فرهنگ امروز: متن زیر گزارش نشست روششناسی مکتب کمبریج در پژوهشکده تاریخ اسلام است که با حضور دکتر محمد عبداللهپور چناری (عضو هیئت علمی دانشگاه شهید باهنر کرمان) برگزار شده است. عبداللهپور معتقد است مکتب کمبریج نه تنها قادر به طرح شیوهی جدید در تاریخنگاری اندیشهی سیاسی بوده، بلکه تفسیرهایی در مورد دولت مدرن، آزادی، ویرتو، جمهوریخواهی، رنسانس و غیره ارائه داده است که منجر به پرتوافکنی نوری رو به ظلمت گذشتهی تاریخی اندیشهی سیاسی شده است. آنچه در زیر میخوانید قسمت دوم این نشست است. در گزارش پیشین از سه خطای مهم در نزد مکتب کمبریج سخن به میان آمد که در این بخش به توضیح آن سه خطا می پردازیم:
***
در نزد مکتب کمبریج چنین مکاتبی در فلسفهی علم تاریخ و سیاست، نشان از خطاهای متعدد روششناختی دارد که سه خطای مهم عبارتند از: «زمانپریشی»[۲۰]، «زبانپریشی»[۲۱] و «زمینهپریشی»[۲۲]. شرح این سه خطای شیوهی تاریخنگاری اندیشهی به این قرار است:
خطای زمانپریشی: زمانپریشی از منظر مکتب کمبریج بر این دلالت دارد که روشهای تاریخنگاری در حیطهی اندیشهی سیاست قادر نیستند میان زمان گذشته و امروز تمییز قائل شوند، عدم تمییزی که سبب شده گذشتهخوانی تبدیل به حالخوانی شود، به تعبیری دیگر، گذشته نه بهمثابه زمان گذشته و مسائل مبتلابهاش تفسیر شده، بلکه برطبق زمان حال مورد قرائت و بازخوانی واقع شده است؛ یا حتی اینکه امروزه بر اساس زمان گذشته تفسیر شده، بهصورتیکه مسائل معاصر در تفسیر گذشته و نیز بالعکس، مسائل گذشته در فهم امروز و دنیای معاصر بهکرّات دخیل بوده است. راه چاره از نظر این مکتب در آن است که گذشته را به اعتبار خود گذشتهی تاریخی قرائت و قدیمخوانی کنیم، برای مثال، برای فهم اندیشهی هابز و فارابی لازم است که آن را بر اساس گذشتهی تاریخی خود آنها قرائت کنیم نه زمان معاصر و امروزین.
خطای زبانپریشی: مسئلهی دومی که کمبریجیها (به خصوص پوکاک و اسکینر) با آن مواجه بودند، مسئلهی زبانپریشی بود. فلاسفهی متعددی این مسئله را مطرح کرده که هر زبانی تاریخ خاص خویش را دارد و قابل تحویل به زمانهای معاصر همان زبان یا حتی زبانهای دیگر نیست؛ دلیل این امر در دو مسئله است: یکی، ترجمهناپذیری و دیگری، چندمعنایی بودن مفاهیم و الفاظ سیاسی. ترجمهناپذیری اشاره به این مسئله دارد که نمیتوان مفاهیم در زبان الف را به زبان ب ترجمه کرد؛ به این دلیل هر مفهومی یک تاریخ دارد، تاریخی که هستیبخش و معنابخش به یک مفهوم است؛ چندمعنایی بودن، یعنی اینکه یک مفهوم معانی متعددی داشته و آن در برخی موارد مترادف و متضاد یکدیگر بودهاند، این معانی متعدد زمانی قابل فهم خواهد بود که به گذشتهی تاریخی آنها بازگردیم و سیر تطور تاریخیاش را دریابیم؛ بنابراین، دانستن تاریخِ زبان مفاهیم سیاسی شرط لازم فهم آنهاست.
خطای زمینهپریشی: زمینهپریشی از منظر مکتب کمبریج بر این اشاره دارد که شیوههای تاریخنگاری در حیطهی اندیشهی سیاست دچار این خطای روششناختی شدهاند که اولاً، زمینههای معاصر نقشی مهمی در فهم اندیشهی گذشته ایفا نموده است؛ ثانیاً، زمینههای تاریخی اندیشه به زمینههای مادی و اجتماعی تقلیل داده شده و در نهایت، میان زمینهها و مفاهیم، ایدهها و اندیشهها یک رابطهی علت و معلولی برقرار شده است، بهصورتیکه زمینهی علت و علل شکلگیری ایده و اندیشه بوده است.
این مسائل روششناختی اعم از استدلالها و خطاها در مکاتب تاریخنگاری سبب شکلگیری موضعی در شیوهی تاریخنگاری شد که تا حدی بازتابدهندهی نگاههای ایدئالیستی است. در نزد این مکتب شاهد هستیم که ایدهها، اندیشهها، مفاهیم و تفکر، نقش بنیادینی در شکلگیری تاریخ سیاسی انسان اروپایی و غربی دارد، از نظر آنان، فهم چنین اندیشهها و ایدهها مستلزم دو شرط اساسی است: شرط اول اینکه ایدهها، اندیشهها و آثار مهم اندیشمندان سیاسی باید به تاریخ گذشتهشان، یعنی «زمینهی تاریخی»[۲۳] آنها بازگردانده شوند و شرط دوم اینکه، بعد از بازگردانی ایدهها به زمینهی تاریخیشان، باید بتوان دست به بازیابی آنها زد. طرح ایدهی «بازیابی»[۲۴] از سوی مکتب کمبریج نوعی کنش گفتاری از نوع نقد و هجمه بر سه دیدگاه دیگر بود: یک دیدگاه که صحبت از «تولید و بازتولید»[۲۵] ایدهها بهوسیلهی شرایط و وضع اقتصادی گذشتهی تاریخی میکرد؛ دیدگاه دوم، سخن از «بازنمایی»[۲۶] ایدهها به میان میآورد و دیدگاه سوم، صحبت از «بازآفرینی مجدد»[۲۷] شرایط گذشتهی تاریخی میکرد (چنین بازآفرینی باید در ذهن مورخ سیاسی رخ دهد تا بتواند به این مسئله پی ببرد که چرا قیصر از رودخانه روبینکون در گذشته عبور کرده است). در مقابل، مفهوم بازیابی زمینهای در مکتب کمبریج چهار قِسم برداشت دارد که آنها به شرح ذیل هستند:
قسم اول بازیابی را پیتر لَسلِت مطرح کرد، یعنی بازیابی «آرشیوی-کرونولوژیکی»[۲۸] . لَسلِت هنگام تفسیر کتاب پاتریشیا[۲۹] فیلمر سعی کرد دست به بازیابی «آرشیوهای» بازمانده از آن دوران بزند و با بررسی آنها بدان نتیجه رسید که آنچه تا سال ۱۹۴۹ میلادی در مورد اندیشهی سیاسی فیلمر گفته و تفسیر شده همگی ناراست بودند؛ به این دلیل که در تفسیر اندیشهی فیلمر هیچ عنایت آرشیوی و نیز کرونولوژیکی یا زمانی به آثار و مباحث او و نیز زمانهاش نشده است و همین امر سبب خطای تاریخنگاری در اندیشهی فیلمر شده است؛ ازاینرو، برای پرهیز از این خطای تاریخنگاری لازم است مورخ اندیشه با بازیابی آرشیو آثار اندیشمند مذکور و نیز آثار نوشتهشده در آن ایام بکوشد میان سه لحظهی مرتبط یک اثر: «لحظهی نگارش»، «لحظهی چاپ» و «لحظهی نشر» تمییز قائل شود، چنین تمییزی سبب میشود تا بدانیم که یک اثر سیاسی در چه ایام و با چه هدفی نوشته شده است.
قسم دوم بازیابی را پوکاک مطرح کرد، یعنی بازیابی «پارادایم زبانی»[۳۰]. مبانی فلسفی این نوع بازیابی وام گرفتهشده از توماس کوهن مانند پارادایم و از سوسور نظیر زبان بود، نتیجهی این امر همانا مطرح شدن اصطلاح بازیابی پارادایمی بود. برای پوکاک زبان پارادایمی از این توان برخوردار است که طیفی از کنشها را محدود ساخته و نیز در معانی برخی مفاهیم دستکاری و دخالت نماید. زبان پارادایمیک منجر به شکلگیری نوعی زبان سیاسی و سیاست زبانی میشود، زبانی که برای فهم مفاهیم و ایدههای سیاسی بسیار مهم است؛ ازاینرو، در تاریخنگاری اندیشهی سیاسی لازم است که اولاً، مورخ دست به بازیابی پارادایم زبانی بزند که در ایام اندیشمند مذکور حاکم بوده است. ثانیاً، بعد از بازیابی چنین زمینهای، مورخ باید متون سیاسی نویسندهی مذکور را به چنین پارادایمی بازگرداند. در نهایت، مورخ مذکور باید بتواند میان سه لحظهی یک اثر تمییز قائل شود: «لحظهی نوشتن» که متضمن قصد نویسنده است، «لحظهی انتشار» که برای توجیه، نقد و مشروعیت از آن استفاده شده است و «لحظهی پاسخ دادن» که خوانش معاصر و واکنش میان آنها را در پی داشته است.
قسم سوم بازیابی را جان دان مطرح کرد، یعنی بازیابی «بیوگرافی»[۳۱]. از نظر جان دان، فهم یک اندیشه نیازمند بازیابی بیوگرافی اندیشمند سیاسی است. مورخ اندیشهی سیاسی باید بتواند محیطهای خانوادگی و نیز اجتماعی را بازیابی کند که اندیشمند سیاسی در آن بزرگ شده است، این دو محیط در درونی شدن برخی ارزشها، باورها و حتی ایدهها در اندیشمند سیاسی تأثیر بسزایی دارد و بالطبع، آثار سیاسی نوشتهشده از سوی نویسنده نیز به نوعی بازتابدهندهی چنین زمینههایی خواهد بود. بنابراین، تاریخنگاری اندیشهی سیاسی مستلزم بازیابی محیطها و شرایط تربیت و تعلم اندیشمندان مورد مطالعه است که از این طریق راهی به فهم بطن اندیشه بیابد.
در نهایت، قسم چهارم بازیابی را اسکینر مطرح کرد، یعنی بازیابی «قصدی»[۳۲]. برای اسکینر بازیابیها نمیتواند به آرشیوها، پاردایمها و شرححالها محصور و محدود شود، چون چنین بازیابی خود میتواند مانعی برای فهم باشد؛ در مقابل، مورخ اندیشهی سیاسی در تاریخنگاری باید دست به بازیابی محیطی بزند که قصدها و نه انگیزههای مادی و ذهنی نویسنده در آن مطرح شده بودند و این محیطها بیشتر از جنس زبان و تاریخ هستند؛ هنگامی که مورخ قادر به بازیابی چنین محیطهایی شد، آنگاه باید بتواند به درک سه مسئله نایل شود: یکی اینکه نویسنده «در» هنگام نوشتن آثار سیاسیاش قصد انجام دادن چه کنش زبانی یا فعل گفتاری داشته است؛ دوم اینکه اندیشمند مذکور در طرح ایده و مفاهیم جدید منجر به چه تغییراتی -اعم از انقلابی یا ارتجاعی- در معانی پذیرفتهشدهی آنها شده است و در نهایت، اندیشمند مذکور در انجام چنین کنشهای زبانی و تغییرات مفهومی از چه ترفندهای زبانی یا رتوریکی استفاده کرده است.
حاصل چنین برداشتها از مفهوم زمینه و بازیابی توسط اعضای مکتب مذکور در تاریخنگاری اندیشه همانا خلق تفسیرهای متکثر از موضوعات مورد مطالعه و نیز در برخی موارد ارائهی تفسیرهای متفاوت از آنها بوده است، به تعبیر دیگر، کاربست قواعد روششناختی فوق توسط اعضای مکتب کمبریج در تاریخنگاری اندیشه سبب خلق تفسیرهای متکثر و متفاوت شده است که برخی از این تفاسیر بدین شرح هستند:
پیتر لسلت در کوشش اولش در مطالعهی اندیشهی فیلمر بر طبق بازیابی آرشیوهای برجایمانده و کاربست قواعد شیوهی تاریخنگاریاش به این نتیجه میرسد که کتاب پاتریشا یا پدرسالاری فیلمر در سال ۱۶۳۰ میلادی به نگارش در آمده و بین سالهای ۱۶۴۸ تا ۱۶۵۲ میلادی به چاپ رسیده و در خلال سالهای ۱۶۷۹ تا ۱۶۸۰ میلادی نیز انتشار پیدا کرده است. لسلت میگوید: او با بررسی تفسیرهای موجود از کتاب مذکور متوجه شده است که مورخان میان این سه لحظه خلط کرده و در نتیجه تفسیرهای نادرست از آن به دست دادهاند؛ به این دلیل که آنان بر این تصور بودند که سال نگارش کتاب سال ۱۶۴۸ میلادی بوده، درصورتیکه فیلمر کتاب را ۱۸ سال قبل در شرایطی که سلطنتطلبان با مشروطهطلبان در جنگ و نزاع بودهاند، نوشته بود. لسلت با چنین شیوهی تاریخنگاری نشان میدهد که بر اساس شرایط تاریخی آن زمان، اندیشهی فیلمر به نوعی دفاع از حکومت پدرسالاری و حقوق الهی شاهان بوده است. نکتهای که باید در اینجا خاطرنشان کرد این است که ما امروزه بهخوبی میدانیم که در همان ایامی که کتاب فیلمر نوشته شده، چندی بعد در سال ۱۶۵۱ میلادی هابز کتاب لویاتان را به نگارش درآورده و مفهوم رضایت مردم را وارد اندیشهی سیاسی میکند. این ایده برای کسی که نگاه پدرسالارانه به قدرت سیاسی دارد مسئلهای خیلی مهمی تلقی میشود. فیلمر یک سال بعد (در سال ۱۶۵۲ میلادی) سعی میکند در مقالهای به اندیشهی هابز بتازد و این امر را مطرح کند که پایهی قدرت و اقتدار، رضایت مردم نیست بلکه حقوق الهی شاهان است.
لسلت در کوشش دوم به جان لاک میپردازد، در این کوشش وی درمییابد که تفسیرهای موجود از کتاب دو رساله در باب حکومت جان لاک نمیتواند با واقعیت تاریخی منطبق باشد. کتاب مذکور و اندیشهی جان لاک در آن بهوسیلهی مورخین اندیشهی سیاسی چنین به تصویر کشانده شده بود که لاک آن را بهعنوان دفاعیهای برای انقلاب شکوهمند ۱۶۸۸ میلادی انگلستان نوشته است؛ فحوای کلام آنها این بود که به نوعی لاک از خشونت انقلابی دفاع کرده است. اما در مقابل، این مسئله برای لسلت مطرح شده بود: چگونه کسی دربارهی تساهل مذهبی مینویسد، میتواند از خشونت سیاسی دفاع کند؟ بنابراین میان خشونت و تساهلورزی نوعی تناقض وجود دارد. لسلت نشان میدهد که این خطای تاریخنگاری ناشی از خلط تاریخ نگارش کتاب با تاریخ انتشار کتاب مذکور است؛ وی بر اساس بازیابی تاریخی و اسنادی که از کتابخانه لاک به دست آورده، نشان میدهد که آنچه که لاک نوشته مرتبط با سال ۱۶۸۱ میلادی است، یعنی زمانی که قصد پیوستن به حزب ویگ را داشته است و ازاینرو، در پی دفاع از اندیشهی ضدخشونت بوده است. بنابراین، از نظر لسلت، جان لاک هیچگاه کتابش را برای انقلاب شکوهمند انگلیس ننوشته است، پس او نمیتواند مدافع انقلاب انگلیس باشد؛ درست برخلاف تفسیرهایی که تا سال ۱۹۶۰ از کتاب لاک شده بود و این تفسیرها همگی متفقالقول بودند که لاک نظریهپرداز انقلاب شکوهمند انگلیس است.
پوکاک در رسالهی دکتری خود تحت عنوان قانون باستان و قوانین فئودال که در سال ۱۹۵۳ نگارش و در سال ۱۹۵۷ میلادی منتشر شد، بر آن است تا قواعد شیوهی تاریخنگاریاش را به موضوع مورد مطالعه، قوانین و قانون به کار بندد؛ تحقق این امر متضمن آن است که قوانین مذکور را به پارادایمهای زبانیشان بازگرداند و میان سه لحظهی نگارش، نشر و واکنش یا پاسخ آنها تمییز قائل شد. نتیجهی گره زدن اختلاف در مورد قدمت قانون عامه و موفقیت نورمنها سبب کشف این نکته شد که لحظهی واکنش و پاسخ به این قوانین در میان مناظرهکنندگان دوسویه بوده است؛ در یک سو، برخی بر خاستگاه حقوقی حکومت و برخی دیگر بر خاستگاه تاریخی حکومت تأکید داشتهاند.
پوکاک در تاریخنگاریهای بعدیاش بر آن است تا به بررسی ایدهها و مفاهیمی موجود در اوایل دوران مدرن بپردازد؛ یکی از این مفاهیم و ایدهها، مفهوم آزادی است. فهم مفهوم آزادی مستلزم بازیابی پارادایم زبانی است که در آن دوره بر اجتماع اروپایی حاکم بوده است و آن چیزی جز پارادایم جمهوریخواهی نیست؛ در این پارادایم زبانی، مفهوم آزادی بیش از هر چیز به معنای «حق خودمختاری، سرور خود بودن و مشارکت در اجتماع» بوده است، به تعبیری، معنای مثبت از مفهوم آزادی. در این پارادایم زبانی، وجود آزادی با وجود چیز دیگری تعریف میشود، یعنی کنشورزی فرد در اجتماع است.
جان دان نیز با کاربست قواعد روششناختیاش بر تاریخ اندیشه، به خصوص جان لاک، به این نتیجه میرسد که تفسیرهای ارائهشده از اندیشهی جان لاک تهی از فایده است، به این معنا که تا سال ۱۹۶۸ میلادی دو تفسیر از اندیشهی لاک ارائه شده بود: یکی، لاک را آدمی خودمدار و لذتجو به تصویر کشانده و دیگری، جان لاک را انسانی مذهبی معرفی کرده است که سخت تحت تأثیر ایدههای مسیحیت بوده است. در مقابل، جان دان سعی کرد با بازیابی بیوگرافی خانوادگی و اجتماعی جان لاک نشان دهد: اولاً، او در چه خانوادهای بزرگ شده و تحت تأثیر چه آموزهای و در چه محیط اجتماعی بزرگ شده است. در کوشش وی مشخص میشود که جان لاک تا سن ۴۳ سالگی تحت تأثیر آموزههای مسیحی و تربیت خانوادهاش بوده است، اما بعدها تحت تأثیر محیط اجتماعی خویش و به خصوص ایدههای لیبرالی و فردگرایانه قرار میگیرد. پس، از نظر جان دان دو گرایش و تعلق مذکور در کتاب دو رساله در باب حکومت جان لاک موج میزند، امری که از چشم تاریخنگاران پنهان مانده است.
در نهایت، اسکینر با کاربست قواعد روششناختیاش در صدد تفسیر اندیشهها و ایدههای سیاسی برمیآید؛ وی اندیشمندان و ایدههای زیادی را مورد مطالعه قرار داده است، مانند اندیشهی ماکیاولی، هابز، جان استوارت میل، وبر، جیمز هرینگتن، شکسپیر و ایدههای همچون آزادی، دولتمردان و غیره. اسکینر در تفسیر و تاریخنگاری اندیشهی ماکیاولی نشان میدهد که چگونه بازیابی زبانی و تاریخی قصدهای مؤلف به ما کمک میکند تا به فهم اندیشهی سیاسی مورد نظر در متن مورد مطالعه دست یابیم؛ ازاینرو، وقتی که آثار ماکیاولی مانند سفارتها، شهریار و گفتارها را به محیط زبانی، تاریخی و فکریاش بازگردانده میشود، در این هنگام مشخص میشود: اولاً، ماکیاولی با افکار و اندیشههای زمانهاش و حتی ماقبل دوران مدرن منجمله افکار اومانیستی، مسیحی، رومی و حتی سیسرون در گفتوگو و مناظره بوده است. ناگفته نماند این گفتوگو و مناظرهی تاریخی بر سر معانی مفهوم «ویرتو» و «فیورتینا» بوده است؛ ثانیاً، ماکیاولی توانسته است معانی انقلابی و تغییری اساسی در مفهوم ویرتو و فیورتینا ایجاد کند که حاصل آن زایش اخلاق جدید در اوایل دوران مدرن بوده است و آخر اینکه، ماکیاولی در این مناظره نه تنها به نقد دیدگاههای طرفهای مناظرهکننده پرداخته و بدان مفاهیم معانی تازهای بخشیده، بلکه حتی برخی از باورهای رایج را دستاویز هجوهای خود نموده است.
اسکینر در ایدهها و مفاهیم نیز دست به تاریخنگاری زده است که یکی از این تاریخنگاریها در خصوص مفهوم آزادی است؛ وی در کتاب تقدم آزادی نئورومن بر لیبرالیسم بر این نظر است که دو نوع آزادی در قدیم وجود داشته است؛ یکی، آزادی «اساسی»[۳۳] و دیگری، آزادیهای «خاص»[۳۴] . آزادی اساسی مرتبط با وضعیتی است که مردم در آن به سر میبرند و آزادی مرتبط اعمال قدرت است که میتواند بر برخی از رفتار مردم محدودیت ایجاد کند. در قدیم، آزادی اساسی بیش از آزادیها خاص مطرح بوده است، زیرا در قدیم به خصوص در دولتشهرهای جمهوریها، آزادی به وضعیتی اطلاق میشد که ارادهی فرد تابع ارادهی فرد دیگر یا ارادهی قدرت نبود؛ در این وضعیت اگر ارادهی فرد تابع ارادهی فرد دیگر بود، در این هنگام آزادی وجودی نداشت و فرد به برده تبدیل میشد. در وضعیت بردگی نه تنها آزادی وجود ندارد، بلکه برده از حقوق اولیه نیز برخوردار نیست، آنچه فرد برده در این وضعیت از آن برخوردار است: اولاًٌ، وابستگی است و ثانیاً، حسن نیت ارباب برده برای زیستن و زندگی کردن.
وضعیت بردگی یکسری نتایج دیگری نیز در بر دارد که میتواند حیات برده را تحت تأثیر خویش قرار دهد، به تعبیر دیگر، وجود قدرت خودسر میتواند سبب انواع رفتارها از سوی فرد برده شود؛ اولین نتیجه آن است که فرد برده در یک وضعیت ترس و وحشت مدام به سر میبرد، نه ترس از اینکه مرگ در کمین آن است، بلکه ترس از اینکه نمیداند بر سر او چه خواهد آمد. دومین نتیجه آن است که فرد برده برای اینکه بتواند باور و عقیدهی خود را حفظ کند و آن با باور و عقیدهی ارباب خودسر تزاحمی نیابد، لازم است که رفتارهای متملقانه و چاپلوسانه را در نظر بگیرد و در آخر، آنکه فرد برده به دلیل ترس دائم و عدم اطمینان از آیندهاش باید بهصورت مکرر دست به خودسانسوری کلام و بیانش بزند. بنابراین، آزادی در قدیم و به خصوص سنت نئو رومن در نقطهی مقابل آزادی لیبرالها قرار میگیرد، زیرا لیبرالها وجود قدرت خودسر را میپذیرند و وجود آزادی را به نبود محدود نشدن رفتار فرد یا اعمال قدرت محدود میکنند، درحالیکه نئورومنها آزادی را با فقدان وضعیت وابستگی تعریف مینمایند؛ هر دو بر آزادی منفی تأکید دارند، یکی بر آزادی اساسی و دیگری بر آزادیهای خاص.
مخلص کلام، اینکه مکتب کمبریج نه تنها قادر به طرح شیوهی جدید در تاریخنگاری اندیشهی سیاسی بوده، بلکه تفسیرهایی در مورد دولت مدرن، آزادی، ویرتو، جمهوریخواهی، رنسانس و غیره ارائه داده است که منجر به پرتوافکنی نوری رو به ظلمت گذشتهی تاریخی اندیشهی سیاسی شده است؛ مکتبی که از نیمهی دوم قرن بیستم میلادی تا اکنون توانسته بر تاریخنگاری تودهای سنت فرانسوی و مدخلنویسی واژگانی سنت آلمانی برابری و حتی برتری یابد، هم در روششناسی و هم در کاربست آن بر موضوعهای اندیشهای. سخن گفتن در این باب را به مجالی در آینده موکول میکنیم.
ارجاعات:
[۲۱].Mis-Language
[۲۲]. Mis-Conetxt
[۲۳]. Historical Context
[۲۴]. Recovery
[۲۵] . Production and reproduction
[۲۶] . Representation
[۲۷] . Historical reenactment
[۲۸] . Archival and chronology
[۲۹]. Patriarcha
[۳۰] . Paradigm language
[۳۱]. Biography
[۳۲]. Intentional
[۳۳]. Special
[۳۴]. Fundamental
نظر شما