود دارد که در حوصله بحث نیست و تقریبا می توان گفت که در غالب سریال ها و فیلم ها
می توان این صحنه ها را دید. نمونه اخیر از رمان ایرانی هم می توان به کافه پیانو اشاره کرد، رمانی که حوادث آن تماما در یک کافه اتفاق می افتاد.
[۶] . نمونه هایی از این سایت ها http://fidilio.com /و http://www.iranchef.com/
[۷]. simulation
منبع: انسان شناسی و فرهنگ
نظر شما