فرهنگ امروز/ ترجمه: علی سالم
اشاره: در سرمایهداری توربینی غرب، مردم سریع و سریعتر حرکت میکنند اما همچنان در یک نقطه درجا میزنند. هارتموت رزا، استاد جامعهشناسی دانشگاه فردریش شیلر در ینا، چنین پارادوکسی را در مطالعات خود درباره مفهوم «شتاب اجتماعی» توضیح میدهد. ازجمله کتابهای او میتوان به موارد زیر اشاره کرد: «ازخودبیگانگی و شتاب: بهسوی نظریهای انتقادی درباره زمانمندی اواخر دوره مدرن»، «جامعه پرسرعت، شتاب اجتماعی، قدرت» و «شتاب اجتماعی: نظریهای جدید درباره مدرنیته» و کتاب اخیرش «جامعهشناسی، سرمایهداری و نقد» که با همکاری کلاوس دوره و استفان لسنیچ نوشته است. سرمایهداری توربینی اصطلاحی است که ادوارد لاتواک، استاد علوم سیاسی و مورخ آمریکایی، در کتابی با عنوان «سرمایهداری توربینی: برندگان و بازندگان اقتصاد جهانی» ضرب کرده است. سرمایهداری توربینی شکلی از سرمایهداری است که در آن این نظام با شتاب روزافزون بدون هرگونه ترمزی که تعادل آن را برقرار کند، به پیش میرود. به اعتقاد لاتواک، این عدم توازن، ناامنی اقتصادی را تشدید میکند و به ترسهایی دامن میزند که میتوانند در قالب شورشهای اجتماعی سر باز کنند. جالب آنکه لاتواک نه چپگرا، بلکه جزء محافظهکارانی است که منتقد الگوی اقتصادی نولیبرال است.
در جامعه غربی، افراد حس میکنند زمان سریعتر میگذرد. جامعهشناسی زمان در نظریه شما چگونه این احساس را توضیح میدهد؟
البته زمان تقویمی یا زمان ساعتها تغییر نمیکند. نه سریعتر میگذرد نه آهستهتر: هر روز ٢٤ ساعت و هر سال ٣٦٥ روز دارد. بنابراین احساس گذر سریعتر زمان را باید با دلایل روانشناختی توضیح داد – این احساس پدیدهای روانی است. اما این پدیده دلایل اجتماعی دارد و آن را اینگونه میتوان توضیح داد: احساس یا عدم احساس کمبود زمان بستگی دارد به رابطه زمانی که در اختیار یا در دسترس ماست و زمانی که برای انجام کارهای خود نیاز داریم. مشکل جامعه امروز این است که ناهمخوانی روزافزونی بین این دو وجود دارد. برای آنکه همه کارهای دلخواه یا ضروری را بهدرستی انجام دهیم، به ٤٨ ساعت زمان یا حتی بیشتر در شبانهروز نیاز داریم. از اینرو، ما همیشه زمان کم میآوریم و حس میکنیم زمان بهسرعت میگذرد.
اما این احساس دلیل دومی هم دارد: وقتی روزی واقعا مهیج داریم با کلی اتفاق و تأثرات فوقالعاده و بهیادماندنی زمان مثل باد میگذرد ولی وقتی در آخر روز به عقب نگاه میکنیم شبیه یک روز طولانی بهنظر میآید. برعکس، وقتی یک روز کاملا کسلکننده داشته باشیم که بیشتر وقت خود را در اتاقهای انتظار به بیهودگی گذرانده باشیم، زمان خیلی کند میگذرد ولی وقتی شب به رختخواب میرویم، بهنظر میآید روز خیلی کوتاهی داشتهایم، انگار تازه از خواب بیدار شدهایم. به این حالت «پارادوکس ذهنی زمان» میگویند. وقتی یک روز -یا یک سال- ردپای زیادی بر حافظه و هویت ما بر جای میگذارد آن را طولانی احساس میکنیم. چیزهایی را بهیاد میآوریم که واقعا تحتتأثیرمان قرار میدهد؛ لحظاتی که آنها را بهواقع ازآنِ خود کردهایم. بنابراین اگر تجاربی داشته باشیم که عمق وجود ما را دربرگیرد وقتی در آن بازنگری میکنیم آن سال- یا آن زندگی - طولانی بهنظر میرسد. ولی در زندگیهای مدرن، ما توان «از آنِ خود کردن» تجارب خویش را از دست میدهیم: کلی کار میکنیم ولی به واقع آنها تأثیری بر ما نمیگذارند. در انتهای روز آنها را فراموش کردهایم. این بخشی از چیزی است که من ازخودبیگانگی مینامم. چون بیشتر کارهایی که میکنیم هیچ ردی در خاطره، زندگینامه یا هویت ما باقی نمیگذارد، احساس میکنیم زمان مثل برقوباد میگذرد. این دو تبیین از سویه ذهنی شتاب اجتماعی است.
آیا شتاب اجتماعی از یک مقطع تاریخی خاص آغاز شد؟
تعیین دقیق ریشههای تاریخی همواره کمی سخت است چون در پدیده شتاب اجتماعی فرایندهای زیادی با یکدیگر تلاقی مییابند. ولی بیشک قرن هجدهم مقطعی تعیینکننده برای این موضوع بود. میتوان دید این تغییر معلول تکنولوژیهای جدید نبود و با آن آغاز نشد. برعکس: تکنولوژیهای جدید، موتوربخار، راهآهن، و انقلابهای صنعتی پاسخی بودند به یک آگاهی دگرگونشده از زمان و نیاز جدیدی به سرعت. درنتیجه مردم کوشیدند سریعتر حرکت کنند، مثلا با تعویض مداوم اسبهای یک کالسکه، آنهم مدتها قبل از اینکه تکنولوژی پیشرفت کند. آنچه در قرن ١٨ اتفاق افتاد نوعی دگرگونی در شیوه ثباتبخشی جامعه بود: از آن به بعد جامعه فقط از طریق انواع و اقسام افزایشها میتوانست در حالت ثبات باقی بماند؛ از طریق رشد اقتصادی، شتاب تکنولوژیک و نوآوری فرهنگی. به بیان دیگر: بعد از قرن ١٨، شتاب برای ثبات اجتماعی یک امر ضروری است. اگر میخواهیم نظم اجتماعی سرپا بماند گریزی از شتاب نیست.
طبق پارادوکس مدرن زمان، سرعت زندگیهای ما اغلب در قالب سکون تجربه میشود. این پارادوکس را چگونه میتوان توضیح داد؟
اغلب مردم بهدرستی احساس میکنند سرعت جنونآسا و تغییرات پیرامون ما فقط پدیدههایی سطحیاند و یک سکون تمامعیار در لایه زیرین آن حکم فرماست. این احساس که ما درجا میزنیم، با سرعت هر چه تمامتر! (اگر بخواهم از عنوان یک ترانه پاپ استفاده کنم). این قضیه اصلا تعجبآور نیست: از قرن ١٨ تا دوران اخیر، شتاب، رشد و نوآوری در مقام پیشرفت گرفته شده. درنتیجه شتاب اجتماعی همان حرکت تاریخ تلقی شده. ایده -و فراتر از آن تجربه ما- این بود که زندگی همراه با رشد و شتاب بهتر شده است: ما میتوانیم بر کمبود مواد طبیعی از طریق رشد اقتصادی غلبه کنیم، بر کمبود زمان از طریق تکنولوژیهای سریعتر فائق آییم و به یک زندگی آزاد و بهتر از طریق تغییراتی در علم و سیاست نائل آییم. بنابراین به مدت ٢٥٠ سال، پدرهاومادرها به این باور رسیده بودند که فرزندانشان میتوانند و باید زندگی بهتری از آنها داشته باشند.
اما در قرن بیستویکم زمینه فرهنگی بهکل عوض شد: امروزه شتاب بدل شده به یک ضرورت ساختاری. دیگر در خدمت پیشرفت نیست، بلکه باید باشد تا ما تلف نشویم. ایتالیا، آلمان، اتحادیه اروپا، یونان، یا هر کشور دیگری در جهان، اگر سرعت، رشد و نوآوری را در پیش نگیرد، نمیتواند ثبات اجتماعی خود را حفظ کند – وضع موجود از بین میرود. مردم بیکار میشوند، کارخانهها تعطیل میشود، درآمدها کاهش مییابد، نظام سیاسی مشروعیتش را از دست میدهد و ... . همه اینها را امروز مثلا در یونان میتوان دید. بنابراین در سرتاسر غرب و برای اولینبار در تاریخ مدرن، اکثریت پدرومادرها احساس میکنند باید هرچه در توان دارند انجام دهند، بهسختی هرچه بیشتر کار کنند تا زندگی فرزندانشان به وخامت آنها نباشد. ما باید نوآور، خلاق، سختکوش و سریع باشیم فقط برای حفظ وضع موجود.
این وضعیت بسیار خطرناک و زجرآور است: مردم حس میکنند هر سال باید سریع و سریعتر سگدو بزنند تا صرفا در همان جای قبلی بمانند. مهم نیست امسال چقدر سریع و کارامدیم؛ سال بعد باید یک ذره سریعتر بدویم وگرنه عقب میمانیم. ما دیگر باور نداریم زندگی بهتر میشود، بر کمبودها فائق میآییم و با بهبود اوضاع، کشمکشها کمتر خواهد شد. برعکس، میدانیم زندگی سخت و سختتر خواهد شد. این مسئله برای من نشانهای از شرایط پستمدرن است: دیگر به سمت افق روشنی در آینده نمیرویم، فقط از ورطه تاریک پشتسرمان میگریزیم.
با خواندن کتاب شما، مفهوم تکنولوژی هایدگر به ذهن متبادر میشود، ولی نقلقولی از فیلسوف آلمانی در کتاب نمیآید.
خب، یک چیز عجیب درباره هایدگر وجود دارد. من در جنگل سیاه [منطقهای کوهستانی در جنوب آلمان] زندگی میکنم که فقط ٢٠ مایل از خانه او فاصله دارد. ظاهرا دغدغههای من خیلی شبیه دغدغههای اوست. ولی حقیقتش او منبع اصلی الهام من نیست. بله، شباهتهای زیادی بین کار ما وجود دارد و البته ایدههای او درباره زمان و وجود بسیار روشنگر است. ولی او بهمراتب بیش از من به تکنولوژی بدبین است. من فکر نمیکنم مشکل از ذات تکنولوژی باشد، مشکل روش استفاده ما از آن است. هایدگر از فرایندهای اجتماعی و اقتصادی و همچنین قدرت قاببندیهای نهادی درک واقعی ندارد.
شما نیروهای تعیینکننده شتاب اجتماعی را فراسوی سرمایهداری میدانید ولی بسیاری منتقدان انگشت خود را به سمت سرمایهداری نشانه میروند.
خب بله، درست است من گناه را فقط متوجه سرمایهداری نمیدانم، ولی این به آن معنا نیست که سرمایهداری دراینبین نقش حیاتی ایفا نمیکند. درحقیقت، من سرمایهداری را یکی از موتورهای اولیه شتاب اجتماعی میدانم: زمان، تبدیل به یک کالای کمیاب میشود – معادل «پول» نزد بنجامین فرانکلین در اشکال سرمایهدارانه رقابت. سریعتر از دیگران بودن ضرورت ساختاری تولید، توزیع و نوآوری سرمایهدارانه است. بنابراین به این باور رسیدهام که تا وقتی اقتصاد را به وضعیت خود رها کنیم هیچگاه از چرخه شتاب خارج نخواهیم شد. از نظر من، بازار و رقابت باید «از نو» در جامعه و شیوه فرهنگی زندگی ما «جا بیفتد» نه برعکس. از اینرو، باید با اشکال جدیدی از دموکراسی اقتصادی، سختگیرانه این دو را محدود کرد. در یک اقتصاد سرمایهدارانه، ترس موتور متحرک همه فعالیتهاست. بنابراین من معتقدم یک درآمد پایهای بیقیدوشرط، احتمالا بر مبنای یک نظام مالیاتگیری موروثی در سطح جهان، میتواند راهحل مشکل باشد.
ولی حق با شماست. قویا معتقدم سرمایهداری تنها عامل یا منبع شتاب اجتماعی نیست. عوامل دیگری نیز وجود دارند، برای مثال، منطق تمایزگذاری کارکردی و تقسیم کار و نوعی جهتگیری فرهنگی که سرعت را پاسخی به بحران تناهی و مرگ تلقی میکند (که باز هم شبیه یکی از ایدههای هایدگر است): برای بشر مدرن، افزایش سرعت معادل زندگی طولانیتر است. اگر با سرعتی دوبرابر معمول زندگی کنیم، میتوانیم در یک آن دوبار زندگی کنیم و اگر بینهایت سریع شویم دیگر نگران مرگ نخواهیم بود: میتوانیم بینهایت کار انجام دهیم و تجربههای بیشماری قبل از مرگ داشته باشیم. بنابراین به اعتقاد من، معضل سرعت ریشه دارد در یک جهتگیری اشتباه، یا دستکم مشکلساز و فرهنگی نسبت به زندگی و جهان آنگونه که هست. بنابراین سرمایهداری پیامد شیوه غلطی از برقراری نسبت با زندگی و جهان است. ولی بیگمان این پیامد خود به یک واقعیت بسیار قدرتمند و سرنوشتسازِ ساختاری و نهادی بدل شده.
شما معتقدید شتاب اجتماعی موجب ازخودبیگانگی میشود. آیا بدون تغییر جامعه، راه گریزی از این بنبست وجود دارد؟
مایلم بگویم نه. به همین دلیل است که بهواقع از کاهش شتاب زندگی یا کندکردن آن دفاع نمیکنم. غیرممکن است جامعه را به حال خود رها و صرفا سرعت آن را کم کنیم. اگر شتاب اجتماعی خصیصه ساختاری و نهادی ریشهدوانده در جهان ماست، پس نمیتوان آن را فقط با تغییر نگرش فردی، یا حتی تغییر سبک زندگی، برطرف کرد. فقط وقتی میتوان بر ازخودبیگانگی فائق آمد که شیوه یا شکل جدیدی از برقراری نسبت با خود جهان بسط دهیم.
من این شیوه را «رزونانس» مینامم. بهنظرم رزونانس، نقطه مقابل و بدیل ازخودبیگانگی است. ما با گروهی از افراد (مثلا خانواده) یا اوضاع اجتماعی (مثلا محل کار) ازخودبیگانه نیستیم به شرط آنکه رابطهای بارغبت و مبتنیبر رزونانس بین ما باشد. همه میدانیم چه لحظات یا رابطههایی رزونانس دارند: وقتی آزادانه حرکت میکنیم و با هم رابطه داریم، ولی درعینحال قادر به رسیدگی و برقراری رابطه با خودمان هستیم. ضمنا رزونانس، یک حالت عاطفی نیست که بتوان بهتنهایی به آن دست یافت بلکه شکل یا شیوهای از رابطه و بنابراین خصیصه جهان اجتماعی است. پس فقط وقتی میتوانیم جهانی رزونانسی و کمتر ازخودبیگانه برای خود بسازیم که نگرش خود و همچنین ساختارهای اجتماعی و اقتصادی جهان را تغییر دهیم. دموکراسی اقتصادی، درآمدی پایهای و ایده رزونانس احتمالا اجزای ضروری چنین تغییریاند.
منبع: ورسو
نظر شما