به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ «قاف» عنوان تازهترین اثری یاسین حجازی نویسنده معاصر است که با موضوع بازخوانی سه متن کهن فارسی درباره پیامبر اکرم(ص) به تازگی از سوی انتشارات موسسه شهرستان ادب روانه بازار کتاب شده است.
حجازی در این کتاب به ویرایش، انتخاب و چینش بخشهایی گزیده از سه کتاب نوشته شده در قرن هفتم شامل «سیرت رسولاللّه» به سال ۶۱۲ هجری قمری، «شرفالنّبی» حدود سالهای ۵۷۷ و ۵۸۵ هجری قمری و «تفسیر سورابادی» حدود ۴۷۰ هجری قمری پرداخته است و در نهایت نیز متنی را خلق کرده که شرحی از زندگی پیامبر اکرم(ص) از تولد تا وفات را در بر میگیرد.
خبرگزاری مهر با توجه به انتشار این اثر و اهمیت ادبی و هنری آن از مجید قیصری نویسنده و منتقد ادبی معاصر دعوت کرد تا در نشستی صمیمی پیش روی حجازی نشسته و درباره این اثر با وی به بحث و گفتگو بنشیند.
حاصل این گپ و گفت در ادامه از نگاه شما میگذرد:
* آقای قیصری شما خودتان صاحب کتابی درباره پیامبر با عنوان «سه کاهن» هستید که بخشی از داستان آن به صورت زیرپوستی در کتاب «قاف» هم روایت شده است. شما در مقام یک داستاننویس ــ که اطلاع دارم اهل پژوهش زیادی هستید ــ «قاف» و متن آن را چگونه دیدید؟
قیصری: من متن «قاف» را متنی تاریخی نمیدانم. بافت زبان این کار برای من بسیار جذابتر و مهمتر از هر چیز دیگری است و تنظیم مجدد آقای حجازی هم الحق متن را خواندنی کرده است. به نظر من آقای حجازی در «قاف» به زبان ریتم داده است.
او میداند که کجا باید متن را قطع و وصل کند. این فقط کار نویسنده و داستاننویس است نه تاریخدان. کتاب بافت بسیار ظریفی را از باور و ایمان به پیامبر(ص) از قبل از ولادت تا زمان حیات و سپس فوت ایشان ارائه میکند که به هیچ وجه قابل مقایسه با متن تاریخی نیست. جذبهای در متن است که آدم را رها نمیکند. بزرگترین جذابیت این متن برای من تقطیعها و برشها و پرشهای منظم و زیبای آن بود که به متن ریتم داده بود و علاوه بر این، دیالوگها مجزا شده و منظم و درست ارائه شده است.
* آقای حجازی، «قاف» چه اندازه با تاریخ منطبق است؟
حجازی: کاملاً. «قاف» ساخته و سرشته از تخیل نیست. «قاف» بازخوانی سه کتاب کهن است: «تفسیر سورابادی» که قرن پنجم نوشته شده؛ «شرفالنبی» که ترجمة فارسی کهنی است در قرن ششم از کتابی به همین نام به زبان عربی؛ و «سیرت رسولالله» که آن هم برگردان فارسی سیره مشهور «ابن هشام» است در قرن هفتم هجری.
هر سه این کتابها کتابهای سَخته و استوار روزگار خود بودهاند و محل رجوع عالمان و طالبان. این طور بگویم که هر یک از این کتابها در قرون خود به نیت خلق اثری صرفاً ادبی نوشته نشده است. واضح است که نویسنده کهن همان راهی را رفته که نویسنده/ مترجمی در روزگار ما در برگردان متنی بیگانه میرود. ما اگر چه امروز به این سه اثر از منظر ادبیات کلاسیک فارسی نگاه میکنیم، صبغه محتوایی و تاریخی آنها را نمیتوانیم نادیده بگیریم. البته چه جای انکار و کتمان که تاریخ همیشه آشفتگیهایی داشته است.
من خودم دغدغهای از نوجوانی داشتم که وقتی متنی تاریخی را میخواندم، نادرستیها و بیدقتیهایش کیف خواندن را از من میدزدید و گاه حتی روال خواندنم را متوقف میکرد. علیالخصوص متنهایی که مربوط به سیره پیامبر(ص) و توأم با اسرائیلیات بود.
برایم جداً سخت بود که متنی در نهایت استواری و زیبایی از مثلاً «ترجمه تفسیر طبری» عهد سامانی بخوانم و برسم به جایی مثل این که پیامآور خدا (دقت کنید! یعنی کسی که قرار است پیام خدا را به ملت برساند) جنونزده شود هر وقت فرشته وحی را میبیند و کلاً حالیاش نباشد که در معرض سروش خداوندی قرار دارد!
شما هم با من این متن درخشان اما غلط را بخوانید: «پیغامبر گفت: من همیترسم که مگر دیوانه خواهم شدن از بهر آنکه چون تنها میباشم، از هر سوی آواز همیشنوم که: السَّلامُ علیکَ یا محمّد! و من هر چند نگاه همیکنم، هیچ خلق را نمیبینم و هر زمانی، چشمِ من بر چیزی اوفتد که سر او بر آسمان باشد و پای او بر زمین بوَد و خویشتن را به من نماید و باز پنهان شود و ناپدید گردد.» (ترجمة تفسیرِ طبری، نشر مرکز، ص ۲۳۳)
حتی اگر شما آدم دینزدهای هم نباشید، عقلتان روی این جمله زنگ هشدار میزند که: «این نمیتواند درست باشد!» چطور کسی فرستاده خدا باشد و نتواند پیغامش را بگیرد!؟ خندهدارتر وقتی است که چند سطر بعد بخوانید دیگران میآیند و دلداریاش میدهند که: «نه! نترس! آن فرشته خداست که پیشت میآید و آنچه به تو میگوید اسمش وحی است!»
یا مثلاً در «سیرت رسولالله(ص)»، در خیزاب نثر پر تصویر و خوشتراشِ قرن هفتم، کوبیده شوید به همچین صخرهای که: «جنگ بَدر است و تعداد مشرکان ۳ برابر مسلمانهاست و در تمام لشکر مسلمانان چند تایی اسب و شمشیر بیشتر نیست و آن سو تا حلق مسلّحاند و همه تناور و بِاندام و مسلمانان همه لاغر و ترکه و نزار و بعد، برای پیامبر(ص) در بلندی سایبانی میزنند و او و یکی از یارانش زیر آن سایبان خنک مینشینند و پیامبر مضطرب است و بغلدستیاش دلداریاش میدهد!» خب، طبیعی است که عقلانی نباشد این هم و عقلتان سوت بکشد!
قیصری: به لحاظ مدیریتی هم نمیخواند. تصویرش مثل تصویر فیلمهای کورورساواست!
حجازی: دقیقاً. اصلاً به لحاظ داستانی هم نمیخواند! کسی آمده و بیش از ۱۳ سال به مردم نهیب زده که راه درست این نیست که شما میروید و خدایتان اینی نیست که میپرستید و باید زندگیهایتان را عوض کنید، آن وقت خودش در بزنگاه خطر ترسیده و عوض آنکه وسط میدان باشد، زیر سایبانی رفته و رسماً پیروان اندکش را دست خالی تنها گذاشته!
من از زمانی که این کتابهای عتیق را شناختم و نثرشان شیفتهام کرد، دلم میخواست پارههایی را که با عقل نمیخواند کنار بگذارم و تقطیعی از آن متون برای خودم فراهم کنم تا بی وقفه و سر کیف به خواندنشان بنشینم و دیگر اعصابم کوبیده نشود که اینها که میخوانم اگر چه قشنگ، سراسر دروغ و وارونه است!
قیصری: آقای حجازی، این تشخیص شما از کجا آمده؟ اینکه به این باور و نتیجه رسیدید که چطور و چگونه باید دست به چنین انتخابهایی بزنید. به نظرم نگاهتان نگاهی متعصّب نیست، بلکه یک نگاه کاملاً کارشناسی بوده است. فکر میکنم چون عقبه کار شما داستانی است و با رمان آشنایید، موفق به چنین تقطیعی شدهاید. متن شما نشان میدهد که شما با دیالوگ و داستاننویسی و شخصیتپردازی داستانی به خوبی آشنایید و این جزو تخصص شماست.
حجازی: من با همان عینکی که داستانهای کوتاه «چخوف» و «همینگوی» را میخوانم، به متون کلاسیک فارسی نگاه میکنم. رگههای دراماتیک متون برای من مهم است. راستش را بخواهید من چندان اهل شلوغی و پای هر منبری نشستن و هر روضهای شنیدن نیستم.
به همین دلیل، روزهای محرم را به مقتل خواندن میگذرانم. همیشه هم آشفتگی موجود در مقاتل و پرشها و توضیحها و حاشیهپردازیهای آنها آشفتهام میکند چون باعث میشود خط روایت را گم کنم و دقیقا نفهمم هر اتّفاق چطور افتاده. سرانجام هفت سال پیش نشستم و عناصر دراماتیک مقاتل را یک جا تجمیع کردم و توضیحات و حواشی را کنار گذاشتم تا بتوانم از ابتدا تا انتهای داستان عاشورا را، بههمپیوسته و دقیق، بخوانم. این شد «کتاب آه».
در «قاف» هم قواره کارم همان بود. ۳ متن از همان متون کلاسیک دردانه انتخاب کردم و نشستم به برداشتن هر چه روایت نادرست و نامعقول که درباره زندگی پیامبر در آنها بود و سپس، عناصر دراماتیک هر روایت را جدا کردم و هر یک را یک صفحه/ سکانس گرفتم.
ادامه دارد...
نظر شما