شناسهٔ خبر: 37630 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

زندگی و زمانه جلال آل احمد در گفت وگو با عبدالله انوار

او كاملا ادبیات ماركسیستی را خوانده بود، یعنی در واقع به دلیل اینكه عضو حزب توده بود، مجبور بود این ادبیات را بخواند. آن زمان خواندن كتاب‌های ماركس برای كسانی كه عضو حزب بودند واجب بود.

فرهنگ امروز/ محسن آزموده: با یك سال فاصله هم سن و سال جلال آل‌احمد (١٣٤٨- ١٣٠٢) است و از همان سال‌های جوانی او را می‌شناخته و با او هم‌دانشگاهی و دوست بوده است. عبدالله انوار (متولد ١٣٠٣ خورشیدی) مترجم و نسخه پژوه برجسته از نام‌آوران فرهنگ ایران است كه در حوزه‌های متنوعی چون ریاضیات، فلسفه جدید، حكمت اسلامی، تاریخ، موسیقی، فقه و كلام و... تخصص دارد و آثاری تالیف و ترجمه كرده است. او از تهران‌شناسان قدیمی است و سال‌ها با جلال آل‌احمد رفت و آمد داشته است و از نزدیك شاهد زمینه و زمانه این روشنفكر نامدار و پرسروصدا بوده است. انوار بعد از گذشت نیم قرن هنوز از آل‌احمد به بزرگی یاد و از ایده‌ها و اندیشه‌های او دفاع می‌كند. در یكی از روزهای گرم تابستانی به منزل ایشان در آجودانیه رفتیم و از او درباره خاطراتش از دوست قدیمی‌اش پرسیدیم كه از نظر می‌گذرد.

 

******

میدانیم كه در طول سالها با جلال آلاحمد دوست بودید و با یكدیگر رابطه داشتید. نخست درباره آغاز آشناییتان با ایشان بفرمایید.

ما هر دو در سال ١٣٢٢ وارد دانشسرای عالی شدیم. او به شعبه ادبیات فارسی رفت و من به شعبه ریاضی رفتم. اما یك انجمن ادبی داشتیم كه در آن دانشجویان رشتههای مختلف اعم از ادبیات و ریاضی و... شركت میكردند. در آنجا با جلال بیشتر آشنا شدم و رفاقتمان بیشتر شد و این دوستی بعد از فارغالتحصیلی ادامه پیدا كرد. بعد از آن جلال به حزب توده رفت و در این حزب درخشید و اما به مرحلهای رسید كه احساس كرد حزب تحت تاثیر روسهاست و به همین خاطر با مرحوم خلیل ملكی از این حزب انشعاب كرد. من با خلیل ملكی هم بسیار آشنا بودم. این مسائل ادامه پیدا كرد تا وقایع مربوط به نفت و نهضت ملی و دكتر مصدق در سال ١٣٣٢ به وقوع پیوست. در این رویداد با جلال نهایت تلاش را برای خروج انگلیسها و ملی شدن نفت داشتیم، اما كودتای ٢٨ مرداد رخ داد و بعد از آن همه خانهنشین شدند. اما بعد از خانهنشینی نیز جلال هرجا امكانش پدید میآمد، از سیستم انتقاد میكرد.

 

شما اشارهای كلی به سالهای نخست فعالیت سیاسی و اجتماعی جلال داشتید. اما میخواستم جزییتر درباره او و رابطهشان با خودتان بپرسم. شما و جلال هر دو از خانواده علمای سنتی بودید. آیا این دلیلی نشده بود تا پیش از دانشسرا ایشان را بشناسید؟

خیر، من قبل از دانشسرا او را نمیشناختم و با پدر و برادرهایش آشنایی نداشتم. اما آقای علینقی منزوی پسرخاله ایشان را میشناختم كه با من در لغتنامه همكار بود. (علینقی منزوی (١٣٨٩- ١٣٠٢) بزرگترین پسر از چهار پسر شیخ آقا بزرگ تهرانی (دانشمند برجسته و صاحب الذریعه) به همراه برادرش احمد منزوی از كتابشناسان ایران بهشمار میروند. منزوی در دوران نهضت ملی شدن نفت، به تاثیر از برادر كوچكترش، محمدرضا منزوی و به همراه جلال آلاحمد كه پسرخاله او بود، عضو حزب توده ایران شد. ستوان یكم محمدرضا منزوی عضو سازمان نظامی حزب توده ایران بود كه پس از كودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ دستگیر و ١١ ماه زندانی شد ولی بهدلیل عدم كشف سازمان نظامی حزب توده تبرئه و آزاد شد.)

 

آیا در دانشسرا با جلال هم اتاقی بودید؟

خیر، آن زمان دانشسرا در باغ نگارستان فعلی كه در میدان بهارستان است، بود. جلال در قسمت فوقانی ادبیات میخواند و ما در قسمت تحتانی ریاضیات عالی میخواندیم. این بخش را بعدا سازمان برنامه و وزارت ارشاد خرید و خراب كرد. اما آن قسمت مربوط به ادبیات را نگه داشتند كه البته به صورت موزه باقی مانده و دیگر جنبه دانشگاهی ندارد. در همان جا با جلال دوست بودیم و در انجمنهای ادبی حضور داشتیم و مقاله و شعر مینوشتیم و برای هم میخواندیم و از یكدیگر انتقاد میكردیم. بعد از آن رفاقت ما ادامه یافت و وقتی از دانشسرا فارغالتحصیل شدیم، ایشان معلم شد و بعد هم به كارهای حزبی شدید پرداخت.

 

شما خودتان به كار حزبی علاقه نداشتید؟

چرا، علاقه داشتم، اما به اندازه جلال نبود. جلال چهار، پنج سال تمام زندگیاش را صرف كارهای حزبی كرد و اتفاقا خیلی خوب در حزب ترقی كرد. بعد از آن با خلیل ملكی از حزب انشعاب داد و مدتی نیز در حزب زحمتكشان بقایی بودند اما بقایی میخواست اینها را به تعبیر خودشان منحرف كند، اما آنها با او همكاری نكردند و خودشان حزب نیروی سوم را تشكیل دادند. در این دوره جلال نهایت كوشش خود را برای حمایت از نهضت ملی شدن نفت به كار بست.

 

نخستین داستانهای جلال مربوط به چه دورهای بود؟

او زمانی كه به حزب توده رفت، سه، چهار داستان نوشت كه مورد تقدیر و توجه كسانی چون احسان طبری واقع شد. جلال شخصیتی دست به قلم بود و خیلی مینوشت. البته در آن دوره بیشتر وقتش صرف كارهای سیاسی و حزبی میشد.

 

مطالعات جلال به چه صورت بود؟ آیا با ادبیات ماركسیستی آشنایی داشت؟

بله. او كاملا ادبیات ماركسیستی را خوانده بود، یعنی در واقع به دلیل اینكه عضو حزب توده بود، مجبور بود این ادبیات را بخواند. آن زمان خواندن كتابهای ماركس برای كسانی كه عضو حزب بودند واجب بود. من خودم دوبار ماركس را خواندم، زیرا من در مدرسه امریكاییها بودم و انگلیسی را آنجا یاد گرفته بودم. آن روزها اصلا خواندن به خصوص جلد اول كاپیتال مد بود.

 

آیا درباره این ایدهها و اندیشهها با جلال بحثی هم میكردید؟

خیر، زیاد بحثی نمیكردیم. اما او مقالاتی را كه مینوشت برای من میخواند و من مثلا میگفتم اینها قابل چاپ هست یا نیست. در واقع بحثها در همین حدود بود و بیشتر از این اختلاف نظری نداشتیم.

 

بعد از وقایع آذربایجان در ١٣٢٤ و ١٣٢٥ و جدا شدن نیروی سوم، آیا جلال انتقاد جدیای از حزب توده كرد؟

بله، خیلی شدید. اینها مجله پیشه و هنر را منتشر میكردند و به نقد آنها میپرداختند و آنها نیز جواب میدادند. این بحثها مدت زیادی طول كشید. اصلا علت خروج ملكی از حزب این عنوان شده بود كه روسیه به نام برادر بزرگ میخواهد در امور ایران دخالت كند و كارهایی میكند كه روسیه تزاری میكرده است.

 

آیا خود شما هم انتقادی به حزب توده داشتید؟

بله، همه ما به زیادهرویهای شوروی انتقاد داشتیم. اگر حزب توده واقعا حزب كمونیست ایران بود، نباید اینقدر تحت سیطره حزب كمونیست شوروی میشد. اعضای حزب توده مدام تاكید میكردند كه حزب كمونیست روسیه برادر بزرگ است.

 

آشنایی شما با خلیل ملكی چطور بود؟

با او كاملا رفیق و آشنا بودم. البته به لحاظ سنی از ما بزرگتر بود، اما در منزل جلال او را زیاد دیده بودم و غالبا بحثهای مفصلی میكردیم.

 

خانه آلاحمد در آن زمان كجا بود؟

در دزاشیب. الان هم شهرداری آن را خریده است.

 

قبل از آن كجا بود؟

قبل از ازدواج دو اتاق در رستمآباد اجاره كرده بود. اما بعد از ازدواج یك دوره همسرش با بورس آیزنهاور برای تحصیل به امریكا رفت، جلال تنها ماند و ما یك بالاخانه داشتیم كه به او دادیم و در آن زندگی میكرد تا همسرش برگشت. بعد كه بازگشت، این خانه را در دزاشیب ساخت.

 

رابطه جلال با پدرش چطور بود؟

به نظرم رابطه خوبی نداشتند، زیرا جلال در جوانی گرایشهای ماتریالیستی داشت. البته بعدا به مذهب بازگشت. اما در هر صورت به او بسیار احترام میگذاشت.

 

گویا پدرش با ازدواج او با خانم دانشور هم موافق نبود.

بله، جلال خودش با خانم سیمین دانشور آشنا شده بود و ازدواج كرد.

 

خانم دانشور از خانوادهای اسم و رسمدار و ثروتمند و متجدد بودند.

بله، ایشان از خانواده بسیار بزرگی بودند. پدرش از اطبای مشهور شیراز بود و یك برادرش افسر بود و تا درجه سرلشكری رسید. یك خواهرشان هم نقاش مشهوری است و زنده است. البته خود سیمین هم زن فرهیختهای بود و خودش در نویسندگی كمتر از جلال نبود. ضمن آنكه انگلیسی را خیلی خوب میدانست، زیرا از بچگی انگلیسی خوانده بود و بعدا هم به امریكا رفته بود و اطلاعات مفصلی داشت.

 

رویكرد جلال در اتفاقات مربوط به نهضت ملی چطور بود؟

او كاملا مصدقی بود و برای ملی شدن نفت شدیدا فعالیت میكرد. البته همه ما این طور بودیم. امروز متاسفانه در بازخوانی تاریخ تحریف و دروغ زیاد گفته میشود و مثلا میگویند مصدق میخواسته نظامیان را به دار بكشد! این دروغ محض است. حتی مصدق چندین نامه به شاه نوشت و از او خواست برگردد. این افراد حتی كودتایی را كه خود امریكاییها به دست داشتن در آن اعتراف كردهاند، انكار میكنند!حتی خود كرمیت روزولت به دست داشتن در كودتا اعتراف كرده است.

 

آیا میتوانید بگویید جلال مشخصا در دفاع از نهضت ملی چه كار میكرد؟

او با قلمش به دفاع از مصدق میپرداخت و نقدهایی را كه به مصدق بود با مقالاتی كه مینوشت، پاسخ میداد. برای مثال برخی میگفتند كه مصدق خودش با لجبازی موجب وقوع كودتا شد، در حالی كه اسناد نشان میدهد. هندرسون شب آخر وقتی دید مصدق زیر بار قرارداد نمیرود، میگوید راه دیگری جز كودتا باقی نمانده است، دو نفر هم برای كودتا پیشنهاد داد، سرلشكر حجازی و سرلشكر زاهدی. در ضمن هندرسون در دستگاه مصدق، امثال بقایی و حائریزاده و دیگران نیز نفوذ كرده بود.

 

بعد از كودتا، شما و جلال چه كار میكردید؟

شدیدا تحت كنترل حكومت نظامی بودیم كه رییسش تیمور بختیار بود.

 

اما شما و جلال دستگیر نشدید.

خیر، زندانی نشدیم اما فضا به طور كلی برعكس شد.

 

جلال بعد از كودتا چه كرد؟

چند كتاب مهم نوشت، مثل نفرین زمین و نون والقلم و مدیر مدرسه و... همچنین او در این دوره غربزدگی را نوشت. نسل جدید میگویند جلال با غربزدگی میخواست غربستیزی كند. اما جلال یگانه كسی است كه من از او دفاع میكنم. او از افرادی است كه وارد سیاست ایران شد و دست آخر به این رسید كه باید راهحلی پیدا كرد. حرف اصلی او این بود كه مالاندوزی و شغلگیری شرافت انسانی را پایین آورده است. او همیشه میگفت باید ارزشها (value) تغییر كند. او در پایان عمر به این نتیجه رسیده بود كه ارزش خوب ما، ارزش مذهبی است، زیرا ضمان اجرایی از جهان دیگر دارد.

 

اما برخی معتقدند كه آلاحمد ایده غربزدگی را از فردید گرفته است.

نخیر، اصلا اینطور نبود. فردید هم رفیق ما بود. او اصلا حرف درست نداشت بزند. در ضمن غربزدگی فردید با غربزدگی آلاحمد فرق دارد. خود جلال تاكید میكند كه ممكن است این لغت از او گرفته شده باشد، اما كاملا با آن فرق دارد. حرف اصلی جلال در غربزدگی این بود كه بعد از كودتا امریكاییها كاملا مستقر در ایران شدند و طبق اصل چهار چند بچه مدرسه را به امریكا میبردند و آموزش میدادند و وقتی به ایران باز میگشتند، همه اینها وزیر میشدند. این را یكی از نویسندگان جدید نیز مطرح كرده كه بعد از كودتا امریكاییها در ایران آدم نداشتند برخلاف انگلیسیها كه كلی در ایران نیرو داشتند، به همین خاطر تا سال ١٣٤٠ با انگلیسیها همراه بودند، اما بعد از آن افراد خودشان را آوردند مثل آموزگار و اردشیر زاهدی و حسنعلی منصور و...

 

كار و بار جلال بعد از كودتا چه بود؟

معلم بود و رمان مدیر مدرسه هم حاصل تجربهاش در آن است. او در یك مدرسه ابتدایی در شمیران مدتی مدیر بود و بعد هم كه بیرون آمد.

 

یعنی وقایعی كه در مدیر مدرسه هست، درست است؟

بله، واقعی بوده است.

 

در نفرین زمین هم باز آلاحمد داستان را از زبان یك معلم مدرسه روایت میكند.

بله، به خاطر دارم بعد از انتشار این كتابها جلال به من گفت كه پرویز ثابتی (نفر دوم ساواك) تماس گرفته و میخواهد با من جلسه بگذارد. او به من گفت هم بیا اما صحبت نكن. من پرسیدم چرا من بیایم؟ بعد با او به جلسه رفتم. در آن جلسه ثابتی گفت آقای جلال آیا میدانید این مقالهای كه نوشتید چقدر خطرناك است؟ جلال گفت به سرت قسم این مقالات یك سر سوزن كاری نمیتواند بكند. اما اگر تفنگ دست گرفتم و یك لوله نفت شما را منفجر كردم، میفهمید كار من خطرناك است! ثابتی گفت یعنی شما تروریست هستید؟ جلال گفت حالا كه نشدم. بنابراین جلوی آنها میایستاد و جوابشان را میداد.

 

آیا عواقبی برایش نداشت؟

عواقبش همین بود كه سخت زیر فشار بود و نمیتوانست راحت حرفهایش را بزند. این مربوط به زمانی بود كه شاه و عواملش كاملا مسلط بودند و از حرف ما باكی نداشتند.

 

بعد از واقعه ١٥ خرداد ١٣٤٢ آلاحمد در خدمت و خیانت روشنفكران را نوشت. منظور جلال از این كتاب چه بود؟

جلال میگفت نسل تحصیلكرده و روشنفكر به ارزشها و پرنسیبها پایبند نیستند و ایشان برای پول هر كاری میكنند. او معتقد بود كه این روشنفكران نباید بعد از كودتا وارد دستگاه شوند. البته او مورد توجه دستگاه هم بود. مثلا علی امینی كه یك دوره رییسالوزرا بود، بعد از بركناری به خانه جلال رفت و آمد داشت و بحث میكرد.

 

در آن جلسات چه بحثهایی میشد؟

راجع به قرارداد نفت صحبت میشد. بخوانید و ببینید قرار داد كنسرسیوم چقدر به آنها آوانس داده است.

 

آلاحمد با انقلاب سفید هم مخالف بود؟

بله، در واقع با شاه مخالف بود. بعد از ١٥ خرداد ١٣٤٢ به دلیل مخالفت آیتالله (امام) خمینی جلال از ایشان حمایت كرد و حتی پیش ایشان رفت و گویا آیتالله (امام) خمینی او را پذیرفت. در آن زمان آیتالله (امام) خمینی به ضد حكومت بودن مشهور بود.

 

امروز وقتی برخی به آن زمان بازمیگردند، میگویند جلال با نوشتن غربزدگی، موجب رشد غربستیزی شده است.

این حرف كاملا غلط است. منظور جلال از غرب امریكا بود. جلال علیه وارونگی ارزشها بحث میكرد و میگفت مقام و پول به تنها ارزش بدل شده است و باید آن را عوض كرد. كسانی كه چنین ادعایی میكنند، گویا جلال را نشناختهاند.

 

برخی معتقدند جلال آلاحمد برای روشنفكران زمان خودش نقشی پدرسالارگونه ایفا میكرد.

این به دلیل آن بود كه اكثرا او را دوست داشتند. خیلی انسان بود.

 

چه كار میكرد كه میگویید خوب بود؟

به آنها خوبی میكرد. مثلا یك شب با هم از تهران با یكی از این ماشینهای استیشن به شمیران بازمیگشتیم. دو شاگرد جلال هم همراهمان بودند كه به جلال تكیه داده بودند خوابشان برده بود. وقتی رسیدیم او آرام حركت كرد كه آن دو نفر بیدار نشوند و پول آنها را حساب كرد و به راننده گفت آنها را دم منزلشان برساند. تا جایی هم كه میتوانست به سایر روشنفكران و جوانان نویسنده كمك میكرد. مثلا یك دوره گروه سوسیالیستی به رهبری خلیل ملكی به تهران آمده بود. احسان نراقی از این ماجرا خبر داشت و به جلال گفته بود كه نرو!جلال انگلیسی خوب نمیدانست، فرانسه میدانست و همسرش سیمین را فرستاد تا به آنها كمك كند.

 

آلاحمد در برخی نوشتهها و مقالاتش ادعاهایی را مطرح میكند كه چندان با واقعیت منطبق نیست، اما به دلیل تاثیرگذاری بالایش زیاد خوانده شد. مثل مقالهای كه بعد از مرگ تختی نوشت یا مقالهای كه بعد از مرگ صمد بهرنگی نوشت و مدعی شد كه صمد كشته شد.

این فقط ربطی به جلال نداشت. وضع مرگ صمد به گونهای بود كه هركس میدید فكر میكرد كه او را كشتهاند. البته در مورد تختی بعید میدانم چنین ادعایی كرده باشد. یك نكته را در نظر بگیرید و آن اینكه نسل امروز نگاه دقیقی نسبت به تحولات آن زمان ندارد.

 

معمولا گفته میشود كه دهه ١٣٤٠ كشور داشت به یك ثبات نسبی اقتصادی میرسید. اواخر این دهه امثال جلال آلاحمد با مطالبی كه نوشتند، بنای مخالفت را گذاشتند.

جلال سال ١٣٤٨ فوت كرد. بعد از آن به تدریج درآمد نفت زیاد شد. اول این طور بود كه مقدار زیادی از این درآمد صرف اسلحههایی میشد كه از امریكا میخریدیم.

 

اتفاقا شریعتی هم همان سالها به ایران بازگشته بود و سخنرانیهای معروفش را ایراد میكرد.

من نخستینبار كه شریعتی را دیدم با جلال بود. من در آن زمان رییس بخش نسخ خطی كتابخانه ملی بودم. جلال او را به كتابخانه ملی آورد. با هم در خیابان سی تیر به یك ناهارفروشی رفتیم و غذا خوردیم. این قضیه مربوط به سال ١٣٤١ است. اما سال ١٣٥١ بود كه شریعتی

بار دیگر پیش من آمد و این مربوط به زمانی بود كه شریعتی به اوج رسیده بود. من از او پرسیدم شما كه میخواهید مذهب را پیاده كنید، میدانید چه میخواهید كنید؟ او هم مثل جلال فكر میكرد و معتقد بود كه ارزشهای درست را باید جایگزین ارزشهای منحط گذاشت.

 

یعنی شما معتقدید كه نیت هر دو نفر پاك بوده است.

بله. همهشان انسانهای پاكی بودند.

 

یك انتقادی كه به جلال آلاحمد میكنند این است كه میگویند به خاطر اتوریته و پدرسالار بودن، فضایی را ایجاد كرده بود كه نمیشد او را نقد كرد.

این طور نیست. ما انجمن نویسندگان داشتیم و حتی نزد هویدا رفتیم. در این جلسات تودهایها هم بودند. دعوا بین جلال و توده ایها مثل بهآذین بود. هر كس انتقاد میكرد او قبول میكرد.

 

یك ویژگی دیگر روشنفكری آن زمان كافهنشینی بود.

بله، اول كافه فردوس بود كه الان پاساژ شده است. بعد یك كافه در نادری بود. در این كافهنشینیها بحثهای روز و مباحث سیاسی مطرح میشد. در این كافهها شاعران جدید مطرح میشد.

 

یكی از اقدامات جلال حمایت سرسختش از شعر نو و نیماست. در این مورد چه نظری دارید؟

نیما همسایه او بود. وقتی نیما مرد، جلال عقب من فرستاد و من ایستادم و جلال چك و چانه او را بست. دفاع آلاحمد از شعر نو البته تاثیرگذار بود. اگرچه در آن زمان شعر نو جای خود را باز كرده بود و بسیاری شعر نو میگفتند. البته جلال تاكید میكرد كه باید مواظب باشیم تا این شیوه به مهملگویی نینجامد. او رابطه خوبی با شاعران جوان داشت. من فروغ را در خانه جلال دیدم. با شاملو هم خیلی رفیق بود.

 

روایت شما از مرگ آلاحمد چیست؟

او سیگار زیاد میكشید. او در اسالم فوت كرد. آنجا یك زمینی داشت و میخواست ویلا بسازد. به من هم گفته بود كه میخواهم برای تو هم یك زمین بخرم. خلاصه یك روز صبح از خواب بیدار شده و بعد به اتاق رفته و دراز كشیده بود و فوت كرده بود. نه، او را نكشتند. این حرف الكی است.

 

میزان آشنایی جلال با ادبیات غرب چطور بود؟

زبان فرانسه را میدانست و معمولا هم از نویسندگان فرانسوی زبان مثل كامو و آندره ژید ترجمه داشت. البته آلاحمد زباندان نبود، اما زبان فرانسه را میدانست و به آنجا سفر نیز كرده بود. همچنین نویسندگان بزرگ روس مثل داستایوفسكی را به خوبی میشناخت و آثارشان را میخواند و از آنها متاثر بود.

 

یكی از ویژگیهای آلاحمد سفرهای زیادش است.

بله، مثلا عربی نمیدانست، اما وقتی از سفر حج برگشته بود، میگفت اگر من همین قدر عربی را نمیدانستم، سه، چهار نفر كه همراهم بودند از گرسنگی میمردند!

 

چقدر فلسفه میدانست؟

زیاد نمیدانست و خیلی هم علاقه نداشت بداند. صادق هدایت هم خیلی به جلال علاقه و او را دوست داشت.

 

البته سن هدایت خیلی بیشتر از جلال بود.

بله، وقتی جلال عروسی كرد، یك اتاق در رستم‌‌آباد داشت. هدایت هم آمد، به عنوان هدیه یك جعبه آورده بود كه در آن یك جعبه دیگر بود و در آن یك جعبه دیگر و... در نهایت در جعبه آخری یك قاشق بود و میگفت باید با همسرت غذا بخوری! چنین شوخیهایی میكرد.

 

رابطه جلال آلاحمد با سایر روشنفكران عصر خودش چطور بود؟

خیلی خوب بود. فقط تودهایها با او بد بودند.

 

حمله آلاحمد به امثال خانلری برای چه بود؟

چون با هر كس پستی میگرفت، مخالف بود. البته خانلری در دانشكده ادبیات هم استاد آلاحمد بود.

 

به طور كلی به نظر شما آلاحمد چه تاثیری در روشنفكری زمانه خودش گذاشت؟

او یكی از كسانی بود كه نقشی اساسی در تحول بعدی ایران ایفا كرد. او احساس كرده بود كه مشكل كار از كجاست و میخواست آن را اصلاح كند.

 

اما امروز ارزیابیها جور دیگری است و در فضاهای روشنفكری گفته میشود كه آلاحمد شتابزده بود، عمیق نبود و صریح و بیملاحظه دیدگاههایش را میگوید، فلسفه نمیدانست و...

اینها درست نیست. فلسفه را كه بهتر از امروزیها میدانست. ماركسیسم را تا حدی میشناخت. كارهای افلاطون را تا حدی میخواند. نسل جدیدی كه میبینم، اصلا هیچ چیز ندارند.

 

شما فكر میكنید امروز بعد از ٥٠ سال چه چیزی میتوان از جلال آلاحمد آموخت؟

شرافت و شجاعت او قابل احترام است. او خیلی میتوانست خودش را بفروشد، اما یك سر سوزن این كار را نكرد. اتفاقا وضع مالی خوبی هم نداشت. او میتوانست خودش را به دستگاه نزدیك كند. حتی همسرش از یك خانواده سرشناس بود و میتوانست از طریق حكمت و... كاری كند.

 

روزنامه اعتماد

نظر شما