شناسهٔ خبر: 41577 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

فاصله گرفتن از نقد قدرت/ روشنفكری و حوزه عمومی

روشنفكري در نگاهي كلي جرياني فكري است كه در پرتو آرا و انديشه‌هاي نو و تازه‌اي كه درباره انسان و جامعه دارد، به اعتراض و ايستادگي در برابر ستم‌ها و ناروايي‌هايي مي‌پردازد كه از سوي حاكميت‌هاي سياسي به مردم روا مي‌شود.

فرهنگ امروز/ سيد علي ميرموسوي:

آيا بازار بي‌رونق روشنفكران ايراني ربطي به حوزه عمومي دارد؟

 

از رونق‌‌افتادگي و سردي بازار روشنفكري، مساله‌اي با اهميت است كه از زواياي گوناگوني مي‌تواند مورد بررسي قرار گيرد. بي‌رونق شدن روشنفكري را مي‌توان از كاهش مخاطب دريافت و آن را نشانه‌اي براي كسادي بازار روشنفكران و ركود آن دانست و علل و عوامل آن را بازجست. طرح اين مساله و تبيين چرايي آن از ديدگاه نسبت آن با حوزه عمومي، زاويه‌اي نو در تحليل وضعيت روشنفكري در ايران است. دكتر كاشي از اين ديدگاه به تبيين بحران مخاطب پرداخته و آن را به مرگ حوزه عمومي پيوند زده است؛ مرگي كه روشنفكران نيز با تخصصي كردن و خصوصي كردن زبان در آن سهيم بوده‌اند. از نظر وي اين اقدام در نهايت به از بين رفتن پروژه روشنفكري انجاميده است، زيرا مخاطب جزو ذاتي در تعريف فكر و روشنفكري است و در غياب آن نمي‌توان از تفكر و روشنفكري سخن گفت. نوشتار حاضر با تامل در برخي از مقدمات، مي‌كوشد تا كاستي‌هاي اين تحليل را نشان دهد. اين بحث بر تاملي درباره نسبت روشنفكري و حوزه عمومي استوار است. فهم اين نسبت پيش از هر چيز به تحليل اين دو مفهوم بستگي دارد، از اين رو نخست به بررسي آنها پرداخته مي‌شود.

يكم: حوزه عمومي
 حوزه عمومي، آن گونه كه در آثار متقدم هابرماس طرح شده است، به ساحتي از اجتماع اشاره دارد كه با فرارفتن از دلبستگي‌هاي خصوصي و دغدغه‌هاي فردي و بر پايه علايق تعميم پذير شكل مي‌گيرد. در اين حوزه بحث و گفت‌وگو جايگاهي اساسي دارد و در آن ارتباط كلامي ابزار حل منازعه و اختلاف است، زيرا از درون روابط كلامي فرد مي‌تواند به تعميم‌پذيري علايق خود پي ببرد. زبان به عنوان ابزار ارتباط و استدلال، افراد را به توجيه اعتقاد و عمل خود قادر مي‌سازد و با آن مي‌توانند بر صدق و حقيقت ادعاهاي خود استدلال كنند. اما اين ادعاها ذاتا قابل نقد هستند و هر شخص موظف به اثبات ادعاي خود با اسناد و مدارك است. در پرتو زبان افراد ديدگاه و برداشت خود را با ديگران به اشتراك مي‌گذارند؛ برداشت‌هايي كه ديگر مشاركت‌جويان در يك گفت‌وگوي عقلاني مي‌توانند آن را اختياركنند. بر اين اساس در عرصه اجتماع فضايي شكل مي‌گيرد كه افراد آن را از خود مي‌دانند و با بحث و گفت‌وگوي آزاد به نقد ديدگاه‌هاي يكديگر پرداخته و به توافق مي‌رسند؛ اين فضا همان حوزه عمومي است.
از ديدگاه هابرماس در نظام‌هاي سرمايه‌داري غربي كه از نهادهاي دموكراتيك و جامعه مدني برخوردارند، حوزه عمومي از دو سو در معرض تهديد و خطر است: دولت و حوزه خصوصي. او در ساختار حوزه عمومي به بررسي چگونگي شكل‌گيري حوزه عمومي در قرن ١٨ مي‌پردازد و آن را زاييده پيدايش نوعي خود آگاهي معارض دولت در ميان مردم مي‌داند. حوزه عمومي درست از همين زمان شكل‌گرفت و عبارت بود از فضاهايي كه مردم آن را از خود مي‌دانستند و بحث‌هاي سياسي، اجتماعي، ادبي و روشنفكري در آن در مي‌گرفت. جاهايي مانند قهوه‌خانه‌هاي قرن هجدهمي لندن، سالن‌هاي مشهور پاريسي از ساختارهاي مربوط به اين حوزه بودند. در اين فضا، بحث جايگاه بسيار مهمي داشت و همه شركت‌كنندگان با وجود جايگاه نابرابر اجتماعي، با يكديگر همچون افراد برابر رفتار مي‌كردند. نتيجه اين امر، پيدايش نوعي بحث و جدل انتقادي توسط اشخاص منفرد در مورد مسائل سياسي بود كه با هدف به چالش كشيدن سلطه مقامات سياسي انجام مي‌گرفت. ولي اين دولت مستعجل بود و تحولات قرن نوزدهم از جمله حق راي و نظام‌هاي پارلماني به پيدايش جامعه توده‌اي انجاميد. پيامد قهري اين تحولات، نابودي تدريجي مرز جامعه و دولت، قدرت يافتن بيش از حد دولت و جايگزين شدن حوزه خصوصي (حوزه صرفا اقتصادي) به جاي حوزه عمومي بود. با وجود اين، نمي‌توان تمامي تقصير را بر گردن دولت انداخت و گناه تضعيف حوزه عمومي را تنها به پاي حكومت نوشت. حوزه عمومي با كاربرد عمومي زبان پيوند دارد، ولي اين كاربرد همچنان كه هابرماس بيان كرده است، پيش از هر چيز به اخلاق گفتمان وابسته است. او اخلاق گفتمان را در پيوند با عقلانيت ارتباطي مطرح مي‌كند. عقلانيت ارتباطي به آمادگي عاملان براي وارد شدن در بحث و استدلال بستگي دارد، تا اگر نظرشان با مخالفت روبه‌رو شد، براي نجات آن، صدق و حقيقت و حقانيت آن را به اثبات برسانند. مساله مورد بحث در اينجا حقانيت به معناي اخلاقي آن است؛ يعني چگونه مي‌توان از نظر اخلاقي حقانيت يك برداشت را به اثبات رساند. اين روش، شكل آرماني استدلال است، كه هابرماس آن را گفتمان مي‌نامد. او بر اين اساس اصل كلي حاكم بر اخلاق گفتمان را اين گونه بيان مي‌كند: «تنها هنجارهايي از اعتبار برخوردارند، كه همه كساني كه از آن تاثير مي‌پذيرند، به عنوان مشاركت‌كنندگان در گفت‌وگوي عملي، آن را مورد تاييد قرار دهند.»گفتمان، به شيوه‌اي از بحث و استدلال اشاره دارد كه در وضعيت گفتاري آرماني پيش مي‌آيد. وضعيتِ گفتاري آرماني، وضعيتي است كه با هدف تضمين بي‌طرفي همه طرف‌هاي گفت‌وگو طراحي شده است. نخستين شرط آن برابري حقوق و قدرت ميان همه مشاركت‌كنندگان در گفت‌وگو است. دوم اينكه از هرگونه اجبار دروني يا بيروني به جز نيروي استدلال برتر بركنار باشد. سوم همه انگيزه‌ها به جز انگيزه جست‌وجوي مشترك و هميارانه حقيقت در پرانتز قرار گيرد و در نهايت اينكه هر نظر يا ديدگاهي بتواند آزادانه بيان شود.

دوم: روشنفكري
روشنفكري در نگاهي كلي جرياني فكري است كه در پرتو آرا و انديشه‌هاي نو و تازه‌اي كه درباره انسان و جامعه دارد، به اعتراض و ايستادگي در برابر ستم‌ها و ناروايي‌هايي مي‌پردازد كه از سوي حاكميت‌هاي سياسي به مردم روا مي‌شود. تفكر انتقادي جايگاهي بنيادين در روشنفكري دارد و روشنفكر به تعبير هابرماس، كسي است كه بر پايه علايق رهايي‌بخش، براي آزادسازي آگاهي از وابستگي به قدرت‌هاي متجسم و منجمد، مي‌كوشد. روشنفكر كار خود را با نقد قدرت و ساختار سياسي و اجتماعي حاكم آغاز مي‌كند و به دردهاي اجتماعي و درمان آنها مي‌انديشد. مسائل او مصايب و دردهاي واقعي است كه جامعه و سياست با آن روبه‌رو است، نه مسائلي انتزاعي كه او در جريان انديشيدن با آن مواجه شده است. روشنفكر، سقراط‌وار، انديشه‌هاي رايج را به پرسش مي‌كشد و به روشنگري درباره كژي‌ها و كاستي‌هاي جامعه‌اي مي‌پردازد كه در آن زندگي مي‌كند. در اين راه، گاهي افراد با او همراه مي‌شوند و گاهي نيز تنها مي‌ماند. همراهي يا تنهايي، هيچ نقش و تاثيري در روشنفكر ناميدن او ندارد.  روشنفكري را نمي‌توان به مخاطبان پيوند زد. چه بسيار بوده‌اند روشنفكراني كه در ايام زندگاني خود تنها و مهجور مانده‌اند. گردآمدن مخاطبان، موضوعي جدا و بيروني نسبت به مقوله روشنفكري است و نه تنها در تعريف آنها جاي نمي‌گيرد، بلكه سنجه‌اي اصلي براي ارزيابي كاميابي و شكست آنها نيز قلمداد نمي‌شود. گره زدن روشنفكري به مخاطب و حكم به امتناع روشنفكري در صورت نبود مخاطب، ثمره‌اي جز اين‌همان‌گويي بيهوده ندارد. روشنفكري، الگويي يكسان و يگانه ندارد و بر حسب تنوع جامعه و فرهنگ، اشكال گوناگوني مي‌يابد، از اين رو مدل شكل‌گرفته در جامعه مدرن غربي، معياري براي تعريف و سنجش آن در ديگر جامعه‌ها نيست. همچنان كه پذيرش عقلانيت مدرن و باور به آن گوهر روشنفكري نيست و به اين اعتبار نمي‌توان آن را با دينداري، ناسازگار دانست. روشنفكري در جامعه پيشامدرن و درحال گذار، امكان‌پذير بوده و تحقق يافته و با دين‌داري نيز سازگار است. توجه به اين نكته مي‌تواند ما را از فروافتادن به دام برخي از مغالطه‌هاي لفظي بازدارد. اين نوع مغالطه‌ها كه زاييده نگاه نادرست تحليلي به مفهوم روشنفكري است، پيش از هر چيز، ريشه در اصالت بخشيدن به الگوي غربي دارد.

سوم: ناپيوستگي روشنفكري و حوزه عمومي
از اين ديدگاه مي‌توان به بحث درباره نسبت حوزه عمومي و روشنفكري پرداخت و به اين پرسش پاسخ داد كه حوزه عمومي چه جايگاه و نقشي در روشنفكري دارد؟ به نظر مي‌رسد، حوزه عمومي در مفهوم هابرماسي آن، شرط لازم و حتي شرط كافي، براي روشنفكري نيست، زيرا هر چند انديشه انتقادي، چونان عنصر اصلي و جزو جدايي‌ناپذير روشنفكري، به بحث و گفت‌وگو وابسته است، ولي وجود حوزه عمومي شرط آن نيست. به بيان ديگر، اگرچه حوزه عمومي مي‌تواند، زمينه را براي بحث و گفت‌وگو فراهم و آن را بارور سازد، ولي بدون آن نيز انديشه انتقادي و بحث و گفت‌وگو امكان‌پذير است. براين اساس نمي‌توان فراز و فرود روشنفكري را تنها در قبض و بسط حوزه عمومي جست‌وجو كرد و كسادي و ركود بازار روشنفكري را با تضعيف آن پيوند زد. پيش‌فرض انگاشتن حوزه عمومي براي روشنفكري، با انكار وجود روشنفكراني همراه است كه در پروژه مشروطيت سهمي اصلي برعهده داشتند. بي‌ترديد روشنفكري عصر مشروطه، همچون فصلي درخشان در تاريخ روشنفكري ايراني، در غياب حوزه عمومي به مفهوم هابرماسي آن، شكل گرفت.
با وجود اين مي‌توان به طرح اين پرسش پرداخت كه تقويت يا تضعيف حوزه عمومي در چه شرايطي و تحت تاثير چه عواملي روي مي‌دهد و روشنفكران چه نقشي در آن دارند؟ آيا در كيفرخواست صادره عليه روشنفكري بعد از انقلاب مي‌توان اتهام قتل حوزه عمومي را نيز مطرح كرد؟ بر اساس آنچه پيش‌تر بيان شد، روشنفكري نقشي مستقل در تضعيف حوزه عمومي ندارد و اين عرصه بيشتر از دو سو مورد تهديد بوده است، نخست، دولت دوم فقدان عقلانيت ارتباطي و اخلاق گفتمان. در ايران نيز با توجه به ساخت اقتدارگرايانه دولت، اساسا حوزه عمومي به مفهوم هابرماسي آن شكل نگرفته است، از اين رو نقش روشنفكران ايراني در تضعيف و تقويت آن سالبه به انتفاء موضوع است. وانگهي برداشت هابرماس در آثار متاخرش دستخوش تحول شده و از نگاه و تاكيد پيشين برحوزه عمومي دست برداشته است.

سخن آخر
روشنفكري ايراني، از نظر شرايط امكان و ويژگي‌هاي آن، پروژه‌اي متفاوت از گونه غربي آن است، از اين رو نمي‌توان با الگوهاي مربوط به روشنفكري در جهان غرب به تحليل و تبيين آن پرداخت. بنابراين نظريه حوزه عمومي هابرماس، ارزشي در تبيين ركود بازار روشنفكري در فضاي كنوني ايران ندارد. روشنفكري ايراني در فضايي متفاوت پديدار شد؛ فضايي كه از حوزه عمومي مورد نظر هابرماس بسيار فاصله داشت، از اين رو رونق و بي‌رونقي بازار آن را نمي‌توان در قبض و بسط اين حوزه جست‌وجو كرد. نه داغي بازار روشنفكري نشانه هنر شريعتي در كاربرد زبان عمومي و در نتيجه شكوفايي حوزه عمومي بوده و نه سردي بازار آن در دوران كنوني، نشانه مرگ اين حوزه در اثر تخصصي يا خصوصي كردن زبان، توسط سروش و ملكيان است. مخاطب، نه جايگاهي در سرشت و گوهر روشنفكري دارد و نه معياري براي سنجش و ارزيابي كارنامه روشنفكري است، بنابراين كاهش يا نبود مخاطب نيز نشانه نبود روشنفكري نيست. مشكل روشنفكري ايراني را از زاويه فاصله گرفتن روشنفكران از نقش و كارويژه اصلي آنان يعني نقد قدرت، بهتر مي‌توان تبيين كرد؛ موضوعي كه در نوشتاري جداگانه مي‌توان دنبال كرد.

نظر شما