فرهنگ امروز/ محسن آزموده: ٢٨ شهريورماه سالروز امضاي قرارداد كنسرسيوم است كه سال ١٣٣٣ منعقد شد؛ معاهدهاي كه بعد از ماهها مذاكره ميان دولت ايران با شركتهاي بينالمللي نفتي برقرار شد و بعد از تاييد آن در ٢٩ مهرماه همان سال و تصويب در مجلس سنا، جريان فروش نفت ايران را بعد از چهار سال تحريم به راه انداخت. «كنسرسيوم بينالمللي نفت مركب از پنج شركت امريكايي، استاندارد نيوجرسي، استاندارد كاليفرنيا، گُلف، سوكوني موبيل و شركت نفتي تگزاس با ٤٠ درصد سهام، به ميزان هر كدام ٨ درصد سهام، و شركت نفت بريتانيا به تنهايي با ٤٠ درصد سهام، شركت هلندي رويال داچ شل با ١٤ درصد سهام و شركت نفت فرانسه با ٦ درصد سهام بود. » اين قرارداد به امضاي دكتر علي اميني، وزير دارايي ايران و هوارد پيچ، رييس گروهي كه نمايندگي كمپانيهاي نفتي را به عهده داشتند در تهران به امضا رسيد كه به دليل طرفهاي امضاكننده به قرارداد پيچ- اميني نيز معروف است. درباره مفاد اين قرارداد و زمينههاي آن بحثهاي مفصلي ميان صاحبنظران صورت گرفته است. به همين مناسبت با داود هرميداس باوند، استاد حقوق بينالملل و روابط بينالملل به گفتوگو نشستيم كه از نظر ميگذرد.
يك نكتهاي كه در مورد قرارداد كنسرسيوم مطرح ميشود، اين است كه گفته ميشود اگر نهضت ملي و اتفاقات مربوط به آن نبود، امكان طرح اين قرارداد وجود نداشت. ارزيابي شما از اين ادعا چيست؟
به چند دليل بعيد ميدانم اين طور باشد. نخست اينكه ماجرا را بايد با توجه به تحولاتي كه پيش از آن در عرصه جهاني رخ داد، مورد بررسي قرار دهيم. يك سال قبل از شروع جنگ بينالملل اول يعني در سال ١٩١٣ انگليس و فرانسه در خاورميانه از صدراعظم عثماني امتياز نفت گرفتند. بعد از جنگ جهاني اول امپراتوري عثماني شكست خورد و كشورش تجزيه شد. يعني عراق و فلسطين تحت قيموميت انگليس درآمدند، سوريه و لبنان نيز تحت قيمومت فرانسه قرار گرفتند. از سوي ديگر شيخنشينهايي مثل قطر و كويت و عربستان هم كه در زمان جنگ تحت حمايت عثماني بودند، از اين امپراتوري جدا شدند. در اين زمان امريكا ادعا كرد كه اين منابع نفتي كه انگليس و فرانسه با رويال داچ شل با ميانجيگري گلبانگيان از آنها بهره ميبرند، در مناطقي قرار دارند كه جزو مناطق جنگي هستند. يعني امريكا نيز در جنگ سرمايه گذاشته و نفراتش را از دست داده و پيروزي به دست آورده و به همين خاطر بايد در اين غنايم سهيم باشد. بنابراين توافق كردند كه هر كدام از اين كشورها ٢٣ درصد از نفت عراق را داشته باشند، يعني ٢٣ درصد به امريكا برسد، ٢٣ درصد به انگليس برسد و ٢٣ درصد به فرانسه برود و ٢٣ درصد نيز به رويال داچ شل برسد و ٥ درصد نيز سهم گلبانگيان به عنوان دلال و واسطه قرارداد باشد. در همان تاريخ امريكاييها در مورد نفت ايران هم مدعي بودند.
جواب انگليسيها چه بود؟
پاسخ انگليسيها اين بود كه ايران جزو غنايم جنگي نيست و بنابراين مشمول ادعاي امريكا نيست. حتي يكي از دلايل مخالفت امريكاييها با معاهده ١٩١٩ اين بود كه رييسجمهور امريكا به سفيرش در تهران در نامهاي يادآوري ميكند كه انگليسيها با اين معاهده نه تنها منابع جنوب ايران بلكه تمامي منابع شمالي ايران را نيز ميخواهند در انحصار خودشان بگيرند. به همين خاطر رقابتي ميان قدرتهاي جهاني بر سر نفت ايران در جريان بود. بعد از اينكه قوامالسلطنه در سالهاي ١٩٢٢ و ١٩٢٤ نخستوزير شد، براي اينكه از قدرت سوم استفاده كند، قراردادي نفتي در مناطق شمالي ايران با شركت standard oil of new jersey منعقد كرد. انگليسيها شديدا با اين قرارداد مخالفت كردند.
دليل مخالفت شان چه بود؟
اولا مدعي شدند كه اين مناطق نفتي از جمله نفت خوريان كه يكي از اتباع روسيه تزاري سابق بود را از فردي به اسم خوش ساريان خريدهاند و به همين دليل امريكاييها نميتوانند در اين منطقه ادعايي داشته باشند. ثانيا اينكه حتي اگر امريكاييها بخواهند از اين مناطق نفت استخراج كنند، به هيچوجه اجازه نخواهند داد از مناطق جنوب كه تحت امتياز ايشان است، لوله براي انتقال نفت عبور كند. بعد هم در واشنگتن امريكاييها را مجبور كردند تا در نفت شمال با ايران مشترك باشند. ايران اين شروط را قبول نكرد و گفت كه انگليسيها در جنوب امتياز نفت دارند و ديگر در شمال به آنها اجازه استخراج نفت نميدهند. به همين خاطر مذاكرات ديگري با شركت سينكلر انجام شد و همهچيز تمام شده بود و در آستانه تصويب مجلس بود كه قضيه بلواي سقاخانه نوروزخان آشيخ هادي را برپا كردند كه در آن كنسول امريكا را وادار كردند از اين منطقه فيلم بگيرد و او را در آنجا به عنوان اينكه يك كافر وارد مكان مقدس شده كشتند و مساله به كلي منتفي شد. يعني در اينجا نيز باز انگليسيها مانع حضور امريكاييها در منابع نفت ايران شدند.
اما ميدانيم كه بعد از جنگ بينالملل دوم در كنفرانس بينالمللي انرژي، امريكاييها شديدا اعلام كردند كه انحصار بهرهبرداري از نفت بايد پايان پيدا كند و ايشان نيز بايد سهم و مشاركت داشته باشند.
بله، اما انگليسيها اين پيشنهاد را قبول نكردند، ولي موافقت كردند مقادير قابل توجهي نفت ايران را به شركتهاي امريكايي با قيمت بسيار ارزان بفروشند. اين مساله مورد توافق قرار نگرفت، يعني امريكاييها معتقد بودند كه در جنگ دوم نيز متحمل هزينه شدهاند و اينكه برخي دولتها انحصار بهرهبرداري ازمنابع را داشته باشند، خلاف آيين حاكم بر روابط انرژي نظام بينالملل و بين شركتهاي هفت خواهران است. بنابراين اين رقابت وجود داشت. به همين خاطر وقتي ايران اقدام به ملي كردن صنعت نفت كرد، امريكاييها هم شديدا از اين اقدام ايران حمايت كردند.
گويا ملي كردن امري بود كه در آن زمان در خود كشورهاي غربي نيز مطرح شده بود.
بله، بعد از جنگ بينالملل دوم در خود حزب كارگر انگليس براي توسعه اقتصادي انگلستان صنايع و بانكها را ملي كردند. به موازات آن دولت ائتلافي فرانسه يعني دولت سوسياليست و كمونيست (البته هنوز جنگ سرد پديدار نشده بود) نيز صنايع را ملي كردند. بنابراين ملي كردن نفت در ايران يك مكانيسمي در جهت خير و مصلحت و توسعه اقتصادي و اجتماعي و رفاه عمومي و انتقال مالكيت بخش خصوصي به دولت طبق قانون به شرط پرداخت غرامت منصفانه بود. بنابراين ملي كردن در وهله نخست از نظر امريكاييها ايرادي نداشت و حتي آنها مانع شدند كه انگليسيها كشتي جنگي به خليج فارس بفرستند و اقدام نظامي عليه ايران كنند. استدلال امريكاييها نيز ظاهرا اين بود كه اگر انگليسيها دست به چنين اقدامي بزنند، شورويها نيز طبق مواد ٥ و ٦ عهدنامه ١٩٢١ ميتوانند خودشان را مجاز بشمارند و واكنش نظامي نشان دهند. بنابراين در مرحله دوم (يعني بعد از جنگ جهاني دوم) نقش امريكاييها ميانجيگري بود، يعني هريمن بين تهران و لندن مدام در رفت و آمد بود و نهايتا انگليسيها اصل ملي شدن را پذيرفتند.
اما چه شد كه امريكاييها در نهايت در كودتا مشاركت كردند؟
در مرحله سوم انگليسيها تصميم گرفتند كارت امريكاييها را از دست ايران بگيرند، اين را ايدن در كتابش مينويسد و به همين خاطر به آچسن پيشنهاد مشاركت ميدهد. يعني همان حرفي كه امريكاييها در سال ١٩٤٤ در كنفرانس بينالمللي انرژي زده بودند و با انحصار نفت موافقت نكرده بودند، اينجا خودشان را در شرايط بازندهاي ميديدند و نسبتا موافقت كردند كه مشاركت صورت بگيرد. در نهايت نيز امريكاييها تصميم به مشاركت گرفتند. البته گروهي در امريكا به رهبري مك گي، معاون وزارت امورخارجه و گريدي و جرج آلن در وزارت امور خارجه امريكا بودند كه معتقد بودند براي جلوگيري از نفوذ خزنده و فزاينده كمونيسم بايد از ناسيوناليسم حمايت كرد. براي اينكه اين گروهي كه طرفدار ناسيوناليسم ايراني بودند، حضور نداشته باشند، مك گي را از معاونت وزارت خارجه به سفير امريكا در تركيه فرستادند و جرج آلن و گريدي را نيز بازنشسته كردند و چنان كه ميدانيد بعد از كودتاي ٢٨ مرداد قرارداد كنسرسيوم منعقد شد.
آيا با كنسرسيوم مشكل امريكايي در قضيه مشاركت در نفت حل شد.
مشكلي كه ميان هفت خواهران وجود داشت، برطرف شد. منتها يك نكته در اين ميان قابل توجه است. از آنجا كه شركتهاي جديدالتاسيس توان رقابت با هفت خواهران (شركتهاي بزرگ) را نداشتند، تصميم بر آن شد كه در درصد امريكا دو تا از اين شركتهاي كوچك هم حضور داشته باشد. البته بعدا در زمان آيزنهاور تصميمي ديگري نيز اخذ شد. هر بشكه نفتي كه در امريكا توليد ميشد، هزينهاش حدود ١١ تا ١٥ دلار بود، در حالي كه در مناطق خاورميانه اين هزينه حدود چهار دلار بود. اين به نفع شركتهاي بزرگ بود و شركتهاي كوچك در امريكا نميتوانستند با آنها رقابت كنند، زيرا شركتهاي بزرگ نفت ارزانتر را به امريكا وارد ميكردند و شركتهاي كوچك كه نفتشان را در امريكا توليد ميكردند، نميتوانستند با آنها رقابت كنند. به همين خاطر تصميم بر آن شد كه از نفتي كه وارد امريكا ميشود، هزينه گمرك نيز اخذ شود تا شركتهاي كوچك مستقل بتوانند به حيات خودشان ادامه دهند. بنابراين قرارداد ٥٠-٥٠ به همان شكلي كه امريكا قبلا با ونزوئلا و بعدا با عربستان و آرامكو منعقد شد، مورد توافق قرار گرفت. البته انگليسيها پيشتر در قرارداد گس-گلشاييان حاضر نشده بودند قرارداد ٥٠-٥٠ را بپذيرند و تنها حاضر شدند در هر تن نفت كه در قرارداد ١٩٣٣ مبلغ دو شلينگ پرداخت ميشد، چهار شلينگ اضافه شود و به شش شلينگ افزايش يابد. اما بعد كه با ملي شدن و موضعگيري امريكا مواجه شدند، اصل ٥٠-٥٠ مبنا قرار گرفت. البته ٥٠ درصد ايراني را بعد از در نظر گرفتن تخفيف فاحش و كم كردن مالياتهاي سنگيني كه به دولتهايشان بابت هزينه پرداخت ميشد، حساب ميشد. بعدا در دهه ١٩٦٠ و ١٩٧٠ و بعد از تشكيل اوپك سعي شد اين وجه اختلاف از ميان برود كه اين طور هم شد.
در تحليل شما به نظر ميرسد كه در نهايت اين امريكاييها هستند كه برنده كنسرسيوم هستند. اما محققاني مثل يرواند آبراهاميان نظر ديگري دارند. او به خصوص در كتاب آخرش يعني كودتا مينويسد كه شايد در ظاهر با كنسرسيوم اين طور به نظر برسد كه امريكا هم وارد مناسبات نفتي خاورميانه و ايران ميشود، اما وقتي اصل قرارداد را ميخوانيم و با توجه به شرايط آن روزگار ميتوان مدعي شد كه اين انگليس است كه همچنان كنترل نفت ايران را در اختيار دارد. نظر شما چيست؟
ببينيد انگليس در كنسرسيوم ٤٠ درصد درآمد را به خود اختصاص داد و رويال داچ شل كه شركت نفتي منافع مشترك انگليس و هلند است، ١٦ درصد داشت. يعني از ١٦ درصد رويال داچ شل باز به ظن غالب هشت درصد به انگليس ميرسد. بنابراين انگليس مجموعا ٤٨ درصد درآمد را به خود اختصاص داده است. ضمن آنكه بيش از يك ميليارد دلار هم به عنوان سرقفلي و غرامت دريافت كرد. البته اين پول در كوتاهمدت است، اما در بلندمدت سهم انگليس بيشتر بود ولي در هر حال كشورهاي ديگر هم منتفع شدند.
يعني از نظر شما نميتوان گفت كنسرسيوم برنده قطعي داشته است؟
خير، امريكاييها ميخواستند سهمي از نفت داشته باشند و مشاركت پيدا كنند و در هر حال نيز موفق شدند.
امثال آقاي كاتوزيان معتقدند كه پيروز اصلي كنسرسيوم را ميتوان ايران خواند، زيرا تا پيش از آن ايران درآمد قابل توجهي از نفت نداشت، اما بعد از آن بود كه چنين شد.
سود اصلي ايران در مساله اصلي ملي شدن و قبول اصل ملي شدن و قبول اصل ٥٠-٥٠ بود. مشكل ايرانيها كه هاريمن هم به آن اشاره ميكند اين است كه ايرانيها اطلاعاتي راجع به نظام بينالمللي انرژي و روابط بين شركتهاي نفتي ندارند. شركتهاي نفتي در مقام خلع جايگاه يكديگر نيستند، بلكه تنها در طلب رقابت هستند، اما به هيچوجه موافق نيستند كه شركتي كه در جايي امتياز گرفته، به كلي از آنجا طرد شود. به همين دليل نيز ما وقتي قانون ملي شدن نفت را تصويب كرديم، شاهد بوديم كه اگرچه دولت امريكا اصل ملي شدن نفت را پذيرفته بود و با اقدام نظامي عليه ايران نيز مخالفت كرده بود، اما شركتهاي نفتي امريكايي اعلام كردند كه به هيچوجه خريدار نفت ايران نيستند و به ايران كمك نخواهند كرد. بنابراين هاريمن معتقد بود كه ايرانيها به قضيه نفت نگاه كارشناسي و آگاهي عميقي از نظام روابط بينالملل ندارند و فكر ميكند اگر نفت را ملي كرده است، به هر نحوي ميتواند قرارداد منعقد كند. همچنين در آن زمان الگوي ٥٠-٥٠ يك الگوي مترقي است و ايرانيها به هيچوجه حاضر نبودند اين الگو شكسته شود. امريكاييها هم دقيقا طرفدار ٥٠-٥٠ بودند و اين شكل از قرارداد ميان شركتهاي توليدكننده و دولتها از پيش رايج شده بود و ايران در اين زمينه آخرين كشور بود كه اصل ٥٠-٥٠ را پذيرفته بود.
يعني شما فكر ميكنيد با توجه به شرايط آن زمان چيزي بهتر از ٥٠-٥٠ نصيب ما نميشد؟
خير، در اين موضوع ديگر شركتها با هم رقابتي نداشتند و فراتر از آن اصلا بحث نميشد. البته بعد از بحران انرژي و نفت كه قيمت نفت افزايش پيدا كرد، چنان كه اشاره كردم، مساله تخفيفها از بين رفت، مالياتها ديگر از ٥٠ درصد خود شركتها اخذ ميشد و بعد مساله ميزان توليدات را كه پيشتر شركتها تعيين ميكردند، اوپك تعيين كرد و قيمت بينالمللي را نيز اوپك تعيين كرد. در اين شرايط شركتهاي جديدالورود ژاپني و ايتاليايي قرارداد خريد خدمت (service contract) منعقد كردند كه بين خودشان joint venture خوانده ميشد. ظاهرا اين قرارداد ٣٠-٧٠ بود، اما عملا با محاسباتي كه صورت ميگرفت، همان ٥٠-٥٠ ميشد، البته با يك اختلاف نسبي. by back هم يكي از اشكال قرارداد خريد خدمت است، يعني شركتها ريسك ميكردند و عمليات اكتشافي و استخراجي انجام ميدادند، اگر به منابع قابل توجه ميرسيدند، توليد را آغاز ميكردند و اگر هم نميرسيدند از جيبشان رفته بود.
اگر ٥٠-٥٠ تمام آن چيزي است كه در شرايط آن زمان قابل حصول بود، پس چرا اجازه ندادند رزمآرا كار را به پايان برساند، زيرا برخي معتقدند انگليسيها و امريكاييها به رزمآرا نيز همين پيشنهاد را داده بودند و او فرصت نيافت اين قضيه را پيش ببرد.
در آن زمان اين موضوع اعلام نشد. بعدا كه رزمآرا ترور شد، گفتند در كشوي او اين پيشنهاد بوده است. وگرنه رزم آرا از قرارداد گس و گلشاييان حمايت ميكرد و ميگفت ايران حتي توانايي ساخت يك لولهنگ را ندارد. در روزهاي آخر هم كه اين قرارداد را به مجلس پانزدهم بردند كه تصويب شود، اما مجلس تعطيل ميشد، زيرا همه براي فعاليتهاي انتخاباتي به حوزههاي انتخابي ميرفتند. رسم است در كنفرانسهاي بينالمللي براي تصويب يك قرارداد آن را روزهاي آخر مطرح ميكنند، زيرا آنهايي كه بليت هواپيما نگرفتهاند اصلا به قراردادگوش نميكنند و كسي كه قرارداد را ميخواند، ميگويد I see no objection (من مخالفتي نميبينم) و قرارداد به راحتي تصويب ميشود. اما در مجلس ايران feede buster كردند، يعني نخستينبار بود در طول تاريخ ايران كه با صحبتهاي طولاني و نطقهاي بلند، اجازه داده نشد كه در چهار روز باقيمانده قرارداد مطرح شود. بنابراين رزمآرا مخالفتي با قرارداد گس-گلشاييان نداشت. اما بعدا كه رزمآرا ترور شد، گفتند در كشوي ميزش پيشنهاد ٥٠-٥٠ را پيدا كردهاند. يعني اگر قرارداد ٥٠-٥٠ را در كميسيون نفت مطرح كرده بود، دست طرفهاي مقابل باز شده بود.
يعني شما فكر ميكنيد اگر آن زمان اين پيشنهاد علني ميشد، ماجراي مربوط به قتل او و باقي مسائل مربوط به نهضت ملي مطرح نميشد؟
چون اين قضيه اتفاق نيفتاده است، حدس و گمان است، ميشود گفت آره يا نه. البته بايد در نظر داشت كه نهضت ملي شدن نفت به قول دكتر مصدق يك رنسانس سياسي است و مساله فقط اقتصادي در آن مطرح نيست، زيرا در آن شاهد قطع نفوذ سلطه تاريخي انگلستان در دو قرن پيش بر ايران هستيم. بنابراين شايد اگر حتي اين پيشنهاد مطرح ميشد، در آن شرايط خاص چندان مورد استقبال واقع نميشد. شايد هم طرفهاي مقابل مباني استدلالشان قويتر ميشد. اما اين به هر حال حدس و گمان است.
اما خود قرارداد كنسرسيوم كه در آن چنان كه گفتيد، اصل ٥٠-٥٠ را مدنظر داشت ولي شاهديم كه از همان زمان تا به امروز كساني را كه بر سر اين قرارداد نشستهاند، خائن و وطنفروش خواندهاند. اين ادعا به خصوص ازسوي نيروهاي ملي مطرح ميشود و مثلا هميشه به عنوان يكي از نقاط تاريك زندگي سياسي علي اميني تلقي ميكنند.
اين موضوع بستگي به حضور دولتهايي دارد كه در اين كنسرسيوم حضور داشتند، دارد. ايران طرف خودش را انگلستان ميدانست، چنان كه گفتم دلايل صرفا هم اقتصادي نبود. دلايل متعددي براي اين مقصود داشت. كساني كه مخالف كنسرسيوم بودند، معتقد بودند كه كنسرسيوم به بازگشت انگلستان به نحو ديگر منجر شد. از سوي ديگر حكومت كودتاچيان در شرايطي بود كه آزادي عمل نداشتند و خودشان در وضعي نبودند كه قدرت چانهزني داشته باشند. زيرا ايران در قانون ملي شدن ضمن اينكه اصل پرداخت غرامت را پذيرفته و معتقد بود كه طلبهاي ايران نيز بايد احتساب شد و بعد از اينكه تهاتر شد، آن گاه بحث پول مطرح شود، يعني اين در خود قانون ملي شدن نفت هم پيشبيني شده بود. اما مخالفان كنسرسيوم ميگويند در اين قرارداد توجهي به طلبهاي ايران نشد بلكه آن چيزي هم كه به عنوان سرقفلي گرفت، به تدريج از درآمد ايران كم شد. از سوي ديگر جنبه سياسي ملي شدن را نبايد ناديده گرفت. به طور كلي نگاه به قرارداد كنسرسيوم بستگي به ديدگاه ناظران نيز دارد. به همين دليل وقتي انقلاب اسلامي شد تمام قراردادها از جمله كنسرسيوم كه با شركتهاي خارجي منعقد شده بود، با اين استدلال كه مغاير با ملي شدن نفت بوده است، از سوي ايران يكجانبه لغو شد. البته ايران بابت منافع و عدمالنفع غرامتهاي سنگيني را پرداخت.
بنابراين شما معتقديد كه در شرايط بعد از كودتا اميني راه ديگري جز كنسرسيوم نداشت.
بله، اصلا در وضع مساعدي نبود. يك حكومت كودتايي كه با كمك قدرتهايي كه در مساله نفت سهيم بودند، كار ديگري نميتوانست بكند. حتي فرانسه نيز غيرمستقيم در اين قضيه دخالت داشت و به همين دليل براي فرانسه نيز ١٤ درصد تعيين كردند. از سوي ديگر نيروهاي ملي معتقد بودند كه حكومت پس از كودتا نامشروع است. حتي خانم آلبرايت نيز كه عذرخواهي كرد، دو دليل را برشمرد، نخست به دليل كودتا و دوم به دليل متوقف شدن پروسه دموكراتيزاسيون در ايران. زيرا ملي كردن دو هدف عمده را دنبال ميكرد: نخست اينكه نفوذ انگلستان در امور داخلي و سياست خارجي ايران را كوتاه كند و دوم اينكه قانون اساسي مشروطيت احيا شود. در اين قانون اساسي تاكيد شده كه شاه بايد سلطنت كند و حكومت نكند، سوم اينكه يك فضاي بازي براي دموكراتيزاسيون جامعه ايران فراهم آيد. اما بعد از كودتا به هر ترتيب انگليسيها بازگشت كردند، قانون اساسي مشروطه نيز احيا نشد و شاه بار ديگر با قدرت بيشتري از نظر حكومت بازگشت. پروسه دموكراتيزاسيون نيز لااقل در سالهاي اوليه بعد از ٢٨ مرداد فدا شد و فضا امنيتيتر شد، البته در دهه ١٩٧٠ كه قيمت نفت بالا رفت و از ٥/٢ دلار به ١١ دلار افزايش يافت و حتي ايران نفت را با قيمت ١٩ دلار فروخت كه ايران را باعث بيكاري و بحران اقتصادي اروپا مطرح كردند. اين احساس گناه سبب شد كه ايران از درآمد نفت دو ميليارد دلار به مصر براي بازسازي اسماعيليه و غيره كمك كند، يك ميليارد به شهر لندن وام بدهد براي ترميم فاضلاب، يك ميليارد نيز به فرانسه بدهد و يك ميليارد هم سهام بخرد، ٤٠٠ ميليون دلار نيز سوريه كمك كند، ٩٠ ميليون دلار به سودان كمك كرد، ٧٠٠ ميليون دلار به پاكستان كمك كرد و دو ميليارد نيز به افغانستان كمك كرد تا از زير نفوذ ترانزيت شوروي خارج شود. همين قرارداد كه با داودخان افغان منعقد شد، سبب شد كه شورويها پشت اين قرارداد امريكاييها و چينيها را ببينند و عليه جمهوري تازهتاسيس داودخان دست به كودتا زدند. در واقع مساله بحران افغانستان از همان تاريخ شروع شد. به هر حال اگر اهدافي را كه مد نظر نهضت ملي بود در نظر بگيريم، بعد از كودتا برخي تا حدودي تحقق يافت، برخي نيز نافرجام يا غيرممكن بود. اما خود جريان مثل هر جنبش و نهضتي الهامبخش بود و هنوز هم فكر ميكنند زمينهساز و الهامبخش جنبشهاي بعدي البته با مقتضيات خاص خودش است. مثلا آن روز ملي شدن به عنوان يك اقدام مترقي تلقي ميشد، اما امروزه ملي كردن به آن شكلي كه با مبارزات ضداستعماري جنبشهاي استقلالطلبانه همراه بود، در نظر گرفته نميشود. الان ملي شدن را نهتنها يك اقدام مترقي نميدانند، بلكه يك اقدام نسنجيده ميدانند و الان هم تمام هم و غم كشورهايي مثل ما اين است كه سرمايه خارجي را جلب كنيم. امروز ما ٢٨ حوزه نفتي مشترك داريم كه غير از چند تا از آنها كه فعلا تحديد حدود نشده (مثل حوزه آرش با كويت و عربستان يا امارات متحده به دليل سهم جزاير ايراني) در بقيه موارد آنها بهرهبرداري بهينه ميكنند، اما ما چون تكنولوژي نداريم، يك سوم آنها را مورد استفاده قرار ميدهيم. ما حدود بيش از ٣٠ پروژه نيمهتمام داريم كه به دليل تحريمها تعليق شدهاند. بنابراين در مورد خود انرژي نياز به جلب سرمايه خارجي داريم و از اين رو در شرايط زماني و مكاني مختلف، برخي مكانيسمهاي سياسي و اجتماعي كاربرد مثبت دارند و در شرايط ديگر جور ديگري به آنها نگاه ميشود.
به كنسرسيوم بازگرديم، آيا به عنوان يك جمعبندي ميتوان گفت كه در كنسرسيوم تمام طرفها بودند كه منتفع شدند؟
شاعر ميگويد هر كسي از ظن خود شد يار من. بنابراين بستگي به اين دارد كه از چه منظري ماجرا را بنگريم. مليون معتقدند كه برد- برد به آن معنا نبود، تنها بردش اين است كه صنعت نفت ملي ميشود و اصل تنصيف نيز فرآيند آن جنبش و نهضت است. اما از جنبههاي ديگر مثل احياي قانون اساسي مشروطه يا بازكردن فضاي سياسي اين نظر را ندارند و معتقدند كه با كودتا به يك نظام استبدادي حتي قويتر از گذشته بازگشتهايم. اين هم توجه شود كه برخي از رويدادهايي كه در يك كشور رخ ميدهد، ناشي از رخدادهاي بينالمللي است و نميشود آن را پاي يك دولت خاص گذاشت. مثلا يك زماني ناصريسم روند مسلط در خاورميانه بود و از سه جهت ادعاي رهبري داشت: رهبري جهان عرب، رهبري جهان اسلام و رهبري آفريقا. در جنگ شش روزه تمام ناصريسم با تمام هياهو و اعتبار و شوكتش سقوط كرد، ناصر حتي با ايران نيز قطع رابطه كرده بود (زيرا رژيم شاه به صورت دوفاكتو اسراييل را به رسميت شناخته بود). اما سقوط ناصريسم به نفع ايران شد و ساير حوادث نيز موجب بهتر شدن شرايط ايران شد. مثل ماجراي يازده سپتامبر كه ناخواسته به نفع ايران شد. در واقع تنها كشوري كه در منطقه از فرآيند ١١ سپتامبر منتفع شد، ايران بود. زيرا قبلا در افغانستان خلع جايگاه شده بود، بازگشت كرد و نفوذ مسلطي در افغانستان احراز كرد. رژيم بعثي صدام در عراق هم از بين رفت، همچنين امريكاييها كوشيدند گسترش القاعده و طالبانيسم را مهار و آن را متوقف كنند كه باز به نفع جمهوري اسلامي ايران شد. بنابراين برخي حوادث و رويدادهاي بينالمللي ميتوانند ناخواسته آثار مثبت يا در مواردي منفي براي كشور داشته باشند.
روزنامه اعتماد
نظر شما